تا کنون احتمالا خیلی با این پدیده و عبارت برخورد کردهاید: توهم دانایی. گاهی وقتها لابلای صحبتها میتوان شنید که «فلانی توهم دانایی دارد» یا «توهم دانستن بیداد میکند» یا «طرف هیچچی نمیفهمه فقط توهم دانایی زده».
اما واقعیت امر «توهم دانایی» دیگران را اصلا چگونه میتوان اندازه گرفت؟ اصلا راهکاری برای اندازهگیری و معیاری هست که بر مبنای آن بگوییم فلانی توهم دانایی یا توهم دانستن دارد؟
توهم دانایی از کجا آمده است؟

احتمالا این شکل برای شما بسیار آشناست: اولش که کاری را شروع کردی و چیزی یاد گرفتی، در «اوج حماقت» هستی و فکر میکنی همهچیز را میدانی، ولی کمکم که در آن متخصص شدی، تازه متوجه میشوی چیزی نمیدانی و هنوز جا برای یاد گرفتن داری.
البته که مفهوم غریبی، حداقل برای ما ایرانیان نیست و ما سالها و قرنهاست که نمونههای زیادی در فولکلور و فرهنگ خودمان در این مورد داریم:
علم چندان که بیشتر خوانی ، چون عمل در تو نیست نادانی
آن تهی مغز را چه علم و خبر، که بر او هیزم است یا دفتر
گلستان سعدی
یا
تا بدانجا رسید دانش من تا بدانم همی نمیدانم
ابن سینا
از این دست جملات و اشعار و «مدلهای ذهنی» که اشاره به توهم دانستن دارند، فراوان داریم. در واقع آنقدر زیاد که اگر هم کسی بخواهد جایی خودش را متخصص قلمداد کند، به هر حال به موازات بایستههای فرهنگی، حتما خودش را «نادان» و «کمدانش» معرفی میکند تا حداقل در چشم دیگران «متخصص» قلمداد شود.
به هر صورت فرهنگ و بایستههای فرهنگی حکم میکنند که هرگز دم از تخصص نزنیم و اگر هم چیزی میدانیم با شعار «من هنوز هیچ چیزی نمیدانم» به جایگاه بالاتری برسیم. به هر صورت تمیز دادن این که کسی واقعا چیزی نمیداند و با این شعار به دنبال جایگاه بالاتر گرفتن است یا این که شخص واقعا متخصص است و صرفا از روی تواضع این حرف را میزند بسیار دشوار و البته «ناممکن» است.
به هر صورت فکر میکنم بتوان در این مورد اندکی موشکافی کرد.
اتهام توهم دانایی به دیگران؟
به نظر میآید در شق اول بحث، صرفا زمانی بتوان از «توهم دانایی» سخن گفت که در مقایسه با گذشته و آینده خودمان باشد. اگر چیزی را میآموزیم و در روزهای اول آن را به کار میبندیم و اشتباه میکنیم و شکست میخوریم، ممکن است بعدها بتوانیم شکست را تحلیل کرده و از آن بیاموزیم.
این زمان ممکن است بتوانیم به «توهم دانایی» پی ببریم؛ اما به شرطی که «تمام رخدادها را با جزئیات کامل و دقیق» یادداشت کرده و به اصطلاح «لاگ» کرده باشیم. وگرنه به هر صورت میدانیم که ذهن ما تمایل به تعدیل و سوگیری و حذف و به نفع سازی دستاوردهای خودش و مسیر خودش است و ممکن است جایی تصمیماتی گرفته باشیم که کاملا تصادفی به هدف رسیدهاند و جایی تصمیماتی با دقت و هوشیاری و محاسبه تمام که اتفاقا به نتیجه و هدف درستی هم منجر نشدهاند.
شق دوم بحث دقیقا جایی است که به اصطلاح قدیمیها «سر گاو در خمره گیر میکند». اجازه بدهید زمانها و حالتهایی را مرور کنیم که شخص میتواند به عنوان «دانا» یاد شود:
- در یک رشته و تخصص خاص، سالها کار کردهاست.
- در آن رشته و تخصص خاص، تألیفاتی دارد (تألیف ممکن است دیجیتال، چاپی، به صورت ساختن یک محصول و …) تعبیر شود.
- در آن رشته به دیگران چیزی آموخته باشد.
- در آن رشته صاحبنظر و کارشناس قلمداد شود و «جامعه همطراز او در آن رشته» او را به عنوان رهبر فکری پذیرفتهباشند.
در واقع شرایط احراز جایگاه «دانایی» بسیار سخت و ثقیل و زمانبر است و با توجه به گستردگی بیش از حد علوم و رشتههای تخصصی، احتمالا چیزی بیشتر از سی سال زمان لازم داشته باشد که مثلا فرد در حوزه «محتوای گردشگری طبیعت، جنگل، جنگلهای هیرکانی، B2C» متخصص و صاحبنظر قلمداد شود.
اما باز این جا مسئله همچنان غامض است: اگر کسی در حوزه «محتوای گردشگری طبیعت، جنگل، جنگلهای هیرکانی، B2C» متخصص است، آیا در سایر انواع محتوا، استراتژی محتوا، محتوای B2B و امثالهم هم متخصص است؟
در واقع خیر. آن فرد در این موارد «جنرالیست» و «عمومی دان» و در رشته یاد شده «متخصص و خصوصیدان» است.
در حقیقت «هیچ کسی» آنقدر در «همهچیز» نمیتواند متخصص باشد که بخواهد در مورد دیگری از عنوان «توهم دانایی» استفاده کند.
من احساس میکنم این نوع استفاده از این واژه صرفا نوعی ابراز مخالفت شیک باشد. به جای این که بگوییم «من با نظر فلانی مخالفم» یا «من با نظر فلانی بدون داشتن دلیل خاصی مخالفم» یا «من فکر میکنم چیزی که فلانی اظهار میکند را به خوبی نمیفهمم» (که در تمام این موارد «نیازمند» بازبینی و فرو رفتن به درون خود و یافتن ژرفای مخالفت خود هستیم که ممکن است به دلایل کاملا ناموجه، سوگیرانه و غیر منطقی مخالفت ورزیدهباشیم و این رویارویی با خویشتن، بسیار سخت و انرژیبر و حتی ترسناک است) از این واژه «فلانی توهم دانستن دارد» استفاده میکنیم.
از این منظر فکر میکنم «هرگز» نمیتوان به دیگری این اتهام را زد. برای من حداقل این اتهام از جنس «مغالطه اتهام مغلطه» است. صرف گفتن «تو داری مغلطه میکنی» که اثبات مغلطه کلامی و استدلالی کسی نیست، بلکه اثبات این است که شاید در اعماق ذهنمان همچنان نمیخواهیم دلیل موجهی برای مخالفت پیدا کنیم و به قولی شاید خودمان هم به درستی نمیدانیم چرا مخالفیم.
به هر صورت فکر میکنم سنجش «توهم دانایی» در دیگران، حداقل برای من امکانپذیر نباشد و البته معمولا مخالفت را صریح اعلام میکنم و قبلش درباره دلایلش به روش «تفکر انتقادی» فکر میکنم.
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید
و زمین از خون پرستوها رنگین است؟