مقدمه: این نوشته راهکار زندگی شما نیست، تعریف زندگی من است. نه اصراری برای درستی آن دارم و نه آن را دعوتنامهای برای پذیرش، نصیحت و راهکار از خوانندگان میدانم.
صرفا زندگی من است و البته جز خودم هیچ کسی را به این مدل و روش زندگی تشویق و ترغیب نمیکنم.
سندروم بیلیاقتی پیتر؟
معمولا در زندگی میتوان به نقطهای رسید که در آن احساس کنیم اشباع شدهایم.
فکر میکنم برای همه ما چنین لحظاتی وجود داشتهاند:
ماهها برای دسترسی به مجوز ورود به دانشگاههای برتر کشور و جهان و عبور از سدی به نام کنکور درس خوانده و تلاش کردهایم.
حال آن که به محض ورود به دانشگاه دیگر برایمان لذتی ندارد. هر چند تصورمان شاید این بود که خواهد داشت. شاید هم داشت؛ البته چند لحظه کوتاه پس از یافتن اسممان در سایت سازمان سنجش و بالا رفتن آدرنالین در خونمان ممکن است «شاد» شویم.
هر چند این شادی دوام چندانی ندارد و بلافاصله مسائل بزرگتری نظیر سبک زندگی جدید و … پیش رویمان میآید.
شاید این ماهها تلاش برای مهاجرت، ورزش، موفقیت کاری، آزمونی خاص، گواهینامه رانندگی، کاهش وزن، ازدواج و … موارد مشابه را همهمان تجربه کرده باشیم.
در نهایت شاید تمام تلاش ما برای یافتن و به قولی «در جستجوی شادی» مان بودهاست.
بیشتر نقلقولها و شنیدههای غیرموثق و تجربه زندگی غیرقابل تکرار و غیر قابل تعمیم من از این حکایت دارند که معمولا با «رسیدن» به چیزی که میخواستیم شاد نمیشویم.
یا اگر بهتر بنویسم معمولا شادی حاصل از دسترسی به موفقیت «پایداری» ندارد.
ظاهراً انسانها صرفا در یک حالت به شادی پایدار حاصل از دسترسی میرسند، آنهم زمانی که احساس کنند به چیزی رسیدهاند که «لیاقتش» را نداشتهاند.
یعنی پایداری شادی انسانی در جایی حاصل میشود که به موفقیتی دست یافته باشد که «اصلا» برایش کار و تلاش و برنامهریزی نکردهاست.
عجیب است؟
بله عجیب است.
با این تناقض بود که من حتی به شادی و لذت بردن از مسیری که قرار است ما را به سوی شادی ببرد شک کردم.
من در زندگی، در حد و اندازههای خودم انسان «موفقی» به شمار میروم.
از یک دانشگاه آزاد، با رتبه ۶۶ در دانشگاه دولتی (آن زمان جزو پنج دانشگاه برتر رشته خودم) کارشناسی ارشد قبول شدم.
یکی از بهترین (به زعم استاد راهنما) پایاننامهها را نوشتم.
در دوران خدمت سربازی جزو بهترین افسران وظیفه گردان تکاور بودم. (یک ماه مانده به ترخیصم فرمانده گردان پشت تریبون صبحگاه گفت: ای کاش من در گردانم افسری مانند تو داشتم.)
به راحتی آیلتس ۷.۰ گرفتم و به سرعت یکی از مطرحترین بورسهای درسی اروپا (ماری کوری) را گرفتم.
در شش روز یک داستان بلند نوشتم که استقبال بسیار خوبی از آن شد.
در چهار سالی که به طور تخصصی در مورد «استراتژی محتوا» میخوانم و مینویسم، جزو ده اسم مهم این حوزه و صاحبنظر آن در جامعه محتوای دیجیتال شدهام.
همین الان هم بعد از تقریبا شش سال کار مدیریتی در کسب و کارهای مختلف، در جایگاه مدیر ارشد محتوا، غیر از انجام وظایف دائمی روزانه، مشغول تهیه و تدوین فرآیند «مقیاسپذیری» کسب و کار هستم.
در واقع من روزهای شادی پایداری را تجربه میکنم. نه به این دلیل که به موفقیت رسیدهام، نه حتی به این دلیل که «مسیر لذتبخشی» پیمودهام و نه به دلیل اینکه در جایگاهی قرار گرفتهام که نباید میبودم.
دانش و تخصص و تجربه و تواناییهای من اتفاقا دقیقا مطابق جایگاه شغلی و کاری و زندگانی من است.
راز شاد بودن من
من قبلترها فکر میکردم خب اگر خود موفقیت و مقصد شادی به همراه نمیآورد، پس حتما باید از مسیر لذت برد.
بعدها یاد گرفتم که ذات انسانی انسان «غم» را احساس اصیلتری میداند و در طول تکامل، ما انسانها قرار شدهاست موفق و زنده باشیم، اما لزوما نمیتواند در پس هر موفقیتی تا مدت زمان طولانی ترشح دوپامین و سروتونین را بالا نگه دارد.
در واقع اگر شاد بودن را اینگونه معنا کنم: دوری از غم و درد و رنج، آن گاه ممکن است به فلسفه اجتناب از درد به منظور شاد شدن برسم.
پس چگونه معنایش کنم؟
معنای شادی برای من این است: رسیدن به جایی که دیگر هیچ رنجی نتواند آزارم دهد. در واقع به استقبال رنج رفتن و عادی کردن آن برای خودم.
یعنی اگر ۴/۳۰ بیدار شدن صبح «رنج» است، اگر مطالعه تا ۶:۳۰ «رنج» است، اگر ورزش و دوش آب یخ بعد از آن «رنج» است، اگر برای غلبه به ترسها و محدودیتهای ذهنی باید «رنج» بکشم، اگر روزی یک ساعت نوشتن «رنج» است، اگر پذیرش مسئولیتهای سنگین کاری «رنج» است و اگر زندگی سراسر درد و غم و رنج است، من با تمام وجودم زنده ام و زندگی میکنم.
این رنجها اما برای من دستاورد بسیار مهمی دارند: احساس کنترل زمان و زندگی. احساس سوار بودن بر زندگی و احساس توانستن که به نوبه خود عزت نفسم را تقویت و شادی دیرپا و پایداری را برایم دارد.
رنج یعنی دارم مرزهای جدیدی از توانمندیهای سابقم باز میکنم، یعنی دارم شخص بهتری از گذشتهام میشوم و این احساس پیشرفت شادیآفرین است.
من شاد زندگی میکنم، چون به دنبال شادی نمیروم.
در همه شرایط زندگی شاد هستم، چون با رنج بردن و آزار دیدن از تمام سختیهای زندگی هراسی ندارم و با تمام وجودم از آن استقبال میکنم.
این فرمول زندگی شاد من است: رنج بردن تا پادشکنندگی.
من جوینده ابدی رنجام.
ارغوان
خوشه خون
بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر
غلغله میآغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
اه بشتاب
که همپروازان
نگران غم هم پروازند.
سری رنج
سلام
نمی دونم این پیام من چقدر به موضوع شما ربط دارد!
اساسا به نظرم نسبت ما به لذت و شادی نسبت ماشین به سوخت است
یعنی لذت و شادی را سوخت مسیر بدانیم نه هدف .
من مسیر زندگی ام را به گونه ای انتخاب کنم که لذت بیشتری در مسیر ببرم . یعنی هدفی را انتخاب کنم که در آن مسیر بودن برای من لذت بخش است .
با سلام و ادب
تعریف شما از (رنج) کامل و جامع و قابل بسط به همه گوشه های زندگی میباشد. مهمتر اینکه به نظر شخصی من این تعریف منحصر به شخص آقای یاور مشیرفر نبوده و میتواند برای هر آدمی مصداق داشته باشد.
سالهاست می اندیشم که پارادوکس زندگی بر روی کره زمین چیست؟ چرا ما میرسیم اما نمیرسیم؟ اینهمه فراموشکاری چرا خاص ذات بشر میباشد؟
تاکنون در نیافتم آیا ممکنه روزی برسی به نقطه ای که زندگی طبق اصول و ارزشهایت باشد؟ و تلاش کنی تا آن را گسترش بدهی ؟ یا اینکه همه آدمها به گونه ای شرایطی رو در زندگی تجربه میکنند که باید بپذیرند و بسازند و به خود بگویند همینی که هست خوبه دیگه …
از نظر من زجر یعنی اینکه شما در موردی یا مواردی به خودت بگویی که چاره ای ندارم و باید ادامه بدهم.
نمی دانم این خاص اقلیم ما میباشد یا شامل همه جوامع بشری میشود؟
ندانم های بسیار است لیک من هیچ نمیدانم.
ترسناکترین نکته زندگی هم همین است: به قول فؤاد عزیز
پیمودن مسیری دشوار در تنهایی که اساسا نمیدانی چرا و چگونه پیموده میشود و چرا و هیچ نمونه و راهکاری از پیش هم نداری.
مسیرت پر از رنج باد!
با مهر
یاور
یاور عزیز بخاطر داشتن چنین مدل ذهنی به تو تبریک میگم هرچند میدونم به تبریک من نیاز نداری .
بنظرم داشتن این نگرش فقط از کسی برمیاد که خودش رنج کشیده باشد ، سختی دیده باشد ، ضدحال خورده باشد وبه مفهوم واقعی کلمه رنج را لمس کرده باشد. خود من هم یکی از همین رنج دیدههام . هنوزم این رنجها اذیتم میکنن ولی دیگه الان بدون اونا شادیها برام بی معنی هستن .
خیلی خیلی خوشحال میشم بدونم کسی با رنجهاش حال میکنه ، نمیذاره اون رنجها اذیتش کنن و اتفاقا قشنگ که بنگره به این میرسه که دلیل خیلی از شادیهاش همین رنجها هستن.
شریعتی درجایی دعای جالبی داره : میگه الهی خوشی هایت را به دیگران و غم و رنجهایت را برجان من بریز . ضمن اینکه در باب شناخت رنج کتاب ” درجستجوی معنا” ی ویکتور فرانکل بشدت به من شادی داد .
و این بیت بینظیراز حافظ عزیزم که فکر میکنم به بهترین مدل ممکن حقیقت و غنیمت رنج رو برملا میکنه :
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
سپاس ، تبریک و آفرین…