گزیده‌خوانی‌هایی از قدرت بی‌قدرتان واتسلاو هاول

واتسلاو هاول

خواندن کتاب در مترو و در زمان حرکت بین ایستگاه‌های قطار جزو عادت‌هایی است که ترک کردنش برایم سخت است.

در این میان، در برنامه کتاب‌خوانی «طاقچه» من، این دو هفته اخیر، کتاب «قدرت بی‌قدرتان» که – خیلی وقت پیش و پس از خواندن نامه «واتسلاو هاول به گوستاو هوساک» را می‌خواندم – آن را خریده‌بودم، در ردیف خواندن قرار گرفته‌بود.

نامه‌های سرگشاده واتسلاو هاول


کتاب بی‌واسطه بسیار دقیق و عالی تجربه زندگی در یک حکومت پساتوتالیتر (به بیان خود واتسلاو) را نشان می‌دهد و چقدر دقیق پرده از ابعادی برمیدارد که برای افرادی که تحت لوای چنین حکومتی زندگی نکرده‌اند، هضمش اساسا آسان نیست.

من بریده‌هایی که خودم آن‌ها را هایلایت کرده‌ام را عینا از متن کتا نقل می‌کنم.

در هر بخشی هم به سیاق عادت کتابخوانی‌ام، یادداشتی از فهم خودم را به آن افزوده‌ام.

امیدوارم این یادداشت‌ها باعث شود این کتاب هر چه بیشتر و بیشتر خوانده‌شود.

معرفی نویسنده: واتسلاو هاول کیست؟

واتسلاو هاول فقط یک نویسنده نیست. او که با نام چکی Václav Havel شناخته می‌شود، نخستین رئیس جمهور جمهوری چک و دهمین رئیس جمهوری «چکسلواکی» بوده‌است. غیر از این‌ها واتسلاو هاول به نوشتن نمایشنامه، سرودن شعر، و نوشتن کتاب هم اشتغال داشته‌است.

آنچه اما کتاب را برای من ارزنده می‌کند، صرفا خود نویسنده نیست.

تجربیاتی است که او از زندگی در یک نظام با ادبیات خودش «پساتوتالیتر» دارد.

و این که چقدر دقیق و درست نظام‌ها و سیاستمداران و روزنامه‌نگاران غربی که چیزی از زندگی در چنین حاکمیت‌هایی نمی‌دانند را با این مفاهیم دقیق به خوبی آشنا می‌کند.

گزیده‌هایی از متن کتاب واتسلاو هاول

نظام پساتوتالیتر فقط تا جایی در خدمت مردم است که ضروری است. آن هم ضروری به منظور تضمین خدمت گرفتن متقابل از مردم. هر چیزی فراتر از این محدوده، یا به عبارت بهتر، هر چیزی که باعث شود مردم پایشان را از نقش‌های تعیین‌شده‌شان فراتر بگذارند، از چشم نظام تعدی و تجاوزی به حریم خویش تلقی می‌شود.
انتفاع از مردم و انتقاع از حاکم

این بحث ضرورت خدمت رسانی را عمدتا می‌توان با مفهوم «حامی‌پروری» و «رانت‌جویی» یکجا جمع کرد. یعنی در نظام‌هایی که به سمت پساتوتالیتری گرایش دارند، تیم حاکمیت عده‌ای را با عنوان «حامیان مطیع خویش» جمع‌آوری و صرفا در خدمت دائمی منافع آنان قرار می‌گیرد.

مابقی افراد تا جایی خدمت دریافت می‌کنند که لازم است.

در واقع برای مردمان عادی، حق و حقوق خاصی در نظر گرفته نمی‌شود و آن‌ها صرفا به چشم «گاو ده من شیرده» نگریسته می‌شوند. تا حد زیادی شبیه تفسیر نظام‌های اولیگارشی از مردم که موجوداتی هستند که باید به حاکم خدمت کنند و در ازای خدمتشان «تکه نانی» جلویشان انداخته می‌شود.

بیش از این «حق مطالبه» ندارند. چرا که مطالبه صرفا مخصوص طبقه «حامیان ویژه» است و آنان هم البته تمام مطالباتشان از زندگی، حداقل در تمام لایه‌های هرم مازلو تأمین شده‌است.

آنان مطالبه «آزادی» نمی‌کنند که آزادی مطالبه‌ای ضد آرمان‌ها و خواسته‌ها و منافع آنان است.

بنابراین دو دسته افراد در این نظام‌ها فراتر از حاکم زندگی می‌کنند: آنان که از حاکم منتفع می‌شوند و آنان که حاکم از آنان منتفع می‌شود.

ایدئولوژی که تفسیر ساختار قدرت از واقعیت است، همیشه در نهایت تحت‌الشعاع منافع ساختار قرار می‌گیرد.
در واقع ایدئولوژی یکی از ستون‌های استحکام و پایداری روبنای نظام است. اما این ستون روی زیربنای بسیار سستی ساخته شده‌است. ستونی ساخته‌شده بر پایه دروغ‌ها. این ساختمان تا زمانی دوام خواهد آورد که مردم حاضر باشند زیر سقف دروغ زندگی کنند.
اتوتوتالیتریسم
بحث مهمی که واتسلاو هاول مطرح می‌کند، بحث اتوتوتالیتریسم است.

یعنی جایی که افراد در سایه زندگی در دروغ به بخشی از دستگاه حاکم تبدیل می‌شوند. آنان بی‌وقفه و بی‌محابا دروغ می‌گویند تا مورد تعقیب قرار نگیرند و از سوی دیگر، کم‌کم توانایی راست‌گویی و زندگی در پرتوی حقیقت را از دست می‌دهند.

درست مثل بردگانی که حاضر نبودند باور کنند دیگر «برده» نیستند، افراد هم چنان در نقش خود فرو می‌روند که نوع دیگری از زندگی را نمی‌شناسند و به آن اهمیتی نمی‌دهند.

این جا جایی است که نویسنده، می‌گوید لازمه بقای سیستم‌های پساتوتالیتر، دروغ‌گویی مردمان است و پوسته این نظام‌ها زمانی ترک برمی‌دارد که افراد دیگر حاضر به تحمل دروغ‌گویی نباشند و راست‌گویی پیشه کنند و در پرتوی حقیقت زندگی کنند.

ایدئولوژی و حکومت‌های ایدئولوژیک از نگاه واتسلاو هاول

در ادامه همین بحث به یک نقل قول دقیق‌تر بپردازیم:

خیلی ساده، هر کدامشان آن دیگری را وا می‌دارد که مطیع باشند. آن‌ها در نظام سلطه مفعول (ابژه) و در عین حال فاعل (سوبژه) هستند. هم قربانی این نظامند و هم ابزار فعل آن.

این همان مفهوم اتوتوتالیته است: خودزنی و خود درگیری اجتماعی وسیع میان اقشار مردم. جایی که افراد به صورت کامل هویت خود را از دست داده و به ابزار حکومت تبدیل می‌شوند.

در سطح وسیع رفتارهایی از متهم کردن دیگران به فعالیت علیه حکومت، از انتشار اطلاعات آن‌ها به نهادهای امنیتی تا مشارکت در ضرب و شتم و دستگیری آن‌ها را می‌توان در این قالب گنجانید: اما چه چیزی نصیبشان می‌شود؟ «امنیت موقت از حفظ جان»

در واقع در لوای چنین حکومت‌هایی، خود مردم ابزار کنترل خودشان می‌شوند.

و در ادامه آن نکته کلیدی را دقیقا رو می‌کند:

اتوتوتالیتریسم
هر شخصی، به هر حال، به نحوی به ابتذال مادی نهفته در وجود انسان‌ها و پیگیری نفع شخصی‌اش تن می‌دهد.

به هر حال، در وجود هر شخصی، تمایلی هست برای درآمیختن با امواج جمعیت بی‌نام و نشان و حرکت آرام و بی‌دردسر همراه این امواج در دل یک زندگی قلابی. پس قضیه فراتر از تضادی ساده میان دو هویت است.

قضیه اصلا خود مفهوم هویت است.

این تمام مفهوم اتوتوتالیتریسم است که واتسلاو هاول به خوبی بیانش می‌کند: تقلیل انسانیت افراد به نیازهای بسیار ابتدایی آن‌ها.

که اتفاقا ارضای همان نیازها از هیچ مسیری جز همرنگی با برخوانش حکومت از قراردادهای اجتماعی میسر نباشد. یعنی اگر همرنگ جماعت و حکومت نشوی، از ابتدایی‌ترین و اصولی‌ترین ابتدایی‌ها محروم شوی.

به این ترتیب انسان‌ها ناخواسته یا خواسته به ابزار دست حاکم توتالیتر تبدیل می‌شوند و هرگز نمی‌فهمند که «روش دیگری» هم برای زندگی وجود دارد.

سرکوب زندگی، اصلی‌ترین ستون و زیربنای حکومت دروغ

واتسلاو هاول در بخش دیگری از کتاب قدرت بی‌قدرتان به نکاتی عمیق و دردناک اشاره می‌کند. در واقع دستش را درست جایی می‌گذارد که باید: تقابل دو سبک زندگی؛ ایستادن پساتوتالیتریسم در برابر مفهوم زندگی و در برابر مفهوم ساده زندگی، و نه تعریف تجملی و آن‌چنانی زندگی که ایستادن در برابر خود خود زندگی که ناچار پرتوی از حقیقت باید بر آن بتابد و این تمام آن چیزی است که در توتالیتریسم باید سرکوب شود.

با هم بخوانیم.

اگر زیستن در چنبره دروغ ستون اصلی نظام باشد، پس جای شگفتی ندارد که مهم‌ترین تهدید برای آن زیستن در دایرۀ حقیقت و واقعیت باشد.

برای همین است که بیش از هر چیز دیگری سرکوب می‌شود.

در نظام پساتوتالیتر، حقیقت در گسترده‌ترین معنایش اهمیت خیلی خاصی دارد، اهمیتی که در جاهای دیگر این‌گونه به چشم نمی‌آید.

در این نظام، حقیقت نقشی بس عظیم‌تر، و فراتر از آن، بس متفاوت‌تر دارد.

عامل قدرت و اعمال مستقیم اجبار است. قدرت حقیقت چگونه عمل می‌کند؟ حقیقت چگونه عامل قدرت می‌شود؟ چگونه می‌توان به قدرت واقعی آن جامۀ عمل پوشاند؟

این سؤالات هر کدامشان به اندازه یک کتاب بحث و توضیح و شرح و بسط دارند که قویا توصیه می‌کنم مابقی را در خود کتاب بخوانید و از آن لذت ببرید و اگر دوست داشتید چیزی از آن بنویسید، برای من هم بفرستید.


ارغوانم آن‌جاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید

چون دل من که چنین خون‌آلود

هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان

این چه رازی ست که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید؟

۳ دیدگاه

  1. سلام یاور جان
    با عنوان “قدرت بی قدرتان” یاد داستان مفهوم تعارض در متمم افتادم. اونجا که کارگران باهم یکصدا پیگیر منافع خودشون شدند‌‌.
    میخواستم بدونم آیا کتاب – جدا از بررسی حکومت و شیوه حکمرانی – همراستا با عنوانش به تحلیل و ارائه راهکار مردمی هم اشاره میکنه ؟ آیا واقعا مردم در مقابل این قدرت منحوس توانایی دارند؟
    پیروز باشی

    1. حسین جان
      اونقدری که دقیق موشکافی میکنه میشه از توش راه حل درآورد. هر چند معقتدم مطالعه زندگینامه خود واتسلاو هاول راهکار رو دقیق نشون میده.
      در نهایت راهکار ساده اینه: «سیستم های توتالیتر زمانی به وجود میان که مردم حاضر باشن در هر سطحی دروغ بگن و دروغ‌ها رو باور کنن و بپذیرن. ثانیه‌ای که افراد نخوان دروغ‌ها بپذیرن حکومت سقوط می‌کنه»
      باز هم توصیه می‌کنم که این نوشته پرمغز دکتر رنانی رو هم بخونی و ورق بزنی تا متوجه بشی سقوط اصلا یعنی چی و چطوری اتفاق میفته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *