از دام محتوا چگونه باید گریخت؟
مصداق سازی و مصداق یابی در کسب و کارهای داخلی
چرا نمی توان در شهرستان ها یک کسب و کار اینترنتی با تعداد استفاده کننده بالا راه انداخت؟ چرا دیجی کالا و بامیلو و اسنپ در تهران متولد شده اند؟ چرا زوکربرگ و لری پیج و جف بزوس، هر سه توانستند در آمریکا کسب و کار میلیارد دلاری راه اندازی کنند و چرا این اتفاق در بریتانیا یا آفریقای جنوبی نمی افتد؟ چرا ما نمی توانیم اپ های Global بسازیم؟ چرا راهکارهای ارائه شده ما از سطح ملی نمی تواند فراتر رود؟ چرا روش های حل مسئله ما در کوچه پس کوچه هایی از جهان پیش می رود که هرگز در دید میلیاردی جهانی نیست، اما تجربه مشابه در آمریکا میتواند یک شبه جلوی چشم میلیاردها نفر باشد؟ آیا این همان دام محتوا است؟ چگونه باید از این دام محتوا گریخت؟
سؤالاتی از این قبیل قطعا در هر مرحله ای از زندگی کسب و کاری برای بسیاری از ما پیش آمده است. چرایی و چگونگی پاسخ به این سؤالات می تواند هم در سطح شخصی بررسی شود و هم در سطحی فراتر از شخصی، در سطح ملی یا در سطح بین المللی. برخی ها «نقطه شروع» را پاسخ این سؤالات می دانند، برخی دیگر «توسعه نیافتگی» و برخی «رشد نیافتگی». اما آنچه قرار است در این نوشته در مورد آن صحبت شود، بحثی است که «چگونگی گریختن از دام محتوا» نام گرفته است. بدیهی است کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها، آموخته ها و آرای شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردید آمیز به “مرگ مؤلف” مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته در آینده مورد نقدهای خود نویسنده قرار خواهد گرفت. نویسنده قابلیت ارجاع این نوشته به عنوان رفرنس را در هر سطحی از آن ساقط می کند.
نقطه شروع و دام محتوا؟
به راستی چرا زوکربرگ ها، جف بزوس ها، پیج ها، وارن بافت ها، رید هافمن ها و پریسا تبریزها در آمریکا متولد می شوند؟ چرا فیروز نادری ها در آمریکا موفق می شوند اما در ایران توفیق مهمی به دست نمی آورند؟ چرا داوکینزها در بریتانیا به دنیا می آیند؟ چرا بزرگترین موزیسین های حال حاضر جهان در ایتالیا، هلند یا اتریش زاده شده اند و تصادفا چرا مثلا در بلغارستان یا رومانی زاده نشده اند؟ چرا هر پژوهشگری فراتر از امکانات و ملیتش، زمانی که پایش به آمریکا می رسد به مهم ترین اکتشافات و اختراعات خودش می رسد؟ چرا دیجی کالا و باملیو و اسنپ در تبریز زاده نمی شوند؟ چرا اپ هایی نظیر قونقا که دقیقا عملکرد وساختار مشابه اسنپ را دارند و اتفاقا قبل از ورود اسنپ به تبریز هم فعال و هم بومی بوده اند، نمی توانند در اکوسیستم با اسنپ رقابت کنند؟ چرا شعبانعلی ها از تهران سر بر می آورند؟ به راستی آیا همه این ها مربوط به «نقطه شروع» است؟ یا شهرستان های دیگر و کشورهای دیگر غیر از آمریکا در «دام محتوا» گیر افتاده اند؟
برای همه این سؤالات البته پاسخ مشخصی نداریم. یعنی نمیتوانیم داشته باشیم. نقطه شروع را می توان عامل مهمی در این راستا در نظر گرفت. به هر حال آمریکا حدود صد سال اخیر خودش را به عنوان مرکز فناوری، تکنولوژی و قدرت تصویر کرده است. آمریکا “جلوی چشم” همه جهانیان است. همان طوری که در ایران “تهران” پیش چشم همه ایرانیان قرار گرفته است. عمدتا اگر در شهرستان به دنیا آمده باشی و مثلا “سیستان و بلوچستان” را ندیده باشی، از منظر عمومی زیاد هم عجیب به نظر نمی رسی، حال آن که اگر بگویی در عمرم حتی “پایم را به تهران هم نگذاشته ام” باید انتظار دریافت نگاه های متعجب را داشته باشی. حال آن که در جهان چنین دیدگاهی نسبت به آمریکا به شدت وجود دارد. از منظر توسعه پایدار هر گاه سنگی را در آب بیندازیم، امواج از محل برخورد آن به اطراف گسیل می شوند؛ هر چه به مرکز فرو افتادن سنگ نزدیک تر باشیم، موج سریع تر به ما می رسد. در جهان آمریکا مرکز گسیل امواج است و در ایران این نقش حداقل از دوره قاجار در “تهران” متصور شده است.
در دوره قاجار و ماقبل آن چنین نقشی را تبریز و اصفهان و نیشابور و شیراز داشته اند. (صفویه، افشاریه، زندیه) در آن دوران اگرچه جریان آزاد اطلاعات در حد امروز نمی توانست باشد، اما این شهرها و جریان اطلاعات صادره از آن ها نقش حیاتی داشته است. برای درک بیشتر این مطلب میتوان شکوفایی اقتصادی تبریز به عنوان شهر اولین ها، “ارتباطات گسترده آن با روشنفکران اروپایی از طریق استانبول عثمانی” و تأثیر آن بر انقلاب مشروطه و قیام های متعاقب آن را بررسی کرد. در دوره ای که تبریز نزدیک ترین محل به مرکز موج بود، بدیهی است نخستین شهرداری، نخستین آتش نشانی و نخستین روزنامه و چاپخانه ایران را از آن خود کند. فقط کافیست به جای واژه های شهرداری و آتش نشانی و چاپ روزنامه واژه های فروشگاه اینترنتی، پلتفرم آنلاین تاکسی رانی و پلتفرم ارتباطات آنلاین جایگزین کنید.
عمده نقش ها و «پیش چشم بودن» های تبریز صرفا به واسطه «پایتخت» بودنش ایجاد شده بوده است. هم چنان که اصفهان و شیراز نقشی فراتر از «تاریخ و صنایع دستی» در جهان امروز ایفا نمی کنند. نقش هایی که تا حدی وابسته به تبلیغات دستگاه حکومتی پس از قاجار بوده اند و تا حدی از پایتخت بودن مستقل توسعه یافته اند. حتی شاید انتظار می رود با توجه به نقش بسیار پررنگ کرمان، اصفهان، فارس و خراسان در اشاعه و “تولید محتوا” برای زبان فارسی، لهجه های زبانی آنان “معیار” باشد؛ هر چند چنین چیزی مشاهده نمی شود؛ به وجود آمدن این نقش در تهران هم در شرایط تاریخی خاصی صورت گرفته است. درست در عصر پایتخت شدن و عصر گسترش ارتباطات و به وجود آمدن محتوایی فراتر از محتوای شفاهی: محتوای صوتی و تصویری. معیار مقبولیت و صحت “اصالت محتوا” نبود و نیست: “تهرانی بودن محتوا” است: Connection عمیق تر و گسترده تر آن.
به همین ترتیب، آمریکا تنها شانس موجود برای پذیرش «تنوع و گستردگی» پس از دوران حذف تنوع و یکسان سازی در اروپا بوده است. هر چند آمریکا از منابع عظیم زیرزمینی هم برخوردار است، اما تبدیل آن به “سرزمین فرصت ها” باعث شده است بتواند حتی از جهان کوچکی که در بریتانیا از تجمع همه ملت های تحت استعمار بریتانیا در این کشور پدید آمده است هم فراتر رود و بزرگ تر شود. با ادبیات “دام محتوا” آمریکا امروز به شدت در عمیق ترین لایه ها دست به ایجاد Connection های عظیم زده است. امروز آمریکا معیار اصلی سنجش “موفقیت، کارآفرینی، تکنولوژی، محتوای تصویری، محتوای صوتی، محتوای ادبی و محتوای فرهنگی” است. سبک زندگی آمریکایی به شدت فراگیر می شود و همین مسئله باعث می شود اپ هایی که می توانند در خدمت پروپاگاندای جهانی آن باشند، سریعا به همه جای جهان برسند. نمونه بارز آن ها فیس بوک و اینستاگرام هستند. قاعدتا عکاسی روزمره از زندگی یا فیلم گرفتن از اندرونی ها، سبک زندگی شرقی نبوده است و دستاورد وارداتی است که شاید یک شبه و از طریق نزدیکی به محل یا بهتر است بگوییم محل دقیق برخورد و ایجاد امواج به سراسر جهان نشت می کند.
در اروپا نقش نقطه شروع پیشرفته تر بر عهده بریتانیاست. درست است که همین امروز نقش و عمق پژوهش های علمی (تولید محتوا) در دانشگاه هایی نظیر Bristol یا UCL بسیار بسیار فراتر و عمیق تر از دانشگاه های Cambridge و Oxford است، اما نام این دو دانشگاه Connection های بسیار جدی تری دارد: داروین، هاوکینگ، نیوتن، ماکسول، راسل، اسکار وایلد، تاچر، بی نظیر بوتو، آلدوس هاکسلی، تی.اس.الیوت، آدام اسمیت، تی.ای. لاورنس، رابرت هوک، جان وزلی، داوکینز، مک لوهان، رادرفورد، تورینگ، مینارد کینس، فرانسیس بیکون، ویلیام هاروی، نیلز بور، جیمز واتسون، دیوید اتنبروگ و …
تمامی نام هایی که برای شما تا حد زیادی آشناست. تا حد زیادی برای شما یادآور Connection های شما به فیزیک، شیمی، علوم هسته ای، سیاست، فرهنگ، هنر، اقتصاد و … است. از این روست که فارغ التحصیلی از یکی از این دو دانشگاه می تواند موقعیت های شغلی بسیار بهتری برای شخص باشد؛ تا جایی که قبل از ورودش به جلسه مصاحبه شهرت و اعتبارش از در وارد شده باشد.
در ایران همین وضعیت را در دانشگاه های تهران و شریف داریم. شاید امروز دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل در زمینه های مختلف نظیر مهندسی مکانیک حتی از شریف و تهران هم بالاتر باشد (تولید محتوای بهتر) اما در تصور همگانی هم چنان Connection های این دو دانشگاه بالاتر است.
چگونه باید از دام محتوا گریخت؟
آیا باید صرفا به نقاط نزدیک تر به محل ایجاد موج مهاجرت کرد؟
Broken Connections در سطح منطقه ای و ملی
در تبریز هم چنان رشد طبقه متوسط کمتر از پایتخت است و بدیهی است طبقه ای که قرار است با تکنولوژی درگیر باشد، لزوما باید از سطح پایین تر اندکی بالاتر بیاید. تقریبا میتوان گفت در سطح کسب و کاری داخلی به ندرت می توان به تنهایی و صرفا بر پایه «تولید محتوا» اکوسیستم را به سمتی برد که Connection های عمیق ایجاد کند. هر چند میتوان امروز بر نقش هایی تأکید کرد که بدون حضور و بدون وابستگی حکومت ها جایگاه محکمی دارند. نظیر صنایع فرش، پنیرسازی یا تولید کفش. صنایعی با قدمت تاریخی. اما باز مهم ترین نکته در این است که اکوسیستم نباید به سمت ایجاد «فروشگاه» و «پلتفرم» های B2C گام بردارد. این صنایع هزاران سال است در حال ارائه محصولات خود هستند. هم بازار مصرف را می شناسند و هم دقیقا در نزدیک ترین نقطه به به بازار مصرف هستند: بخشی از پیاده راه تربیت که مرکز اصلی تبادل و فروش کفش تبریز است، در کنار جاده ابریشم شکل گرفته است. بنابراین حرکت کسب و کارها به سمت وسوی ایجاد فروشگاه های B2C فرو رفتن در دام محتواست. نه فقط به دلیل تجربه هزاران ساله و وجود «محتوای کاملا Customer Oriented» بلکه به یک دلیل ساده تر: خرید کردن برای مردم در فرهنگ های بسته یکی از بهترین، راحت ترین و مفرح ترین روش هایی است که احساس «زنده بودن» می کنند. به اصطلاح به این بهانه می توان چندین ساعت «حس خوب زندگی» تجربه کرد؛ ایجاد فروشگاه اینترنتی که بخواهد در تبریز چنین جنس هایی بفروشد، این حس خوب را از مردم خواهد گرفت و بنابراین به ندرت می تواند در جایگاه مقبولیت بایستد.
در عوض می توان به دنبال آن چیزی رفت که آن را Broken Connection نامیده ایم. ارتباطات بین صنایع مختلف که به صورت ناقص تکامل یافته اند یا اصلا وجود ندارد یا مشکل دار هستند. اگر بتوان برای این دسته از مشکلات راهکارهای مبتنی بر IT ارائه کرد، به سادگی میتوان در اکوسیستم استارت آپی دوام آورد؛ ساده ترین سؤالی که باید از خود پرسید این است: صنعت کفش سازی تبریز امروزه با چه مشکلاتی (نه در فروش به مشتری) که در عملیات پیش از فروش از تهیه چرم تا فرآوری و دوخت و تولید تا صادرات مواجه است که من میتوانم با ارائه راهکار تکنولوژی محور آن را حل کنم؟
البته برای فرار از دام محتوا نیازمند همکاری با دو دسته هستیم: افرادی که EQ بالایی دارند و افرادی که هنر “مسئله دیدن” و “حل مسئله” را توأمان دارند. من این دو مورد را به ندرت در استارت آپ هایی که در «میت آپ تبریز» دیده ام مشاهده کرده ام. طبعا هر شخصی نمی تواند برای ایجاد راهکار چندین سال در صنایع مختلف “شاگردی” کند تا مشکلات را از نزدیک مشاهده و درک کند و سپس از طریق راهکارهای IT محور آن ها را رفع کند. چنین هنری بر عهده افرادی است که به EQ بالا مجهز هستند: هوش اجتماعی که البته چنین افرادی ذاتا مذاکره کننده های خوبی هم هستند. این افراد کلیدی ترین افراد هر سازمانی می توانند باشند: می توانند با صرف کمترین زمان عمیق ترین مشکلات هر کسب و کاری را بفهمند. پس از آن نوبت به فرشتگان کسب و کار می رسد: حل کنندگان مسئله. آنان که پس از درک مسئله می توانند آن را به IT ترجمه کنند. آن هایی که می توانند بین Context و Content “ارتباط” ایجاد کنند. ما این ها را Full stack Developer میخوانیم. البته که هر دولوپری چنین قابلیتی نخواهد داشت و صرفا با درج در روزمه چنین قابلیتی ایجاد نمی شود. معتقدم بخشی از این قابلیت “ذاتی” است: مسئله دیدن و توانایی ارائه راهکار برای حل آن.
آیا به این ترتیب می توان از دام محتوای هزاران ساله گریخت؟ “زمان” می تواند پاسخ این پرسش باشد.
چگونه از دام محتوا در سطح بین المللی و منطقه ای بگریزیم؟
در سطح منطقه ای کشوری که “قدرت” منطقه ای است تعیین کننده و دریافت کننده بیشترین میزان Connection ها خواهد بود. برای این که بدانیم چگونه باید در منطقه «قدرت» باشیم، شما را به خواندن مقالاتی بسیار عمیق از دکتر سریع القلم در این مورد ارجاع می دهم. ( + + + )
اما در سطح بین المللی، مطرح شدن و قدرت شدن منوط به دو اصل همزمان است: رشد درونی و تلاش برای شناخت دیگران به صورت همزمان. رشد درونی در قالب «توسعه فردی» شکل می گیرد و تلاش برای شناخت ملت های دیگر، ویژگی ها و خواسته ها، آرزوها و در یک کلام “هویت انسانی” آن ها میتواند برای ایجاد Connection های بین المللی بسیار مؤثر باشد. بدیهی است بدبینی، یک طرفه به قاضی رفتن و بی اعتمادی استریوتایپی به انسان های دیگر باعث می شود هرگز نتوانیم Connection های مناسب با آن ها برقرار کنیم و شاید هرگز هم نتوانیم مسائلشان را آن طوری درک کنیم که راهکارهای Global ارائه کنیم.
در جهان نمونه هایی از ایجاد بسترهای Connection هم اکنون در حال رشد هستند یا رشد کرده و به بالندگی رسیده اند: دوبی ، استونی، لیتوانی، ترکیه و عربستان. دوبی بیست سال پیش تصمیم به ایجاد Connection هایش گرفت، آن را در باز کردن درهایش به روی سرمایه گذاران در بخش ساخت و ساز دید و هم اکنون مرکزی در جهان است که می تواند سالانه میلیاردها دلار درآمد از توریسم داشته باشد؛ ایونت های مختلف توریستی از مسابقات شترسواری تا فرمول یک برگزار کند و در این میان آن چه برای ما شاید غمگین کننده باشد این است که فرهنگ و تمدن و نام خلیج را به نام خودش تبلیغ کند و به مردمان بسیاری بشناساند.
استونی و لیتوانی درهای باز را برای «شهروندی دیجیتال» ایجاد کرده اند: بستری برای تبدیل به یک سیلیکون ولی بزرگ در قلب شرق اروپا؛ به وسعت دو کشور و صد البته آزاد برای همه جهانیان. تا ده سال معاف از مالیات برای شرکت های استارت آپی. به واقع خودشان را به دو شتابدهنده و مرکز رشد بسیار بزرگ تبدیل کرده اند و البته که در آینده شاهد و ناظر ظهور کسب و کارهای بزرگی از آن خواهیم بود و شاید بیست سال بعد استونی هم بتواند از منظر GDP با کشورهایی نظیر بریتانیا و هلند و آلمان وارد رقابت شود.
ترکیه در منطقه خودش را تبدیل به بزرگترین Distribution Center کرده است. قراردادهای مختلف با کشورهای اطراف خویش برای تبادل کالا با تعرفه های گمرکی بسیار پایین. عربستان هم اگرچه دیر، اما در حال گریز از نفرین منابع است: باز کردن فضای سیاسی و اجتماعی و توجه به حقوق زنان این کشور را مرکز توجه منطقه می کند. آن قدر که هم از سوی آمریکا و هم از سوی بریتانیا رقابت شدیدی برای در دست گرفتن منابع اقتصادی آن به جریان بیفتد و قطعا در این میان سال های بعدی می تواند پا از منطقه فراتر گذاشته و در شمال آفریقا هم نقش ایفاء کند.
در این میان چه فرصت هایی برای ما فراهم است؟
الف) انرژی های نو: ما میتوانیم به صورت گسترده ای برای این بخش «سرمایه» جذب کنیم. هم سرمایه خارجی و هم از توان تکنولوژی داخلی برای حل مسائلشان با راهکارهای IT محور بهره برداری کنیم. هم در این میان Connection های محکمی بر پایه انرژی های نو پی می ریزیم، هم موجب کاهش آلایندگی ها می شویم و هم صنایع IT ما Context محورتر می شوند و صرفا بر تولید کدهای تمیز و پیچیده متمرکز نمی شوند.
ب) حرکت به سمت صنایع تولیدی بر مبنای هوش مصنوعی و تکنولوژی های نو: اگر امروز صنایع سنتی ما که می توانند بر مبنای دانش در سطح جهانی رقابت کنند به سمت استفاده از تکنولوژی های نو گام بردارند، به نوعی «دوباره زنده شدن» را می توانند تجربه کنند. برای مثال آیا میتوان راهکاری برای تولید رنگ های هوشمندی اندیشید که روی کوزه های لاله جین همدان اجرا کنیم و این کوزه ها در ساعات مختلف روز یا با دریافت میزان متفاوتی از نور به رنگ های مختلفی در بیایند؟ سؤالاتی از این دست که بتوانند محتوای موجود را به سمت Connection های عمیق ببرند، شاید بتوانند در آینده ما را نجات دهند.
پ) نقش زنان در توسعه پایدار. هر چند قرار است یک نوشته مفصل در مورد آن نگاشته شود، اما در این بخش صرفا اشاره کوتاهی به آن خواهیم داشت. زنان به هر صورت پنجاه درصد کل جامعه هستند و هر چقدر کم تر اجتماعی شده باشند، پتانسیل و انرژی آن ها هدر می رود. زنان می توانند بخش مهمی از چرخه های تولیدی از مدیریت تا بخش های اجرایی را بر عهده بگیرند و تجربه نشان میدهد باریک بینی و دقت ذاتی بالای آنها میتواند بخش هایی از کسب و کار را که مردان نمی بینند را به پیش براند. حضور و تقویت حضور زنان در عرصه های مختلف خواهد توانست انرژی مضاعفی به کسب و کارهای مختلف بدهد و البته در مبانی «رشد یافتگی» هم به عنوان اولین و مؤثرترین مربی نسل آینده نقش اصلی خود را ایفا کند. هر چند تا زمانی که مسائل بسیار پیش پاافتاده نظیر حضور در ورزشگاه ها هنوز بغرنج و پیچیده باشند، امکان اندیشیدن به افق های دوردست اندکی بعید به نظر می رسد.
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
و زمین از خون پرستوها رنگین است؟