پیشنوشت
معمولا غیر از ساعتهایی که در مترو مشغول خواندن میشوم، به ندرت وقت میکنم کتابی را عمیقا مطالعه کنم.
و البته به ندرت وقت میکنم کتابی «غیر کاری» مطالعه کنم.
چنانکه میدانید به خاطر سالهایی که در دانشگاه تلف کردهام، مجبورم بعضی از مطالب را چنان با سرعت ضبط و ثبت وعملی کنم که گاهی ساعتهای متمادی از روز کاری به مطالعۀ مطالبی همچون مارکتینگ، محتوا، تبلیغات، استراتژی و امثالهم میگذرد.
در حوزۀ توسعه پایدار ایران نوشتن اما با توصیفی فراتر از واژۀ سخت و دشوار همراه است.
یا شاید من گرفتار چرخۀ کمالگرایی در سختگیری شدهباشم. به هر صورت همانطور که قبلا نوشتهام مدلهای توسعه شرق آسیا برای ما تقریبا ناشناخته و غیردقیق است.
تصویری که ما از ژاپن و آلمان داریم به یک اندازه مخدوش است. هر چند به نظر نمیرسد الفبای توسعه در شرق آسیا همانند توسعه در اروپا ترتیبی پیش رفتهباشد (چیزی که در چین و کره معاصر مشاهده میکنیم) اما در واقع ترتیب توسعه در شرق آسیا تا حد زیادی با نظم و روالی «پایدار» پیش رفته است.
تا اینجا به تجربه دریافتهام که توسعه پایدار و وقوع و حدوث آن در هر نقطه از جهان با مراتب بسیار زیادی «درونزاد سیستم» است و هیچ نیروی خارجی نمیتواند برای سیستمی که توسعهخواه نیست، توسعه بیافریند.
ممکن است نیروی خارجی قهری به صورت موقت «پیشرفت» برای کشوری به ارمغان بیاورد، اما دینامیک درونی سیستم توسعهنیافته در اندک زمانی دستاوردی جز خرابی از آن پیشرفت به بار نمیآورد.
(رجوع کنید به تولیدات اتومبیلهای بیکیفیت داخلی و نقش پررنگ آنها در آلودگی هوای شهرهای بزرگ)
بالاخره ژاپن چگونه ژاپن شد؟
این نوشته در واقع بهانهای شد برای مرور سریع کتاب «ژاپن چگونه ژاپن شد» تألیف دکتر میرباقر مدنی.
ارزشمندی کتاب برای من اما از جنبۀ دیگری است. نه به خاطر این که به تاریخ توسعه در شرق آسیا و تطبیق آن با مدل «نوسان میکند، اما غرق نمیشود» بسیار علاقهمندم، بلکه از آن رو که نویسنده ظاهرا مدتزمانی در کشور ژاپن گذرانیدهاست و شناختش بیش از شناختی است که من از ژاپن دارم.
ژاپن برای من فرهنگ سامورایی و امپراطورهای قدرتمندی چون Oda و Tokugawa است و احیانا تصاویری پراکنده از The Last Samurai، باغهای گیلاس و البته کیمونو، نودل و همچنین طعم تند و تیز غذاهای Wagamama در لندن.
به هر صورت ژاپن اینها هست و اینها هم نیست. ژاپن نبضی از زندگی و توسعه در شرق آسیا است که با سرعت تمام خودش را از پس قرنهای فلاکت به خوشبختی و توسعهیافتگی رسانیدهاست و قاعدتا هماکنون یکی از قدرتهای برتر اقتصادی و تکنولوژی است.
(از ترجمۀ تکنولوژی پرهیز کردم، نه به این خاطر که مصطلح شدهاست، بلکه به این خاطر که در ترجمۀ این واژه نیز همانند سایر دستاوردهای توسعه ما صرفا «میوه» چیدن را آموختهایم و نه درخت نشاندن. چه تکنولوژی اساسا «فنشناسی» است و ما همچون سایر وارداتمان آن را به «فناوری» ترجمه میکنیم و البته روح ارجحیت «وارد کردن بیش از ساختن» را در پس این واژه به خوبی نشان میدهیم.)
تکامل جامعهشناختی و تاریخی

همانطور که پیش از خواندن کتاب هم حدس میزدم، هر چند در ژاپن مدل توسعه ترتیبی اروپایی پیش نرفتهاست، اما مقدمات توسعهیافتگی بسیار بیش از واردات دستاوردهای توسعه و مهندسی معکوس آنها فراهم شدهاست.
دکتر مدنی به خوبی در این کتاب اشاره میکند که ژاپنیها پیش از ورود به دورۀ میجی (۱۸۶۸) توانسته بودند یک «ملت جدید» خلق کنند. ملتی که در سایۀ ثبات طولانی مدت سیاسی قرون گذشته و در سایۀ اقدامات ارزشمند شوگونها و امپراطوری توکوگاوا «اقتصاد» باثبات، پیشزمینههای حقوق فردی و جمعی و نیز اهمیت به دانش بیش از هر چیزی به سمت «عقلانیت» و فرار از احساسات زودگذر گرایش داشتهاند.
به طور کلی میتوان برای شناخت توسعهیافتگی یک ترتیب تاریخی برشمرد:
- تفکیک قدرت در بالاترین سطوح جامعه (تفکیک قدرت سیاسی و مذهبی که در آن عالیترین مقام مذهبی-سیاسی «حاکم» یکی از جایگاههای قدرت «مذهبی» یا «سیاسی» را بر میگزیند. به واقع «بحران مشروعیت» در آن کشور از بین میرود. مشروعیت مذهبی حاکمیت همواره یک خطر بزرگ جامعهشناختی در پی دارد: گسترۀ بسیار وسیعی از اعمالی که میتوانند «شیطانی» تلقی شوند: از ساختن یک تیشه تا تفکر و اندیشه و تألیف قانون و پیشرفتهای تکنولوژیک، همه و همه در صورتی که با رأی شخصی عالیترین مقام مذهبی در تناسب نباشند، به سادگی برچسب «شیطانی» میخورند.
- استقلال نسبی در تمرکز زدایی از خودکامگی (توسعهیافتگی شدیدا نیازمند از بین رفتن هرم قدرت و کنترل خودکامگی فرد رأس حاکمیت است. تا زمانی که تصمیمگیری برای سرنوشت جمعی کشوری تنها و تنها به ارادۀ یک نفر باشد، دینامیسم سیستم راهی به جز تباهی و انحطاط نمیپیماید.)
- پدیدآمدن نهادهای خارج از حاکمیت (نهادهایی که کمکم از جایگاه صنفی و اقتصادی به جایگاه اجتماعی و در نهایت سیاسی تغییر وضعیت میدهند. تمرکز زدایی از قدرت در قرون ۱۶ و ۱۷ اروپا و رخداد انقلاب صنعتی متعاقب آن یکی از پیامدهای اصلی نهادگرایی بودهاست.)
- ثبات اقتصادی و به تبع آن ثبات اجتماعی و سیاسی (زمانی که تفکر و سیستم نهادگرا و نهادهای باثبات بر کشوری حاکم میشود، علاوه بر به رسمیت شناختهشدن «تولید اقتصادی» و امکان پیشرفت طبقاتی و فقرزدایی، حقوق فردی افراد در اجتماع به رسمیت شناخته میشود. به رسمیت شناختهشدن حقوق فردی و نیز ثبات اقتصادی همزمان با آن، فردیت و تلاش و کوشش را «ارزشمند» میسازد. در این حالت سیستم به سمتی میرود که در آن افراد پرتلاش فارغ از جایگاه و طبقه و رانت حاکمیتی بتوانند مدارج ترقی اجتماعی و اقتصادی را بپیمایند: شرکتهایی نظیر میتسویی و میتسوبیشی قرن نوزدهم تأسیس شدهاند.)
- ثبات اجتماعی و سیاسی و به رسمیت شناختهشدن حقوق فردی سیستم را به سمت ارزشمندی و اهمیت «علم و فنشناسی» میبرد. یکی از مهمترین خصیصههای ژاپنیها در طول تاریخشان تطابق بسیار سریع خودشان با علم روز و دستاوردهای تکنولوژی بودهاست. (ورود صنایع اروپایی به ژاپن باعث از بین رفتن صنایع دستی آنان – همانند از بین رفتن صنایع دستی ایران – نشد: ژاپنیها به سرعت و بر خلاف شاهزادگان قاجاری ما که دستاورد را وارد کردند، کارخانه وارد ژاپن کردند. ژاپنیها دستگاههای پارچهبافی و ریسندگی و بافندگی اروپایی را خریدند، با دانشی که از جهانیان میآموختند آنها را دوباره از نو ساختند و در سراسر کشورشان پراکنده کردند. در واقع نخستین گامهای تولید را در قرنی که تولید اقتصادی ارزشمند بود برداشتند و خود را همردیف کشورهای اروپایی «تولیدکنندۀ صنعتی» دیدند.)
- در نهایت ژاپن توسعهیافته تنها چند گام تا اروپای مدرن فاصله داشتهاست. فاصلهای که به سرعت پیموده و ژاپن را نه تنها به عنوان مهد توسعه آسیا که به عنوان یکی از پیشروان توسعۀ جهانی معرفی کردهاست. (دینامیسم درونی سیستم به سمتی رفتهاست که ژاپن برای پرتاب فقط نیازمند اندکی هُلدادن باشد.)

خواندن این کتاب را به همۀ شما توصیه میکنم.
بعد از اینکه مطالعه درباره ی تئوری های کارآفرینی و نظام های اقتصادی و تجربیات کشورها در زمینه توسعه و همچنین استراتژی توسعه کشورها را شروع کرده ام توانستم مطالعات خوبی درباره ی کشورهایی همچون مالزی، چین، کره، تایوان و ژاپن داشته باشم. به نظر من نوشته شما کوتاه و عالی بود و به من کمک کرد دیدگاه جدیدی پیدا کنم. خوشحال می شم تا هرچه بیشتر از تجربیات و دانسته های خود درباره ی کشورهای شرق آسیا مطلب قرار بدید.مرسی
سلام
یاور عزیز میخواهم ازت خواهش کنم اگر وقت و حوصله داشتی، حتی اگر شده خیلی کوتاه، من را راهنمایی کنی. واقعا این روزها هیچ راهی به ذهنم نمیرسه.
من هنوز نتونستم مشکل شغلم رو حل بکنم. بعد اتمام تحصیلاتم در مقطع ارشد که در دانشگاه نسبتاً خوبی هم بود در آزمون استخدامی یک شرکت دولتی پذیرفته شدم و الان دو سالی است که آنجا هستم. فضای کاری، روابط بین همکاران، سیستم اداری، داشتن پست سازمانی همه و همه معیوب و غلط است. من میدانستم که سیستم دولتی جای خوبی برای کار نیست ولی به علت سلسله اشتباهاتی که انجام داده بودم در آن مقطع احساس کردم حق انتخاب دیگری ندارم. یعنی فرصت سوزی هایی که حق انتخابم را کم کرده بود.
الان در شرایطی هستم که نزدیک سی سالگی هستم، نه تخصصی دارم که خیلی تاپ باشه و بتونم برم مستقل کار کنم، نه احساس میکنم فرصتی دارم دوباره شروع کنم و مثلاً اقتصاد، توسعه، سیستم های پیچیده یا هر رشته تخصصی دیگر را بخوانم. وقتی شروع میکنم چیزی بخوانم، خودم به خودم میگم خیلی دیر شده، حالا این کتاب رو بخونی، فلان درس اقتصاد یا سیستم را توی مکتب خونه ببینی قراره چی بشی؟ تا الان چی شدی؟ بعد میبینم خب راست میگم! (اندوهناک است)
روزهایی که باید راهم رو با قدرت و سرعت میرفتم توی دانشگاه با درس های مهندسی ول چرخیدم، همه منابعم رو تلف کردم و البته خاطره های بد درس و دانشگاه که مرورش هم حالم را بد میکند.
میدانم راه میانبری نیست. میدانم خیلی چیزها رو دیگر نمیتوانم داشته باشم. میدانم گریز از میانمایگی خیلی سخت است. میدانم در آینده هم اتفاق خوبی برایم نخواهد افتاد. راستش یاد توئیت چندین سال پیش محمدرضا افتادم. نوشته بودم حس لاک پشت پیری را دارم که یک خیابان طولانی را اشتباهی رفته است. این روزها قشنگ حس و حال آن لاک پشت را درک میکنم. اصلاً خود اون لاک پشته هستم
یاور عزیز میدانم تو جرات کرده ای، ریسک کرده ای، دانشگاه و بورس را ول کرده ای و مسیر جدیدی را شروع کرده ای، من به اندازه تو قوی و جسور نیستم، به اندازه تو سواد ندارم زبان بلد نیستم رابطه ندارم، ولی به اندازه آنهایی که این روزها روزمرگی ام با آنها می گذرد هم ضعیف و بی سواد و بی اخلاق نیستم (نمیدانم شاید هم هستم، نبودم میبریدم و ول میکردم) برای همین میخواهم از این دنیای سیاه بیرون بیام ولی هر بار مایوس میشوم. از این بی هوده روز را شب کردن کلافه ام.
رضا جان
من پاسخی برای این مدل زندگی ندارم.
تجربهای هم ندارم که بخواهم به تو راه و روش یاد بدهم.
به نظرم تنها کاری که باید بکنی تألیف یک سناریو برای آیندهات و سپس تعیین مسیر و نقشۀ راه برای دستیابی به آن است.
تو صرفا به «باور» نیاز داری تا به راهنما.
اول باید درون خودت باور کنی که چه میخواهی.
ببخش که نمیتوانم بهتر و بیشتر از این راهنماییات کنم.
خیلی ممنون یاور عزیز
هیچ وقت با یک خوک کشتی نگیر، چرا که تو لجن مال میشوی و او لذت می برد!….. جرج برنارد شاو
جمله کلیدی بنظرم این بود: “هیچ نیروی خارجی نمیتواند برای سیستمی که توسعهخواه نیست، توسعه بیافریند.”
یاد مبحث “مم”ها در کتاب “ما ایرانیان” مقصود فراستخواه افتادم.
“مم”ها همان کدهای ژنتیکی هستند وهر”مم”معادل یک ژن (یا یک رفتار) است.”مم”ها حاوی اطلاعات هستند.آنها کپی می شوند و خودشان را تکرار می کنند.
هر فرهنگی “مم”های خودش را دارد که ذهنیت مردمانش و نحوه اندیشیدن آنها را تعیین می کند .
خلاصه اینکه مقصود فراستخواه بعد از کلی پیچاندن لقمه به دور سر، نتیجه می گیرد که اگر ما به تجربه تازه ای اقدام کنیم، “مم”ها اصلاح شده و سینه به سینه تکثیر می شوند ! پس مهمترین فاکتور، “عمل” کردن است و اگر عمل مان گروهی باشد، قدرت آن چندین برابر می شود .
من اینطور نتیجه گرفتم که “توسعه نخواستن” ما، ژنتیکی است و با یادگیری ، تقلید و عمل می توانیم در طی نسل های پشت سر هم بتدریج “مم” ها را اصلاح کنیم و احتمالا مثل ژاپنی ها “توسعه خواه” شویم .
ولی نوح هراری در بخش سوم کتاب خود “انسان خداگونه”، ضمن تایید نظریه فوق، ترس مرا بیشتر کرد.او می گوید ژن انتخاب می کند ما چه چیزی بخواهیم. ما فقط احساس می کنیم که آن چیز را می خواهیم و سپس طبق آن عمل می کنیم. یعنی تعاملات انسانی بر پایه اجبار و شاید هم کمی تصادف است . مطلقا خبری از اختیار نیست .
پس بجز عمل گرایی که فراستخواه پیشنهاد کرد اگر بتوانیم تاثیر محیطی اندکی بر ژن ها بگذاریم ، کار دیگری از دست مان بر نمی آید . ژن های “توسعه نخواه” ما ایرانیان همچنان کپی می شوند و ما و فرزندان ما و نسل های آینده ایران را خون به جگر خواهند کرد .
این برای من ، یک نتیجه گیری بدبینانه شخصی و احتمالا مشکل دار بود که با خواندن نظرات نوح هراری تاریک ترهم شد . امیدوارم اگر خطایی می بینید، اصلاح کنید . متشکرم .
اتفاقا تا حد بسیار زیادی نظر شما صحیح است.
وقتی شب و روز داد میزنم توسعه درونزاد است، بحثم اینجاست که «توسعه» نیازمند آموزش است همین است.
با مهر
یاور
حرف شما کاملا درسته تا سیستمی خواهان توسعه نباشد هیچ عامل خارجی نمی تواند ارمغان آورنده توسعه برایش باشد؛ ولی به نظر شما آیا عامل خارجی در کنار یک سیستم با برنامه و توسعه خواه می تونه به عنوان یک بازوی قدرتمند عمل بکنه؟ برای مثال کره و تایوان از اوسط دهی ۵۰ تا اوسط دهی ۸۰ کمک های خارجی بسیاری دریافت می کردند حتی کره اواسط دهی ۸۰ در دریافت کمک مالی از آمریکا با اسرائیل برابری می کرد همچنین جنگ های آمریکا تو شرق آسیا باعث شد تا کره یه بازار بی رقیب برای کالاهای خودش پیدا کنه.
داشتم فکر میکردم که اگر جوامع رهبری را انتخاب میکنند از آن چه انتظاری دارند و اگر آن انتظار بر آورده شود و یا از بین برود بعد از آن چه اتفاقی می افتد ؟ سوالام را به اشتراک گذاشتم شاید پاسخ بهتری برایش پیدا شد …
اگر با ما هم به اشتراک بگذارید، یادگیری و آموختن بهتر رخ میدهد.
برای سوال خودم مفاهیم زیر رو چسبوندم بهم :
من فکر میکنم اگر جوامع رهبری را انتخاب( با رای یا هر روش انتخابی ) میکنند دو دلیل دارد ۱- هدفی مشترک دارند که خواهان به ثمر رسیدن آن به واسطه رهبری هستند ۲- نیاتی مشترک دارند که خواهان محقق شدن آن با داشتن رهبر هستند.
تفاوت نیت با هدف را در این میبنم که هدف شفاف است ولی نیت تعاریفش برای هر کسی ممکن است متفاوت و کلی باشد .
اگر انتظارات( هدف یا نیتی که برایش تلاش شد) برآورده شود شاید بهتر باشد که یک اپدیت اتفاق بی افتد و فکر میکنم اگر این بروز رسانی نباشد یا از بین برود قطعا فاصله ای بین دلیل رهبر و جوامع ایجاد میشود . چون آن چیزی که بعد از این مرحله به تصمیم میرسد با توجه به شرایط رهبر و قدرت و نفوذ خیلی با آن چیزی که ملت میخواهند یکسان نخواهد بود .