شیطان کیست؟ در مذاهب مختلف، شیطان نیروی شر عالم تلقی میشود. لوسیفر، سرور شیاطین اما یک الهه مقرب دربار است.
الههای که در فرهنگ اسلامی «عزازیل» خوانده شدهاست.
عزازیل از تسجد به انسان سرباز میزند و بدین سان به «شیطان» سقوط میکند.
هزاران سال است که ما «شیطان» را مبدأ و آغازگر رفتار گناهآلود انسان فرض کردهایم.
از قدیمیترین متون فلسفی و مذهبی تا آخرین یافتهها و پژوهشهای روانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی، جرم شناسی و … همیشه یک سؤال مهم در جریان بودهاست: «چگونه باید از تکرار رفتار گناهآلود بشری پیشگیری کرد؟»
در بیشتر مواقع نظیر آنچه در زندان ابوغریب یا گوانتانامو رخ دادهاست همواره «افراد» تقبیح شدهاند. فردی که بر خلاف جریان تربیتی و نظاممند اجتماع دست به جنایت میزند. در بیشتر کشورها این «افراد» هستند که برای «جرم» محاکمه میشوند.
در واقع دیدگاه غالب این است که انسان ذاتا پاک و شریف است و چند مورد بیاخلاقی و گناه را باید تنبیه کرد تا موجب عبرت سایرین شود.
اما جالب است بدانیم آنچه در زندان ابوغریب رخ دادهاست، دقیقا مطابق اتفاقاتی است که ۲۵ سال پیش در آزمایش «زندان استنفورد» رخ دادهبود.
در این ۲۵ سال نتایج و آثار آن پژوهش هم بارها و بارها در مجامع مختلف مورد بحث بودهاست؛ و حال آنکه با این که میدانیم چنین مسئلهای بیش از «فرد» به «سیستم» مربوط است، همچنان در حال سرزنش، شکنجه، اعدام و از بین بردن «افراد» هستیم.
در واقع در اثر شیطان میکوشیم تأثیر فرد بر سیستم و سیستم بر فرد را بررسی کنیم.
دن اریلی معتقد است :
۱% افراد همیشه میدزدند
۱% افراد هرگز نمیدزدند
۹۸% افراد «در شرایط مناسب» (که تعریف بسیار گسترده و پیچیدهای دارد) دزدی میکنند.

بنابراین پیشنهاد میکنم «فرد» را به کناری بگذاریم و به سیستم بیندیشیم.
اما بگذارید ابتدا «گناه» را تعریف کنیم.
The Demonstration of Power, Control and Dominance
در این کتاب اصلیترین تعریف گناه با «نمایش قدرت» همراه است. نمایش قدرت به هر صورت یعنی خروج از دایره گفتگو و برابری با یک انسان دیگر و تمایل به اعمال رفتارهای خشونتآمیز برای دیکتهکردن قدرت به او.
نمایش قدرت میتواند طیف گستردهای داشته باشد: از آزار و خشونت کلامی، تمسخر، کوچک انگاری، خرد کردن شخصیت در جمع تا خشونت فیزیکی، شکنجه، و در نهایت کشتن و به قتل رساندن یک انسان دیگر.
نمودهای متفاوت و متنوعی از «نمایش قدرت» را میتوان روی حیوانات، اشیاء و سیستمها هم اجرا کرد. نمونههای بسیاری در تاریخ مشاهده میشوند: از دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطی تا سنتهایی نظیر کشتار نهنگها در اسکاندیناوی و بمبگذاری انتحاری.
هر چند باید دقت کنیم که نمایش قدرت ممکن است از سوی نمایش دهنده به صورت دیگری تعبیر شود: بمبگذار انتحاری همواره معتقد به مبارزه در راه آرمانهای ستوده و شریفی است.
مشاهده اول – زندان ابوغریب، ۲۰۰۴
سؤال: چرا سربازان آمریکایی تمایل به «نمایش قدرت» خود به این زندانیان داشتند؟
نخست این که از دیدگاه روانشناختی، «فرد» ممکن است عامل جنایت باشد: رفتارهایی که نشان میدهد ممکن است از «روحیات سادیستیک» و بیماریهای روانی ناشی شود. (نظریه Bad Apple)
(تفکری که هزاران سال است داریم: گناهکار فرد است و فرد باید مجازات شود تا دیگران عبرت بگیرند.)
دوم این که از دیدگاه روانشناختی اجتماعی (زیمباردو) افراد ممکن است تحت شرایط خاصی از منظر ارتکاب جنایت «شکوفا» شوند. (نظریه Bad Barrel)
سوم این که از منظر سیاسی – اجتماعی و «سیستم» شرایط فرهنگی، آموزشی، اجتماعی و سیاسی جامعه به سمتی برود که در آن رفتارهایی «قانونی» تلقی شوند که عملا نسبت به یک گروه جنایت بار هستند. (نظریه Bad Barrel Maker)
در کتاب از نظریه سوم سخن میگوییم.
فلش بک اول: آزمایش میلگرام
سؤال: اگر کسی از شما بخواد به دیگری شوک الکتریکی وارد کنید، میپذیرید؟
ممکنه بگید «نه». بله در شرایط عادی شما به کسی شوک الکتریکی کشنده وارد نمیکنید.
اما تحت شرایط خاصی، استنلی میلگرام نشون داد که این امر ممکنه و آدما ممکنه در «پیروی از یک سری دستورات» به دیگری آسیب بزنند. در نهایت هم توجیهشون این باشه که «مأمور بودم و معذور»
آزمایش از این قراره که یک نفر داوطلب رو به عنوان معلم و یک نفر دیگه رو به عنوان شاگرد در دو صندلی در دو تا اتاق جداگانه مینشونن. به صندلی شاگرد الکترود وصل میکنند و به شما میگن «ما داریم آزمایشی در مورد نحوه تأثیر شوک الکتریکی بر توان یادگیری مغز انجام میدیم. شما هر وقت که دیدید شاگردت جواب غلط میده مجازی یه شوک الکتریکی کوچولو بهش وارد کنی. مسئولیتش با ماست و آزمایش باید انجام بشه.

چیزی که داوطلبان نمیدونستند این بود که اون طرف اصلا الکترودی وصل نبود و شاگرد یه بازیگر بود که داشت نقش بازی میکرد.
صرفا داشت ادای برق زدگی و شوک زدگی درمیآورد.
یه عدهای از افراد به روند اعتراض داشتند، میگفتند آقا ممکنه این بابا بمیره. بسه دیگه.
میلگرام با «روپوش سفید» میرفت بالای سرشون و میگفت: آزمایش باید انجام بشه.
آزمایش میلگرام نشون داد حدود ۷۰ درصد آدمها، شوک الکتریکی بیشتری به فرد روبرو وارد نکردند، «چون دستگاه بیشتر از اون توانشو نداشت»
و این طوری توجیه کردند: «خب حقش بود، میخواست دقت کنه. میخواست حواسش رو جمع کنه.»
استدلال بالا چقدر براتون آشناست؟
خب حقش بود. میخواست زن نگیره. میخواست حواسشو جمع کنه. میخواست شوهر نکنه. میخواست دزدی نکنه. میخواست بره سر کار و شرافتمندانه پول دربیاره. میخواست اونطوری لباس نپوشه. میخواست مراقب رفتارش باشه.
روشنتر شد براتون؟
اشکالی نداره. نگران هم نباشید. این رفتارها مربوط به Bad Barrel Maker هستند. «محیط، شرایط و سیستمی» که باعث میشه شما «قربانی رو سرزنش کنید.»
خب بریم سراغ نزدیکترین عموزادههامون: شامپانزههای Ngogo
آیا خشونت در ذات بشر است؟
خب شامپانزهها چه ربطی به بحث ما دارند؟
- شامپانزههای Ngogo بزرگترین جامعه شناخته شده شامپانزه در جهان هستند: ۱۴۲ شامپانزه در یک کامیونیتی با هم زندگی میکنند. این عدد چرا مهمه؟
بله درسته. عدد دانبار.
یوال نوح هراری در کتاب معروفش Sapiens معتقده بزرگترین عامل فرگشت بشر و چیزی که باعث میشه فاصله بسیار زیادی با سایر جانوران ایجاد کنه در این بوده که بشر میتونه در گروههای بالای ۱۵۰ نفری فعالیت و سازندگی و کار انجام بده و به این ترتیب چیزهایی در تمدنهای بشری بسازه که سایر جانوران نمیتونند.

- شامپانزهها حدود ۹۹ درصد اشتراک ژنتیکی با ما دارند. بنابراین میشه برای مطالعه رفتارهای ابتدایی و پایهای بهشون مراجعه کرد.
- شامپانزهها «گیاهخوار» نیستند. پژوهشهای گستردۀ Jane Goodall نشون میده رژیم اصلی غذایی شامپانزهها «گوشتخواری» و «همهچیز خواری» بوده: درست مثل خود ما.
- شامپانزهها «میمون» شکار میکنند. معمولا و بیشتر از سایر جانورانی که ازشون تغذیه میکنند: یعنی به نزدیکترین گونه به خودشون حمله و اونا رو میخورن. اما بیشتر وقتها شکار به دلیل گرسنگی نیست: به دلیل اعمال قدرت و نشون دادن «جایگاه اجتماعی» در سلسله مراتبشونه.
- شامپانزههای Ngogo اعضای گروه خودشون رو به دلایلی «تنبیه» و «تا حد مرگ کتک» میزنند. در واقع یه سیستم قضایی همگانی دارند که به صورت جمعی به یه عضو خطاکار حمله و اونو مجازات کنند.
خب چیزی یادتون اومد؟
بله درسته. وقتی به صورت دستهجمعی میریم صفحه یکی و شروع به کامنتگذاری عصبانی و فحاشی میکنیم، در واقع داریم رفتار پایهای شامپانزهایمون رو بازسازی میکنیم. البته نگران نشید. باز هم من تقصیر رو مثل استاد مشایخی متوجه چند نفر انگشتشمار بیفرهنگ نمیدونم.
من اینجا سیستم تربیتی رو میبینم که انتقام شخصی رو ترویج کرده و سیستم اجتماعی – سیاسی رو میبینم که تحقیر شدگی در سطح بینالمللی رو اونقدر عمیق کرده که آدمها بخوان با بهانه و بیبهانه از همه انتقام بگیرن.
ما در نهایت در بهترین حالت «قربانی» این سیستم هستیم و جزو ۹۸ درصد. این که تصمیم بگیریم میتونیم بریم تو اون ۱ درصد یا نه مقوله جداگانهایه.
حداقل اگه حساب کنیم، از حدود سه هزار نفر فالوئر این صفحه، حدود ۲۹۴۰ نفرمون میریم تو دسته بندی «در شرایط خاص امکان ارتکاب جنایت»
سؤال: خب ما یه عموزاده دیگه داریم به نام Bonobo که موجود خیلی خیلی صلحطلبیه؛ گیاهخواره، هیچ وقت کسی رو نمیکشه و همه مشکلات و مسائلش رو با «سکس» حل میکنه. چرا رفتارامون شبیه اون نشده؟

پاسخش رو با کتاب «نردبان شکسته» میدیم.
اصولا مهمترین دلیل ارتکاب جنایت در سیستمهایی بوده که در اونها «نابرابری» در دسترسی به منابع به چشم میخوره. لطفا دقت کنید که نابرابری به معنای کمبود همگانی نیست. بلکه به معنای دسترسی زیاد یک طیف به یک منبع و دسترسی ناچیز طیف دیگر به همون منبعه.
برای مثال در نظر بگیرید که نمایشگاه خودروی سر کوچه ما پنج تا مازراتی داره.
حدود قیمتی هر کدومشون الان با دلار امروز میشه ۵ میلیارد تومان. یعنی اون آدم فقط ۲۵ میلیارد تومان پول داده و پنج تا مازراتی گذاشته برای نمایش. مابقیش رو کاری ندارم.
متوسط حقوق افرادی که تو این منطقه زندگی میکنند، ۵ میلیون تومانه. این فاصله باعث میشه همیشه یه حساب کتاب ذهنی با خودمون بکنیم.
خب یارو داره چیکار میکنه که ۲۵ میلیارد اضافی داره، در حالی که ما برای ۵ میلیون تومان، روزی تا ۱۶ ساعت کار میکنیم؟
اولین نتیجه این استدلال اینه: یارو دزده. رانتخواره یا هر چیز دیگهای.
بنابراین با سیستم فکری «عدالت قضایی پایهای» من حق دارم منتظر روزی باشم که «شرایط غارت» پیش بیاد. اون روز نمایشگاه این بابا اولین هدف من میشه برای غارت.
این استدلال خیلی خیلی ابتداییه.
حالا چه ربطی داره به شامپانزه و بونوبو و انسان؟
شامپانزهها در محیطی تکامل پیدا کردند که برای دسترسی به منابع «باید» با خود ما و دیگر گونههای پریمات نظیر میمونها رقابت میکردند. باخت در رقابت یعنی مرگ از گرسنگی. بنابراین اعمالی که به نظر ما غیراخلاقی میان از جمله اعمال قدرت، ترسوندن و غارت دیگران پاسخ اونها به نابرابری بوده.
بونوبوها در یه محیط متفاوت تکامل پیدا کردند. فراوانی منابع و راحتی در دسترسی به اونها. هیچ بونوبویی مجبور نبود برای حفظ بقاش غذای دیگری رو بدزده. اما شامپانزهها مجبور بودن.
مقایسه کنید با لشکرکشی مغولها از سرزمین بیآب و علف صحراهای گبی به کل جهان با مثلا سیستمهای متنتظم و پایداری که هنوز هم پادشاه در اونها وجود داره و یه مقام تشریفاتیه. مثل اروپا (البته استعمارگری رو بزاریم کنار چون باز هم بحث اعمال قدرت بر مبنای تکنولوژی برتر بوده توش و منظورمون نیست.)
خلاصه تأثیر جغرافیا بر فرهنگ و رفتار که اگه مایل باشید در موردش بدویند «اقتدارگرایی در عهد قاجار» میتونه پاسخگوی خیلی از سؤالات شما باشه.
خب بگذریم.
یه فلش بک بزنیم به یه محیط دیگه: محیط نظامی
در محیط نظامی یه رویهای وجود داره. اونم اطاعت مطلق از بالایی. در محیط نظامی «اعمال قدرت» یه جورایی روزانه است. بالایی که به واسطه قانون و درجه و موارد نظامیگری همیشه دست بالا رو داره و میتونه به هر بهانهای پایینی رو تحت فشار قرار بده.
اما یه مسئلهای پیش میاد.
ما کلا دو تا مدل جذب در نیروهای مسلح داریم: افسر و درجهدار.
افسران که میرن دانشکده نظامی و با درجه ستوان دومی ترخیص میشن و خب اولین شغلشون در یگان «جانشین فرمانده» و بعدش «فرمانده» یگانه. یعنی قدرت همیشه دستشونه.
در مقابل درجهدارها رو داریم که میرن آموزشکده گروهبانی و با درجه گروهبان دوم به یگان وارد میشن و «هیچ وقت» به مقام فرماندهی نمیرسن.
در نتیجه همیشه باید تابع و منتظر دستور فرمانده باشن. حتی اگه بخوان سربازی رو تنبیه کنن، مستقیما نمیتونن براش اضافه خدمت و جریمه بزنن. باید درخواست کنن که فرمانده براشون این کار رو بکنه. دستشون بسته است تو خیلی چیزا.
اما اعمال قدرت رو چطوری پیش میبرن؟ بله با تجاوز به سربازای تازه وارد.
این رفتار در محیط شکل میگیره. چارچوب بسته نظامیگری «هیچ» اعمال قدرت دیگهای رو براشون برنمیتابه.
در محیط نظامی حتی اگر از فرماندهات متنفر هم باشی، «باید» به دستوراتش عمل کنی. عدم تمکین به دستورات بالاسری با «سرپیچی از دستور» و «دادگاه نظامی» همراهه.
در حالی که میان فرماندهان «کمتر» نیاز به اعمال قدرت وجود داره. اگه با سربازی حال نکنن، خیلی ساده میتونن برن تو دفتر و اضافه خدمتشو بزنن. در واقع خودشون در مقام قاضی و وکیل مدافع و دادستان و اعمال کننده قانون هستند.
جایگاهی که Bad Barrel Maker به اونها میده اینه : داخل یگان خودشون «فراقانون» هستند.
درست مثل جایگاهی که نهادهایی در جامعه ما دارند و فراتر از قانون و دستور و آییننامه «هر جوری دلشون خواست» اعمال مورد نظرشون رو انجام میدن و طبیعتا مؤاخده هم نمیشن.
تا اینجا فهمیدیم که «اعمال قدرت» و «نابرابری» و «سیستم یا پیروی از اقتدار سیستم» عواملی هستند که باعث میشن طبیعت تاریک انسانی بیرون بزنه و آدم شروع به جنایت کنه.
گام هایی برای تبدیل انسانهای خوب به موجوداتی شیطان صفت و جنا
- با ایدئولوژی شروع کنید. هر جنایتی بر پایه یک دروغ بزرگ ساخته میشود. هر گاه خواستید انسانها را فریب دهید به آنها وعده جهانی بهتر و زیباتر بدهید. (نسل کشیهای بزرگ تاریخ بشری را ببینید: نازیسم، سوسیالیسم، روآندا، چین، خوجالی، ارامنه عثمانی، ژاپن، برزیل، اسپانیا و …)
- با یک گام کوچک و نادیده شروع کنید و به تدریج پیش بروید: همسایگان توتسی خود را به مهمانیهایتان دعوت نکنید. آنانی که نه بنزین و نه گرانی تکانشان ندادهاست، هموطن ما نیستند.
- کمکم گامهای کوچک را تشویق کنید و در هر مرحله چیزی به آن بیفزایید: روی در خانه یهودیها ستاره داوود بکش. وقتی دیدیشان از آن طرف خیابان برو، با آنها همکلام نشو. از فلان استان دختر نگیر، به فلان طایفه دختر نده.
- از قوانین، اقتدار و سلب مسئولیت استفاده کنید. به به افراد بیاموزید که مسئولیت اعمالشان به عهده خودشان نیست.
- دائما به افراد بگویید: همه همین کار را میکنند: اگر ایرانی هستی تو هم این کار را انجام بده. همه دوستانت به ما پیوستهاند. چرا تو نمیپیوندی؟ امروز هیچ جوانی نیست که دلش نخواهد عضو تشکیلات «جوانان هیتلر» نشود.
- اجازه دهید افراد «زبانا» اعتراض کنند، اما اجازه ندهید آن عمل را ترک کنند.
- راه خروجی را ببندید: تو عضو این تشکیلات شدهای، باید این کار را انجام دهی.
- هویت فردی افراد را از آنها بگیرید. جامعهای بسازید که شرایط عضویت در ان صرفا با اعمالی باشد که با ایدئولوژیتان همخوان است. افرادی که عضو هویت اجتماعی شما نیستند را طرد و منزوی کنید. (اگر کارت عضویت فعال فلان تشکیلات را نداری، به زندگی نرمال و راحت فکر نکن.)
اینها درسهایی بود که از میلگرام یاد گرفتیم.
اکنون با هم به مهمترین بخش این داستان رجوع میکنیم تا بدانیم چگونه Bad Barrel Makerها کار میکنند.
آزمایش زندان استنفورد
زندان استنفورد مهمترین آزمایش قرن است که توسط خود زیمباردو طراحی و اجرا شدهاست.
این آزمایش به طور خلاصه به شرح زیر است:
افرادی از دانشجویان استنفورد را به عنوان داوطلب انتخاب و در یک زندان پیشساخته درون استنفورد مستقر کردند.
این افراد به دو گروه تقسیم شدند: زندانبان و زندانی.
زندانبانان به تمام «مظاهر قدرت» مسلح شدند: لباس و یونیفورم نظامی، سوت و دستبند و عینکهای تیره.
مهم بود که زندانبانان با زندانیان «تماس چشمی» نداشته باشند.
تمام افراد از منظر سلامت روانی «تست» شدند و تمامی آنها افرادی نرمال و بدون هیچگونه سابقه اعمال خشونت فیزیکی یا بیماری روانی بودند.
درون زندان تنبیه فیزیکی ممنوع بود و زندانبانان حق نداشتند حتی به زندانیان دست بزنند.
آزمایش با این ترتیب شروع و به پیش رفت.
این آزمایش قرار بود «دو هفته» به طول بینجامد، اما زیمباردو «مجبور» به قطع کردن آن تنها در شش روز شد.
زندانبانان برای «اعمال قدرت خود» به زندانیان دست به شکنجههای روانی بسیار گستردهای زدند. از جمله لخت کردن زندانیان و تمسخر آنها.
یا دستور به اعمالی که ما آنها را در نیروهای نظامی به کرات میبینیم: کلاغ پر، بشین پاشو، حالت شنا.
چیزی یادتون اومد؟ ابوغریب؟ بله درسته.
دقیقا شرایطی که بعدها تو ابوغریب پیش اومد.
زیمباردو به لیست میلگرام چند عامل اضافه میکنه. چرا آدمها دست به جنایت میزنن؟
اول – وقتی که «هویت فردی» افراد از اونا گرفته بشه، راحتتر جنایت میکنن
این یکی از مهمترین کاربردهای «لباس نظامی» بوده و هست. شما تو لباس نظامی «هویت فردی» نداری بلکه «سرباز» حساب میشی. سربازی که حتی لباسش هیچ فرقی با دیگری نداره و ماهها روش کار میشه که مثل بقیه قدم برداره، غذا بخوره و رفتار کنه.
فراموش نکنیم که در محیط نظامی و نظامیگری اطاعت بیچون و چرا از بالایی یه اصله.
دوم – وقتی آدم کشتن شغلت باشه. مثل چیزی که هانا آرنت از آیشمن نقل میکنه
این آدم قرار بوده در دو سال خدمت بالای ۲ میلیون یهودی رو بکشه. بنابراین از مهندسان، پزشکان و سیستمی بهره جسته که بتونه به هدفش برسه.
سوم – وقتی هویت «انسانی» طرف مقابلت ازش گرفته شدهباشه. زندانیان ابوغریب «دشمن دموکراسی»، «تکفیری»، «دشمن بشریت» خونده شدن. در واقع با عامل تبلیغات مغز سربازان آمریکایی به طوری شسته شده بود که کشتن و جنایت علیه این زندانیان رو خدمت به بشریت قلمداد کنند.
یا در مورد روآندا و نسلکشی هولناکش، توتسیها «سوسک» خونده میشدن.
(دفعه دیگه که خواستید از ادبیاتی نظیر ترامپ قمارباز، آمریکاییهای نفهم، ارامنه نجس، ترکهای …، طویله اردوغان، پان فارسهای ….، و … استفاده کنید، یادتون باشه چند لحظهای تأمل کنید و ببینید گرفتن هویت انسانی دیگری، ولو دشمنانتون ممکنه شما رو در عمل به چه هیولاهای وحشتناکی تبدیل کنه.
صرفا شاید نیازمند شرایط Bad Barrel Maker باشید تا بتونید «جنایت» کنید.)
بریم سراغ زندان ابوغریب و بررسی موردی Chip Feredrick

و ببینیم چرا این سرباز تبدیل به هیولا و شیطان شد.
چیپ قبل از اعزامش به عراق یه شهروند نمونه آمریکایی بوده. با یه زن سیاهپوست ازدواج کرده و پدر خوبی بوده.
هیچ سابقه بیماری روانی و سادیسم نداشته و ۹ مدال افتخار از ارتش آمریکا گرفته. اطرافیانش چیپ رو آدمی مهربون، خوش قلب و با شخصیت میشناختند.
چی شد که چیپ فردریک درون Bad Barrel Maker به یکی از مظاهر مهم جنایت علیه بشریت تبدیل شد؟
نتیجه بررسی کمیته حقیقتیاب: The System is Guilty
- زندان ابوغریب جزو زندانهایی بود که به ندرت و شش ماه یکبار توسط مقامات ارشد بازدید میشد.
- چیپ قبل ورود به زندان ابوغریب تقریبا «هیچ آموزشی» در مورد زندانبانی ندیده بود.
- برق زندان معمولا مکررا قطع میشده و شرایط بهداشتی و نظافت زندان در بدترین شرایطش بوده.
- وعدههای غذایی زندانبانان و زندانیان بدترین کیفیت رو داشته و زندانیان و زندانبانان دائم با مشکلات گوارشی و سوءتغذیه و سوءهاضمه مواجه بودند.
- مواردی از قتل زندانبانان به دست زندانیان ابوغریب گزارش میشده که باعث شده چیپ قبل از ورود به زندان به شدت از این عمل «بترسه». ترس باعث شد چیپ برای اثبات قدرتش دست به جنایت بزنه.
- چیپ شیفت ۴ بعد از ظهر تا ۴ صبح بوده. زمانی که بیشتر جنایت ها در زندان استنفورد هم رخ میدادن، در واقع زمانیه که زندان بان فکر میکنه کمترین نظارت روش وجود داره.
- شرایط ابوغریب طوری نبوده که زندان بان بتونه مرخصی بره. مرخصی به ندرت و شش ماه یکبار به افراد داده میشد.
- زندانیان ابوغریب «اسم» نداشتن و فقط یه «شماره» بودند (هویت فردی از آنان گرفته شدهبود.)
- زندانیان به عربی با هم صحبت میکردند. این مسئله که چیپ زبون اونها رو نمیفهمیده باعث ترس بیشترش میشده.
- ۱۰- زندانیان جزو مواردی بودند که از منظر تبلیغات و پروپاگاندای آمریکایی «تروریست» و «Enemy of America» خونده میشدن.
در مجموع با این شرایط میشه یه شهروند نرمال رو به یه جنایتکار تمام عیار تبدیل کرد.
ضمن تشکر از مطلب عالی
عزراییل؟؟؟
منظورتون ابلیس هست؟؟
نه دوست من
عزازیل با عزرائیل تفاوت داره.
یاور عزیز گرچه هنوز به پایان نرسیدی ولی جرقه ذهنی جالب “نمایش قدرت” برای من خیلی مفهوم جالبی بود . خوشحالم که از اشتراک محتوا بسیار خوبت .
یاور عزیز این نوشته بسیار زیبا بود…
دوست دارم ادامه آن را نیز بندانم .
برای من سوال شده ایا به نظر تو امروز دنیا بر اساس نمایش قدرت اداره میشود یا گفتمان ؟؟؟
ذرود بر شما رسول عزیز
حقیقتش هنوز برای ادامه دادن کتاب زیمباردو به نتیجه متقن و مشخصی نرسیدم. هر چند دو سه باری خوندمش ولی ترجمه و برگردوندن و معادل سازیش زمان بره.
در مورد این که دنیا بر چه مبنایی اداره میشه اساسا دانش ژئوپلیتیک و سیاست بینالملل رو ندارم که بخوام پاسخش رو بدم و هر چه بنویسم حسی و سرشار از سوگیریه.
نظر شخصی آلوده به سوگیری و غیرقابل تعمیم زیسته من اینه که دنیا بر مبنای منافع اداره میشه. منافع اقتصادی که در پس اونها قاعدتا منافع سیاسی و قدرت هم نقش خواهند داشت.
ممنون از توجهت