آنچه امروز اینجا مینویسم صرفا «دلنوشته» است. حرفهایی است که احساس میکنم بهتر است در جایی نوشته شوند.
حرفهایی که دلیل و منطق آنچنان محکمی پشتشان نیست.
شاید بهتر است این حرفها را به عنوان «آپدیت» در نظر بگیرید و یا تمایل خودخواهانه و البته «گوگل خواهانۀ من» برای به روز شدن مطالب وبلاگ خودم.
همیشه اما از جایگاه نویسندگی اعتقاد داشتهام و دارم که نوشتن صرفا به خاطر فعل نوشتن رخ میدهد و خواندهشدن فرع است.
اصل آن است که نویسنده بتواند قلم بزند. اگر قرار باشد خوانده نشود هم باید قلم بزند.
و البته که قلم زدن نویسنده از دیدگاه من بر مبنای استراتژی و «انتخاب آگاهانه» و «خودخواهی هوشمندانه» پیش میرود.
به شدت معتقدم میان «نوشتن» و توجه به خواننده حداقل برای من یک دیوار بلند وجود دارد که نمیتوانم همزمان در هر دو طرفش حاضر باشم.
یا قرار است من داستان را آنطوری که میتوانم و میدانم و بلدم بنویسم یا قرار است آن را طبق نظر و سلیقۀ خوانندگان تنظیم کنم.
به بیان دیگر قرار نیست با خودم شطرنج بازی کنم و همزمان دلبستۀ مهرههای سیاه و سفید بشوم.
قرار است در این شطرنج من صرفا مهرههای سیاه را حرکت بدهم.
داستان من قرار نیست روایتگر زیبایی باشد. من از زیبایی نوشتن را در «نامهای به هیچکس» آغاز کردهام.
البته که در آن داستان هم سهم زشتی و سیاهی و پلیدی و تلخی احتمالا بیشتر باشد.
به هر حال خواسته یا ناخواسته نوشتن برای ناراحت کردن و تکان دادن ذهن دیگران را مفیدتر از نوشتن از زیبایی و گولزدن خواننده و به سرقت بردن متاع ذهنیاش میدانم.
در مورد روابطم با دیگر وبلاگ نویسان هم همینقدر وسواس دارم.
حداقل به صورت هفتگی، درون RSS Aggregator سایتم بیرحمانه مشغول جراحی و تعدیل لینکها هستم. به محض اینکه ببینم شخصی از دوستان حتی وبلاگنویس در حال تکرار صحبتهای تکراری است، بیدرنگ حذفش میکنم.
در مورد کامنتها هم همینقدر Aggressive عمل میکنم. اگر آخرین کامنتها را مطالعه کنید، مشاهده میکنید که در آنها صحبتهای تندی با یکی از خوانندگانم که البته سابقۀ مزاحمتشان به چند سال میرسد داشتهام.
شرمنده نیستم و پشیمان هم نیستم.
در واقع فکر میکنم اگر شخصی نتواند در زمانی که باید عصبانی شود، حتما مشکل عمیقی در رفتارش وجود دارد.
من عصبانی شدن در زمان تجاوز شخصی به حریمی از من که نباید را هم یک «فضیلت» میدانم.
عصبانی نوشتن را هم یک فضیلت میدانم و بسیار خوشحالم که خوانندگان وبلاگ میتوانند مطمئن شوند که نویسندۀ این سطور یک قدیس یا یک کاراکتر خاص نیست.
یک انسان معمولی است با دغدغههایی صرفا متفاوت که به وقتش عصبانی هم میشود، عصبانی هم مینویسد، از تلخی و زشتی به اندازۀ زیبایی حرف میزند و در نهایت انسانی با ویژگیهای انسانی است.
هرگز دوست ندارم شما را صرفا با نوشتهها و تحلیلهایی بیپایه در مورد توسعه سرگرم کنم.
هرگز به شخصی صرفا به دلیل «متممی بودن» امتیاز خاصی نمیدهم. متممی بودن شما ممکن است صرفا به دلیل پرداخت ماهیانه ۳۰ هزار تومان باشد. نقش شما در متمم و کامنتهای آموزندهتان هم نمیتواند به من برای باز کردن حساب ویژه و جداگانهای برای شما مؤثر باشد.
من شخصیت دوستانی که از طریق متمم با آنها آشنا شدهام را فراتر از صرفا یک «همقبیلهای» میبینم. محمدرضا زمانی و علیکریمی و شاهین کلانتری و سجاد سلیمانی و نیلوفر کشاورز برای من صرفا «متممی» نیستند.
برای من این افراد و سایر دوستانی که از طریق متمم یافتهام «انسانهایی» با تمام ویژگیها و کاراکترهای انسانی هستند که میتوان آنها را دوست داشت. فارغ از نقشی که در دنیای دیجیتال بازی میکنند، زیباییهای درونشان آن قدر زیاد هست که بتوان رویشان برای گذراندن وقت و تصمیم و انتخاب گذراندن وقت با آنها حساب کرد.
برای من حمید طهماسبی صرفا یک نام نیست. کسی است که میتوانم آنقدر صمیمانه با او شوخی کنم.
همینطور حساب سجاد سلیمانی و جواد عزیزان و سارا حقبین و فؤاد انصاری و امین کاکاوند و شهرزاد (هر سه تایشان) و معصومه (هر سه تایشان) و طاهره خبازی و ایمان (هر دو تایشان) و امین آرامش و پریسا حسینی و پوریا و پویا و رحمت الله علامه برای من از بقیۀ دوستانم جداست.
من برای این افراد وقت میگذارم. به یک دلیل ساده: «ارزش وقت گذاشتن و خواندهشدن دارند.»
اما مطمئنا همۀ این دوستان من هم میدانند که من خط قرمزهایی هم برایشان دارم. صرف دوست نزدیک و همکلاسی بودن و توانمندی تحمل من عواملی نیستند که بخواهم بر مبنایشان این دوستان را انتخاب کنم.
زمانی که میتوانم از حرفهای امین کاکاوند نگاه جدید و دقیقش به بازاریابی محتوایی را بیاموزم یا از شهرزاد پاکگوهر مبانی «بلاکچین» را یاد بگیرم؛ زمانی که میتوانم از تجربههای ارزشمند حمید طهماسبی و امین آرامش و سجاد سلیمانی چکیده و خلاصۀ آموختههایم در مورد دیجیتال مارکتینگ و محتوا و مدیریت زمان را مرور کنم و به روز کنم، زمانی که میتوانم با علی کریمی ساعتها در مورد محتوا و استراتژی و اینکه من از فلسفۀ محتوا و بحثهای آکادمیک صحبت میکنم و علی محتوای صنعتی و کاربردی را صحبت میکند و تفاوت کسبوکارهای محتوا محور و استارتآپ را به من میآموزد، و در عین نپذیرفتن ضمنی دیدگاههای همدیگر باز برای نوشتهها و گفتهها و صحبتهای همدیگر وقت بگذاریم و ارزش قائل شویم، چرا نباید رویشان حساب ویژه باز کرد؟
اصلا چرا نباید به عظیمترین خوشحالی دست یافت زمانی که دور و برت را از آدمهایی پر کردهای که در حداقلیترین حالت «دستشان» برای ارائه و نشان دادن دستاوردهایشان از تو بیشتر پر است و سنگینتر است؟
خوشحالی عظیمی نصیب من میشود که بگویم سعید یگانه و حسن کشاورز را معلمهای خود میدانم. خوشحالی بزرگی برای من است که گهگاهی میتوانم با جوادبانشی صمیمانه گپ بزنم و با پویا در مورد مسائل کاری صحبتهایی کنم که با هیچیک از اعضای حتی شرکتی که در آن کار میکنم هم مطرح نمیکنم.
خوشحالترم که بگویم در عین حال که دایرۀ محدود دوستانم ارزش وقتگذاشتن دارند، به جز موارد معدودی، آنقدر در طول زمان در مسیر رشد افتادهاند که مجبور نباشم ریشههای ارتباط وبلاگیمان و به تبع آن ریشههای ارتباط فیزیکیمان را قطع کنم.
ترجمۀ گروهی دام محتوا به آرامی پیش میرود و البته در آیندۀ نه چندان دور، آن را روی دامنۀ Content-trap.net میتوانید مطالعه کنید.
فعلا درگیر بحث «هاست» و انتخاب بین سیستمهایی نظیر وردپرس و جکیل یا جانگو هستم. شخصا دوست دارم به سمت پایتون متمایل شوم و در ضمن بارگزاری کتاب، فرصتی برای کدنویسی پایتون برای خودم فراهم کنم. به هر حال این بخش از بحث را با کدنویسان خبرۀ شرکتمان پیش میبرم.
این حرفها را میتوانستم در جاهای دیگر هم بنویسم.
اخیرا داستان «گزارش یک قتل» را در «لوکوبوک» آپلود میکنم. مفصل در مورد بحثم با محمدرضا حرف و نکته دارم که فعلا ترجیح میدهم تا زمانی که بیشترشان را به مرحلۀ آزمایش نگذاشتهام از آنها هیچ سخنی به میان نیاورم.
فعلا این نوشته را مینویسم که بگویم آن مطلب را خواندهام و برای هضمش نیاز به زمان و مطالعه و دانشافزایی دارم.
علی الحساب لوکوبوک را به عنوان «اسپوک» برای نشر داستانم در نظر گرفتهام. البته که داستان پس از تکمیل به سمت چاپ کاغذی هم پیش خواهد رفت.
داستان زندگیام را اما خودم هرگز جدی نگرفتهام. به قول برشت صرفا نوشتهام چون احتیاج به نوشتن داشتهام؛ هر چند احتمالا اشخاصی از آن لذت هم ببرند.
بیشتر وقتها مجبورم برای نوشتن در مورد توسعه از آنچه که خودم هم میدانم بیشتر و بیشتر مطالعه کنم. البته از نظری این مسئله خوشایند است که به صورت دائمی در معرض موضوعات یادگیری جدیدی قرار بگیرم که تا دیروز حتی اسمشان هم به گوشم نخورده بود.
برای مثال دیروز کتاب «پیچیدگی و اقتصاد» به دستم رسید که دقیقا به بحث اقتصاد توسعه از منظر پیچیدگی میپردازد. آنقدر که از دیدن این کتاب خوشحال شدم از هیچ چیز دیگری خوشحال نشدهبودم.
برای بحث «فلسفۀ محتوا» یک زیردامنه به سایتم افزودهام و آخرین مطلبی که در روزهای اخیر در مورد فلسفۀ محتوا در آن خواهید خواند، بحث «محتوای ۴٫۰» است که بسیار دوست داشتم در فضای وب فارسی و محتوای ایران هم کسی در موردش سخن آغاز کند. این زیر دامنه از آدرس Contentclub.Moshirfar.com قابل دسترس است.
بحث مفصل «حقوق محتوا از کپیرایت تا GDPR» هم از دیگر مواردی است که در آیندۀ نه چندان دور همزمان در مدیوم و «باشگاه محتوا» به انگلیسی و فارسی در موردش بحث خواهم کرد. بخشی از بحث مربوط به سؤال من و پاسخ محمدرضا میشود و بخشی از آن عمیقا در «فلسفۀ محتوا» ریشه میدواند.
تقریبا فکر میکنم میتوانم بحث «چرا توسعۀ پایدار زمانبر است» را ببندم و نوشتههای دیگری آغاز کنم.
البته دو نوشتۀ بلند هم در مورد توسعه و مدارس تفکر سیستمی در آیندۀ این وبلاگ در راهند. بحثهایی که برای روشنتر شدن نحوۀ تأثیر تفکر سیستمی بر سیستم آموزشی و جاسازی این مدل فکری به جای مدل «خطی» و تأثیر آن بر توسعۀ پایدار باید مورد بحث قرار گیرند.
این نوشته موقت و دلنوشته است.
قربان این دلنوشتهات یاور عزیز
میدانی یاور جان، وقتی سکوت میکنی و به «کسانی» فکر میکنی، یک عده بسیار محدود به ذهنت میرسد که واقعا دوستشان داری، میتوانی به تکیه کردن فکر کنی. تو برای من همیشه اینگونه بودهای و هستی. خوشحالم که در هنوز در میانهی حرفهای دلنوشتهی تو دربارهی دوستانت جای دارم، این را با افتخار میگویم و دوست دارم که بنویسم.
این روزها کمی ساکتتر شدهام، سایتم را به دامنه جدید بردهام و به نوشتههای بلند و عجین شده و مخلوطی از چند نگاه فکر میکنم برای مباحث مرتبط با مدیریت زمان و البته رفتن سمت مولتیمدیا، یکسری زیرساخت فراهم کردهام و یکسری تجربیات جدید داشتهام و دوست دارم با توانی که هماکنون در اختیار من است، بتوانم در اولین فرصت گامهایی بهتر برای «زمان» بردارم.
با توجه به نوع تفکری که من دارم، میدانم که یکجایی ما با هم تلاقی خواهیم داشت، ذیل عنوانی عمیق و مهم که امیدوارم گفتگویی عمومی را بتوانیم برای آن آغاز کنیم. تا آغاز راهی دراز دارم.
گزارش من ذیلِ دلنوشتهی تو
دلنوشتههات بیشتر بشه ما بیشتر و بهتر یاد میگیریم پسر 😉
سلام
باید اعتراف کنم خیلی از قسمتی نوشتتون رو نفهمیدم اما کلیت مطلبتون برام قابل فهمه
شاید برای من که از اولین چیزایی که از وبلاگتون می خونم این کلمات هستن کمی ترسناک به نظر اومده تا از این وبلاگ فرار کنم
احتمالا دارید با خودتون میگید چه مسخره
نخواستم وقتتون رو بگیرم فقط حس کردم که دوست دارم زیر این پست بنویسم
به قول خودتون ” نوشتن صرفا به خاطر فعل نوشتن رخ میدهد و خواندهشدن فرع است ”
و شاید تنها اشتراک قشنگ تمام وبلاگ نویس ها همین نوشتن و نوشتن و نوشتن باشه
موفق باشید
سلام یاور عزیز.
خیلی سعی کردم کامنت نذارم. ولی بخش تماس با من رو انگار حذف کردی، توی توئیتر هم نمیشه بهت پیام خصوصی فرستاد. (اگه خواستی این پیام رو تایید نکن و ایمیل بده.)
من بعد از ۵ سال که ریاضی درس میدادم (و میدونستم این کاری نیست که «بخوامش») دو سه ماهی هست که توی یه شرکت به عنوان کانتنت مارکتر استخدام شدهام.
این اولین تجربهی کارمندی من هست.
تا الان خیلی خیلی دوستش داشتم و فکر میکنم همکارها و رئیسها هم ازم راضی هستن.
میخواستم ازت خواهش کنم اگه برات مقدوره دربارهی کارهای سطح پایین تولید محتوا هم چیزهایی بنویسی.
نوشتههای فلسفی و استراتژیک و عمیقت رو دربارهی محتوا دوست دارم و دنبال میکنم.
ولی حس میکنم دربارهی مسائل سادهتر هم خیلی میتونیم ازت چیز بگیریم.
مثل اون لینک شیشهای تلگرام که یه پست موقت دربارهش گذاشته بودی.
یا مثلا کنجکاوم بدونم وقتی یه نفر رو استخدام میکنی و تازهکار هست چه انتظاراتی ازش داری و چه منابع و ابزارهایی بهش معرفی میکنی و چطوری تربیتش میکنی.
یادمه یه بار گفته بودی به یکی از کارکنانت یاد دادی چطور روی اهدافش متمرکز باشه (و چندتا چیز دیگه) ولی اون خودش نخواست و ….
چنین چیزهایی منظورم هست.
من مدام در حال بهبود سرعت و کیفیتم در تولید محتوا هستم ولی از طرفی خیلی تازهکارم، و از طرف دیگه تا آخر مرداد فقط از ۸ تا ۲ که شرکت هستم میتونم روی این کار وقت بذارم. (از شهریور به بعد پیشبینی میکنم ۲۴ ساعته – حتی زمان خواب! – مشغول کار کردن در زمینهی محتوا باشم.)
خلاصه به صورت خصوصی «فعلا» نمیخوام وقتت رو بگیرم.
این پیشنهاد من برای نوشتههای وبلاگت هست. (مثلا یه سری پست یا یه پیج توی وبلاگت که دربارهی اینجور چیزها توضیح بدی، یا حداقل یه سری منابع رو معرفی کنی)
وقتی که چندتا کتاب خوب خوندم و کلی وبلاگها رو زیر و رو کردم و خیلی از ایدههام رو توی زمینههای مختلف محتوا تست کردم،
اون موقع میخوام بهت پیام بدم و ازت بیست دقیقه یا نیم ساعت وقت بگیرم و سوالهام رو بپرسم.
ارادتمند
ادریس
ادریس جان
ممنون که کامنت گذاشتی. در واقع چه قدر خوب شد که کامنت گذاشتی.
بخش تماس با من با UI این قالب مشکلاتی داشت که مجبور شدم حذفش کنم.
در باشگاه محتوا هم استراتژی من این بوده که از فلسفۀ محتوا بنویسم.
من پستهای آموزشی بازاریابی محتوایی رو معمولا توی Noyan.io آپلود میکنم؛ باشگاه محتوا برای بحث فلسفۀ محتواست و وبلاگ خودم برای بحث توسعۀ پایدار بیشتر به کار میره. پ
اما اگر از منابع آموزشی میپرسی، تو رو به پست «نیما شفیع زاده» میتونم ارجاع بدم.
اینجا کلیک کن
هر وقت دلت خواست با من تماس بگیری، به ایمیل من در جیمیل یا نویان پیام بده. Yavar@Noyan.io
نوشتۀ نیما و منابعی که معرفی کرده احتمالا خیلی به دردت بخوره.
موفق باشی
با مهر
یاور
خیلی ممنونم.
حتما مزاحمت می شم در آینده ی نزدیک.
🙂
سلام یاور عزیز.
یه سوال. منظورت از کتاب پیچیدگی و اقتصاد، کتاب ویلیام برایان آرتور هست؟
اگه این کتابه باید بگم کتاب خوبیه. چندین مقالهی جالب داره که واقعاً باعث شد دید من به اقتصادی که در دانشگاه تدریس میشه و اقتصادی که واقعاً وجود داره رو عوض کنه و متوجه بشم که چه اختلافهای اساسی این دو با هم دارن.
در متن اشاره کردی که میخوای دربارهی مدارس تفکر سیستمی مطلب بنویسی. مشتاقانه منتظر خوندش هستم. فقط خواستم یه کتابی رو در این زمینه معرفی کنم (البته شاید خونده باشی).
اسم کتاب: در جستجوی انسان وارسته https://goo.gl/6onYWk
کتاب کم حجمی هست که خاطرات خانم توران میرهادی هست از مدرسهی فرهاد که خودش موسسش بوده و به شکل عملی سعی کرده بودند مدرسهای بنیانگذاری کنند که تفکر سیستمی در اون حاکم باشه.
وقتی داشتم این کتاب رو میخوندم همش یاد پروژهی تفکر سیستمی متمم میافتادم. یه جورایی نمونهی عملی بود از یک مدرسه برپایهی تفکر سیتسمی.
افسوس که طرح مدرسهی فرهاد با وجود اینکه نتایج درخشانی از خودش بهجای گذاشت، متوقف شد و هرگز در هیچکجای ایران پیادهسازی نشد.
و افسوس بیشتر از اینکه تجربیات ارزشمند خانم توران میرهادی در این زمینه مورد استفادهی خاصی قرار نگرفت.
سلام طاهره جان
بله دقیقا منظورم این کتاب بود. در واقع بیشتر خوشحالم که نویسندۀ این کتاب در حوزۀ «اقتصاد توسعه» فعال است و در نظراتش چاشنی توسعه را هم مدنظرش داشتهاست.
کتابی که معرفی کردی را نخواندهام و البته همین امروز «سفارش» دادم و تا چند روز آینده به دستم میرسد. در واقع با این کتاب منابع من غنیتر و دقیقتر میشود؛ چرا که در بیشتر منابع انگلیسی که سرچ کردم، به ندرت مفهوم «تفکر سیستمی» در آموزش و پرورش را معرفی کردهاند و تقریبا مسئله چنان صادق نیست. در واقع بحث «مدارس نوین» در جهان بحث مدارس سیستمی نیست. شاید در سیستم بزرگتر و توسعهیافتهتر تفکر سیستمی جزئی از زندگی مردم است و شاید کسی نیاز به آموختنش ندارد.
به این ترتیب تو یک منبع بسیار خوب و عالی برای تفکر و سیستم «بوم سازی شده» به من معرفی کردی.
متشکرم.