درباره معمولی بودن، استبداد شایستگی و هنر لذت بردن از زندگی معمولی

معمولی بودن

چرا از معمولی بودن فرار می‌کنیم؟ چرا معمولی بودن در نظرمان بد شده‌است؟

چرا فکر می‌کنیم برای «لذت بردن» از زندگی نباید معمولی بود؟

آیا تعریف لذت بردن از زندگی را اشتباهی و بیش از حد اغراق شده در نظر نگرفته‌ایم؟

ابتدا این مطلب را در مدرسه زندگی فارسی و مدرسه زندگی اصلی بخوانیم و ویدئو را ببینیم. یا از پادکست آن به این اپیزود گوش دهیم.

جبر جغرافیا، شایسته‌سالاری و حمله به معمولی بودن

ما در منطقه‌ و جغرافیا و تاریخ خاصی از زمان زندگی می‌کنیم که مختصات جالب و در عین حال متفاوتی با تمام دنیا دارد.

در زمانه ما، مبنای حرکت به سمت کلاس‌ اجتماعی بالاتر – حداقل تا جایی که من یادم هست و آن را تجربه و زندگی کرده‌ام – یک اصل بدیهی و قابل پذیرش بوده‌است.

«تلاش کن که موفق شوی» ، «موفقیت در گرو تلاش بیشتر است» ، «انسان‌های موفق تلاش بیشتری می‌کنند» و جملاتی از این دست تمام آن چیزی بود که نوجوانی مرا تسخیر کرد.

کنکور سدی بود برای الک کردن موفق‌ها و آینده‌دارها از ناموفق‌ها، معمولی ها و شکست‌خورده‌ها. آنانی که قرار بود در تمام عمرشان «شکست خورده» و «طرد شده» و طبقه پایین باشند.

این تصورات و درک نکردن «پیش زمینه» و داستان «تمام عواملی که موفقیت را باعث می‌شوند» و ندیدن «سیستم موفقیت» به عنوان یک هزارتوی بزرگ، باعث می‌شد فکر کنیم اگر هر روز ۲۰ ساعت کار نکنیم، یا مثلا اگر زندگی معمولی، کاملا معمولی همانند پدربزر‌گ‌هایمان داشته باشیم، «بازنده» ایم.

از طرف دیگر نمی‌دانستیم که تغییر «طبقه اجتماعی» و رفتن به یک طبقه بالاتر، به این سادگی‌ها هم نیست و صرفا با تلاش نمی‌توان به آن دست یافت و صد البته این دست یابی در هر فرهنگ و کشوری شامل ۱% مردم می‌شود و نه همگان و قرار هم نیست ۸۰ میلیون نفر بتوانند جزو ۱% باشند.

حاشیه بی‌ربط

من تلاش کردن و نظم داشتن و Discipline داشتن در زندگی را تقبیح نمی‌کنم؛ نه به خاطر این که سبک زندگی شخصی خودم همواره با تلاش و دیسیپلین عجین بوده‌است و نه به خاطر این که گاهی نرسیدن‌ها و تلاش‌ نکردن‌ها و خستگی‌های خودم را توجیه کنم.

صرفا در حال ارائه چارچوبی برای «آشتی» و «کنار آمدن با خودمان» حتی در صورتی که تلاش نکردیم، از منظر صمیمت هستم.

در واقع سعی می‌کنم در این نوشته نوری بر ابعادی بیندازم که کمتر به آن پرداخته شده‌است: «لزوم آشتی با خویشتن برای لذت بردن از زندگی» و «سرزنش نکردن خویشتن در صورت معمولی بودن»

در بحث تبعیض مثبت درباره این مسئله بحث کردم که برخی از تصورات ما از دنیای بیرون و نحوه انتخاب و شایستگی‌های ما ارتباط خاصی با انتخاب‌های خودمان ندارند و پیچیدگی ساختاری عواملی که در انتخابشان هیچ نقشی نداریم باید در پاسخ نهایی و نحوه فهم ما از دنیا لحاظ شوند.

اینجا مایلم بیشتر در مورد یکی از عوامل ساختاری این پیچپیدگی یعنی «حکمرانی خوب» هم صحبت کنم.


حاکمیت، حکمرانی خوب و وظیفه خطیر آن : فراهم کردن امکان زندگی معمولی برای همه افراد

وظیفه اصلی حکومت چیست؟ فراهم کردن امکان زندگی معمولی برای همه افراد

این را دوباره و چندباره بخوانید. وظیفه اصلی حکومت اعطای امکان زندگی معمولی برای همه افراد جامعه است. در واقع تنها وظیفه‌ای است که حاکمیت حداقل در این دورانی که من در آن زندگی کرده‌ام، به خوبی از زیرش شانه خالی کرده‌است.

با ادبیات مایکل سندل، وظیفه اصلی دولت‌ها «توزیع عدالت» و «گرفتن تصمیم‌هایی است که به «خیر عمومی» منجر می‌شوند.» 


عدالت یک مفهوم فراگیر است: عدالت را نمی‌توان به طبقه خاصی منتسب کرد. نمی‌توان گفت چون شخصی تلاش نمی‌کند، پس لیاقت بهره‌مندی از عدالت را هم ندارد.

در واقع عدالت نیز همچون «حقوق بشر» منتسب به همه افراد یک جامعه است. 

اگر دوباره به کورس «بیگ دیتا برای حل مسائل اجتماعی و فرهنگی» بازگردیم، مشاهده می‌کنید که «موفق بودن» و «تحقق رویای آمریکایی» بیشتر از آنکه به تلاش فردی وابسته باشد، به عوامل مهم دیگر نیز وابسته است که مهم‌ترین آن‌ها «میزان درآمد والدین» بوده‌است. 

میزان ورودی به هاروارد

در واقع اگر در ۱% مرفه جامعه آمریکایی به دنیا بیایید، احتمال این‌که بتوانید وارد دانشگاه هاروارد (به عنوان اصلی‌ترین و مهم‌ترین دانشگاه Ivy League آمریکا شوید) ۱۰۳ برابر بیشتر از افرادی است که در ۲۰% پایین جامعه یا دهک درآمدی ۲ و ۳ زندگی می‌کنند.

از این دست مثال‌ها در موفقیت بسیار زیاد داریم. این که موفق بودن و موفق شدن، (غیر از آن درصد بسیار اندک استثنایی‌ها) مرهون انتخاب‌های پدر، پدربزرگ و حکومت‌‌های وقت آن‌هاست تا خود ما. 

در واقع اگر بلند مدت بنگریم، شاید حتی بتوان تأثیر جنگ جهانی اول، ظهور کمونیسم و یا تصمیم امیرکبیر برای تأسیس دارالفنون را روی انتخاب رشته‌های «مهندسی» در ایران در دهه ۹۰ سنجید. هر چند کار داده‌ای دقیقی هنوز در این مورد صورت نگرفته‌است. 

اما از وظایف حاکمیت صحبت می‌کردیم. 

وظیفه اصلی حاکمان ایجاد شرایطی است که ۲۰% کف جامعه هم بتوانند همانند ۱% بالای جامعه در شرایط انسانی زندگی کنند. تأمین بهداشت عمومی، حمل و نقل، رفاه زندگی شهری و روستایی و نیز «فراهم آوردن امکان حرکت به سمت کلاس‌‍ اجتماعی بالاتر و رهایی از فقر» که هم در اسناد ۲۰۳۰ به عنوان هدف اول جهان‌شمول بر آن تأکید می‌شود و هم جزو دائمی‌ترین شعارهای سیاست‌مداران پیش از انتخابات است. 

اهداف جهانی

مسئله اساسی در این میان این است که امروزه «تنها» در اسکاندیناوی و شمال اروپا امکان برخورداری از «تحصیل رایگان» و «تضمین‌کننده شغل خوب» وجود دارد و سایر کشورها همچنان با این مفاهیم از عدالت درگیرند. 

با لینک زیر می‌توانید میزان توزیع عدالت در «شایستگی» افراد را در جهان مشاهده کنید.

https://www.weforum.org/agenda/2020/01/these-are-the-10-countries-with-the-best-social-mobility/

مسئله بعدی «تعریف شایستگی» است. 

این نوشته ادامه دارد….

۴ دیدگاه

  1. درود بر شما یاور جان.

    پاسخ‌تون تا حد زیادی جواب من رو داد. ولی یک نکته برام مبهم هست:

    شما به عدالت در سطح اجتماعی فکر می‌کنید و می‌گید جامعه (و حاکمیت) حق نداره، فرد رو از حقوق مختلف محروم کنه چون تلاش نکرده. حالا اگر همه افراد بتونند مستقل از تلاش‌شون زندگی مناسب داشته باشند، آیا عملاً تن‌پروری و هیچ‌کاری نکردن در بلندمدت جایگزین نمیشه؟

    1. بیا برگردیم به ۴/۵ میلیون سال پیش، وقتی از نیای مشترک مون در آفریقا جدا شدیم.
      ما تلاش می کردیم به حد نیاز، رفع گرسنگی و نمردن در نبرد با طبیعت.

      مسئله اینه که برخی مفاهیم (نمی‌گم بده و نباید) از تفکر ساختن آرمانشهر ناشی شدند؛ هم در مذاهب بشری قدیم، هم در مذاهب بشری جدید از لیبرالیسم و اومانیسم و کمونیسم تا هوش مصنوعی و اینترنت اشیا.

      ما همواره تلاش می‌کنیم دنیایی بسازیم که عمدتا اینجا نیست.
      تا اینجای کار مشکلی نداره، و اصلا بشر با همین روش آرزو ساختن و پیگیریش رشد می‌کنه و پیش می‌ره.

      مشکل دقیقا از جایی شروع میشه که ما بخواهیم روش زندگی مطلوب خودمون رو به کل جامعه تسری بدیم.

      طبیعتا من و تو سیستم‌ها رو میشناسیم و میفهمیم که از پنج نفر مثلا دو نفرشون ممکنه هرگز تلاش نکنن و تنبل باشند؛ نه اون سه نفر دیگه رو میشه شبیه اینا کرد، نه این دو نفر رو شبیه اونا و براشون امتیاز خاصی قائل شد.

      در جوامع امروزی داستان اینه که «شایسته‌سالاری نخبگانی» در عمل به پوپولیسم رسیده، شاید چون خواستن اون دو نفر رو هم با این سه نفر شبیه کنند و اون دو نفر «منافع خودشون» رو در خطر دیدن.

      چنانچه در دوران ریاست جمهوری بعدی آمریکا احتمال قوی راست‌گرایان افراطی ضد LGBTQ+ قوانین محدود کننده‌تری وضع کنند و اون اقلیت رو تحت فشار بذارن.
      یه جورایی دینامیک سیستم تاریخ معمولا اجازه نداده همیشه «یک نوع اندیشه» ولو هر چقدر هم در زمان خودش درست به نظر بیاد، همیشه غالب باشه.

  2. سلام یاور جان.
    حرف شما رو هم می‌فهمم و هم نمی‌فهمم.

    از این نظر می‌فهمم که زندگی شهری زیادی پرجنب و جوش هست و کمتر میشه خلوت کرد و از زندگی لذت برد.

    نمی‌فهمم؛ چون به نظر دارید با یک انگیزه تکاملی که احتمالاً از ازل وجود داشته مبارزه می‌کنید. دارم فکر می‌کنم شاید همچین انگیزه‌ای برای انسان (چه مدرن و چه قدیمی) لازم باشه وگرنه به سادگی حذف میشه. حذف که میگم به معنای مردن نیست. همین که طبقه اجتماعی اولیه‌اش رو هم نتونه حفظ بکنه، به نظر من حذف شده.

    احتمالاً اگر آدمیزاد فکر کنه که زندگی، همین‌طوری که هست خیلی هم خوبه، دیگه انگیزه‌ای برای تلاش برای هیچ‌کاری نداشته باشه.

    امیدوارم در ادامه نوشته‌تون مطلب برام روشن‌تر بشه.

    1. درود امیر جان

      موفق بودن غریزه تکاملی نیست، «زنده موندن» و Survive کردن غریزه تکاملی ماست. موفقیت با تعریف «شایسته سالاری» یه انحراف در توزیع عدالت محسوب میشه که در ۲۰ سال اخیر به خصوص در دنیا ترند شده. به این معنا که اگر تلاش نکنی و موفق نشی، پس بازنده‎‌ای و حق نداری چیزی از دولت و حاکمیت مطالبه کنی.

      عدالت در مفهوم حاکمیتی یعنی همه افراد فارغ از سطح تلاش (Survival) بتونن زندگی خوبی داشته باشند. اما عمدتا حکام تعاریف رو عوض میکنن تا بتونن از زیر مسئولیت‌هاشون شونه خالی کنن.

      تازه این تعریف موفقیت و معمولی نبودن هم باز بسیار Distort شده است؛ موفق شدن و میلیاردرشدن بزرگترین و پولدارترین ها رو در نظر بگیر (البته قبلش این کورس بیگ دیتای هاروارد رو توصیه میکنم که بتونی دقیق با عدد و رقم و مقیاس و روش علمی متوجه بشی که امکان Upgrade کردن و بهتر شدن رفاه زندگی و به اصطلاح رویای آمریکایی «هر کی تلاش میکنه برنده است» چقدر از منظر داده‌های واقعی زیر سوال رفته)

      چقدر در موفقیت امروز بیل گیتس نقش مادرش مهم بوده؟ در موفقیت زاکربرگ چقدر نقش پدرش، دانشگاه هاروارد و وام ۵۰۰ هزار دلاری والدینش؟ در موفقیت سم آلتمن و Open AI چقدر دبیرستان خصوصی که میرفته نقش داشته؟ در موفقیت ایلان ماسک مادرش چقدر نقش داشته؟ کلا وجود این ها در آمریکا و حضور در طبقه مرفه – متوسط چقدر در موفق بودنشون نقش داره؟

      هزار تا مثال میتونم بزنم برات که اون تصویر Distort شده از Survive کردن و موفق بودن در دنیای امروزی اتفاقا خلاف طبیعت بشره و شاید بسیاری از موارد هم مانع شادی عمیق ما میشه. من حرفم اینه که «هیچ» ایرادی نداره اگر کسی در کاری که انجام میده «معمولی» باشه.

      ایراد اینه که این فرد معمولی رو از منظر افکار عمومی در دوگانه‌ای قرار بدیم که لیاقت «عدالت خواهی» رو نداره و اصلا نباید چیزی بهش تعلق بگیره و هر چی که هست مال کسانیه که تلاش میکنن و در کارشون فوق‌العاده اند؛ نه این که مثلا ذات تلاش کردن بد باشه، مبنای عدالت رو بر تلاش کردن و نکردن گذاشتن خطای بزرگیه.

      خطایی که به باور سندل باعث شورش پوپولیست‌‌‌ها و روی کار اومدن ترامپ و برگزیت و لوپن میشه. نهایتا دودش تو چشم همه میره و جوامع بشری رو قرن‌ها عقب میندازه. چون به هر حال افراطیونی که به حکومت می‌رسند، تصمیماتی میگیرند که در سه چهار نسل آینده اثرات سوء خودش رو نشون میده.

      امیدوارم پاسخ سؤالت رو داده باشم.
      با مهر
      یاور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *