چرا چیزی را باور نمیکنم؟
پیشنوشت: همانند همه نوشتههای این سری، این مطلب صرفا به دلیل نیاز به نوشتن به رشته تحریر در میآید و نه تنها نسخه زندگی مطلوب هیچ کسی نیست که صرفا قلمزنی و قلمفرسایی نویسندهاش میباشد.
طبق عادت، تمام مطالب این نوشته در همه قسمتهای آن، صرفا حاصل تفکرات، اندیشهها و آرای آلوده به تجربه شخصی و زندگانی نویسندهاش بوده و ممکن است در تمامی بخشها «نادرست» و «غیرواقعی» باشد. نویسنده ضمن پذیرش صد در صدی وجود سوگیری شناختی عمیق در این نوشته، مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته صرفا برای نقدهای آینده خود نویسنده قابلیت ارجاع داشته و غیر از آن در هیچ جایی، قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد.
مکانیزم باور ذهنی – رنج نادانستهها
ذهن من، تا جایی که میدانم و خواندهام و یاد گرفتهام، همیشه درگیر و اسیر سوگیری شناختی است.
آزمایشهای متعدد نشان میدهند (دن اریلی – منابع مختلف) که خطاهای ذهنی ما معمولا بسیار گستردهاند.
از تعمیم و تفسیر و توجیه شرایط به نفع خود تا باورهایی که به تعصب انجامیده و فجایع مهمی در تاریخ بشری پدید آوردهاند.
اما به طور خاص آنچه دستمایه نوشتن این مطلب شدهاست، اشاره به سوگیری «باور» است.
در پژوهشی، افرادی را داخل اتاقی قرار دادند و از آنها خواستند که به چند دکمه در اتاق (در یک مدت زمان معین) ضربه بزنند، به ازای هر ضربه ممکن بود «نوری» در اتاق چشمک بزند و به ازای هر بار چشمک زدن نور، پاداشی برای افراد در نظر گرفته میشد.
افراد مختلف شروع به آزمایش دکمهها کردند. بعد از خروجشان از اتاق، از آنها خواستند در مورد عملکرد و مکانیزم کار این دکمهها توضیح دهند.
بیشتر افراد «سکانس» ضربات و الگوهایی را کشف کردهبودند که تا حدی پیچیده هم شدهبودند. مثلا اگر سه بار روی دکمه قرمز رنگ ضربه بزنیم و سپس سه ثانیه صبر کنیم و دکمه سبز رنگ را یکبار با پایمان فشار دهیم، نور در اتاق چشمک میزند و پاداش میگیریم.
واقعیت امر اما آن است که چشمک زدن نور در اتاق کاملا «اتفاقی» و کاملا Random بود. این الگویابی را میتوان از منظر «خطای تأیید خود» تا Randomness Deficiency دید و شناخت.
در واقع به نظر میرسد ذهن انسان در شناخت جهان پیرامونیاش «الگوهایی» ساخته است که اصلا وجود نداشتهاند.
از مفاهیمی نظیر «خانواده و وطن» تا مفاهیم عمیقتر مثل «مکاتب سیاسی» و «مکاتب اقتصادی». ظاهرا بیشتر آنها برساخته ذهن ماست و طبیعت چنین چیزهایی را اساسا ندارد یا قانون خاصی برایش متصور نیست. هم چنان که در فیزیک گاهی تأکید داریم که «فرض میکنیم» فلان چیز را ثابت در نظر میگیریم، در حالی که به خوبی میدانیم در طبیعت و سیستمهای پیچیده چنین ثابتهایی اساسا وجود ندارند.
اما ممکن است مدلهای ریاضی ما جوابگوی این سطح از پیچیدگی نباشند.
با این اوصاف، باورهای من «همیشه» نادرستاند. همانطور که روابط فیزیک کلاسیک و کوانتوم برای فهم جهان «نادرست» اند، اما ممکن است «مفید» یا «غیرمفید» باشند، سعی میکنم همیشه در «باور» کردن این نکته ظریف را در نظر بگیرم که باورهای من «درست» نیستند، اما ممکن است «مفید» باشند.
بنابراین فلسفه رنج و باور به این که برای رسیدن به آینده مطلوب، «رنج» یک روش خوب و مفید است، حتما «نادرست»، اما برای شرایط امروز و فهم من از جهان، (با سوگیریهای شناختی سنگین ذهنی من) شاید «مفید» باشد. (این مهمترین دلیلی است که در ابتدای نوشتهها مینویسم این روش برای زندگی شما نیست و روش من است و هیچ اصراری بر درستیاش ندارم و همچنین چون میدانم شما هم به سوگیریهای ذهنی شدید – بر حسب ذات مغز انسانی – مبتلا هستید، هیچ راهکار و نصیحتی در این باب را نمیپذیرم.)
بنابراین دوست دارم این بخش را با این نقل قول ارسطو به پایان ببرم:
“It is right that we ask [people] to accept each of the things which are said in the same way: for it is the mark of an educated person to search for the same kind of clarity in each topic to the extent that the nature of the matter accepts it. For it is similar to expect a mathematician to speak persuasively or for an orator to furnish clear proofs!
به همین ترتیب، من اولین منتقد و اولین ناباور در فرضیات و افکار خودم هستم. یعنی اگر باور دارم که ارزش اصلی زندگی من «اکتشاف» است، همچنان که از اکتشاف لذت میبرم، اما به طور کامل از روزی که این ارزشم زیر سؤال برود هم استقبال میکنم و فکر میکنم که این ارزش میتواند در آینده به نفع ارزش بهتری کنار برود.
بنابراین هیچ ایدهای را باور قطعی ندارم و معتقدم که هر ایدهای تا زمانی که با ایده بهتری (به فراخور تاریخ و دینامیسم تاریخ بشر) با بهتر از آن جایگزین نشده، «برای نزدیک شدن به درک حقیقت شاید مفید» باشد و اما هیچ تعصبی روی آن نباید خرج کرد.
هم چنان که معتقدم نباید به خاطر ایدههایم به استقبال مرگ بروم، چرا که زندگی به ذات ارزشمندتر از ایدههایی است که برای فهم دنیا ساختهام.
سوگیری در فهم جهان
دومین مسئله که در باور کردن و باور نکردن مهم است این است که ذهن ما بر مبنای سوگیریهای خاصش، جهان را نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که بتواند در الگوهای شناختیاش بفهمد، میبیند و اطلاعات جمع میکند.
یعنی از یک واقعه منفرد، برداشتهایی که دارم حاصل تلاش ذهنم برای همسان سازی آنها با مدلهای ذهنی و سوگیریهایش است.
یعنی مثلا اگر باور دارم که افزایش قیمت دلار یک توطئه جهانی است، بنابراین تمام چیزهایی را خواهم دید که این فرضیه را تأیید کنند. چرا که درون ذهنم، مغز مارمولکی همواره بر عنصر ترس استوار است. یعنی اگر نتواند جهان را بر مبنای روشی که به آرامش میرسد تفسیر کند، ترسی که از این ناهماهنگی حاصل میشود، آنقدر بزرگ است که تحمل آن را نداشته باشد.
فکر میکنم شجاعانهترین کار در این مورد این است که به صورت دائمی اهرم «مغز مارمولکی» را از جا بکنم و به او بفهمانم که تصور نظم در جهان پیرامونیات صرفا «توجیه قشر کورتکس مغزی» برای آرامش بخشیدن به توست؛ وگرنه تفسیر جهان با نظم، کارما یا هر چیز دیگری که فکر میکنی قرار است به تو آرامش ببخشد، توجیه و برساخته توست و طبیعت چیزی به نام «مکافات عمل» را نمیشناسد و به آن پاداش هم نمیدهد.
حقیقت ناراحتکنندهای که باید مانند داروی تلخی قورت بدهم این است که ناراحتیها و شادیهایی که تا این لحظه از جهان پیرامونیام داشتهام بیشتر حاصل «سوگیری شناختی» بوده است تا واقعیت.
از این منظر یک گام مهم در زندگیام میتوانم بردارم: به ندرت به چیزی اهمیت بدهم که باعث شود شادیام از زندگی کردن و رنج بردن زیر سؤال برود. چرا که میدانم هر تفسیر ناراحتکنندهای که از جهان دارم، بیشتر از خود آن واقعه حاصل «سوگیری و انتخاب اطلاعات توسط من» بوده است.
اگر معتقدم که بر مبنای خواندهها و آموختهها و اندیشههای من، پدران دهه من انسانهای بیعاطفه بودهاند، ممکن است ذهنم در این رابطه دچار خطایی جدی شده و تمام رفتارهای پدرم در گذشته را بر بیعاطفی تفسیر کرده و روانی خراش یافته برایم به یادگار گذاشته است.
اگر معتقد شدهام استعداد یادگیری ریاضی من ضعیف و ناچیز است و مسیر زندگیام را طوری چیدهام که در تمام این سالها، از هر چیزی که در حوزه ریاضیات باشد دور باشم، این خطای شناختی، باعث شدهاست که من مسیر زندگی امروزم را انتخاب کنم و اتفاقا نباید فکر کنم که مسیر زندگیام تا به کنون «هوشمندانه» و «دقیق» و «درست» و بر انتخابم چیده شدهاست.
با این تفاسیر من رنج بزرگی بر خودم تحمیل میکنم که فکر میکنم ارزشش را دارد: «آمادگی برای پذیرش و کاهش خطای ذهنی سوگیری شناختی در تمام عمر»
و این ارزش «اکتشاف دائمی زندگی» را دارد.
ارزش پشت پا زدن به باورهایی که شاید از این خطاها ساخته و پرداخته شدهاند و ارزش کشف و گسترش دنیاهای جدیدی که برایم ناشناخته ماندهاند.
این موتور محرک عشق من به زندگی است.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد.
سری رنج
عجب
عجب
عجب
جامع مانع رادع بود
امابه واقع چه باید کرد؟
پس طبیعت چه نظامی دارد ؟البته واژه نظام در دنیای ادمها معنی داره در دنیای خودش نمیدونم چی باید بگم؟
اما یک چیز رو میدونم اونهم سکوت
سکوت در معنای واقعی خودش
باتشکر
لذت بردم! ممنونم.
یاد یک مفهومی افتادم که چند ماه پیش شنیدم.
Self-fulfilling Prophecy
و باعث شد خیلی از باورهامو زیرسوال ببرم. البته هنوز هم برام حل نشده باقی مونده. مثلا زندگی در ایران. فکر کردم به اینکه از زمان کودکی همیشه جنس خارجی خیلی بهتر قدردانی میشده، بیشتر آدمای اطرافم یا رفته بودن یا میخواستن برن یا اگرم نمیتونستن به هردلیلی برن تلاش میکردن تو مغز ما بکنن که اینجا جای موندن نیست… و انگار تو یه لحظه حس کردم شاید دلیلی که همیشه دنبال رفتن بودم اینا باشه؟ اصلا برای چی میخوام دوباره اپلای کنم؟ چه دلیلی داره؟ … چرا اینجا یک عده ای خیلی موفق اند (بدون داشتن رانت و روابط …) و هیچوقتم دنبال رفتن نیستن؟ چرا ما (من) همش در حال غر زدنیم؟ نکنه همه ی این باورها باعث شده من فقط دنبال دیدن جنبه های منفی و شنیدن اخباری باشم که در جهت تایید اینها بودن…