چرا توسعه پایدار زمان بر است؟ “فرهنگ شهرنشینی”

فرهنگ روستایی

فرهنگ عشایری، فرهنگ روستایی و فرهنگ شهری

تا کنون احتمالا به تفاوت های این واژه ها و مفاهیم با یکدیگر، در عین شباهت هایشان اندیشیده اید. شاید تا کنون برایتان مواردی پیش آمده باشد که بخواهید به دقت قلمروی این سه واژه و تعاریفشان را مورد بازنگری قرار دهید. عمدتا عادت فرهنگ زبانی جاری در کشور بر این است که در طبقه بندی «تمدن» این سه واژه را به ترتیب خاصی بچیند. حتی در ادبیات عمومی زبانی فارسی و تورکی (دیگر زبان ها را خبر ندارم) در اشاره به رفتارهای غیرمدنی اشخاص فرهنگ آن ها را به یک طبقه پایین تر از آنچه در مورد خویش تصور دارند منتسب می کنند. چنین واژگانی در دایره زبانی ایرانی نام آشنا هستند: «دهاتی». به طور ضمنی فرهنگ ایرانی «شهر نشینی» را حداقل از اوایل دوران «پیشرفت» و «واردات توسعه» جایگاه بالاتری بخشیده است و در تقابل این تضاد، شهرهای کوچک نسبت به شهرهای بزرگ و شهرهای بزرگ نسبت به کلانشهرها و کلانشهرها نسبت به پایتخت آرایش تمدنی گرفته اند. دو واژه «دهاتی» و «شهرستانی» غالب در زبان فارسی حکایت از جایگاه تمدنی مطبوع آن افراد نسبت به تهران دارد که در مقام هم سنجی عمدتا تحقیرآمیز به کار می رود.

اما سؤال اینجاست که آیا فرهنگ غالب جاری در ایران، «فرهنگ شهرنشینی» است یا به عبارت ساده تر، آیا با توسعه شهرنشینی میتوان به سمت «توسعه پایدار» حرکت کرد؟ بدیهی است تمامی مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها و آموخته های شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در همه بخش ها حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردید آمیزش به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته جز برای نقدهای آینده خود نویسنده، قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد.

فرهنگ شهری و نگرش شهری

مسئله اساسی در نحوه نگرش به پاسخ ما به این سؤال نهفته است. «شهرنشینی» صرفا با حضور نسل اندر نسل در ساختاری که به آن شهر می گوییم حاصل نمی شود.

به باور سریع القلم (فرهنگ سیاسی ایران و مقالات متعدد) نحوه نگرش ما ایرانیان به مسائل و نحوه تعامل ما در فرهنگ سیاسی روزمره هم چنان بارقه های «عشایری» بودن را در خود گنجانیده است. اساسا بدیهی ترین بخش تاریخ سرزمینی ما، بیش از هزاران سال در فرهنگ چادرنشینی، قبیله ای و عشایری گذشته است و طبیعتا نمی توان منکر تأثیر ریشه دار این فرهنگ بر دیدگاه های ما شد. فرهنگ عشایری به طور خلاصه در چند ویژگی خاص خلاصه می شود: «تعلق بی سرزمینی، ارجحیت منافع قبیله به تک تک اشخاص در عین بهره مندی تک تک اشخاص از منافع، تبعیت بی چون و چرا از ریش سفید “صرفا سن به عنوان بارزترین ویژگی بر موارد دیگری نظیر خرد، تجربه و دانش سایه می اندازد”، نظام اجتماعی سلسله مراتبی-  پدرشاهی، تعصب به مرزهای قبیله ای، حفظ قبیله به هر عنوان و با هر ترفندی و به طور کلی تعریف دایره اخلاق صرفا درون قبیله”. مرزهای خارج از ایل و قبیله و طایفه، به هیچ عنوان مهم شناخته نمی شوند.

به نظر می رسد پس از واردات توسعه از غرب، بخشی از فرهنگ عشایری درون نظام فکری و سیاسی ما، به سمت «فرهنگ روستایی» رفته باشد تا «شهری». البته که تا حرکت فکری تمدن به سمت «شهر نشینی» هنوز گام های بسیار زیادی فاصله داریم. ارکان اساسی آنچه در این نوشتار «فرهنگ روستایی» نامیده می شود، به شرح ذیل است: “مدیریت محدود منابع، صرفا به شرط تأمین زراعت یا دامداری، سلسله مراتب «آشنایی و درون محلی – هم محلی و دیگر محلی، تبعیت از شورای ریش سفیدان، چاره اندیشی برای هر مسئله ای پس از وقوع آن، وابستگی زنجیری به محیط زیست و نه مدیریت مؤثر محیط برای نیل به اهداف خاص، برنامه روتین اقتصادی و اقتصاد مبتنی بر کشاورزی – دامپروری با رشد بسیار ناچیز در طی سالیان دراز و در نهایت نظام پدرشاهی و پاسخ محور به دلیل جایگاه ویژه مرد در رأس اقتصاد خانواده و اجتماع.”

فرهنگ شهری و تأثیرپذیری از فرهنگ عشایری – روستایی

در توسعه شهرنشینی دوره واردات توسعه، عمده فرهنگ عشایری – روستایی به مفهوم «بچه محل» و «همشهری» ترجمه شده است. غالبا به نظر می رسد فرهنگ شهری دارای خصوصیات متفاوتی نسبت به این دو فرهنگ باشد که به شرح ذیل می باشند: “نظام تصمیم گیری بر مبنای سیستم، سلسله مراتب شایسته سالاری، مدیریت استراتژیک و مؤثر منابع برای حفظ و انتقال دستاوردها به نسل های بعدی، نظام مشورتی – انتخاباتی و سؤال محور، سیستم مالیاتی و بازتوزیع درآمدهای اقتصادی، رشد اقتصادی – صنعتی، پررنگ شدن بخش خدمات و رشد خدمات پا به پای صنعت، و نیاز به مدیریت کلان در رأس امور.”

به نظر می رسد اما، هم چنان در فرهنگ جاری و نظام سیاسی ما فرهنگ روستانشینی حاکم تر باشد تا فرهنگ شهرنشینی. شهر در مفهوم عامش به «نهاد» و «جامعه» ترجمه می شود، حال آن که روستا و عشیره «اجتماعی خانوادگی» است تا ساختاری پایدار که در آن بدون داشتن رابطه خاص خانوادگی، افراد میتوانند برای نیل به اهداف خاصی با همدیگر همکاری و همفکری کنند. نظام تصمیم گیری مشورتی ریش سفیدی و پاسخ محوری – مصلحت اندیشی و «فعلا صلاح نیست»نظام های سیاسی حاکم بر ایران، پس از دوره واردات توسعه (پهلوی اول) هم چنان برقرار بوده است.

توسعه تکنولوژیک و دستاوردهای علمی نظام اجتماعی روستایی، غالبا برای رفع نیاز و رفع تکلیف صورت می پذیرد تا ورود به عرصه جهانی و پیشتازی در آن. قاعدتا چنین دیدگاه فکری توان هضم نامحدود بودن و بزرگ بودن دنیای بیرونی را نداشته و جهان در مرزهای روستایش تصور می شود. گفتگو کلیدی ترین گمشده فرهنگ روستانشینی است.

گفتگو، محوری ترین محور توسعه 

نظام سیاسی حاکم ایرانی، «گفتگو» بلد نبوده است و نیست. گفتگو نه از منظر و تریبون رسمی به صورت یکجانبه؛ بلکه فراهم آوردن فرصتی برای طرف مقابل برای بیان اندیشه هایش، با حداقلی ترین امنیت پس از ارائه نظر. شهرنشینی و توسعه به شدت نیازمند «کثرت گرایی» و پرهیز از «هم سان سازی» و «یکسان سازی» همگانی است. به قول رنانی، جامعه ای که در آن همه یک جور بپوشند، بیندیشند و عمل کنند، مرغداری است و نه جامعه انسانی. جامعه انسانی بر محور گفتگو می چرخد و توسعه بیش از هر چیزی بر مطالبه همگانی، رشد اقتصادی، رشد فرهنگی درونزاد و پیش از همه این ها بر «سیستمی» می ایستد که امکان وقوع همه این ها را فراهم آورد.

رشد فرهنگی ما بر خلاف شعارهایی که تا دهه پنجاه «ملی و آریایی» وپس از آن «اسلامی» بوده اند، به شدت در سطح جهانی شکننده است. آن قدر شکننده که یک برنامه ماهواره ای سی دقیقه ای میتواند کل دستاوردهای فرهنگی ما را بر باد بدهد. مراسم غیرایرانی و بدیل فرهنگی غربی که به صورت گسترده در ایران پاسداشت می شوند، از هالووین تا ولنتاین و تلاش برای مشابه سازی آن ها از منظر صرفا «انکار و معادل سازی» نظیر سپندار مذگان، صدای بلند فروریختن دیوار توسعه فرهنگی درونزادی است که دور «نداشته» ها کشیده ایم و به سمت «داشتن» حرکت نکرده ایم.

از منظر اقتصادی و رشد اقتصادی، قبلا هم چنین بحث کرده ایم که اقتصاد ایران به شدت «دولتی، رانت زده، آقازاده محور، مصرفی، شکننده و متورم» است. میزان تورم در صد سال گذشته، همواره در لبه تیغ و بیش از ۲٫۵ درصد (میزان مجاز تورم در رشد اقتصادی) بوده است. ما صرفا کالای پرارزش نفت را صادر و باقی را وارد کرده ایم. در این صورت نمی توان انتظار تورم و شکست اقتصادی را نداشت. متأسفانه تر این که به نظر می رسد، هیچ برنامه چشم اندازی برای اصلاح اقتصاد و کاهش وابستگی آن از نفت و سوخت های فسیلی برای چند سال آینده وجود ندارد.

«طیف فرهنگی شناور ایرانی»

به نظر نویسنده، فرهنگ جاری ما در طیفی مابین «فرهنگ عشایری، روستایی» پیش می رود و در برخی موارد آلوده به لکه هایی از فرهنگ ساختاری شهری است. ما ساختارهایی را به خیال خود ایجاد کرده ایم؛ شاید ندانسته واردشان کرده ایم و البته آن ساختارها «بیمار» و «معوج» برپا شده اند. آن ساختارها برای قامت راست کردن نیازمند «تولید علمی عمیق، چیزی فراتر از سیاه کردن کاغذها در دانشگاه ها، توجه بی واسطه به علوم انسانی و ترویج روش های مختلف فکری، کثرت گرایی، نقد پذیری، تفکر به جای تخیل، و حرکت به سمت تقسیم قدرت حاکمیتی با نهادهای مردمی و نهادمحوری است.»

ما برای اجرای توسعه پایدار در خاورمیانه، «دیگر آن قدر وقت نداریم». از پیچ های مختلف تاریخی و بزنگاه های و برهه های مختلف و مراحلی که باید در آن ها به «قطار توسعه» می رسیدیم، گذشته ایم. هم اکنون زمان بسیار اندکی پیش از «نابودی» برایمان باقی مانده است. زمانی که دیگر نمیتوان انکار و مصلحت و بی آیندگی را برایش متصور شد.


ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است؟

و این چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *