اگر با دانش و تجربه امروزم «ده سال» به عقب باز میگشتم چه میشد؟
یعنی ممکن است چشمانم را ببندم و خودم را در ۲۴ سالگی ببینم؟ امکانش هست؟ شاید نیست. اما به هر حال دنیای نویسندگی و خیال پردازی که درهایش را به رویمان نبسته است.
امروز چشمانم را میبندم و فکر میکنم که روز ۱۱ آبان ۱۳۸۸ است. ده سال پیش از این و من ۲۴ سالهام. تازه مدرک لیسانسم را گرفتهام و در به در به دنبال آینده ام. البته دوست دارم بیشتر از ۱۹ سالگی شروع کنم تا ۲۴ سالگی.
دوست دارم از جایی شروع کنم که زندگی حرفهای و کاری و عاطفیام رسما شروع شد.
اگر با دانش و تجربه امروزم به ۱۹ سالگی بازمیگشتم:
- باز هم کار ترجمه فریلنس را شروع میکردم.
- باز هم در کلاسهای درس دانشگاهی از Textهای دانشگاهی انگلیسی استفاده میکردم.
- بیشتر به صحرا میرفتم و نمونه سنگهای بیشتری میآوردم.
- بیشتر روی برنامهنویسی وقت میگذاشتم.
- باز هم آشپزی را شروع میکردم.
- این بار به عنوان مؤسس انجمن علمی زمین شناسی وارد عمل نمیشدم.
- در دانشگاه ۲۴ واحد درس بر نمیداشتم. چون میدانم که زودتر و دیرتر تمام کردن چیزی که در نهایت به دست همهمان یک مدرک یکسان میدهد مهم نیست.
- باز هم برای شکار فسیل ماهی به تپههای جنوب شرق تبریز میرفتم.
- رانندگی یاد میگرفتم.
- زمان بیشتری را برای یاد گرفتن رقص و لذت بردن از موسیقی صرف میکردم.
- روزهای فراغتم را به یادگیری نجاری میگذرانیدم.
- روابط عاطفی را با چشم بازتری شروع میکردم.
- باز هم روزی ۴ ساعت کتاب میخواندم.
- باز هم روزی ۲ ساعت پیادهروی میکردم.
- از موسیقی لذت بیشتری میبردم.
- باز هم برای کنکور کارشناسی ارشد درس میخواندم.
- زمانی که کاری نداشتم را در دانشگاه نمیگذراندم.
- آن پیشنهاد شغلی که به خاطر تعدد کلاسهایم رد کردم را میپذیرفتم.
- چهار سال تمام در آن شغل میماندم تا ادبیات و مدل کار و گزارش دادن به مافوق را درست یاد بگیرم.
- باز هم پسانداز نمیکردم.
- باز هم یوگا را شروع میکردم.
- باز هم برای اجلاس کنفرانس دیرینه شناسی ایران مقاله مینوشتم.
- برای کارشناسی ارشد این بار «تهران» را هم مد نظر قرار میدادم.
- در زمان تحصیل کارشناسی ارشد، کار کردن را بیشتر جدی میگرفتم.
- باز هم در دروس آزمایشگاهی کم دقت میبودم تا پاسشان کنم و زمان نگذارم.
- باز هم برای تجربه اندوزی و آموزش به دوره Dinocourse 2012 دانشگاه Utrecht میرفتم.
- این بار اما شرکتها و بیزنسهای هلندی را از نزدیک مورد بررسی قرار میدادم.
- از فرصتی که داشتم برای بازدید از دورتموند و صنایع خودروسازی آلمان استفاده میکردم تا ببینم مدیریت آلمانی به چه معناست.
- باز هم از موزهها، پارکها و خانههای هلندی بازدید میکردم.
- باز هم برای ادامه تحصیل در مقطع بالاتر در اروپا تصمیم میگرفتم.
- باز هم خدمت سربازی را با جان و دل میرفتم و در گردان تکاور از سختی و ورزش و سختگیری لذت میبردم.
- باز هم برای دانشگاه برونل اپلای میکردم.
- این بار استرس کمتری برای دریافت ویزا به خودم تحمیل میکردم و بیشتر لذت میبردم.
- این بار مدرک IELTS for UKVI را جدیتر پیگیری میکردم و بعدش به سفارت میرفتم.
- این بار زودتر از موعد قبلی به لندن میرسیدم و بهتر جا میافتادم.
- باز هم در November از شغلم به عنوان پژوهشگر در بریتانیا انصراف میدادم.
- باز هم برای گردش به Cornwall میرفتم.
- این بار آفر شغلی BBC را برای دو سال میپذیرفتم.
- این بار سعی میکردم ساعتهای بیشتری را برای خرید کتاب از آمازون و خواندنشان صرف کنم.
- این بار سعی میکردم بیشتر با افراد مختلف از ملیتهای مخلتف طرح دوستی بریزم و معاشرت کنم.
- این بار بیشتر زمانم را به نویسندگی در کافه و کتابخانه Uxbridge میگذراندم.
- این بار صبحها بیشتر در پارک میدویدم.
- این بار بیشتر به نقاط مختلف بریتانیا سفر میکردم و از طبیعتش لذت میبردم.
- این بار روابط عاطفی بیشتری برقرار میکردم.
- این بار بیشتر احساساتم را مستقیما بروز میدادم.
- این بار بیشتر به ورزشگاه میرفتم تا بازیهای بیشتری را ببینم.
- این بار بیشتر به کنسرتها میرفتم.
- باز هم به ایران باز میگشتم و یک ماه پس از بازگشتم تمام وقت مطالعه میکردم.
- باز هم با حسین طرح کار میریختم و وارد شرکتش میشدم.
- این بار سعی میکردم به جای کوبیدن در پشت سرم و رفتن بنشینم و با او صحبت کنم.
- باز هم بیشترین تمرکزم را روی کارم میگذاشتم.
- باز هم روزانه ساعتها نویسندگی میکردم.
- باز هم داستاننویسی و وبلاگنویسی را جدی میگرفتم.
- این بار زودتر برای کار به تهران میآمدم و از کشف دنیای جدید کمتر میترسیدم.
- این بار زودتر وارد فضای کاری دیجیتال میشدم.
- باز هم آفر کاری در نیکاستارتر را میپذیرفتم؛ اما بیشتر از یک سال در آن نمیماندم.
- این بار روی عزت نفس و مذاکره زمان بیشتری میگذاشتم.
- این بار کمتر در خوابگاه میماندم و سریعتر به دنبال اجاره خانه میرفتم.
- این بار زودتر به کلاس نجاری و رقص میرفتم.
- این بار بیشتر کاری را میکردم که دوست دارم.
- باز هم موهایم را از ته میزدم.
- باز هم غذای سالم میخوردم.
- باز هم از زندگی لذت میبردم.
- باز هم با تمام وجود با خودم آشتی میکردم.
زندگی را همین الان و همین لحظه دوست دارم.
زمان برگشتن از رویا فرا رسیدهاست. این بار طوری زندگی میکنم که ده سال بعد دیگر «این بار» وجود نداشته باشد و تماما «باز هم» باشد.
ده سال دیگر دوباره این لیست را آپدیت میکنم.
..::هوالرفیق::..
سلام یاور،
مدتها توی متمم دیدگاههایت را میخواندم و لذت میبردم. تا این که امروز دیدگاهت را در درس «فاصله بین خبرها و فهم ما» از مجموعه دروس تفکر سیستمی مطالعه کردم. بر خلاف قبل که میگفتم باید توی اولین فرصت به وبلاگت سر بزنم؛ گفتم همین الان و هر طور که شده باید حتما وبلاگش را پیدا کنم.
خوشحالم که با «یک دیوانه»ی متممی آشنا شدم.
ارادتمند،
امیرعلی
جالب نوشتی . یاد یه متن استاد شعبانعلی افتادم.
ما به مرور زندگی رو تجربه میکنیم و این مرموز دوست داشتنی هر زمان تجربه ای متفاوت تولید میکنه .
بنظرم خیلی بعید یا غیر واقعی هست که یه نفر فقط ” بازهم ” داشته باشه ، حتی موفقترین انسانها هم عامل شکست یا مواجه با اتفاقات پیش بینی نشده رو تجربه کردند .
امیدوارم ده سال بعد دوباره همین کارهایی رو که کردی تایید کنی.. گرچه یه چیزایی رو هم نه به عنوان حسرت که آموخته بهش اضافه کرده باشی…