مهاجرت کنیم؟ مهاجرت بد است یا خوب؟ چگونه بین ماندن و رفتن انتخاب کنیم؟
حتما بارها و بارها با چنین سؤالهایی روبرو شدهاید. به خصوص که این روزها بحث مهاجرت در شبکههای اجتماعی و به خصوص لینکدین داغ شده است.
قبل از ورود به این بحث قاعدتا این پیش فرض را بگیریم که نگاه دوقطبی و «هر که رفته خائن / موفق و هر که مانده ناموفق/خوشخیال است» را به طور کامل دور بریزید.
آنچه میخوانید یک تجربهنوشت است و تجربهنوشت به حکم تجربی بودن و رخدادش در شرایط تصادفی و کاملا غیر کنترل شده، هیچ مبنایی برای نتیجهگیری از هیچ نوعی نیست.
بنابراین تأکید دارم که کلیه مطالب این نوشته در تمام بخشهای آن صرفا حاصل تجربیات، آموختهها و اندیشههای نویسندهاش میباشد و نویسنده با علم به نقص و ضعف تجربه در مورد پدیده غیر قابل تکرار تجربه «مهاجرت» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد.
به تدریج در این نوشته با مسائل و موضوعات رایج آشنا و در موردشان صحبت میکنیم. از همراهی شما متشکرم.
موضوع اول: مهاجرت یک تصمیم شخصی است
تا حد زیادی مهاجرت و رفتن یا ماندن و نرفتن، در نهایت یک «تصمیم شخصی» است. اما مسئله مهمتر این است که این تصمیم شخصی چه پارامترها و عواملی پشت سر خودش دارد.
درست است که در نهایت خود شخص برای ادامه زندگیاش در یک جغرافیای خاص «باید» تصمیم بگیرد، اما ممکن است عوامل دخیل در تصمیمسازی او چندان هم شخصی نباشند.
به خصوص در مدل زندگی «نیمه سنتی – نیمه مدرن» اطرافیان من، برای گرفتن یک تصمیم شخصی مانند «ازدواج»،«تحصیل» یا «مهاجرت» هر چند بعضی وقتها به صورت کاملا غیرمستقیم، نوعی «الزام» به توضیح دلایل مشاهده میشود.
از این رو ممکن است تصمیم به مهاجرت آنچنان هم شخصی نباشد و غیر از خودمان چندین و چند نفر دیگر هم در لیست الزام قانع کردن قرار داشته باشند.
موضوع دوم: مهاجرت یک جعبه سیاه است
در واقع بله. مهاجرت و اتفاقاتی که قرار است در مقصد برای افراد بیفتد یک جعبه سیاه است. هیچ دو نفری در جهان مهاجران تجربه کاملا یکسانی ندارند.
هیچ دو نفری در جهان نیستند که مراحل یکسانی را حتی به زعم یکسان بودن فرآیند صدور روادید و ویزای مهاجرت طی کردهباشند. هر مهاجری ممکن است در طول مسیر، افکار و آموختهها و اندیشههایش کاملا منحصر به فرد باشد.
در نظر بگیرید که ما از زمان انتخاب رشته دانشگاهی، شغل و مقصد که هیچ، از زمان انتخاب این که برای رسیدن به خانه مسیر ۱ را برویم یا مسیر ۲ را یا ترکیبی از تمام حالتهای موجود را، تفاوتهای بنیادینی در نتایج خواهیم داشت.
هر چند در مثال خانه نهایتا قصد و دستاورد تصمیم رسیدن به خانه باشد، اما ممکن است در مسیر اتفاقاتی بیفتد که حتی منجر به «نرسیدن» هم شوند.
در واقع داستان مهاجرت چنین تصویری است

البته با این تفاوت که پازل هر شخصی، با هر بار چیدن یک قطعه و گذاشتن آن سر جایش، هزاران هزار تصویر متفاوت نتیجه میدهد.
در واقع هر قطعهای از پازل را که برمیداریم و سرجایش میگذاریم، قطعات بعدی عوض میشوند و به نوع دیگری چیده میشوند و تصویر متفاوتتری هم میسازند.
در مهاجرت، نه با یک جعبه سیاه که با انبوهی از جعبههای سیاه طرفیم. مسئله مهم این است که جعبه سیاه متأسفانه «از بیرون» تقریبا اطلاعات بسیار بسیار ابتدایی و ناقصی به ما خواهد داد.
موضوع سوم: مهاجرت کردن باعث موفقیت است
اگر با ادبیات داگلاس هوبارد صحبت کنیم، سنجه و شاخصی که با آن موفقیت را اندازه میگیریم را هم باید تعیین کنیم.
مثلا قیاس میزان درآمد در مبدا و مقصد و این که چقدر افزایش آن (با توجه به هزینههای زندگی امروز و آینده) میتواند به رفاه بیشتر منجر شود.
اینجا لازم است توضیح دهیم که «رفاه» فقط بحث امکانات زندگی و لوازم آن نیست؛ بلکه میزان راحتی و آسوده خیالی است که در حالت زندگی باثبات احساس میشود. (باز این مورد حداقل قابل سنجش نیست)
یا این که ما مقیاس میزان رضایت از پارامترهای مختلف نظیر «خدمات دولتی»،«نهادهای اجتماعی فراگیر محلی و ملی کشور مقصد»،«میزان پذیرش خارجیها نسبت به مردم بومی»،«میزان حمایتهای صنفی و دولتی» و یا «آسانی راهاندازی کسب و کار» و «ضریب شفافیت حاکمیت» را هم مد نظر قرار دهیم و منظور کنیم.
برای بسیاری از این پارامترها اعداد و سنجههای دقیقی وجود دارد که در گزارشهای آنلاین قابل دسترسی است.
برای مثال شاخص «World Development Indicators» که خودش ترکیبی از شاخصهای توسعهای مختلف است را در این لینک ببینید: https://databank.worldbank.org/reports.aspx?source=world-development-indicators
البته به نظرم همچنان مبنای قابل لمس مقایسه استفاده از پروژه «خیابان دلار» است که من برایتان ایران را از منظر سطح درآمدی و سبک زندگی با کشورهای آمریکا، بریتانیا، ایتالیا و اتریش مقایسه کردهام:
توجه داشته باشید که این تقسیمبندی صرفا بر مبنای «اطلاعات موجود» از سطح و سبک زندگی در ایران است و ممکن است با توجه به قیمت دلار و همچنین کمبود اطلاعات همچون مکانهای دیگر دنیا قابل استناد نباشد.
نکته: اگر به شاخصهای رشد اقتصادی کشورمان در ده سال اخیر نگاهی بیندازیم و آن را با سبک زندگی تطبیق دهیم ممکن است به این نتیجه برسیم که قبل از دهه ۹۰ ممکن بود بشود برای خرید خانه در تهران اقدام کرد یا خودرویی دست و پا کرد و ممکن است بیشتر افرادی که اکنون صاحب خانه و اتومبیل هستند آن را در دهه قبلی خریدهباشند.
در واقع اگر خانه یا اتومبیل یا لوازم الکترونیکی گرانقیمت را از دست بدهیم، ممکن است دیگر نتوانیم آنها را با نرخ جدید خریداری کنیم. بدین سان ممکن است تصویر ما از رفاه با دیگر نقاط دنیا متفاوت باشد، چه رفاه ما رو لایهای از یک فقر پنهان زیر لایهای است که ممکن است هر لحظه موجب تغییر سبک زندگی از ۴ به ۳ یا ۲ شود.
(متوسط تغییر رشد اقتصادی در طول ۱۰ سال در ایران ۰.۸۶۹۶ درصد و نرخ رشد پیشبینی شده اقتصادی برای سال ۲۰۱۹ نیز منفی ۶.۰۰۵ درصد است. ایسنا)
*در مورد سطح زندگی و تقسیم بندی ۱ تا ۴ به «واقع نگری» هنس روسلینگ مراجعه کنید.
و البته دیدن این نوشته هم میتواند کمککننده باشد:
موضوع چهارم: مهاجرت کردن یک باید است
مهاجرت یا عدم مهاجرت یک باید نیست و به نظرم بهتر باشد به آن به چشم یک «سبک زندگی» نگاه کنیم.
این که ما در یک جغرافیا میتوانیم زندگی کنیم یا آن جغرافیا مطلوبمان نیست، هیچ باید و اجباری را به کارمان نمیآورد.
ممکن است حتی پس از زندگی در بالاترین میزان رفاه موجود هم هوس کنیم شبهای زمستان را در ده کورهای دورافتاده در یک گوشه از دنیا که تا کنون حتی اسمش را هم نشنیدهایم سر کنیم.
مهم است که بدانیم این خواسته ما هر چند تحت تأثیر امواج و ترندهای روز ساخته میشود، اما در نهایت یک تصمیم شخصی محسوب میشود.
و البته مشخصا هم لازم نیست برای نماندن و نرفتن یا رفتن و نماندن هم غیر از خودمان به کسی توضیح بدهیم.
من فکر میکنم بیشتر زمانها، به خصوص در خلوت خودمان، ممکن است برای یافتن پاسخ این سؤال کلنجار برویم، اما مشخصا میتوان فشارهای بیرونی را نادیده گرفت.
(گاهی به شوخی به دوستانی که میپرسند چرا برگشتی و اگر امروز آنجا بودی فلان میشد، با خنده جواب میدهم: چون اون ور آب «کله پاچه» نداشتند. به هر حال قرار نیست که برای همه در مورد بحث پدیده «ناهمخوانی نتیجه تصمیم با اطلاعات پیش بینی شده قبلی» و «دشواریها و سوگیریها و پیچیدگیهای تصمیمگیری» سخنرانی مفصل داشته باشم؛ هر چند برای خوانندگان این وبلاگ حداقل چنین چیزی را نوشته و منتشر کردهام )
جمعبندی
اگر احساس میکنید در جای دیگری از جهان ممکن است بهتر از امروز باشید، درنگ نکنید. به هر صورت تغییر جغرافیا اگر چه سخت و دردآور و ناراحتکننده است، اما در تاریخ بشر، از همان روز ابتدایی پیدایشمان و با حرکت گلههای انسان شکارگر – گردآور جریان داشتهاست.
ما انسانها روی زمین همواره رفته و آمدهایم. جایی ساکن شدهایم و بعدها به هر دلیلی از آن رفتهایم.
کاری با مفاهیم گاها اغراق شده قرن نوزدهمی «میهن» و «وطن» و «وظیفه میهنی» ندارم و معتقدم برای انسان امروز همهجای جهان میتواند وطن باشد. هر چند ما شاید به علت تمایل و عادت به یک نوع زندگی، تغییر آن را دشوار و ناممکن بدانیم.
به هر صورت هر چقدر بیشتر با انسانهای بیشتری در ارتباط باشیم و هر چقدر بیشتر «جریان تجربه جهانی» را جذب و درک کنیم، ممکن است بهتر و بیشتر فکر کنیم. همان اتفاق زیبایی که در کتاب خواندن میافتد. هر چند در کتابخوانی ما مشخصا تجربهای را جذب میکنیم که فرد دیگری با ادبیات خودش به ما نشان دادهاست و مهاجرت کردن و مسافرت کردن به جای جای جهان (که شاید با پاسپورت و ارزش کم ارز ملی ایران جزو سختترینها باشد) همان زون معروف «خروج از منطقه آسایش» است که باعث میشود «تجربه جهانی» و «نحوه تفکر و مدل ذهنی انسانهای دیگر» را از نزدیک و به سبک خودمان لمس کنیم و ببینیم.
هر چند هیچ بخشی از این صحبتها هم قطعی نیست و ممکن است در نهایت از مهاجرت دلزده و افسرده شوید و یک جا بمانید.
در نهایت «تصمیم» با شماست و به نظرم اجازه ندهید هیچ ترند و هیچ جریانی شما را از تصمیمتان بازدارند.
برای مقایسه و تصمیمگیری من تکنیک ساده «معایب و مزایا» در یک برگ کاغذا را پیشنهاد میکنم. هر طرف که نمره بیشتری آورد، به استناد همان تصمیمتان را بگیرید.
ارغوان
دامن صبح بگیر و از سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم میگذرند؟
من به مزایا و معایب ش فکر میکنم ولی تو رشته تحصیلی و کار من (حمل و نقل) و البته سن من(۴۰) فکر نمی کنم یه تغییر عمده ای اتفاق بیفته، البته حتما محیط های کاری استاندارد تری رو میشه تجربه کرد و شاید فرصت های شغلی بیشتری هم باشه. ولی چیزی که بدجوری هیجانی م میکنه و نمی تونم از فکر مهاجرت بیرون بیام اینه که هم دوره ای هام از دختر و پسر مهاجرت کردن یا دارن مهاجرت میکنند. این موضوع وقتی دنبال شریک زندگی باشی بیشتر نمود پیدا میکنه. فضایی که توش کار و زندگی می کنم هم روز به روز خشن تر میشه. شاید چون منابع برای زندگی کردن نرمال محدودتر شده یا امید به وجود یک آینده نسبتاً خوب کمتر شده.