در نوشتن گزارش و رسم و سیاقی که امسال پیش گرفتهبودم، وقفهای رخ داد. بیشتر این وقفه البته به خاطر «دستگیری» و «بازداشت موقت ۲۶ روزه من» بود و ننوشتنم بیشتر به خاطر دسترسی نداشتنم بودهاست.
طبق معمول از برنامه کتابخوانی شهریور ماه مینویسم.

شهریور ماه روی بحث اقتصاد و کسب و کار بیشتر متمرکز شدم و کتابخوانی را به این سمت و سو بردم. از بحث «نگاهی با دوربین به اقتصاد ایران» نیز مقالهای نوشتم که اینجا لینکش را میگذارم.
شهریور را هم همچنان با پادکست گنبدکبود سر کردم و بیشتر به صورت گذری، رادیوها و برنامههای تحلیلی را به صورت موردی از Bloomberg تا ABC گوش میکردم که چون مورد خیلی خاصی جز اخبار در آنها نبود، خیلی رویشان تأکید ندارم و صرفا تقویت قوه شنیداری زبان انگلیسی بودهاست.
اگر اهل سنجش دقیق مهارتهایتان هستید، یک جدول از OKRها هم در دسترس داشتم که میتوانید با کلیک روی «این لینک» به آن دسترسی پیدا کرده و بعد از کپی کردن از آن استفاده کنید. (فقط لطفا روی نسخه اصلی ادیت نکنید و بعد از کپی کردن آن را به شکل دلخواهتان در بیاورید.)
مهرماه، فشافویه و حبس
از ابتدای مهرماه تا ۲۶ آن در دانشگاه زندگی فشافویه بودم. دانشگاهی که در آن همبند و هم سلولی همه رقم انسان، از کف جامعه، از مواد فروش و خلافکار تا دانشگاهی و روشنفکر و جامعهشناس و متخصص و مدیرعامل در آن حضور داشتیم.
هر روز صبح پس از اعلام بیدار باش و آمار صبحگاهی در هواخوری زندان، برنامه بعد از صبحانه شامل صحبت و تبادل نظر و کتابخوانی و نوشتن میشد و در همین چرخشها بود که متوجه شدم در مورد «نظریه اطلاعاتی کلود شانون» و «قدرت و توزیع آن در جامعه» و افول نقش هژمونی قدرت نرم آمریکا در منطقه، چیزهایی زیادی نمیدانم و در واقع «هیچ چیزی» نمیدانم و لازم است برگردم و این عقبماندگی را جبران کنم.
در مورد سیستمهای توسعهای و نقش سیستم در توسعه هم بحثهای مفیدی داشتیم و متوجه شدیم که سیستمهای بیسر و «موریانهها» اتفاقا مدلهای زندگی صحیحتری برای توسعه دارند و گاهی لازم است ما انسانها در طبیعت بیشتر تأمل کنیم و بهتر بیاموزیم.
هم این کتاب، هم دوره تفکر سیستمی را به خیلیها معرفی کردم و فکر میکنم انسانهای تشنه زیادی را روانه آموختن مهارت «تفکر سیستمی» کرده باشم و البته باعث خوشحالی من است.
مبارزه با بلاتکلیفی، بزرگترین درس زندان فشافویه
اما شخصا فکر میکنم تمام این موارد هم خارج از زندان قابل آموختن بودهاند. تنها چیزی که زندان آموختنش را برای من صد برابر تسهیل کرد، مبارزه با لزوم سازش با «بیخبری، بلاتکلیفی و بیحوصلگی» بودهاست.
روزی که بیشتر دوستانم آزاد شدند و من آنجا ماندم، برای خودم نوشتم «ذهن آدمی بزرگترین سلاحی است که در اختیار دارد. قرار است آن را چنان بسازم و پرورش دهم که تاب و توان هر مشکل و نارسایی را داشته باشد. پس من خودم را آماده میکنم که اساسا مابقی عمرم را در اینجا و در بلاتکلیفی محض بگذارنم، اما هیچ گله و شکایتی نکنم و همبندیهای خود را نرنجانم و در عین حال باعث و بانی حال خوبشان باشم.»
دقیقا نمیدانم چقدر در این کار موفق بودم و چقدرش اساسا «سهم عادت بشری» بودهاست، اما از روزهایم تا حد ممکن استفاده خوبی بردم، دوستان و متفکران بسیاری را ملاقات کردم و البته آن احساس «شیرین بیسوادی» را که پیشران رشدم بودهاست را دوباره پیدا کردهام.
هماکنون دوباره روی هدفهای بزرگ زندگی و دسترسی به آنها و تلاش برای عالیتر شدن و بهتر شدن در هر لحظه تلاش میکنم. هنوز برای رشد خیلی جا دارم و البته در مورد توسعه پایدار، هنوز خیلی چیزها هست که باید بیاموزم.
یاور عزیز، از خواندن این یادداشت و بهویژه تجربهای که از به قول خودت «دانشگاه» فشافویه داشتی، لذت بردم و استفاده کردم.
زندان البته دورترین جایی است که برای اهل فکر و قلم و اندیشه میشود تصور کرد، ولی چه کنیم که گردش روزگار طوری شده که اهل فکر را هم به بند میکشند و ظاهرا از این کارشان احساس شرم هم نمیکنند.
امیدوارم ماجراهایت ختم به خیر شود. به هر حال میدانم که از همین تجربه هم استفاده میکنی و چیزی بهدردبخور از دلش درمیآوری.
شاد و سلامت باشی.
سلام یاور،
خوشحالم که حالت خوبه و مشکل خاصی برات پیش نیومده.
اگه از تجربیاتی که فکر میکنی برای کسایی مثل ما هم میتونه مفید باشه بگی خیلی خوب میشه
درود بر یاور آزاده
خیلی خوشحالم که برگشتی و چه خوش برگشتی.
نگران بودم بلایی به جانت نینداخته باشند.
در تجربهات از ۲۶ روز مبارزه با بلاتکلیفی رو خیلی خوب رسوندی
اگرچه در دوران کرونا قدری شبیه به آن را تجربه کردم ولی دوران بازداشتی به مراتب با اون تفاوت داره.
باید بیشتر به آن فکر کنم.
پایدار بمانی
سلام یاور
خرسندم از آزادی، سلامتی و دوباره نوشتنت. زندان جای شما و دیگر دوستان اهل مطالعه و شجاع نیست. امیدوارم به هدفهای بزرگتون برسید.
با مهر
مهدی
درود بر شما
زندان اتفاقا بزرگ ترین دانشگاهی بود که داشتم و فکر میکنم چقدر خوب شد که چنین چیزی رو هم در جریان تجریبات خودم داشته باشم.
با مهر
یاور
سلام یاور عزیز؛ من رو نمیسناسی چون هیچوقت هیچ جا کامنت و اینا نزدم.
از خوندن این خبر خیلی خوشحال شدم و داشتم فکر میکردم چی میشه یکی حتی تو چنین شرایطی بتونه مطالعه کنه و به جای غر زدن و دست روی دست انداختن دنبال دانش و آگاهی باشه.
حال دلت شاد باشه
سلام
ممنونم که محبت کردی و کامنت گذاشتی
راستش یه چیزی باعثش میشه: احساس نیاز یه جورایی همون رابطه معروف «تقاضا و عرضه»
با مهر
یاور
از آزادیت خوشحال شدم رفیق، جای این همه نخبه و ادم های خوب توی زندان نیست. این که توی بازداشت هم دنبال یادگیری بودی خیلی عالیه و این رو میشه از روحیه ت حدس زد. من اگر جای تو بودم این روایت و شرح حال رو کامل مینوشتم. در هر حال با این کارا نمیتونند جلوی سیل آزادی خواهی را بگیرند.
سلام رفیق جانم
ممنون از نظرت و ممنون از پیگیریهات.
همین روزهاست که عیار دوست واقعی واسه آدم محقق میشه.
روایت با جزئیات رو گذاشتم برای خوراک نوشتن یه داستان بلند ازش. این چون گزارش ماهانه و با فرمت اون بود، کمی کلیتر نوشتمش، وگرنه که ترسی از بازداشت و کتک خوردن و مرگ دیگه وجود نداره که نخوام و نتونم حرفمو بزنم.
با مهر
یاور