بهمن ماه اندکی وزش امید بعد از چند ماه ناامیدی، دلخستگی و مشکلاتی که به خاطر اعتماد بی‌جا برای خودم ایجاد کرده‌بودم، بهمن ماه کمی امیدبخش شد. جای خوب و درستی کار پیدا کردم، تقریبا وضعیت مالی‌ام به صورت عقبگردی که داشت پیش میرفت، متوقف شد و بهتر شد و البته یار رشد نخستین و دومین و سومین تا ششمین فروش دوره مدیر محتوایش را انجام داد. در مجموع بهمن ماه را می‌توان نقطه‌ای به… ادامه مطلب »
تا زمانی که در محیط آکادمیک بودم، معمولا مرا به صفت «پژوهشگری» سخت‌کوش و روشمند می‌شناختند. تمام زمانی که در هلند، آلمان، بریتانیا، آذربایجان، گرجستان و روسیه مشغول جمع‌آوری داده‌ها و پژوهش رویشان بودم، همیشه از تأثیر یک نفر خشنود بودم. در واقع تمام دانش پژوهشی من و هر آن‌چیزی که برای «دانشمند شدن» لازم داشتم را از یک نفر آموخته‌بودم. به مناسبت و بهانه روز معلم، به نظرم آمد که بهتر است چند خطی… ادامه مطلب »
پس از نوشتن در مورد شایسته سالاری و تبعیض مثبت و همچنین دیدن کورس مایکل سندل، احساس می‌کنم هنوز حرف‌های خیلی بیشتری برای زدن دارد و همه آن چیزی که من لازم داشتم را هنوز از او نگرفته‌ام. https://moshirfar.com/affirmitive-action/ در واقع کورس مایکل سندل همه آن چیزی بود که باید میدیدم تا به بی‌سوادی عمیق خودم در حوزه فهم جامعه پی ببرم. در واقع تصمیم گرفتم هر کتابی از مایکل سندل را دیدم تهیه کنم… ادامه مطلب »
سال ۱۴۰۰ هم تا چند روز دیگر به پایان می‌رسد و مطابق معمول هر سال اینجا گزارش سالی که گذشت را می‌نویسم. به نظرم عادت کردن به نوشتن گزارش سالانه و اعمال آن در تمام جنبه‌های زندگی، یک نقطه مهم برای تمرین تفکر انتقادی هم هست، که باز می‌گردی و گزارش سال قبل را می‌خوانی و سنجه‌هایت نسبت به گذشته را بازبینی می‌کنی و احتمالا بهتر می‌شوی. حداقل امیدوارم که من در این زمینه‌ها سال… ادامه مطلب »
پیش‌نوشت حکایت اژدهاکشی را لابد شنیده‌اید. برای آن‌ها که نشنیده‌اند دوباره نقل می‌کنم. اگر این حکایت را شنیده‌اید می‌توانید پاراگراف زیر را نخوانید و البته در اصل دریافت‌تان از متن تغییر خاصی نخواهد کرد. شخصی برای تحصیل علم به خارج از وطنش رفت. سال‌ها خون دل خورد و فن «اژدهاکشی» آموخت. خوشحال و خرم از این که در این فن استاد شده‌است، به وطنش بازگشت. اما هر چه گشت، اژدهایی برای کشتن پیدا نکرد. دلشکسته… ادامه مطلب »
تقریبا از اسفندماه سال گذشته که با مجموعه کتاب‌های جستار روایی نشر اطراف مأنوس شدم، فکر می‌کنم هیچ چیز دیگری به این اندازه، در تمام این سال‌ها نتوانسته بود دیدم را به زندگی بهتر و زیباتر کند. گویی ابزاری دقیق‌تر و عینکی شفاف‌تر برای درک زندگی به من داده شده‌باشد؛ تمام مسائلی که در زندگی روزمره‌ای - که با تمام وجود برای روتین شدنش کوشیده‌ بودم- را از روتین درآوردن و به تمام مسائل بسیار… ادامه مطلب »
رفیق جان زندگی همچنان برای من راز است. رازی که هر فهمی از آن داشتم، دستخوش دگرگونی و سیلان زمان می‌شود. تو گویی هرگز چنین فکر نمی‌کردی و نمی‌فهمیدی. درست مثل چند روز پیش که بعد از ماه‌ها به توئیتر بازگشتم و متوجه شدم آقای فیلسوفی به اسم René Girard داریم که اسمش را «پیامبر رشک» گذاشته‌اند. رشک ورزیدن به هر مفهومی در فلسفه و فهم ما از جهان. و میدانی چیست رفیق؟ دنیا بازی… ادامه مطلب »
اگر با دانش و تجربه امروزم «ده سال» به عقب باز‌ می‌گشتم چه می‌شد؟ یعنی ممکن است چشمانم را ببندم و خودم را در ۲۴ سالگی ببینم؟ امکانش هست؟ شاید نیست. اما به هر حال دنیای نویسندگی و خیال پردازی که در‌هایش را به رویمان نبسته است. امروز چشمانم را می‌بندم و فکر می‌کنم که روز ۱۱ آبان ۱۳۸۸ است. ده سال پیش از این و من ۲۴ ساله‌ام. تازه مدرک لیسانسم را گرفته‌ام و… ادامه مطلب »
من رؤیایی دارم من جهانی را می‌بینم که در آن هیچ کودکی ثمره سخت تصمیمات مدیریتی شش نسل قبلش را با جان و دل نمی‌پردازد. من جهانی را می‌بینم که در آن دسترسی به زندگی عادی برای افرادیک رؤیای دست نیافتنی نیست. من جهانی را می‌بینم که در آن کلمات به عنوان آخرین سنگر امید انسانی، پیوسته توسط دستگاه‌های تبلیغاتی حکومتی خالی از معنا نمی‌شوند. من جهانی را می‌بینم که در آن «حکمرانی شایسته و… ادامه مطلب »
چند روز پیش لینکدین یادآوری کرد که الان دقیقا دو سال است محل کارم را عوض نکرده‌ام. برای من این مسئله نوعی رکورد محسوب می‌شود. هر چند سال‌های سال در مشاغلی مانند فریلسنری ترجمه و محتوا مشغول بودم، اما اولین بار است که در یک شغل توانسته‌ام به دو سالگی برسم. به همین مناسبت تصمیم گرفتم اندکی از وضعیت کاری امروز و چشم‌انداز آینده‌ام بنویسم. و البته لازم به ذکر نیست که نوشتن این مطالب… ادامه مطلب »
قبلا به بهانه‌های مختلفی در جاهای مختلف نوشته‌ام و گفته‌ام و شاید هم بیشتر شنیده‌ام که بدون تجربۀ واقعی مدیریت، نباید به سمت یادگیری آن رفت. قبلا به بهانه‌های مختلفی در جاهای مختلف روی این نکته تأکید کرده‌ام که کُشنده‌ترین مشکل در هر سیستمی همیشه این است که «راهکار» مشکل را پیش ببرد. برای بسیاری از شما که خوانندگان و میهمانان و در واقع صاحب‌ خانه‌های اصلی این خانۀ دیجیتال هستید، کم و بیش داستان… ادامه مطلب »
مقدمه این نوشته بسیار طولانی، تجربه‌نگاری و تا حد زیادی شخصی است. بنابراین توصیه می‌کنم خواندنش را به زمانی موکول کنید که هیچ کار مفید دیگری برای انجام‌دادن نداشته‌باشید.  بسیاری از شما در داستان «گزارش یک قتل» که همزمان روی وبلاگ من و با نسخۀ کامل‌تر روی لوکوبوک آپلود شده‌است، از کم و کیف داستان زندگی من در بریتانیا خبر دارید. برای بسیاری از شما، حقیقت زندگی در فضایی غیر از آن که در آن… ادامه مطلب »
آنچه امروز اینجا می‌نویسم صرفا «دل‌نوشته» است. حرف‌هایی است که احساس می‌کنم بهتر است در جایی نوشته‌ شوند. حرف‌هایی که دلیل و منطق آن‌چنان محکمی پشتشان نیست. شاید بهتر است این حرف‌ها را به عنوان «آپدیت» در نظر بگیرید و یا تمایل خودخواهانه و البته «گوگل خواهانۀ من» برای به روز شدن مطالب وبلاگ خودم. همیشه اما از جایگاه نویسندگی اعتقاد داشته‌ام و دارم که نوشتن صرفا به خاطر فعل نوشتن رخ می‌دهد و خوانده‌شدن… ادامه مطلب »
باشگاه محتوای ویرگول قرار است محل تجمع دوست داران و دلسوختگان محتوا باشد. اگر هنوز با ویرگول آشنایی ندارید، پیشنهاد میکنم سری به آن بزنید. شخصا وقتی در مورد محتوا (حوزه شغلی ام) می نویسم آن را در ویرگول انتشار می دهم. دسترسی به ویرگول از سمت چپ وبلاگ من و زیر توضیحات «درباره من» میسر است. ویرگول یک سرویس میکروبلاگینگ فارسی است که در آن میتوان به سادگی و با چند کلیک به تولید… ادامه مطلب »
مدت ها پیش، زمانی که دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه فردوسی بودم، قصد داشتم فاصله بین مشهد تا تبریز را پیاده طی کنم. از بجنورد به سمت شمال و دریا بروم و از آن سمت خزر، از اردبیل به تبریز پیاده طی طریق کنم. احتمالا مدت زمانی حدود یک ماه و نیم باید پیاده می رفتم. آن روزها هیچ رفیقی قبول نکرد در این سفر همراه من بیاید و آن سال ها توان ذهنی ضعیف تری… ادامه مطلب »
سهند رفیق کوه و کتاب من بود. رفیقی بود که میشد ساعت ها نشست و به سخنانش گوش داد یا گوینده بود و از شنونده بودنش لذت برد. رفیقی بود که میشد ساعت ها از مصاحبتش لذت برد. بی هیچ تلاشی و صاف و ساده رفیق بود. تکه ای گمشده از خودت. چهلمش دارد نزدیک میشود و من هم چنان منتظرم با من تماس بگیرد و برنامه کوهنوردی بگذارد. بی انتها و غریب منتظر تماسش… ادامه مطلب »
حدود یک سال قبل از خانه مجازی دیگری به این خانه مهاجرت کردم. تا کنون ۱۰۳ پست در این وبلاگ منتشر شده اند؛ بالای ۳۰۰ هزار بار بازدید شده اند و حدود ۷۰ هزار بار خوانده شده اند. تا کنون حدود ۶۰۰ دیدگاه در این وبلاگ از سوی خوانندگان گذاشته شده است (منهای دیدگاه هایی که اسپم و بک لینک و ... بوده اند و غالبا از سوی من پاک می شوند.) پربیننده ترین پست… ادامه مطلب »
پیش نوشت در باطن همه تلاش های ما یک مفهوم عام بنیادی نشسته است. در ظاهر تلاش های ما هم این مفهوم خاص نمود می یابد. به واقع مفهوم ذهنی زندگی ما در یک احساس خاص قابل ردیابی است. آن مفهوم خاص در لغت نامه های زبانی ما نه تنها رضایت که "سعادت" هم خوانده می شود. به بلندای تاریخ اما واژه سعادت تعریف و توصیف شده است. از مفاهیم ماوراء الطبیعی و فلسفی تا… ادامه مطلب »
یک سال پیش، در چنین روزی بود که ساعت ۱:۰۰ بامداد در "تبریز" فرود آمدم. در هوای سرد و خشن و برفی اش، با تمام وجود دست هایم را باز کردم و هوا را به درون سینه ام کشاندم. یک سال پیش بود که پس از تجربه ده ماه زندگی در لندن دیگر جایی برای نفس کشیدن در آن نیافتم و تصمیم گرفتم همه چیز را بگذارم و برگردم. باید می رفتم و می دیدم… ادامه مطلب »
[caption id="attachment_1184" align="alignnone" width="2048"] در لذت هدیه دادن کتاب[/caption] خیلی وقت بود که دستفروشی را زیر نظر داشتم. جوانی بود پاکیزه و خوش برخورد که صبح ها اتفاقا جارو به دست کل پیاده رو را جارو می کشید. روی زمین بساطش را پهن می کرد و جالب تر این که در بساط فروش تزئینات و بدلیجاتش نظم عجیبی حکم فرما بود. همه بساطش به ترتیب، رنگ بندی، نوع جنس و قیمت بود. اگر قیمت یک… ادامه مطلب »
خطی یا پیچیده *** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن، صرفا بیانگر عقاید، نظرات و اندیشه های شخصی نویسنده اش می باشد و با افتخار ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردید آمیز به "مرگ مؤلف" مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته جز برای نقدهای آینده خود نویسنده، قابلیت ارجاع… ادامه مطلب »
به درخواست دوست متممی گرامی «نیلوفر کشاورز عزیز» شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج با سرپنجه های خونین استاد محمد رضا لطفی و صدای من تقدیم شما دوستان عزیز می گردد. امیدوارم لذت ببرید. [audio mp3="http://moshirfar.com/wp-content/uploads/2017/08/ارغوان.mp3"][/audio]   در ضمن از این پس همه شعر خوانی های من در این برگه آپلود می شوند.   ادامه مطلب »

آپدیت

روزهایی که می گذرند این چند روز مشغول ضبط و تهیه پادکست های رادیو کتاب هستم. از طرف دیگر هم درگیر کارگر و بنا و نقاشی ساختمان و البته در هفته های آینده کابینت و کمد و کتابخانه. در شغلم همواره باید تبلیغات، دیجیتال مارکتینگ و محتوا و مباحث مربوط به آن ها را بیاموزم و به کار ببندم. وقت سر خاراندن هم ندارم. برای این که شب ها حداقل بتوانم خودم را به بهره… ادامه مطلب »
مرگ آگاهی یا ترس از مرگ شاه کلید طلایی زندگی و تمایز؟ غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند   پیش نوشت ترس از مرگ یا مرگ آگاهی مفهومی بنیادین در تفکر بشری است. اجازه بدهید پا را از این هم فراتر گذاشته و بنویسم مرگ آگاهی همه آن چیزی است که فلسفه فکری بشر را حول محور خود تشکیل داده است. با توجه به بازخوردهای مختلف و متفاوت… ادامه مطلب »
متن سنگ قبر من چگونه باید باشد؟ در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن اگر همین امروز این سؤال را از خودم بپرسم، اگر فرض کنم که زندگی من با پایان گرفتن این نوشته غروب می کند، روی سنگ قبرم چه می نویسم؟ اگر زندگی فقط فاصله بین علائم زیر باشد، آن وقت چگونه زیستنم را در یک پاراگراف باید خلاصه کنم؟ ۱۳۶۵ /  … ادامه مطلب »
اصالت آموختن در چیست؟ آموختن به چه معناست؟   تجربه آموختن اصیل مریم جان، همانند راهپیمایی با چشمان بسته در شوره زار با پاهای برهنه است. غوطه ور شدن میان داده ها و مسیرهای تازه و عطشی که با آن شور نمکزار فرو نمی نشیند. اما چه چیزی قرار است تو را در این راه پیش ببرد؟ به سمت و سویی که با چشمان بسته و پاهای رنجور به سلامت از آن رد شوی و… ادامه مطلب »
قبلا در «نقد نوشته من در برکسیت» اشاره ای به «جمهوری ملون ها» داشته ام. ملون لقبی است که در فرانسه به مهاجرین نسل دوم و وسوم آفریقایی داده می شود. عمده این افراد عرب های مراکشی و الجزایری و مصری اند. چپ مامی از جمله افرادی است که در این میان از دیدگاه های نژادپرستانه و ضد تکثر فرانسوی ها آزرده شده است. در این ترانه که به زبان های عربی و فرانسوی اجرا… ادامه مطلب »
پبش نوشت پریسا حسینی، نویسنده خوش ذوق و عکاس خوش ذوق تری است. از آن دسته متممی های جوانی است که به راحتی می توان به آینده اش امیدوار بود. گفتگوی زیر حاصل تلاش من برای پاسخ به سؤال وی در مورد «اهمیت نوشتن برای مخاطب» است. لازم به ذکر نیست که کلیه مطالب این نوشته، همانند همه مطالب "دست نوشته های یک دیوانه" اساسا محصول اندیشه ها، نظرات و تفکرات شخصی نویسنده اش است… ادامه مطلب »
«قوی سیاه» سه مشخصه دارد: پیش بینی ناپذیری، تبعات و توضیح پذیری گذشته نگر درباره قوی سیاه نسیم طالب و حرفای نامربوط دیگر *** این نوشته حالت مقدمه دارد و برای نوشتن متن اصلی یک پیش فرض محسوب می گردد. هنوز برای نوشتن متن اصلی نیازمند تفکر و نوشتن روی کاغذ هستم.*** در مدل ذهنی «قوی سیاه» نسیم طالب مکررا می کوشد «پیش بینی ناپذیری آینده» بر مبنای اتفاقات گذشته را به تفصیل توضیح دهد.… ادامه مطلب »