مقدمه
چند هفته پیش کتاب «پوست در بازی» با پیگیری «سعید رمضانی» به دستم رسید. این کتاب یک اثر «ماقبل آخرین اثر» نسیم طالب است. (آخرین کتابش را با عنوان The statistical Consequences of Fat tails نوشته است که اگر مایل باشید، میتوانید از بخش کتابهای مرجع من دانلود کنید. (اینجا کلیک کنید و زیر عنوان «پیچیدگی و سیستمهای پیچیده» را ببینید.)
قبل از آنکه در این مورد چیزی بنویسم، باید بگویم که خود سعید رمضانی را در چند جای مختلف «بلاک» کردهام؛ چون بر مبنای استنباطم از وی، به این نتیجه رسیدم که بهتر است محتوا یا دیدگاههای من به او نرسد.
عمیقا احساس میکردم که نوشته ها و افکار من برای سعید نه مفید است و نه آموزنده و بهتر است اجازه ندهم که زمان و عمرش را با خواندن مطالب من «تلف» کند. به قول صباح فرشاد، سوگیری افکار من و سعید «زاویه» عمیقی دارد که برطرف کردنش نه منطقی است و نه عقلانی.
به هر صورت هر دو نفر ما جهان را با عینک خودمان میبینیم و فارغ از بیفایده یا مفید بودن دیدگاههایمان برای تفکر همدیگر ممکن است نتوانیم در رشد همدیگر اثر مثبت بگذاریم و از همین رو همچنان سعی میکنم خیلی نزدیک همدیگر نشویم.
پوست در بازی، ترجمهای غیر مفید؟
از منظر من که کتاب اصلی و ترجمه نشده نسیم طالب را خواندهام، عنوان کتاب، علیرغم تمام احترامی که برای مترجمان آن قائلم، «روح محتوا» را به خوبی منتقل نمیکند. قبلا هم به صورت گذرا توئیتی در این مورد نوشتم و البته پاسخی برای نقد من موجود است که هنوز هم به خواندنش نرسیدهام.
به هر حال مایلم ابتدا دیدگاه خودم را در این مورد بنویسم و سپس شما را دعوت کنم نظر تیم ترجمه در این مورد را هم ببینید.
از منظر من «پوست در بازی» یک عنوان غیرمفید و تا حدی (بنا به فهم من از نسیم طالب و سیستمهای پیچیده) گمراه کننده است.

مفهوم پوست در بازی در گفتار نسیم طالب و با مثالهای متعددی که از آن میزند عمدتا در مفهوم «گیر بودن پای خودمان» است.
من از همین رو تعابیری نظیر «زیر تیغ تصمیم و مشاوره» یا «پای خودت گیر باشد» را برای این مسئله از «پوست در بازی» ارجحتر و منطبقتر با فرهنگ ایرانی میبینم.
زیر تیغ تصمیم را حتی دقیقترین انطباق فرهنگی با این مسئله میبینم و فکر میکنم تنها خواندن عنوان «زیر تیغ تصمیم و مشاوره» بتواند درک حداکثری برای تصمیمگیرندگان و افراد درگیر در این حوزه ایجاد کند.
به تجربه ناچیز شخصی و زندگی آلوده به تجربه کاری و شخصی من، عمده اشخاصی که در این سالها با عنوان مشاور وارد فضای کاری من شدهاند، از این مسئله مصون ماندهاند. ما هیچ جریمهای برای هیچ مشاوری در نظر نگرفتهایم و آنها بدون این که دستشان زیر تیغ تبعات تصمیمها و مشاورههایشان در تصمیمگیری ما باشد، توصیههایی کردهاند که دست ما زیر تیغ حوادث بعدی زخمی شود.

در مورد کتاب پوست در بازی
به نظرم و با توجه به این که نسخه اصلی را یکبار (هول هولکی و در اتوبوس و مترو و روی صفحه کیندل و موبایل) خواندهام ترجمه کتاب گویا و روان است و حد بسیار کمی از آشفتگی و نارسایی، (همان قدر که در ترجمههای قویسیاه به چشم میخورد) به چشم میخورد که جای خوشحالی است.
(گاهی آنقدر در تطابق متن اصلی کتاب قوی سیاه با ترجمههای فارسیاش تأسف میخورم که بلافاصله ضرب المثل منتسب به ایتالیاییها «Tradatore Traditore» یعنی مترجم خائن است به ذهنم میآید و انصافا گاهی چنین ترجمههایی خیانت به هر دو طرف و خیانت به هر دو فرهنگ و هر دو سوی طیف است.)
نکته اساسی کتاب در این است که سعی نمیکند در دام سادهسازی مفاهیم بیفتد. هر چند خود نسیم طالب هم مانند تمام متخصصانی که در Science publicity و Outreach (عمومی کردن دانش و ارتباط با دنیای خارج از آکادمی) تبحر دارند، در سادهسازی از حدی فراتر نمیروند.
من معتقدم (و البته اینجا که فضای دوستانه و شخصی و خصوصیتری از شبکههای اجتماعی و جنگ و دعوای سطحیخوانان است میتوانم به صراحت بنویسم) سادهسازی و تقاضای ساده کردن مسائل پیچیده و مدلهای پیچیده در بهترین حالت و با اغماض درخواست ذهنهای تنبل است.
ما ذاتا در حال سادهکردن و مدلکردن تمام سیستمهایی هستیم که در جهان اطرافمان میبینیم و قاعدتا تعریفی که از سیستمهای پیچیده داریم، ساده شده و مدل شده نمونه و سیستم اصلی است و درخواست سادهسازی ممکن است جایی به Oversimplification و در نهایت فاجعه در فهم آن بینجامد.
به نظرم خیلی سخت نیست که بخواهیم سیستم پیچیده را همان طوری که با ادبیات علمی و ریاضیاتی آن بیان میشود، با اندکی شب بیداری و تفکر و فشار آوردن به ذهنمان حداقل تا جای که ممکن است درک کنیم.
یادگیری تطبیقی پوست در بازی برای توسعهیافتگی
به رسم این خانه، مایلم این مطلب را با بیان پاراگرافی از توسعهیافتگی ببندم.
ما عمدتا سعی میکنیم برخی مسائل را در سیستمهای پیچیده نبینیم و تا حد ممکن کتمانشان کنیم. از جمله این که ریسکهای سیستم میتوانند همواره بسیار آموزنده باشند. ریسک دقیقا جایی است که تلاشها، کارها و برنامهریزی های ما به هر دلیلی نتوانسته است به هدفش برسد.
اینجا بهترین مکان برای توقف و بازبینی آموختهها و رفتارهای ماست.
در واقع ریسک و بروز ریسک مفیدترین شاخص برای سنجش سلامت هر سیستمی است که میتوانیم بشناسیم.
هر چند زون یادگیری در ریسک بسیار گذراست و در صورتی که نتوانیم به سرعت سیستم و تصمیمهایمان را با ریسک مطابقت دهیم، و به نوعی انعطافپذیری سیستم را افزایش دهیم، سیستم به سرعت به سمت سقوط و تباهی و با ادبیات کسب و کاری «Fail» شدن پیش میرود.
گاهی اما ندیدن ریسک فقط به دلیل کتمان کردنش نیست، به دلیل عاملی است که اثرات ریسک و اثرات پوسیدگی در بخشی از سیستم را خنثی میکند.
برای مثال اگر ما سه ماه است فروش نداریم و از محل و منبع دیگری در حال تزریق بودجه و منابع هستیم، عملا مسئله و ریسک را کاهش ندادهایم، صرفا آن را پوشانیده و کتمان کردهایم.
با ادبیات تفکر سیستمی، ما صرفا «جابجایی بار در سیستم» داشتهایم.
برای مثال وضعیت ما در بهبود شاخصهای اقتصادی و شاخصهای توسعه چندان رضایتبخش نیست. (از تفاوت واژگان رشد و پیشرفت و توسعه نمیگویم).
فرض کنیم ما از منظر توسعه اقتصادی، بدون نفت در وضعیت خوبی نیستیم و شاخصهای توسعهای مان هنوز دقیقا با برنامه هایمان همخوان نیست.
در این شرایط عدم رشد را با نفت جبران میکنیم. در واقع ما ریسک را نمیبینیم، اما سیستم ریسک را کتمان نخواهد کرد.
عدم کتمان ریسک توسط سیستم، حداقل برای ما نتایج خوبی به بار نمیآورد و زمانی که در سیستم میزان ریسک به حدی بالا برود که دیگر از کنترل ما خارج شود، اصلیترین نتیجه نادیدهگرفتن ریسک، «از بین رفتن سیستم» خواهد بود.
در واقع بدیهیترین نتیجه ریسک «حذف خود سیستمی» است که ریسک را نادیده گرفته است.