حدود یک سال قبل از خانه مجازی دیگری به این خانه مهاجرت کردم.

تا کنون ۱۰۳ پست در این وبلاگ منتشر شده اند؛ بالای ۳۰۰ هزار بار بازدید شده اند و حدود ۷۰ هزار بار خوانده شده اند.

تا کنون حدود ۶۰۰ دیدگاه در این وبلاگ از سوی خوانندگان گذاشته شده است (منهای دیدگاه هایی که اسپم و بک لینک و … بوده اند و غالبا از سوی من پاک می شوند.)

پربیننده ترین پست این وبلاگ طولانی ترین پست آن بوده است.

سه داستان از من تا کنون روی این وبلاگ منتشر شده است و البته کوشیده ام تا حد ممکن نوشته هایم به سمت «توسعه پایدار» بروند.

خیلی تلاش می کنم که نوشته ها به سمت دل نوشته منحرف نشوند و هر آنچه می نویسم حاصل خواندن کتاب و نتیجه تفکر درباره آن باشند.

در این یک سال البته خیلی مسائل را در رابطه با توانایی نگارشم متوجه شده ام. درست است که بیش از ۱۶ سال است که قلم به دست شده ام، اما تصمیم دارم نوشتن را جدی تر و روزانه تر پیگیر باشم. البته عمدتا نمی توان در مورد توسعه روزانه ۱۰۰۰ کلمه نوشت، به همین دلیل تصمیم به نوشتن مطالب دیگری دارم که اتفاقا باز هم به سمت دل نوشته نروند.

این مطالب شامل تکمیل داستان هایم خواهند بود.

دغدغه همیشگی من برای مخاطبان همواره در یک مفهوم ویژه تعریف می شده است: «مخاطب کتاب خوان» را مخاطب دائمی این خانه می دانم و همه نوشته هایم برای این چنین مخاطبانی است. مخاطبانی که عمدتا نوشتن برایشان نیازمند «عمیق نوشتن» و «عمیق فهمیدن» است. مخاطبان گذری و آن هایی که صرفا گاهی به این خانه سر می زنند و تشنه مطالب پابلیک تر و سطحی تر هستند را جدی نگرفته ام و نخواهم گرفت. میلیون ها کانال و پیام و نوشته در فضای سطحی خوانی فاضلاب محتوا تأمین کننده نیاز آن ها به محتواست و قرار نیست اصالت نوشته های وبلاگم را فدای مخاطبان گذری ام بکنم. من اتهام «انتقادناپذیری» و «پیچیده نویسی» از سوی این جماعت را بارها شنیده ام و اساسا چنین اتهاماتی از سوی جماعت شبکه اجتماعی زده آن قدر مهم نیست که بخواهم برایش اقدامی هم انجام دهم.

هرگز نمیتوانم سطح نوشته های توسعه پایدار را با سطح شعور مخاطب گذری تنظیم کنم. مانند این است که شخصی به نیچه و ویتگنشتاین معترض شود که چرا نوشته های فلسفی شما برای عموم مردم گنگ و غیرقابل درک است. یا مخاطبی معترض باشد که چرا اساسا باید هزاران ساعت موسیقی کلاسیک غیرقابل درک وجود داشته باشد. باید گفت درک نکردن نیچه یا موسیقی کلاسیک نمی تواند بهانه نبودنشان باشد، اما میتواند بهانه نخواندن و گوش نکردنشان باشد. درک توسعه پایدار نیازمند درک سیستم پیچیده است و اگر مخاطب نمی خواهد به خودش زحمت یادگیری و تفکر بدهد، همان بهتر که خواننده صفحات و نوشته های من نباشد.

در واقع زمانی که من برای نوشتن یک نوشته ۱۰۰۰ کلمه ای در مورد توسعه خودم را مجبور به خواندن حداقل ۲۰۰ صفحه کتاب از موضوعاتی کرده ام که هرگز قبلا در موردشان چیزی نمی دانسته ام، چرا نباید از مخاطبم انتظار داشته باشم برای درک نوشته های من زحمت تفکر به خودش بدهد؟ همیشه تأکید کرده ام که اگر قرار است «عمومی» و «ساده» و «همه فهم» بنویسم و به قولی «متوسط» باشم، همان بهتر که ننویسم و نباشم و این همه زمان و انرژی خودم و شما را تلف نکنم.

من برای نوشتن هر سطری از مطالبی که برچسب توسعه پایدار می خورند، روزها و شب های زیادی باید مطالعه کنم، وقت بگذارم و فکر کنم و سپس حاصل همه آن افکار را یکجا روی کاغذ بیاورم؛ جدا و بی تعارف فکر میکنم میتوانم انتظار «تفکر» از مخاطبانم داشته باشم و اگر مخاطب من غیر قابل فهم بودن مطالبم را دلیل بر نخواندنشان می انگارد، من ترجیح میدهم «خوانده» نشوم. نوشتن از توسعه به دلیل خوانده شدن نیست؛ همان طوری که در وبلاگ نویسی شخصی من، سئو و رتبه الکسا برایم مهم نیستند. تنها مسئله مهم «نوشته شدن» است؛ نوشته شدن عالی ترین مرحله تفکر و هضم چیزی است که در تلاش برای فهم آن هستم و چنین مسائلی با شاخص های دیجیتال مارکتینگ برای من سنجیده نمی شوند. تنها شاخصی که می تواند برای من ارزشمند باشد این است که باعث شده باشم مخاطبم پس از خواندن نوشته هایم احساس کند در موردی که قبلا نمی دانسته است، حداقل اطلاعاتی برای پیگیری و مطالعه بیشتر دارد. اگر نتوانم تأثیری بر کتاب خواندن و تفکر بیشتر در مخاطبانم بگذارم نوشته هایم تفاوتی با «دزدی وقت» و «قتل مخاطبم» نداشته است و اساسا ارزش نوشته شدن نداشته اند.

معتقدم نمی توان به بهانه «همه فهمی» مطالب زرد و ساده و سطحی به خورد مخاطب داد. حداقل من این کار را نمی کنم.

خوشبختانه تر که داستان اولم (که خجالت میکشم اسمش را “کتاب” بگذارم) را در شبکه کتابخوانان (Goodreads) عرضه کردم و بازخوردهایی هم گرفته ام.  هر چند همه بازخوردها درون این شبکه نبوده اند؛ گاها پیغام هایی در تلگرام هم دریافت می کنم. بازخوردهایی با مضمون این که میشد «بیشتر» در فضاسازی ها دقت کرد تا مخاطب بتواند همذات پنداری راحت تری با نویسنده داشته باشد. این بخش را میتوانم بپذیرم. خواننده داستان و شنونده داستان قرار نیست همانند مخاطب «توسعه پایدار» بتواند پیچیده بیندیشد.

به همین دلیل دوست دارم روزانه نوشت هایم را به داستان هایم اختصاص دهم و البته باید گزارش یک قتل را (که تا کنون ۱۶ هزار کلمه) شده است را کمی تغییر دهم. هم از منظر ادبی و داستان سرایی و هم از اضافه کردن بخش هایی نظیر «پیش از قتل». و البته ادامه دادنش از جایی که مانده است.

«نامه ای به هیچ کس» البته داستان اندکی فلسفی تری است. نظیر «Sapiens» هراری دوست دارم «داستان گونه» پیش برود. البته داستان هراری روایت گذشته برای امروز است و نامه ای به هیچ کس روایت امروز برای آیندگان است.

این چنین می توانم نوشتن روزانه هزار کلمه را جدی تر پیگیر باشم و در نهایت از حاصل آن محتوای مفیدی برای آن بخش از مخاطبان پابلیک و گذری هم تأمین گردد.

رادیو کتاب و رادیو محتوا نیازمند بازنگری و جدی تر شدن در برنامه تدوین شان هستند. بیشتر البته مسائل این حوزه مسائل فنی نظیر تهیه میکروفن مناسب تا نرم افزار ضبط و تدوین صدا بوده است تا خود محتوا. چنانچه مثلا بحث Masters of Scale با وجودی که هم نیاز بسیار جدی برای شنیدنش در حوزه استارت آپ احساس می شود و هم تمامی محتوایش را چندباری گوش داده ام، هنوز آن قدر پخته نشده است که بتوانم ضبطش کنم.

رادیو محتوا هم از همین قاعده پیروی میکند. البته قصد و غرض اصلی این است که از محتوای سایت بازاریابی محتوایی مان  یک ebook کامل در  مورد استراتژی محتوا، بازاریابی محتوایی و تولید محتوا داشته باشیم. شاید این کار بیش از چند سال هم طول بکشد ولی در نهایت می توانیم یک مرجع خوب از این مفاهیم داشته باشیم و هم اکنون در حال بازبینی منابع اصلی آن از Copyblogger تا Content Marketing Institute هستیم و امیدوارم بتوانم در گزارش سال آینده و یکسالگی وب سایت محتوایی مان به اتمام رسیدن آن را اعلام کنم.

بیشتر نوشته های این وبلاگ در آینده باز هم از «سوم شخص» پیروی خواهند کرد. به این مفهوم که نوشته ها بیشتر و بیشتر به سمت توسعه خواهند رفت و سهم سایر نوشته ها در آن بسیار کم تر خواهند شد. انتظار دارم نوشته هایم در آینده و به خصوص مبحث «چرا توسعه پایدار زمان بر است» که آن را به دلیل گستردگی بیش از حد به چندین قسمت تقسیم کرده ام تا مدت ها متأثر از «توسعه اقتصادی» باشند و پس از آن تلاش خواهم کرد این مسئله را از منظر «توسعه انسانی»، «توسعه سیاسی» و «پیچیدگی سیستم» بررسی کنم. طبعا چنین نوشتارهایی نیازمند گذشت زمان هستند و ممکن است مطالب وبلاگ در حوزه توسعه به صورت روزانه آپدیت نشوند.

از شکیبایی شما متشکرم.


ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است؟

این چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید

ارغوان

خوشه ی خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره ی باز سحر

غلغله می آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشا گه پرواز ببر

آه بشتاب

که هم پروازان

نگران غم هم پروازند.

۴ دیدگاه

  1. بسیار مطلب پخته ای بود اقای مشیرفر. من دوسه روزی هست از طریق سایت اقای شعبانعلی اشنا شدم با سایت شما.خوشوقتم
    در عین حال معنی عبارت تند شما رو به اقای رحیمی متوجه نشدم.
    الان اسم ایشان را سرچ کردم، متوجه شدم از فرهیختگان حوزه مدیریت و آموزش کشور عزیزمان هستند.
    در شان شما نیست جسارتا چنین کامنت هایی را درج کنید.
    مزاحمت…بلاگفا…این کامنت ها حقیقتا در شان شما و اقای دکتر رحیمی نیست به نظر من
    البته شما صاحب اختیارید

    1. بله و البته می‌بینم که با همان آی‌پی آقای دکتر تشریف آورده و می‌نویسید.

      در عین حال یک انسان چقدر باید مریض باشد که با دو نام مختلف و یک آی پی برای یک وبلاگ تولید مزاحمت کند.
      متأسفانه هنوز مفهوم این جمله را نفهمیده‌اید که وبلاگ خانۀ شخصی من است و حضور شما در این محل به هیچ عنوان جایز نیست.

  2. آقای به ظاهر محترم
    امیدوار بودم زمانی که کامنت‌های جفنگ پیشینتان را پاک کردم، آن قدر هوش و فراست و شعور می‌داشتید که مفهوم آن را درک کنید.
    متأسفانه روند مزخرف گویی و هرزه‌نگاری و چرت و پرت گویی‌های شما ظاهرا تمامی ندارد.
    البته سابقۀ مزاحمت‌های شما در بلاگفا برای وبلاگ‌نویسان دیگر برای ما مشخص است.
    سابقۀ مزاحمت‌هایتان در وبلاگ پیشین هم برای من مشخص و مستند شده‌است.

    همین که چهار نفر انسان نادان گردت آمده و تو را مربی خوانده‌اند، فکر کرده‌ای می‌توانی هر جایی بروی و هر جایی نظر بدهی؟
    شما اصلا چه‌ کاره‌اید که برای من تعیین تکلیف می‌کنید؟

    بازار هدف، مشاوره، فلسفه
    چرا از چیزی که «مدرکش» را داری و مطلقا از آن فهم نداری سخن به زبان می‌آوری؟
    چرا نمی‌فهمی که در وبلاگ من حق دارم، از هر چیزی که دلم می‌خواهد و به هر گونه که دلم می‌خواهد سخن برانم؟
    این‌جا خانۀ من است و من صاحب‌خانه.

    هر وقت توانستید میان «صلاحیت نظر دادن» و «حق نظر دادن» در امری که مطلقا به حضرت‌عالی ارتباطی ندارد، تمیز قائل شوید، آن وقت نظر بدهید.

    شما برای همیشه از نظر دادن در این وبلاگ محروم شدید.

    امیدوارم که دیگر هرگز این اسم و ایمیل و اسپمینگ‌های شما را نبینم.

  3. یاور عزیز
    در مورد این گفته ات که نوشته بودی :
    “هرگز نمیتوانم سطح نوشته های توسعه پایدار را با سطح شعور مخاطب گذری تنظیم کنم.”
    برای درک مطلب هایت مجبور شده ام که کتاب های خوبی را مطالعه کنم تا بتوانم لاقل معنای کلماتِ متن هایت را بفهمم.
    البته بعد از مطالعه کتاب WHY NATIONS FAIL که خودت به من هدیه داده بودی، آنقدر علاقه پیدا کردم که به مطالعه کتاب های خشونت و نظم های اجتماعی ، ما چگونه ما شدیم، و صلحی که همه صلح ها را بر باد داد، پرداختم و الان خیلی بهتر و عمیق تر از قبل مفهمم و میدانم و درک می کنم.
    تازه در مباحث اقتصاد و درک آن هم پیشروی هایی داشته ام و همچنان دارم و این دو مبحث در آینده مطالعات من جایگاه ثابتی خواهد داشت.
    شاید بعضی وقت ها ما خودمان تاثیر ضمنی نوشته هایمان را حس نکنیم. اما یکی از این تاثیر ها ، تاثیر اش بر روی من بوده.
    اینکه الان می فهمم مباحث توسعه چقدر متنوع و گسترده است.
    الان می فهمم که به این سادگی ها نیست و ربطش را به سیاست و اقتصاد فهمیده ام.
    معنای گذار های اجتماعی را الان می دانم.
    مفهمم که چطور و چگونه گذار شکل می گیرد.
    و خیلی مباحث دیگر.
    این ها را هم به تو مدیونم.
    همیشه این نکته را در نظر دارم و به آن باور صد در صدی دارم.
    اینکه تلاش و مطالعات اطرافیان یک نفر باعث شکل دهی هر چه بهتر و بیشتر یک نفر می شوند تا تلاشِ خودِ آن فرد. (کامیونتی)

    ارادتمند
    سعید فعله گری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *