مقدمه
دانشگاه بروم یا نروم؟ این روزها فضای دیجیتال پر از این مسئله است:درس بخوانم یا بروم دنبال کارآفرینی؟ بالاخره کدام یک؟
من البته پراکنده در این مورد چیزهایی نوشتهبودم. از جمله این دو نوشته که در یکی از «لزوم دفاع تمامقد از آموزش عالی در ایران» گفتهام و در دیگری از «در رثای اژدهاکشی» و «جایگزینی عملگرایی صرف به جای تئوریپردازی»
آنچه امروز اینجا مینویسم هم به نوعی جمعبندی مطالب گذشته است و هم به نوعی به نقدی عمیقتر بر فرهنگی میپردازد که در عمق این تصمیم بزرگ برای انتخاب مسیر زندگی نهفته است.
تجربه حضور و کار پژوهشی و تحت آموزش قرار گرفتن در دانشگاههای طراز اول دنیا نظیر کمبریج، اوترخت، بریستول، ردینگ و گیسن، به همراه زندگی در آکادمی ایرانی و پیادهکردن معتبرترین روشهای پژوهشی و آماری در پایاننامه کارشناسی ارشد در دانشگاهی که آن روزها در رشته و کار من رتبه سوم ایران را داشت، هم باعث نمیشود که بتوانم ادعا کنم «تمام حقیقت» نزد من است و مشخصا آنچه مینویسم صرفا تجربیات، آموختهها و افکار شخصی من است و آلوده به سوگیریهایی که در مسیر زندگی و بر اثر تجربه زندگی ایجاد شدهاند و ممکن است در تمامی بخشهای آن دچار انحراف از موضوع، ندیدن حقیقت و خطاهای زیادی باشد.
بنابراین آنچه اینجا میخوانید را صرفا یکی از هزاران راه نرفته ببینید و نه درستترین و بهترین آن. تجربه همواره میتواند «دام تجربه» باشد.
آموزش عالی در ایران
کیفیت آموزش عالی در ایران چگونه است؟ تقریبا مانند تمام دنیا، سیلابس درسی نزدیک به استانداردهای بینالمللی و کیفیت آموزش تقریبا نزدیک به همه آن دانشگاههایی است که من دیدهام (حداقل در دوره دکترا و کارشناسی ارشد). تنها چند جنبه مشخصا متفاوت میشود.
از جمله این که اساتید دانشگاهی در دنیا «هرگز» برای رتبه بالاتر دست به تولید علمی نمیزنند و هیچ وظیفه ملی/میهنی و مکتبی برای تولید علم ندارند. تولید علمی و فرهنگ Publish or Perish نیز امروزه با انتقادهای جدی روبروست و به بیان دکتر کیوانفر، پژوهش در دانشگاههای دنیا Design میشود و Plan نمیشود.
این قسمت تا تیتر بعدی را میتوانید نخوانید و البته هیچ خللی در بحث اصلی وارد نمیشود و هیچ نیازی هم نیست که نگرانش باشید.
در واقع آنچه ما را از دانشگاههای طراز اول دنیا دور میسازد نحوه نگاهمان به جهان است: عقب افتادگی را با تمام وجود حس میکنیم و گویی وظیفه داریم با چاپ مقاله به سرعت به آنان برسیم. این را از جنبه دیگری هم میشود نقد کرد و آن بحث «شاخصهای نامعتبر توسعه یافتگی» است.
شاخصهای اصلی توسعهیافتگی و حس توسعهیافتگی عمدتا در جهان، به صورت زیربنایی، با گذر از مبانی «اقتصادی» و ذیل آن «معیشتی» به سمت شاخصهایی نظیر «توسعه انسانی» و «میزان دانشآموختگی» و «توزیع عادلانه دانش و دسترسی آموزش همگانی» رفتهاند و در واقع دانشگاه در خدمت حل و فصل مسائل انسانیتر است؛نظیر تربیت کردن انسان قرن معاصر که بتواند در برابر چالشهای بزرگی نظیر سینگولاریتی، سکونت در کره مریخ و عصر دیجیتال به خوبی کنشگری و واکنشگری کند و بشریت را چند گام به جلو براند.
در نهایت دانش در آن کشورها مأموریت خود در راهاندازی و حفظ توسعه و «مرجعیت علمی» خود را حفظ کرده و به دنبال اثبات هیچکدام از اموراتی که با صفت تفضیلی (ترین) بیان میشوند هم نمیرود. (البته اصلا قصد ندارم وارد بحث توسعه و عقبماندگی و رشد بشوم، صرفا برای مقایسه این چند سطر را نوشتم)
البته که این شاخصها و اهداف و مسائل، برای جوامعی که درگیر سادهترین، اما عمیقترین چالشهای معیشتی هستند و قیمت تخم مرغ و نهاده تا خودرو و نفت «دستوری» تعیین میشود و در واقع همچنان از ۱۳۴۸ سیاست اقتصادیشان هیچ تغییری نکردهاست، بیشتر شبیه شوخی است.
به هر صورت بحث «طراحی دانشگاه» یا «برساختن آن» را بیش از این طولانی نمیکنم و پیشنهاد میکنم حتما سخنرانی دکتر کیوانفر را در این مورد بشنوید.
فرهنگ انتظار و آموزش عالی
همین الان میتوانم خیالتان را راحت کنم: دانشگاه بروید یا نروید، از هیچکسی و هیچچیزی مطلقا انتظار هیچچیزی را نداشتهباشید.
دانشگاه در بهترین حالت و در بهترین حالت قرار است به شما «نحوه تفکر» و «شبکهسازی» بیاموزد و هیچچیز بیشتری از این به شما نخواهد داد.
انتظار این که دانشگاه، والدینمان، جامعه و دیگران قرار است به خاطر قبولی در کنکور با رتبه عالی، برایتان جایگاه و ارزش ویژهای قائل شوند کاملا برآمده از «فرهنگ انتظار» است. این که فکر کنیم همیشه «باید» نجاتدهندهای باشد و ما مسئولیت کامل چیزی را در نهایت نپذیریم.
البته که این انتظار از کودکی در وجود ما و فرهنگ ما نهادینه است و حتی بالغترین افراد در محیط کار با چالشهای جدی مواجه میشوند، در نهایت آنچه از آنان میشنویم این است که «انتظار نداشتم اینطوری برخورد کنید» یا «انتظار داشتم فلان اتفاق بیفتد» یا در بهترین حالت «چرا من؟» «چرا با من این رفتار شد؟» و ادبیات ملایمتری از این هم داریم که در باطن همگی به یک فرهنگ اشاره دارند.
مکررا کارمندها و همکارانی داشتهام که در تمام طول سال، همواره انتظار افزایش حقوق، یا تقدیر را داشتهاند، اما حداقل خواستههایشان را هم شفاف بیان نمیکردند. نمیگویم چنین رفتاری در همگان هست، اما در درون خودم هم حس میکنم که همیشه زمانی که با چالشهای زندگی روبرو میشویم، انتظار کمک از دیگری داریم. گویی همواره کسی باید پشت ما بایستد و به ما اهمیت بدهد.
حتی وقتی پیر میشویم هم این انتظار دست از سر ما بر نمیدارد. پیش هر پیری که بنشینی و سفره دلش را باز کند، ترجیعبند نصف جملاتش شاید این باشد که «از بچههایم انتظار نداشتم….» یا «ای دنیای بیوفا که انتظار فلان چیز را از تو نداشتم…»
این فرهنگ انتظار را اگر از خود دور نکنید، هر رشته و هر دانشگاهی که بروید هیچ تغییر بزرگ خاصی در خود مشاهده نخواهید کرد. اگر هم دانشگاه نروید که مشخصا بعد از ده سال کار، به نتیجهگیری «مملکت صاحاب نداره که مواظب من کارآفرین / کارمند / زحمتکش و … باشه.»
در نهایت با کمال احترام باید خدمتتان عرض کنم که «طبیعت فقط یک قانون مهم دارد: Via Negativa»

یعنی سیستمها با حذفکردن یاد میگیرند. یعنی اگر نخواهید برای بقای خود، کاملا با مسئولیت خودتان، کاملا با اختیار خودتان و بدون کمک دیگران کاری انجام دهید، به سادگی، حذف میشوید، دیده نمیشوید، جدی گرفته نمیشوید و اثری از شما هم نخواهد ماند.
به همین سادگی سیستم شما را هم همانند ۹۹ درصد حیاتی که از ابتدای تشکیل حیات روی کره زمین (بیش از ۳ میلیارد سال پیش) محو و نابود کردهاست، از سیستم میزداید و کنار میگذارد.
و البته «منابع» معمولا به یکسان در اختیار اکثریت (اقلیتی که از ابتدای زندگی دسترسی به نیازهای ابتدایی ندارند را فاکتور میگیرم و منظورم افرادی است که اولا اینترنت دارند و ثانیا میتوانند بین دانشگاه رفتن و نرفتن انتخاب کنند.)
در گوشه سمت چپ وبلاگ سه سؤال مهم در مورد منابع پرسیدهام که شبانهروز به آنها فکر میکنم (شاید اندیشیدن به این مسائل برای شما هم مفید باشد)
فهرستی از داشتههای تان تهیه کنید
چه برنامهای برای افزایش یا کاهش آنها در آینده دارید؟
چه برنامهای برای استفاده از این داشتهها دارید؟

میان پرده: بحث اقدام و پاسخ
مسئله دیگر، بحث انتخاب کردن است. این بخش را با استفاده از مطالبی که در کانال «فقط برای سی روز» یاد گرفتهام مینویسم. مشخصا فکر میکنم تا کنون «هیچ منبع دیگری» در اینترنت نباشد که در باب مسئله «خودآگاهی» این قدر دقیق و غنی به مسئله پرداخته باشد.
ما و تقریبا همه موجودات دیگر، عمدتا رفتارهایی میکنیم که از جنس «پاسخ» هستند. یعنی اتفاقی میافتد و ما در پاسخ به آن «انتخاب» میکنیم.
برای روشنتر شدن بحث چند مثال میزنم:
من در کنکور رتبه خوبی نمیآورم و وارد بازار کار میشوم. اینجا در حال پاسخ دادن به اتفاق «رتبه نیاوردن» هستم.
زمانی که رتبه خوبی بیاورم و وارد دانشگاه نشوم، «انتخابم» از جنس «اقدام» بودهاست.
من برای مهاجرت به آمریکا، ۵۰۰ هزار دلار کم دارم. اگر انتخاب کنم که در ایران زندگی خواهم کرد، در حال پاسخ دادن به اتفاق «کمبود منابع مالی» هستم.
زمانی که این مبلغ را داشتهباشم و انتخاب کنم که در ایران بمانم، انتخابم از جنس «اقدام» است.
من در شرکت رابطه خوبی با همکاران ندارم و چرخش وقایع طوری پیش میرود که از طرف مدیریت «پیشنهاد تعدیل» میگیرم. در این صورت ارائه درخواست استعفاء «پاسخ» من است.
زمانی که خودم با بررسی عملکرد خودم در چند ماه گذشته و همچنین «تحلیل بازخورد» از همکاران متوجه بشوم که باید بروم و قبل از این که عملکردم افت کند یا پیشنهاد تعدیل بگیرم، درخواست استعفاء بدهم (که البته با تعجب مدیران روبرو میشود) انتخابم از جنس «اقدام» است.
در نهایت مهمترین تغییرات و اثرگذارترین انسانهایی که میتوانیم در طول تاریخ بیابیم، آدمهایی هستند که سهم «اقدام» در زندگی آنها بیش از «پاسخ» بودهاست.
به نظرم البته در ۱۸ سالگی که مشغول انتخاب رفتن و نرفتن هستیم، کمتر کسی به تفاوت ظریف این دو توجه خواهد کرد و شاید اقتضای سن و شرایط هم باشد که چنین تفکری در مدارس اصولا آموخته نمیشود. به هر حال اگر کسی در این سن این تفاوت را فهمیده باشد (که من در ۳۲ سالگی متوجهش شدم) واقعا از نظر من قابل تحسین است.
از آموزش عالی و دانشگاه چه بیاموزم؟
مهارتهای مهمی که دانشگاه میتواند برای یادگرفتنشان به ما کمک کند، لیست بسیار سادهای هستند.
این مهارتها به ترتیب اهمیت عبارتند از:
مهارت یادگیری
چگونه باید یاد بگیرم. و در واقع بهتر است بگوییم چگونه مطالب متفاوت، نقلقولهای مختلف و چیزهای مختلف را از افراد مختلف یاد بگیرم و به کار ببندم. چگونه از رفتار امروز صبح میوهفروش با رفتگر محلمان در مورد لیدرشیپ، برخورد اجتماعی و حمایت اجتماعی بیاموزم؟ چگونه از نحوه صحبت کردن رئیس جمهور آمریکا، در مورد تاریخ آمریکا بیاموزم؟ چگونه از سخنرانی دکتر کیوانفر، در مورد روش علمی و اهمیت آن بیاموزم؟ چگونه از نوشتههای دکتر سریعالقلم، در مورد اصول سیاست خارجی بیاموزم؟ چگونه از وبلاگ محمدرضا شعبانعلی، در مورد نحوه تفکر سیستمی و درست دیدن دنیا بیاموزم؟ چگونه از درسنامه دینامیک سیستم دکتر مشایخی، در مورد نحوه کارکرد اقتصادی جهانی بیاموزم؟ چگونه از وبلاگ دن اریلی، در مورد نحوه نگاه به زندگی بدون دروغ بیاموزم؟ چگونه از فیلمهای مارتین اسکورسیزی یا ابراهیم حاتمی کیا در مورد نحوه نگاه به مسائل مختلف اجتماعی بیاموزم؟ چگونه کار با اعداد و حسابداری ذهنی و مدیریت مالی را به خودم بیاموزم که بتوانم تا سر ماه مخارجم را مدیریت کنم؟
همه اینها میشود یک مهارت بسیار مهم «یادگیری چگونگی یادگیری» یادگیری دیدن فرصتهای دنیای اطرافمان و این که هر کس و هر چیزی و هر اتفاق و واقعهای قرار است برای ما «یادگیری» داشته باشد.
شیوه تفکر و حل مسئله
زندگی ما سراسر مسئله است. از صبحی که از خواب برمیخیزیم تا شب که به خانه بازگردیم و به آغوش خواب بغلتیم، در حال دیدن و دست و پنجه نرم کردن با مسائل مختلف هستیم. ممکن است با مسائل سادهای نظیر چکهکردن شیر سیفون دستشویی به عنوان اولین چیزی که با آن در طول روز برخورد میکنیم روبرو شویم تا مسائل بسیار پیچیده مانند این که امروز که همکارم آمد سرسنگین بود و مثل همیشه تسکهایش را درست انجام نداد و انگیزه نداشت و چگونه باید انگیزه و اشتیاق را به او بازگردانم که حتی بهتر از سابق باشد.
همه اینها مسئله اند و جنسشان با هم دیگر متفاوت است. برخی مکانیکی و برخی کاملا غیر مکانیکی اند. برخی صفر و یکی و برخی میلیونها طیف رنگیاند.
دانشگاه رفتن یا نرفتن باید به ما این مهارت مهم را بیاموزد. این که چگونه مسئله را ببینیم، آن را درست تحلیل کنیم، به اجزای سازندهاش بشکنیم، آن را به صورت یک سیستم واحد ببینیم، روندها و رویدادهایش را از هم تفکیک کنیم و در نهایت آن را درست حل کنیم و البته بعد از ان یافتهها و آموختههایمان را یادداشت کنیم و ما را به فکر فرو برد و بتوانیم در آینده بهتر فکر کنیم. در واقع خود حل مسئله هم یک نوع رفتار یادگیری دائمی و پیوسته میتواند باشد.
آموختن ریاضیات و تمرین آن میتواند باعث شود در هر بخشی از مهارت حل مسئله، جعبه ابزار بهتری در اختیارمان باشد و البته خود ریاضیات به عنوان مادر علوم، روشی برای فکر کردن و حل مسائل بسیار سخت و کلان عالم هستی ماست: مسائلی نظیر این که این جهان چگونه به وجود آمدهاست و چگونه کار میکند.
اگر قصد دارید در مقاطع بالاتر از کارشناسی هم به تحصیل ادامه دهید، حتما درس «روش تحقیق» را بسیار جدیتر از سایر دروس بگیرید. به طور کلی دروسی که شامل «روش فکری» هستند را جدیتر بگیرید.
مهارت تصمیمگیری
به هر صورت مهارت تصمیمگیری بسیار مهم است. ما در واقع در طول روز میلیونها تصمیم میگیریم. حتی قبل از برخواستن از خواب، تصمیم به بیدار شدن یا بیشتر خوابیدن هم جزوی از آن است. مشخصا ساختار خطاکار ذهنمان در تمام این تصمیمها ممکن است دچار انحراف، سوءتفاهم، سوءبرداشت، کجفهمی و نادیده گرفتن جوانب مسئله شود. بنابراین دانستن این که هر تصمیمی «اولا تبعاتی دارد» و «ثانیا جز ما کسی مسئول عواقب یک تصمیم نیست» ممکن است باعث شود مسئولیتپذیری بیشتری نسبت به تصمیمات، گفتهها، نوشتهها و رفتارمان نشان دهیم.
مهارت سناریونویسی میتواند به بهتر شدن تصمیمگیری ما در طول زمان کمک کند. آن را هم جدی بگیرید.
برای فهم بهتر این مباحث کتاب Priniciples از Ray Dalio کمک بزرگی خواهد بود. (به صورت اپلیکیشن روی اندروید موجود است.*
شبکه سازی
پس از این که فهمیدیم چه کسی هستیم و چگونه فکر کنیم و چگونه تصمیم بگیریم، لازم است بیاموزیم که شبکهای از روابط انسانی غنی با دیگران بسازیم. باید بیاموزیم که بتوانیم با همه افراد فارغ از جنسیت، سن، میزان تحصیلات، پشتوانه اعتقادی و … تعامل سازنده داشتهباشیم. آموختن این مسئله در دوران دانشگاه «کمتر» هزینه دارد و در دوران کاری ممکن است باعث شود «بهترین» همکارانمان را برای همیشه، به خاطر جزئیترین مسائل از دست بدهیم.
افزایش «سواد ارتباطی» و تکیه بر روشهایی نظیر «تئوری انتخاب» یا «ارتباط بدون خشونت» میتواند کمک کند که در آینده به واقعیترین منبع ثروت انسانی دست یابیم: «ارتباطات بشری».
و یادمان باشد که انسان اگر انسان شد، در پرتو کار گروهی و جمعیاش بود، وگرنه مغز نئاندرتالها از ما بزرگتر بود و خودشان هم باهوشتر از اجداد ما بودند. تنها مزیتی که ما را در زمین غالب و آنها را مغلوب و از صفحه روزگار محوشان کرد، توانایی ما در «کار جمعی» و «انتقال تجربه انسانی» به همدیگر بودهاست.
ارتباطات انسانی را به هر زبانی که هست فرا بگیرید. زبانهای بشری نباید مانع دیدن و شنیدن و درک کردن دیگری شوند.
مهارت خودآگاهی
این را به عنوان آخرین مهارت مینویسم، هر چند در تمام بخشهای دیگر این مهارت هم پررنگ است و هم بیشتر از همه سهم دارد؛ اما چون به تجربه دریافتهام که رخداد خودآگاهی دیرپاست (در تمام کسانی که من میشناسم پختگی این مهارت تا قبل از ۳۰ سالگی نبودهاست؛ تأکید دارم در تمام کسانی که من (با نحوه شناخت من) میشناسمشان و قاعدتا و ضرورتا ممکن است اشتباه کنم) این مهارت را برای آخرین مورد نگه داشتهام.
خودآگاهی یعنی بدانیم در هر لحظه از زندگی، آنکه تصمیم میگیرد فارغ از تمام هورمونها، احساسات، شرایط محیطی، و تمام شرایطی که قابل پیشبینی و پیشگویی نیستند، «ما» هستیم. مایی که با داشتن خطاها، محدودیتها و تمام مشکلاتمان، «باید» آن تصمیم را بگیریم و اجرا کنیم؛ بیآنکه هیچ نشانهای از نتایج احتمالی آن (در بهترین حالت میتوانیم سناریو بنویسم که محتملا میزان خطای بالایی هم دارد)
اگر دانشگاه نروم هم باید اینها را بیاموزم؟
به نظرم بله. اگر دانشگاه هم نرویم لازم است که تمام این مهارتها را بیاموزیم. در واقع بیشتر این مهارتها در مسیر زندگی به ما آموخته میشوند، اما ممکن است متحمل هزینههای بسیار سنگینی از جمله «از دست دادن بهترین دوستان» ، «ورشکستگی» ، «از دست دادن همه منابع مالی» و «شکستهای سنگین کسب و کاری» بشویم تا بتوانیم اندکی از این مهارتها آموخته و از آنها استفاده کنیم.
در نهایت پیش از ورود به بزرگسالی نیازمند سواد ارتباطی، نحوه تفکر شفاف و صحیح و آگاهی کامل از رفتار و کردار خود هستیم. و در نهایت نیازمند فهمیدن این که «نجاتدهندهای وجود ندارد، جز خودمان.»
برای تکلمه بحث «پادشکننده» شوید. یعنی یادتان باشد «هر کسی که تلاش کرده که به شما ضربهای بزند و موفق نشدهاست، بیشتر از کسانی که به شما مهر و محبت کردهاند، در آموزش و رشد شما نقش داشتهاست.»
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد که
هوا هم اینجا زندانی است
خوشحالم از خوندن متن پربار و جذابت یاورجان.
یکی از شانسهای من در زندگی، آشنایی نسبتاً زودهنگام با متمم و انس گرفتن با مدل ذهنی متمم و محمدرضا شعبانعلی بود. متمم، به من نگرشی داده که این روزها خیلی مسائل رو بهتر درک میکنم. درسته خیلی کموکاستیها در درک هست. ادعایی هم ندارم. ولی خوشحالم حداقل در حوزه یادگیری، تفکر سیستمی، تصمیمگیری و مدل ذهنی، مذاکره و ارزشآفرینی برای خودم در متمم وقت گذاشتم.
و حالا دوست دارم درمورد خودآگاهی و افزایش دادن سهم «اقدام» بجای «پاسخها» در تصمیماتم، بیشتر فکر کنم.
خوشحالم متنی خوندم که واسم الهامبخش بود.
سالم باشی و قلبت پر از مهر.
ارادتمندم
جزو افتخارات و خوشحالی های زندگی من مشخصا داشتن یک حلقه رفاقتی از دوستانی متفکره که میشه از تمام کلماتش کلی یادگیری داشت.
با مهر
یاور