پژوهشگران چگونه زندگی میکنند؟ سبک زندگی یک پژوهشگر چگونه است؟
این سؤالی است که پریسا حسینی ماهها پیش از من پرسید. سؤالی که نه تنها برایم سنگین بود، تا حدی هم به دلیل اهمالکاری نوشتن از آن به تعویق افتادهبود. همۀ دلایل ننوشتن البته به اهمالکاری من مربوط نبودند. باید فرصتی برای خودم فراهم میکردم تا به زندگی و جزئیات زندگیام در دورانی که خودم را «پژوهشگر» خطاب میکردم باز گردم.
ابتدا صحبتهای پریسا را با هم میخوانیم.
پریسا جان
آنچه مینویسم خیلی دقیق نیست. خیلی علمی و اثباتشده هم نیست. صرفا تجربهنگاری است و بهتر از من میدانی که تجربهنگاری همواره محکوم به انتزاع، کم دقتی و مملو از رخدادهای متفاوت باشد. بنابراین امیدوارم این نوشته بهانهای باشد برای اینکه در مورد مشکلت بیش از دههزار کلمه برایم بنویسی. به این گونه فکر میکنم حتما راهحل هم بخشی از نوشتۀ تو خواهد شد.
سبک زندگی یک پژوهشگر در واقع تعریف آنچنان مشخصی ندارد. حداقل برای من نداشتهاست. تا زمانی که در سمت پژوهشگر، دستیار پژوهشی و قبلتر از آن «دانشجوی کارشناسی ارشد» در فضای آکادمیک حضور داشتم، همواره خودم را در این کسوت میدیدهام.
یک روز عادی برای من با مطالعه، آزمایش، مشاهده، مطالعه، آزمایش، مشاهده، بررسی، مطالعه، آزمایش و مشاهده همراه میشد. در تمام طول روز به یک مشکل بزرگ باید فکر میکردم و برای رسیدن به آن «مسیری» طی میکردم.
شخصا فکر میکنم و البته استنباطم از نوشتۀ تو به این شکل است که احتمالا تو برای رسیدن به هدفی در حال پژوهش هستی که شاید درست و دقیق تعریف نشدهاست.
در فضای آکادمیک (با همۀ انتقاداتی که به آن داریم و تو هم داری) برخی گامها به درستی برداشته شدهاند. نه اینجا که هزاران سال قبل و در آکادمیهای یونان باستان.
یکی از آنها «روششناسی علمی» است. در روششناسی ما از یک متد خاص برای پژوهش استفاده میکنیم، از قبل برای احقاق هدف پژوهش «پروپوزال» و «پیشنهاده» مینویسیم و بعد از اینکه تأیید یک استاد متخصص را گرفتیم، در آن مسیر تحت نظر استاد حرکت میکنیم تا از مسیر منحرف نشویم و در نهایت به آن هدف از پیش تعیینشده برسیم. در واقع هدایت مسیر را به یک فرد ورزیده، باتجربه و متخصص میسپاریم.
یکی از مهمترین بخشهای آموزشهای من در لندن، شاید همین نکته بود: توانمندی «استقلال» در پژوهش.
فکر میکنم بهتر است سؤال تو را به این صورت تغییر دهم: «برای پژوهشگر شدن چه مهارتها و توانمندیهایی مورد نیاز است؟»
مهارت «استقلال در پژوهش» شامل مهارتها و خردهمهارتهای زیر میشده است:
الف) توانایی سؤال پرسیدن دقیق
این توانمندی شاید مهمترین بخش از سبد مهارتی پژوهشگری باشد. اگر بتوانی بین سؤالهای دقیق و غیردقیق فاصله بگذاری احتمالا از مطالعات پرتی که مسیرت را منحرف میکنند آسوده شوی. مهارت سؤال پرسیدن دقیق به تواناییهایی از جمله «مشاهده، ثبت، تفکر طراحی، تفکر نقادانه و پرورش قوۀ تخیل» وابستگی زیادی دارد؛ هر چند یک مهارت مستقل است که با تمرین و تجربه بهبود پیدا میکند.
برای مثال من هماکنون در حال یادگیری برنامهنویسی هستم. از زبانهای فرانت اند تا پایتون و یادگیری ماشین. سؤال درست در این زمینه میتواند به این شکل پیش برود:
«برای یادگیری css چه کنم؟» (این سؤال صحیح نیست. دید کلی و بدون هدفی دارد و به جایی هم نخواهد رسید. به هر حال طراحی ظاهر سایت یک امر سلیقهای است که تا حد زیادی تابع سلیقۀ طراح UI پیش خواهد رفت.) سؤال درست این است که بپرسم: برای قراردادن المانی از تصویر که با بردن ماوس روی آن شروع به حرکت کند، باید چه چیزی یاد بگیرم؟
در واقع من سؤال درست را در «کاربرد» میپرسم و نه در کلیات. به هر صورت کلیات، همیشه کلیات است و فراتر از اینکه در زمینۀ حرفهای باید به کلیات مسلط باشیم، میتواند همچون کتاب مرجعی باشد که نیاز نیست همۀ آنرا حفظ باشیم. در واقع آشنایی با کلیات و ریزتر شدن در زمینههای کاربردی است که باعث میشود سؤالات درستی بپرسیم.
در مورد عکاسی مثلا ممکن است سؤال نادرست «تنظیم نور در عکاسی» و سؤال درست «تنظیم نور در هوای ابری برای تصاویر پرتره» باشد. قاعدتا هر عکاسی باید با مفاهیم اولیه و لازم تنظیم نور به صورت کلی آشنا باشد، اما تنظیم نور در هوای ابری برای عکاسی پرتره یک موضوع تخصصی و نیازمند تجربۀ شرایط و البته دقیقتر شدن در پرسشهاست.
غیر از این اما، «روحیۀ پرسشگری» آموختنی نیست و باید در ذات و وجودت باشد تا بتوانی پرسشهای دقیقی بپرسی.
توصیۀ من به تو در این مورد پرسیدن سؤال در ساعاتی از روز است که در آرامش کامل هستی.
ب) توانمندی ترسیم نقشۀ راه و مسیر
من همواره معتقدم بستۀ مهارتی ترسیم مسیر است که باعث میشود ما در پژوهش هدفمند، منسجم و دقیق پیش برویم. اگر دقت کنی در هر دو وبلاگ من (باشگاه محتوا و دستنوشتههای یک دیوانه) چندین پست در رابطه با مسیر وجود دارند. در باشگاه محتوا این مسیر در نقشۀ راه وجود دارد و اینجا تا حدی در «موضوعات نگارش هفتههای آینده». البته چون دستنوشتههای یک دیوانه بیشتر حالت گزارش مطالعاتی و کتابنویسی دارد، بسیاری از ایدهها در طی مسیر پخته میشوند (نظیر نوشتههای با تگ «چرا توسعۀ پایدار زمانبر است»)
به هر صورت باید قادر باشی از مسیری که قرار است بپمایی Zoom out کنی و کل داستان و مسیر را یکجا ببینی. برای اینکه از مسیرت منحرف نشوی، ترسیم نقشۀ راه نخستین گام برای چیدن استراتژی و برنامۀ عملیاتی دسترسی به هدف است.
برای این کار ابزارهایی نظیر Mind map وجود دارند که البته ابزار هستند و جنبۀ کمککردن دارند و نه دقیقا به تو نحوۀ تفکر استراتژیک و دیدن دوردستها را آموزش نخواهند داد.
فکر میکنم اگر به صورت دائمی به نوشتههای متخصصان حوزهات (با تاریخهای مشخص) بنگری، شاید بتوانی نقشۀ راه آنها و مسیری که پیمودهاند را استخراج کنی. این مورد میتواند به تو در رسیدن به مسیرت یاریگر باشد.
پ) توانمندی چیدن استراتژی و برنامۀ عملیاتی
در استراتژی همواره «تعیین مسیر» با یک قطبنما و شاخص دقیق صورت میپذیرد: «محدودیت منابع».
اگر قرار است برای رسیدن به یک مسئله و هدف «عمر» را به عنوان منبع اصلی قرار دهیم، باید از سایر منابع به نفع آن چشمپوشی کنیم. گاهی این چشمپوشی به معنای کاهش دسترسی پایینترین سطح هرم مازلو هم هست. به هر صورت استراتژی و چینش برنامۀ عملیاتی یعنی هدایت تمام و کمال منابع در یک جهت خاص. آموختن این نکته که کدام منابع باید برای منابع دیگر قربانی شوند، یک ضرورت و یک اصل است. اصلی که برای من به قیمت ۱۰ سال اتلاف عمر در محیط آکادمیک، یک دورۀ زندگی در بریتانیا و هزینههای سنگین چند هزار پوندی تمام شدهاست.
ترسیم یک درخت از یادگیری و مشخص کردن دقیق نیازهای یادگیری در هر مرحله و منابع آن هم میتواند در این مسیر بسیار کمککننده باشد. من قبلا در مطلبی به آن پرداخته ام (+) که البته تصویر آن را دوباره عینا همینجا میآورم:
این درخت یادگیری دیجیتال مارکتینگ من بودهاست. در هر شاخه من خردهمهارتهای مورد نیاز و همچنین منابع یادگیری را مشخص کردهام.
شاخههای اصلی یادگیری دیجیتال مارکتینگ برای من در آن سال شامل «برنامه نویسی، گوگل، گیمیفیکیشن، مدیریت شبکههای اجتماعی، تبلیغات» و بنا به کاری که در آن روزها در حال انجامش بودم شامل «مدیریت محتوا، مدیریت پروژه، مدیریت فرآیند» و در نهایت خود مهارتهای دیجیتال مارکتینگ، بازاریابی و در نهایت بحث «عادتسازی» و اقتصاد رفتاری بود که در زیر پوست وبسایت قرار بود مخاطبان را به حضور در سایت من ترغیب کند.
ترسیم چنین درختی فراتر از مشخص کردن منابع و روشنشدن مسیر، باعث میشود بتوانیم روی هدف متمرکز شویم. بدون تمرکز روی هدف ممکن است کورمال کورمال پیش برویم.
دوست دارم در زمینۀ استراتژی انتخاب هدف و پیگیری آن به جملۀ طلایی «میثم مدنی» ارجاع بدهم:
اهداف شما باید از نوع شدن باشد و نه از نوع داشتن. باید از آن نوع باشد که من تبدیل به چه کسی خواهم شد تا این که چه چیزی خواهم داشت.
حال چیدن استراتژی به منظور دستیابی به هدفی که «قرار است بشود» با هدفی که «قرار است داشتهباشم» تفاوت بسیاری دارد. در واقع این یکی از فوتهای کوزهگری استراتژی است. نکتۀ ظریفی که بین آدمهای موفق با آدمهای شکستخورده تفاوت ایجاد میکند.
ت) توانایی Outreach و انتقال مطالب به بیان سادهتر
یکی از مهمترین بخشهای مغفول ماندۀ پژوهش اساسا در توانایی ما برای توضیح و تفسیر سادهتر مفاهیم سنگین است. اگر بتوانیم مفاهیمی که در طی مسیر آموختهایم به دیگری انتقال دهیم، در این صورت پروسۀ پژوهش و یادگیریهای ما هم لذتبخشتر میشود و هم دقیقتر پیش خواهد رفت. به هر صورت در زمان مرور مسیری که رفتهایم نیازمند این هستیم که ساده و گویا و راحت حداقل برای خودمان توضیح دهیم.
نوشتن در وبلاگت به صورت منظم میتواند به این هدف کمک شایانی کند.
ث) فراموشکردن آموختهها
اصل مهمی که در واقع «موتور» پژوهش است، توانمندی «فراموش کردن آموختهها» است. به صورت کلی میتوان یک چکلیست از مواردی تهیه کرد که «باید فراموش شوند» یا باید دوباره آموخته شوند. این توانایی شاید مهمتر از بقیه بخشها باشد.
در نهایت دوست دارم تو را به «چارچوب مهارتهای پژوهشگری «مرکز بازآموزی و مشاورۀ شغلی پژوهشگران» بریتانیا ارجاع بدهم.
نقشۀ راه زندگی کاری یک پژوهشگر در این چارچوب مشخص شدهاست:
Information-Literacy-Lens-on-the-Vitae-Researcher-Development-Framework-RDF-Apr-2012
سلام یاور عزیز
من کم مینوشتم.اما مدتیه نمیدونم چرا اصلا نمیتونم بنویسم.با اینکه خیلی علاقه دارم و زیاد مطالعه میکنم.نمی تونم هدفی برای این موضوع تعیین کنم.
راستی اگه بخوام برات ایمیل بزنم امکانش هست؟اینجا چیزی ندیدم.
سلام بر مجتبی جان
در حال کار روی صفحۀ تماس با من هستم
تا آن زمان لطفا با Moshirfar[at]gmail.com تماس بگیر
با مهر
یاور
یاور مهربان
ممنونم از فرصتی که برای پاسخ به این سوال گذاشتی. با دقیق نبودن سوالم با تو همعقیده هستم، درواقع بعد از پرسیدن آن به این نتیجه رسیدم که خیلی کلی به آن پرداختم و شاید بهتر بود دقیقتر مینوشتم. اما خب دقیق تر از آن را هم نمیدانستم! که البته گمان میکنم بخشی از آن به ضعف فضای آکادمیک برگردد. یعنی آدمها با اینکه در این محیط پرورش پیدا میکنند، باز هم با این واژه بیگانهاند. به خصوص در علوم پایه و البته شاید خاصتر خود من.
اما گذشته از آن، آنچه که مطرح کردی به عنوان مهارتهای مورد نیاز برای پژوهشگر شدن مرا به تأمل واداشت. بارها باید به این نوشتهات بازگردم. و البته بیشتر بنویسم تا دقیقتر بشوم. هم در کسی که میخواهم به آن تبدیل بشوم و هم کارهایی که لازم است برای «شدن» انجام بدهم.
باز هم ممنونم. و یک سوال. منظورت از فراموش کردن آموختهها و یادگیری دوبارهشان، همان چیزی از جنس نوشتههای تو با عنوان در نقد خویشتن است؟
پریسا جان
فضیلت تفکر در بررسی دوباره و چندبارۀ تفکرات قدیمی و بازنگری و جراحی آنهاست. میشود اسمش را نقد خویشتن گذاشت. اما معتقدم بهترین و سادهترین و البته دقیقترین حالت در آموختن فراموشکردن آموختههای پیشین و یادگیری مطالب جدیدتر است.
با مهر
یاور
سلام یاور مشیرفر عزیز، نسیم طالب در نوشته های خودش از عبارت آزمون و خطا استفاده می کنه به نظرت در یک پژوهش از کجا می شه فهمید راه درستی رو برای آزمون و خطا در پیش گرفتیم و در حال تلف کردن منابع نیستیم؟ نظرت درباره پژوهش مستقل بدون حمایت موسسات تحقیقاتی یا دانشگاه ها در زمینه ای که تحصیلات دانشگاهی مربوط به اون رو نداریم چیه؟
معمولا نمیشه فهمید. به هرحال ذهن ما خطاهای بسیاری داره و مهمترینشون «خطای تأیید خود» است. البته ممکن است نقاط کنترلی سختی وضع کنیم و از کسی بخواهیم که در بازههای زمانی مشخص کار ما رو کنترل کنه.
پژوهش اگر با روششناختی صحیح پیش بره و البته نیازمند تجهیزات دقیق آزمایشگاهی و زیرساختی نباشه، میتونه بدون کمک دانشگاه انجام بشه.
معمولا سادهترین و مفیدترین روش برای انجام پژوهش طرح سؤال، ساخت فرضیه، بررسی فرضیه با واقعیتهای علمی و در نهایت نقد و اصلاح فرضیۀ اولیه به نفع واقعیتهای علمی – آماری (در برخی موارد) و در نهایت ارائهکردن یک نظریۀ علمی است.
امیدوارم که پاسخ سؤال شما را دادهباشم.
با مهر
یاور