مکرر در این وبلاگ من از «توسعۀ پایدار» صحبت کردهام. مکرر تأکید کردهام که چه چیزهایی توسعۀ پایدار نیست و توسعه چه پروسهای را باید طی کند. بارها و بارها در لزوم اهمیت «نسل» برای توسعهیافتگی سخن گفتهام. این روزها که بحرانهای اقتصادی که تا پیش از این «زیر پوست اقتصاد» ایران در حال خزیدن بودند، سر برآوردهاند و دندانهای تیزشان را نشان میدهند، بازار بحث و تحلیل و صحبت از «توسعهنیافتگی» و پیشنهاد «راهکار» بسیار داغ است.
هر چند تجربۀ تاریخی از ۱۷۰ سال اخیر نشان میدهد این راهکارها صرفا موقتی بوده و در نهایت به شکست و مرگ توسعه خواهند انجامید، اما لازم است در مورد مفاهیمی که به صورت روزمره در بمباران خبری به گوشمان میرسد، اندکی توضیح دهیم.
بدیهی است، به رسم همۀ نوشتههای این خانه، همۀ مطالب این نوشته صرفا بیانگر نظرات، آراء، اندیشهها، تجربهها و آموختههای نویسندهاش است و همواره ممکن است مملو از اشتباه، کژفهمی و کژتابی باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته جز برای نقدهای آیندۀ خود نویسنده قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد.
توسعه اصلا به چه معناست؟
این سؤال پاسخ مشخصی ندارد. اما تا حد زیادی میتوان آن را به این صورت تعریف کرد: توسعه پروسهای دردآور، زجرآور، پیچیده، سخت، سنگین، پر از میانبر و کورهراه و بسیار بسیار زمانبر و هزینهبر است. به هیچ عنوان قرار نیست شب چشمانمان را ببندیم و بخوابیم و فردا صبح در ردیف کشورهای توسعهیافته باشیم.
توسعه سالها کار سخت میطلبد. سالها انتظار، سالها همدلی، سالها مشارکت، سالها خودخواهی هوشمندانه. در یک کلام تمام چیزهایی را سالهای دراز از ما میخواهد که «هرگز» برایش تمرین نکردهایم و البته هرگز نیاموختهایم.
جهان پیرامونی ما چگونه است؟
من حداقل هشت کشور جهان را از نزدیک دیدهام و شانس این را داشتهام که حداقل با بیست نفر از اهالی کشورهای مختلف از اتیوپی تا نپال و فیجی و آفریقای جنوبی و زئیر و کلمبیا مکررا در مورد کشورشان و وضعیتشان به گفتگو بنشینم. مکرر در مورد کشورهایشان خواندهام و گزارشهای مختلف را، که حتی برخی از آنها به زبان بومی و ملیشان بوده، از آنها گرفته و با کمک خودشان به انگلیسی بازگرداندهام. فکر میکنم میتوانم ادعا کنم که تا حدی «جهان معاصر» را ورای تصویری که رسانهها از آن ساختهاند میبینم و درک میکنم.
در جهان ما کشورها تقریبا دو دسته هستند: کشورهای توسعهیافته و کشورهای توسعهنیافته.
نظم جهانی دارای مشخصات و مختصات ویژهای است: منافع و منابع بر تصمیمگیریها تأثیر میگذارند.
من همیشه دوست دارم به این نقلقول «جان فوستر دالاس» (وزیر امور خارجۀ دولت آیزنهاور) اشاره کنم. تقریبا میتوان گفت صادقانهترین نقلقولی که یک سیاستمدار در زمان حیاتش میتواند بر زبان بیاورد را از او داریم.
همواره میبینم که یکی از آلترناتیوهای «رهایی از بحران موجود» که البته همیشه راهکارهای ما موقتاند و اساسی نیستند و کاری از پیش نمیبرند، توسل به «کار با جهانیان» است. از قراردادهایی نظیر FATF صحبت نمیکنم. نه مجال تحلیلش است و نه ضرورتی برای تحلیلش وجود دارد.
صرفا دوست دارم تصویری از جهان در برخورد با یک کشور توسعهنیافته را ارائه کنم.
بیشک تصویر ما از جهان متعلق به دهۀ ۵۰ میلادی است. این مسئله فورا در صحبتهای ایرانیان خودش را نمایان میکند. جهان معاصر ما دیگر دوقطبی نیست. در این جهان «ایدئولوژی» هیچ نقشی ندارد و اقتصاد و روابط اقتصادی است که بر همۀ جنبههای اخلاقی و انسانی غلبه دارد.
آمریکاییها عاشق اخلاق سامورایی و تکریم ژاپنی نیستند. از منظر صنایع الکترونیک به آنها وابستگی اقتصادی دارند.
چینیها هیچ لزومی جز داد و ستد الکترونیک با کرۀ جنوبی ندارند. هیچ قانون اخلاقی برای تبادلات تجاری این دو کشور وجود ندارد. صرفا قراردادهای تجاری و اقتصادی است.
آلمانها هرگز دلشان برای مهاجران جنگزدۀ سوریه نسوختهاست. صرفا به دنبال کارگر ارزانقیمت بودند. کارگری که قرار است در «ده سال آینده» که وضعیت پناهندگی و دریافت پاسپورت آلمانی و شهروندیوی در جریان است، با حقوقی بسیار کمتر از کارگر آلمانی کار کند. همچنان که شرکت زیمنس آلمان در معادن کوارتز آفریقا مشغول بردهداری و بهرهکشی از کارگران آفریقایی است.
جنگ در خاورمیانه پرسودترین تجارت برای کارتلهای اسلحهسازی در روسیه و آمریکا است. ظهور داعش و جریانهای افراطی در خاورمیانه بهترین فرصت برای فروش تسلیحات جدید و تکنولوژیهای نو و آزمودن آنها به صورت عملی برای فروش به مشتریان با پرستیژ در سایر نقاط جهان است.
حقوق کودک صرفا برای کودک غربی معنا و مفهوم دارد. صرفا کودکی که در آلمان، آمریکا، هلند یا بریتانیا زاده میشود مد نظر است، وگرنه شرکتهای بزرگ و کارتلهای اقتصادی عظیم غربی در کشورهایی مثل بنگلادش و فیلیپین حداقل ۳ میلیون کودک زیر ۱۲ سال را به کار گرفتهاند.
تصور گل و بلبل از جهان داشتن و لحاظ کردن مسئلهی اخلاق در سیاست یکی از عمدهترین و مهمترین اشتباهاتی است که در تحلیل شرایط جهان میکنیم. علاوه بر آناکرونیسم (زمان پریشی) تصورات ما از جهان، چیزی به نام اخلاق در سیاست مشاهده نمیشود.
سیاست به دنبال تأمین منافع اقتصادی است و اقتصاد چیزی به نام اخلاق انسانی نمیشناسد.
در حال حاضر صدها دختر نوجوان، به اسم «استخدام رقاص» از شرق اروپا، از کشورهای کمتر توسعهیافتۀ اتحادیۀ اروپا (در نظر بگیرید که این رفتار با دارندگان پاسپورتهای شنگن صورت میگیرد و ما از سوریها و خاورمیانهای ها صحبت نمیکنیم) به غرب اروپا «قاچاق» میشوند و سر از محلهایی نظیر Red Light District در آمستردام، یا Night club های مقدونیه و مولداوی در میآورند. این زنان تا آخر عمرشان باید «کارگر جنسی» باقی بمانند. قسمت عمدۀ این افراد تحصیلات دبستانی هم ندارند و هرگز نمیتوانند به نزد خانوادههایشان بازگردند.
در آمریکا صنعت فیلمسازی «پ.و.ر.ن.و.گ.ر.ا.ف.ی» حدود ۱۰ میلیارد دلار در سال گردش مالی دارد و جدیترین رقیب هالیوود به شمار میرود. دستمزد برخی از بازیگران این صنعت حتی از دستمزد بازیگران هالیوود هم بالاتر است.
زنان بیشماری از کاستاریکا، ترینیداد و توباگو، جامائیکا، کلمبیا، مکزیک، هایئتی، و پورتوریکو (حوزۀ کارائیب، آمریکای مرکزی) با وعدۀ دریافت شهروندی آمریکا و گرین کارت به این صنعت قاچاق و وارد میشوند. آنها دیگر هرگز نمیتوانند به نزد خانوادههایشان بازگردند، یا مشاغل بهتری گیر بیاورند. حتی با دریافت شهروندی آمریکا هم تا آخر عمر حرفهای باید «پ.و.ر.ن.استار» باقی بمانند.
و این تازه رفتاری است که کشورهای فراصنعتی پیشرفتۀ غربی با همسایگان بیآزار و همپیمانان خود میکنند.
تصور اشتباه ما این است که در سیاست و اقتصاد و بیزنس بینالملل چیزی به نام اخلاق وجود دارد و مثلا آلمانها منتظرند تا با کوچکترین تغییرات در نحوۀ زمامداری مملکت ما، برادران آریاییشان را در آغوش بکشند.
احمقانه است اگر بیندیشیم آنها به چیزی جز «نیروی کار ارزان، بدون حق بیمه، با امکان فرار مالیاتی و تولید ارزانتر» در شرایط فعلی بیندیشند. مکانیزم این عمل بسیار سادهاست: کافیاست یک نفر «آقازاده» را در سود شریک کنند. تمامی مجوزها و راهکارهای قانونی دور زدن قانون به طرفهالعینی فراهم میشود. صرفا کافیاست چند صد دلاری در جیب این آقازاده برود تا نه تنها هموطن که «مادر وطن» را هم بفروشد.
صرفا کافیاست «برندش» تأمین شود یا بتواند بر پشت فرمان مازراتیاش گاز بدهد. هموطن و صدای لهشدنش زیر چرخهای استثمار خارجی از شیشههای آکوستیک مازراتیاش عبور نمیکنند.
حرف من البته اینها نیست.
حرفم ایناست که توسعه پروسهای زمانبر است. در شرایط فعلی هم هیچ نیرویی، هیچ جادویی، هیچ نجاتدهندهای قرار نیست یکشبه ما را به دنیای پیشرفته برساند. ما باید سالهای سال عذاب بکشیم، البته صرفا عذاب کشیدن از توسعهنیافتگی نیست. عذاب از نداشتن راهکار و درک کامل انحطاط تاریخیمان.
بسیار عالی بود ، البته به نظرم عبور از شعار زدگی رو هم باید به تلاش و صبر اضافه کرد.
بسیار عالی جناب مشیرفر
در قسمت تعریف توسعه که از صفات دردآور، زجراور، سخت وسنگین استفاده کردید دیدم چقدر با تصوری که من از توسعه ی شیرین و لذت بخش دارم متفاوته.
دیروز کتابی میخوندم که حرفهاش هم مزهی حرف شمای بود. اینکه نپرسیم چرا،کی، چه موقع.
حرف اقای میلر تو کتابشون «question behind question» در مورد اهمیت مسئولیت پذیری بود.
واصولی رو طراحی میکنند برای سوالی که برپایه قبول مسئولیت باشه. با اجازتون اینجا ذکر میکنم.
اینکه اگر سوالی قراره بپرسیم باید:
۱- از چه و چگونه استفاده بشه
۲-درونش یک من باشه، نه ما، شما یا آنها
و ۳- وصل به عمل باشه
این مدل سوالا رو دارم تمرین میکنم و امیدوارم یروزی همه از خودمون بپرسیم و اول از همه سهم خودمون رو ببینیم.