نامه ای به دهه هفتادی ها

برای دهه هفتادی ها

دهه هفتادی هایی که  به تازگی وارد محیط کار شده اند، برای آنان که هنوز «سی سالگی» را تجربه نکرده اند و برای آنان که هم اکنون در دوره طلایی «یادگیری» قرار گرفته اند.

درستش این است که هر نسلی به نسل پس از خودش نامه بنویسد. درستش این است که هر نسلی تجربیات و پیچ و خم های زندگیش اش را برای نسل بعدیش نمایان کند و درستش این است که هر که از مرز سی سالگی رد شد، برای آن کسانی که هنوز به آن مرز نرسیده اند، دل بسوزاند.

عموما وقتی ما وارد محیط کار می شویم، مدیران و دست اندرکاران و مسئولینی که قرار است به ما آموزش بدهند، با هم دیگر کار کنیم و به ما «تخصص» بیاموزند، یک یا دو دهه از ما مسن ترند. زمانی که من وارد بازار کار شدم، مدیران و مسئولین و صاحب کارهای من متعلق به دهه های ۴۰ و ۵۰ بوده اند و هنوز هستند. صاحب کارهای قدیمی من در دوره نوجوانی درگیر حوادث و طوفان های عظیمی بوده اند: انقلاب و جنگ و کوپنی شدن همه چیز. دهه پنجاهی ها هم در آن دوره آن قدر سن نداشتند که به طور مستقیم درگیر وقایع شوند، ولی به هر حال در دوره های بعدی تحت اثر آن قرار گرفتند.

دوره ای که من قرار بود از محیط تأثیر بگیرم، هنوز نه آن قدر از افکار و ریشه های متحول گرایانه دور شده بودیم و هنوز نه آن قدر به افکار و ریشه های تحول خواهانه نزدیک شده بودیم. ما چیزی بینابین بودیم.

خوشبختی بزرگ شما آنجاست که هم اکنون مدیران ارشدی که قرار است با شما کار کنند، دهه پنجاهی و شصتی اند. بیشتر آن ها از مفاهیم تکنولوژیک پایه اطلاعات کامل دارند، تحصیلات دانشگاهی دارند و زبان خارجی می فهمند؛ با دستاوردهای تکنولوژی بیگانه نیستند و حداقل می فهمند شما چه می گویید. مدیران دهه چهلی که ما با آن ها سر و کار داشتیم، مطلقا آن قدر در حوادث روزگار فشرده شده بودند که دوست نداشتند یا یاد نگرفته بودند چیزی بر دانسته هایشان بیفزایند.

شاید این هم از تلخ ترین طنزهای روزگار باشد که رویارویی با سخت ترین حوادث زندگی، علیرغم این که «آدم ها را بزرگ می کند» همان قدر هم تمایل آن ها به «آموختن» را کاهش دهد. ما در لبه ورود محصولات تکنولوژیکی ایستاده بودیم که برای نسل های پیشین مطلقا ناشناخته بودند. ما مجبور به «کشف» بوده ایم؛ تماما توسط خودمان. خوشبختی بزرگ شما اینجاست که قرار نیست این مسیر را در تاریکی به تنهایی بپیمایید.

این ها را به عنوان نصیحت از من نشنوید. از باب علاقه شخصی به شما برای پیشرفتتان بشنوید. پیشنهاد من این است که تا زمانی که به «سی سالگی» نرسیده اید، هرگز دست به اصلاح و تغییر هیچ چیزی نزنید. تغییر و اصلاح هر چیزی نیازمند زیرساخت هایی است که برای رسیدن به عمق و مفاهیم آن ها شما به سال ها زمان نیاز خواهید داشت؛ همان طور که من داشته ام و همان طوری که مدیران من داشته اند.

من هم زمانی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم، قصد داشتم «دنیا» را متحول کنم و تغییر دهم. حال شما را خوب می فهمم که می خواهید تغییر ایجاد کنید، اشتیاق شما برای ایجاد تغییر را خیلی خوب می فهمم، اما در عین حال به خوبی هم می دانم که محیط کاری دینامیسم بسیار متفاوتی با محیط آموزشی آکادمیک دارد و سرعت تغییرات در آن با سرعت مد نظر شما بسیار متفاوت است. محیط کاری نیازمند «خروجی» است و هم نوایی و هم خوانی درآمد و سرمایه باید به «سود» منجر شود. اینجا جایی است که تغییر کردن از آن سیستم خطی مورد نظر شما فراتر می رود و بازی وارد «سیستم پیچیده» می شود. سیستمی که رفتارش آن قدر ساده نیست که بتوانید به همین سادگی تغییرات مورد نظرتان را در آن اعمال کنید.

شما هم اکنون، تا به سی سالگی نرسیده اید، هنوز وقت دارید که لذت «کارمندی» و «آموختن» را تجربه کنید. برای من این دوره فقط «یک سال» بوده است. زمانی که وارد سمت های «مدیریتی» در سازمان تان شدید، هجمه بزرگی از مسئولیت ها و تصمیم گیری ها و حس تنهایی ها به سراغتان خواهند آمد. بهمنی از مشکلات که روزانه باید با خونسردی تمام به آن ها بپردازید و در عین حال تصمیماتتان باید برای همه طرف های درگیر «قابل فهم» باشد. جایگاه های مدیریت ارشد از این هم بدتر است. زیرا جایی در بیرون سازمانتان هم با جامعه درگیری های خاصی دارید و درون سازمان هم وضعیت از سمت مدیریتی پیشین سخت تر و طاقت فرساتر است. هم اکنون لذتی که نصیبتان می شود این است که فارغ از مسئولیت های سنگین مدیریتی بتوانید زمان بگذارید و توسعه فردی خودتان را کامل کنید.

من اگر قرار باشد از دهه هفتادی ها انتقاد قبول کنم، زمانی این کار را می کنم که خودشان در پست های «مدیریتی» قرار گرفته باشند. بدون طی این مراحل، شما احتمالا نخواهید توانست محیط دایره را به صورت ۳۶۰ درجه کامل ببینید و بنابراین انتقاد شما برای هم نسلان من قابل فهم نیست.

شما اما با خوشبختی بزرگ دیگری مواجه هستید. از مدیران دو نسل پیش شما چهره های بسیار بزرگی در سطح کشور وجود دارند که همواره میتوانید با اتکا به راهی به آن ها پیموده اند، راهتان را بیابید. برای هم نسلان من چنین چیزی در حد یک رؤیا بوده است؛ اما شما حداقل دیگر در حباب خیس یک رویا زندگی نخواهید کرد. تا سی سالتان نشده است، قدر این موقعیت را بدانید و رشد کنید.

—————————————————————————————————-

ارغوان

دامن صبح بگیر و از سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟

۸ دیدگاه

  1. یاور عزیز سلام
    امروز به دنبال نوشته دیگری از تو بودم که عنوانش از خاطرم رفته بود و به این نوشته رسیدم.
    من هنوز حدود ۶ سالی تا ۳۰ سالگی زمان دارم.
    سعی می‌کنم از این آخرین ترکش های من برای ساختن «خود» استفاده کنم.
    نوشتم تا هم تشکر کنم از تو به خاطر نوشته‌ خوبت و هم چون زمانی نسبتا طولانی در مقیاس عمر و تجربه ما از روی این نوشته گذشته است، باز اگر توصیه هایی داشتی بنویسی.
    این را هم بگویم که استفاده مستقیم من از «قوانین کاری» تو باعث شد تا یک مجموعه وضعیت بهتری نسبت به قبل تجربه کند.
    ازین بابت هم متشکرم.
    در پناه دانایی.
    بهنام

  2. یاور عزیزم، ممنونم برای این ترسیم روشن از تفاوت نسل هامون
    اما من فکر میکنم بهتر باشه این بیان و ادبیات دهه هفتاد و شصت و غیره از بین بره. نمیدونم چی میخوایم جایگزینش کنیم، انتخابش هم با همون هایی که میخوان دوباره ازش استفاده کنند.
    متاسفانه مردم ما غالبا نسل های پایین تر از خودشون رو تنبل تر، راحت طلب تر، بی استعدادتر، پر توقع تر و کلا بدتر میدونند. از اونجا که متولد هفتاد هستم و تا دلت بخواد بابت ۶ ماه دیرتر متولد شدنم برچسب بیخود خورده روم، با اینکه میدونم نیت تو و نظرت این نیست، دوست داشتم این انتقاد کوچیک رو بکنم.

    1. پوریا جان.
      من هم می نویسم که نسل بعدی بداند ما نه گلی به سر دُنیا زده ایم که شصتی بودیم و نه آن ها قرار است بزنند که هفتادی اند. نوشتم که احساس نکنند، ما و هم نسلان من به دلیل چند سال فاصله سنی با آن ها قرار است در دو کهکشان مجزا از هم زندگی کنیم. نوشتم که بدانند اگر آن روزها و این روزها دهه شصتی برچسبی نمی خورد به دلیل شایستگی هایش نیست، به این دلیل است که نسل های پیشین آن چنان اسیر آتش انقلاب و جنگ بوده اند که فرصت فکر کردن به این چیزها و برچسب یافتن ها را نداشته اند. نوشتم که هم نسلانت بدانند تا سی سالگی راهی باقی نمانده است و این چند سال لعنتی آخر را باید با تمام وجود صرف «توسعه مهارت های فردی شان» کنند. چند سالی که خیلی خیلی زودتر از آنچه که بتوانی حتی فکرش را هم بکنی، دیر می شوند. چند سالی که آخرین تیر ترکش همه ما برای تبدیل شدنمان به «خود» است.

      متشکرم.
      یاور

  3. یاور جان چقدر خوبه که تو رو داریم و می‌تونیم نوشته‌هایت رو بخونیم. توی معرفی وبلاگم نوشته بودی که قبل از آشنایی با من نا امید شده بودی از دهه هفتادی‌ها ولی شاید بشه گفت ما دهه هفتادی‌ها هم قبل از آشنایی با دهه شصتی‌هایی مثل تو که چراغ راه مناسبی برای ما باشن و بتونیم به عنوان معیار به حرف‌هاشون رجوع کنیم امید چندانی به خودمون نداشتیم.

    «معیار» و «چراغ راه» به این معنی که برای مثال من می‌بینم «یاور مشیرفر» چقدر رشد پایداری داشته و چقدر جالبه که نه اونقدر عجله داره برای رسیدن به همه چیز و نه زمین و زمان رو مقصر می‌دونه به خاطر هر چیزی و به جای اکتفا به این جمله که « دهه هفتادیا و … به هیچ دردی نمی‌خورن» به این فکر هست که نامه‌ای بهشون بنویسه و تجربیات و پیشنهاداتش رو بهشون منتقل کنه.

    یاورجان مطلب خیلی خوبی بود و مثل تمام نوشته‌هات من رو به فکر فرو برد. ویژگی‌های نوشته‌های تو همینه راستش. البته اکثر دوستان متممی هم اینطور هستن اما چالش فکری بعد از خوندن نوشته‌های تو از اون جنسی هست که نیچه می‌گه کربن رو به الماس تبدیل می‌کنه. بعد از خوندن نوشته‌هات یک دهه هفتادی مثل قبل نیست و شاید به همین خاطر هم تو به اون‌ها امیدوارتر می‌شی.

    ممنون از وقتی که گذاشتی و برامون نوشتی.

  4. سلام یاورجان.
    وقتی هم‌سن و سال‌های اطرافم رو می‌بینم، خیلی خوشبین میشم که در آینده، اتفاقات خوب زیادی رخ بده. آرزوها و هدف‌های خیلی قشنگی رو می‌بینم. نمی‌دونم به خاطر سن کم ماست یا اینکه در جامعه‌ای متفاوت از میانگین قرار گرفتم. امیدوارم این نسل با همین زیبایی‌ها رشد کنه.
    راستی فکر کنم هرکسی که زندگی‌نامه استیوجابز رو خونده باشه حداقل تا چند روز احساس تغییر دادن دنیا، که تو گفتی، رو تجربه کرده باشه. منم یکی از همون آدمایی بودم که حسابی به این جو وارد شدم. این روزا سعی می‌کنم واقع‌بینانه‌تر نگاه کنم و به جای اینکه به سمت سرنوشت پرتاب بشم، قدم به قدم مراحل رو در زمان‌های مناسب طی کنم.
    ممنون از نوشته‌ی زیبات. برای من، نکات خیلی مهمی داشت.

  5. چه قدر ما خوشبختیم که دوستان و اساتید و دلسوزانی مثل شما و استاد شبانعلی داریم من هم یک دهه هفتادی ام ،کارآفرینی رو دوست داشتم اما از وقتی با مفهوم ارزش آفرینی آشنا شدم فهمیدم که شاید علاقه من بیشتر به ارزش آفرینی برمیگردد تا کارآفرینی ،به هر حال ما راه طولانی درپیش داریم اما درحال حاضر خدارو شاکرم که در این راه دور و دراز دوستان و اساتیدی رو درکنار خودم احساس میکنم که دغدغه شون پرورش نسلهای بعد است چیزی که مدتها انتظارش رو داشتم و دنبالش میگردم
    ممنون که تجربیات گرانبهاتون رو دراختیار ما میگذارین و امیدوارم که از پس محبت های شما بربیایم

  6. منم یه دهه هفتادیم
    چند سال پیش هم مثل خیلی از بچه های دیگه سودای کارآفرینی و… که توی محیط هایی که هستیم به خوردمون داده بودن و ما هم خام پذیرفتیم و چند سال رو به همین صورت گذروندیم.
    ولی به این نتیجه رسیدم که تا کارمند نباشی نمیتونی کارآفرین موفقی بشی. ولی حداقل میتونی توی رشته ای که هستی موثر باشی.
    کاش مینوشتید چه مهارت هایی توی این سن و سال بیشتر بدردتون خورد…

    1. مهارت های ساده ای می توانند تو را در راه رسیدن به آرمان هایت یاری کنند:

      – گوش دادن فعال و مؤثر
      – تسلط کلامی
      – پرورش خرده مهارت های مربوط به تکنولوژی
      – مهارت ارائه و سخنرانی
      – نگارش
      – مهارت استفاده از زبان خارجی
      – مهارت «زیاد خواندن» و «یادگیری کریستالی»
      – شناخت مدل ذهنی و هم چنین خطاهای ذهنی

      همه این ها به تو کمک می کنند راهت را بیابی.

      البته بگویم خیلی ها را می شناسم که «کارمند» نبوده اند، اما «کار آفرین» خوبی بوده اند. قرار نیست همه کارآفرینان مثل هم باشند، قرار هم نیست همه کارآفرین باشند، قرار هم نیست همه یک مسیر طی کنند.
      خرده مهارت های مختلف و شناخت استعدادهای گوناگون آن چیزی است که نیاز داری تا «خودت» را بیابی. آنگاه که خودت را یافتی، راه هم بر تو آشکار می شود.

      یاور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *