در نقد خویشتن: از برکسیت

از برکسیت  و نقد خویشتن 

پوپولیسم؟ 

برکسیت را هم ردیف پدیده انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده، یک پدیده عمدتا پوپولیستی دانسته اند. موتور محرکه برکسیت که با سخنرانی های فاراژ و جانسون به پیش می تاخت، اندک زمانی بعد شاید غیر مستقیم، شاهد پیوستن همراه قدیمی شان آمریکا به موج «نفرت» و «دگرهراسی» بودند. هر چند این موج با پیوستن به بخش هایی از اروپا که اتفاقا خاک حاصل خیزتری برای پرورش ایده های پوپولیستی بوده اند، با شکست مواجه شد. موج اول پوپولیسم پس از برکسیت در متحد سنتی آلمان یعنی «هلند» به سرعت شکست خورد و موج دوم آن در سرزمین «ملون» [۱] ها با انتخاب نشدن مارین لوپن و رسیدن قدرت به «ماکرون» نتوانست به سه گانه «پوتین، لوپن، ترامپ» منجر شود.

این نوشته در راستای نقد اندیشه های شخصی نویسنده اش در نوشته ای با عنوان «درباره برکسیت» نوشته می شود. بدیهی است کلیه بخش های این نوشته اساسا آکنده از نظرات شخصی نویسنده اش است و با افتخار مملو از کژتابی، کج فهمی و اشتباه است. نویسنده باز هم معتقد به مرگ مؤلف است و همچنان نمی تواند مسئولیت این نوشته را به دلیل نقدهایی که بر اندیشه خودش وارد می آورد بپذیرد. این نوشته در آینده باز هم هدف نقد خود نویسنده قرار خواهد گرفت.

داستان برکسیت از کجا شروع شد؟

 

برکسیت اما فقط داستان پوند و اتحادیه شکننده و لزوم صادرات به سنگاپور (بر خلاف آن چه قبلا نوشته ام) نیست. شخصا فکر نمی کنم بتوان کشوری را یافت که بخواهد و البته بتواند «توسعه صنعتی» را از جایی که از آن گذشته است متوقف و جای خودش را در آن بازسازی کند. (هر چند بسیاری از دولتمردان ما و بخش هایی از ذهنیت ما در مورد توسعه هنوز علاقمند به این مدل است: آن جا که هر کسی برای نظرخواهی در مورد راه اندازی کسب و کار جدید با ایده «راه اندازی کارگاه تولیدی صنعتی» به شما مراجعه می کند و باید ساعت های متمادی برایش در مورد «جهان خدمات محور» و «عصر محتوا» صحبت کنی) .

بریتانیا حتی اگر تمام توان و تجربه و تخصص و گذشته درخشانش در «توسعه» را هم صرف کند، بعید است که بتواند سنگاپور را که اسیر قدرت صنعتی اژدهای زرد شده است بازپس گیرد. اساسا شاید تنها به دلیل جذابیت استراتژیک «لندن» نبوده باشد که فیس بوک تصمیم به انتقال دفتر مرکزی اش به آن گرفته باشد. «لندن» مرکز مینیاتوری و موزه فرهنگ های جهان در زیر یک سقف و در خوش بینانه ترین حالت «عمده» فرهنگ های جهان است و شاید برای کشوری با مختصات بریتانیا آن گام به عقب برداشتن بتواند در زمینه شناخت و سنجش سلیقه همگانی جهانیان و تولید محتوای سلیقه محور و همه پسند جهانی یک انتخاب استراتژیک نادرست محسوب شود. اساسا تنوع بسیار بالای محصولات سرازیر شده از سراسر جهان به این مادرشهر بزرگ و ترکیب پاسخ های ملیت ها و قومیت های مختلف ساکن آن میتواند به عنوان مفهوم دقیق «جهانی شدن» و «تجربه مشتری» به شمار رود و بعدها برای تولید محتوای الکترونیک پرفروش در جهان (همانند آنچه هم اکنون فیس بوک در حال ارائه آن است) سند، مرجع و بنچ مارک دقیق تری باشد.

مقصر که بود؟ 

هر چند هنوز هم در بخش هایی از این کشور «فرهنگ رسانه محور» عامه دوست ندارد و نمی خواهد که از لزوم جهانی شدن سخن بگوید. فرهنگی که جهان را در پس جزیره ای در مرکز جهان، با استریوتایپ های محدودی از جمله شراب فرانسوی و سیب اسپانیایی و دختر مجار و آبجوی آلمانی و اسلحه آمریکایی شناخته است. جالب توجه است که در فرانسه تحت حملات داعش و بمب گذاری های بزرگ و زجرآورش، «پوپولیسم» شاید به تجربه دیداری و تحلیلی برکسیت و هلند گامی برای افزایش نفرت و موجی از خشم سیاسی پدید نمی آورد و فرانسوی ها شاید راحت تر می پذیرند که موج ترور داعشی ها، فرانسوی های نسل سومی مهاجرین شمال آفریقایی هستند که اتفاقا چهار نسل پیش هدف ترور ذخایر ملی و به یغما رفتن منابعشان توسط دولت استعماری بوده اند. هر چند آن روزها آن دولت داشت از سویی طبق عرف بین الملل که «حق با قدرتمندتر است؛ چه قدرتمندتر قانون حقوق و منشور حقوق را تدوین می کند» از یک طرف داشت در آفریقا «حق» اعاده می کرد و از سوی دیگر در مکاتب فکری اش مفاهیم «آزادی» ، «دموکراسی» و … را می نوشت  و پرورش می داد. هر چند هنوز هم معتقدم در بازی سیاست بین الملل این «منافع» [۲]هستند که قرار است نقش بازی کنند و می کنند و تفکر عقیدتی و مدل ذهنی انصاف در روابط بین الملل اگر توهم نباشد، احتمالا رسما «اتوپیا» باشد. همه این ها زمانی اتفاق می افتد که در مملکت راسل و مکتب دیکنز، هنوز اگر اتفاقی می افتد، مرکز کنترل بیرونی است و لابد «تقصیر Bloody Foreigner ها».

وقایع بین الملل، سیستم پیچیده 

عدم وجود درک همگانی از سیستم وقایع بین الملل احتمالا از عوامل پررنگ دیگری است که توانست به تقویت و تشدید موج پوپولیسم کمک کند. جهان امروز و اساسا دیروز محلی نیست که در یک سوی آن «سنگی» داخل آب انداخته شود و امواجش هر چند در نسل های بعدتر، اما به آن سوی جهان نرسد. امروز نمیتوان در سوریه حمام خون گرفت و در فرانسه حمام شیر. خونی که در خاورمیانه می ریزد، موجی از نفرت را در چهره تک تک آن هایی که از دالان وحشت می گریزند با خودش به قلب اروپا می برد. در تک تک کلماتشان، در عمق نگاه هایشان. این نفرت و خشونت سرازیری قهقرایی است که دامنگیر همه عالم می شود. خشونت حاصل «روند» بین المللی است که شاید شروعش اصلا در «نامربوط ترین» محل و «ناممکن ترین» زمان و از «معصوم ترین عقیده» بوده باشد؛ اما زمانی که در یک «سیستم پیچیده» واقع می شود آن سوی سیستم خروجی قابل پیش بینی و در واقع نویدبخش پیش بینی مثبت به دست نمیدهد. این همان چیزی است که فرهنگ Fooled by media نمی تواند بپذیرد.

همه نقدی که من بر اندیشه خودم در دست کم گرفتن «پوپولیسم» در بریتانیا داشته ام، نمی تواند بر ساختار ناصواب و شکننده اتحادیه صحه گذارد. هر چند باورهای من تردید آمیز هستند، اما هنوز باور دارم که سوای خروجی های مختلف، ساختار اتحادیه به نفع جمع کشورهایش نمی گذرد. اساسا قدرتمندترین فرد درون اتحادیه و شخص تأثیر گذار بر سیاست های آن، نه صدراعظم آلمان است، نه موگرینی، نه لاگارد؛ «رئیس بانک مرکزی اروپا» آن شخص قدرتمند است. شخصی که با اعمال و پیشگیری و اجرای سیاست های مشخص پولی و مالی میتواند خروجی های بحرانی برای اقتصادهای حوزه جنوب یورو پدید آورد. بدیهی است اتفاقات ریز و درشت اتحادیه همواره بر تأثیر یورو و ارزش اقتصادی آن در سراسر کشورها و مبادلات کشورها با هم سایه می افکنند و از آن تأثیر هم می پذیرند.

در کتاب State of Power 2016, Democracy, Sovereignty, and Resistance که بخش هایی از آن توسط Varoufakis وزیر پیشین اقتصاد و دارایی یونان به زیور طبع آراسته شده است، تأکید می شود که به جای اتحادیه اروپا باید «ایالات متحده اروپا» تشکیل شود. آن جایی که ارزش رأی همه کشورها یکسان بوده و سیاست های اقتصادی همزمان بر همه جای اروپا تأثیر یکسان داشته باشند. پدیده ای که میتواند «اروپای بدون مرز» را واقعا و عملا «بدون مرز» کند و یکسانی تأثیر است که میتواند جلوی سیل نامتعادل مهاجرت از جنوب به شمال را به خوبی سد کند. تصمیمات امروز نمایندگان اتحادیه و پارلمان اساسا سوگیری های خاص ملی دارند و به ندرت می توان «منفعت جمعی» را در آن به نظاره نشست. کتاب هر چند سیاه و سفید، اما برکسیت، فرانسکسیت، گرگزیت و پرتغال کوئیت را پیش بینی کرده است. طبیعی بودن پدیده برکسیت در این کتاب به آشنایی بریتانیا به سیستم اتحادیه پولی مشترک چهار کشور مستقل سیاسی و تجربه ناهمگونی و سوگیری ملی تصمیمات لندن به ادینبورگ و بلفاست و کاردیف ارتباط داده شده است.

مسئله اما اینجاست که برای مشاهده تأثیر برکسیت بر اقتصاد بریتانیا هنوز نمی توان نظر داد .بریتانیا در دولت ائتلافی جدیدش هنوز باید مشغول مذاکره خروج باشد و احتمالا هم تا ده سال آینده نتوان ارزیابی بسیار دقیق و بنچ مارکی برای سنجش میزان تأثیر برکسیت بر اقتصاد آن کشور قبل و بعد خروج انجام داد. بریتانیا هنوز این راه جدید را تجربه نکرده است و ای بسا که گزارش و پژوهش لحظه به لحظه و وقایع نگاری آن بتواند موضوع مطالعه موردی در استقلال اقتصادی سیاسی کشوری با مختصات خاص از منظر توسعه پایدار (حداقل برای من) بوده باشد.

ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

و از سواران خُرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟


[۱] ملون در مفهوم لغوی «طالبی» اصطلاحی است که برای جوانان نسل سوم آفریقایی تبار فرانسوی به کار می رود. نوعی تحقیر و استریوتایپ برچسب زنی برای طرد شخصی در جامعه فرانسوی. ملون ها گاها در شهرهای فرانسه چنان زیاد می شوند که مثلا در «مارسی» زبان اول شهر «عربی» و زبان دوم «فرانسوی» می شود.

[۲] نقل قول از جان فوستر دالاس وزیرخارجه آمریکا، در زمان آیزنهاور: “آمریکا هیچ دوستی ندارد، منافع دارد.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *