نقطه صفر ما هم با هم فرق دارد: پیرامون داستان موفقیت و شکست

موفقیت و شکست

چند شب پیش در معیت رفیق شفیقی نشستیم و فیلم King Richard با بازی درخشان ویل اسمیت را تماشا کردیم.

داستان روایت‌گر زندگی خانواده ویلیامز و قاعدتا دو اسطوره مطرح جهانی تنیس زنان «ونوس» و «سرنا» است. خانواده‌ای فقیر از کمپتون کالیفرنیا با پنج دختر فوق‌العاده که به مدد اراده و آینده نگری والدینشان «وکیل، پزشک، و ورزشکار حرفه‌ای» می‌شوند و از طبقه فقیر و کم برخوردار، خودشان را به طبقات بالاتر می‌کشانند.

البته صحبت من موضوع فیلم نیست و واقعا دوست ندارم دیدن این فیلم را از دست بدهید. مطمئنا جزو لذت‌بخش ترین تجربه‌های‌تان خواهد شد.

دوست دارم به همین بهانه اندکی در مورد آن‌چه واعظان موفقیت معمولا به ما نمی‌گویند صحبت کنیم.

سرنا و ونوس ویلیامز در خانواده ای سطح پایین در آمریکا به دنیا آمده‌اند. و البته در زمان و مکانی که هنوز «سیاه پوست» بودن باعث ایجاد فاصله‌ای طبقاتی ناخواسته می‌شده‌است. نکته مهمی که در موفقیت این دو خواهر و البته سه خواهر دیگرشان نقشی انکار ناپذیر دارد، «باور سماجت‌آمیز پدر» به موفقیت و استعداد آن‌هاست.

به قولی نقطه صفری پیش‌تر از این که حتی بخواهند راکت تنیس دست بگیرند و البته پدری که سه شیفت کار می‌کند، مادری که تمام وقت پشت پدر و دخترانش ایستاده‌است و لجاجت عجیب پدر در اصرار به موفقیت، برنامه‌ریزی برای آینده دخترانش و تحمل همه دردها و رنج‌ها و کتک خوردن از اشرار محل.

پدر این دختران سدی است در برابر ناملایمات، مشکلات، و تمام مواردی از جهان بیرون که ممکن است سد راهشان باشد را به جان می‌خرد و با تمام قوا می‌کوشد دخترانش را به جایگاهی که شایسته نه خودشان که شایسته «نژاد سیاه» هستند برساند.

این همان نقطه‌ صفر متفاوت است. جایی که کسی از واعظان موفقیت به ما نمی‌گوید. جایی که همه‌چیز در آن سیاه و سفید نیست و صرفا با تلاش نمی‌توان به آن رسید. حمایتی نظیر حمایت «ریچارد ویلیامز» نیاز است تا بتوان به آن قله رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *