پیش نوشت
در باطن همه تلاش های ما یک مفهوم عام بنیادی نشسته است. در ظاهر تلاش های ما هم این مفهوم خاص نمود می یابد. به واقع مفهوم ذهنی زندگی ما در یک احساس خاص قابل ردیابی است. آن مفهوم خاص در لغت نامه های زبانی ما نه تنها رضایت که “سعادت” هم خوانده می شود.
به بلندای تاریخ اما واژه سعادت تعریف و توصیف شده است. از مفاهیم ماوراء الطبیعی و فلسفی تا Flow و غرق شدن در چیزی که دوستش می داریم. میلیون ها کلمه در باب سعادت و راز شاد زیستن و رضایتمندی نوشته شده است و من البته امیدوار نیستم با نوشتن این چند کلمه چیز بیشتری بر آن بیفزایم. صرفا آنچه مینویسم دیدگاه ها، تجربه ها و اندیشه های شخصی من هستند از آن مفهومی که آن را رضایت نامیده ام. بدیهی است این نوشته صرفا یک اعلام نظر شخصی است و نمیتواند که مصون از خطا و عاری از گزند اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، اما مسئولیت این نوشته در آینده را نخواهد پذیرفت. افکار و آموخته های نویسنده قابلیت تحول به اندیشه های بهتر را دارند و نویسنده همواره مترصد نقد خویشتن است. بنابراین این نوشته جز برای نقدهای آینده خود نویسنده، قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را نخواهد داشت.
مقدمه
تقریبا در یک سال گذشته که از بریتانیا بازگشته ام، فرصت های بسیار زیادی هم برای ماندن و هم برای ادامه تحصیل در کشور دیگری برایم مهیا بوده است. هر چند داستان من و دانشگاه برونل که بخش زیادی از وقایع آن را در “گزارش یک قتل” پوشش داده ام، آنطوری که انتظارش را داشتم، پیش نرفت. هر چند آنجا هنوز ننوشته ام چه فرصت هایی در انتظار و در دسترسم بودند و من به خواست خودم از آن ها امتناع کردم. نه به خاطر تجربه ناموفق در دانشگاه برونل، نه به خاطر این که نمی توانستم فرهنگ اروپایی را تحمل کنم؛ دقیقا به این خاطر که برای من پرونده مدرک دکتری و زندگی در اروپا یکجا بسته شده بود و آن لحظه سرنوشت ساز که زندگی در دیگری به روی شخص می گشاید، دیگر تحمل شرایط موجود، هر چند در بهشت برین هم باشد، برایش دشوار و ناگوار می گردد.
زندگی در بریتانیا برای من چنین حکمی پیدا کرد. دلیل اولش شاید در این نکته ظریف باشد که من به تمامی شخصیت و نهاد و روحم را در خاک ایران پرورش داده بودم. تمامی عادت ها، خاطره ها، آموخته ها و در یک کلام همه داشته های من در “تبریز” بوده اند. ذهن و جان من آموخته اند که هوای سرد کُشنده تبریز را همچون مادر در آغوش بکشند و لذت مندی اصلی من در گام زدن های بی انتها در خیابان ها و کوچه های این شهر بوده است. نه از امروز که از زمانی که به یاد می آورم، دوازده یا سیزده ساله بودم که معمولا نصف مسیر مدرسه را پیاده می آمدم. هنوز هم میتوانم به آن طرف شهر بروم و با یادآوری خاطرات گام زدن هایم در خیابان، همان قدر شاد باشم که در نوجوانی و کودکی بوده ام.
در بریتانیا من گام زدن نمی دانستم. بهانه کوچکی نیست که نتوانی ارزان ترین و دم دستی ترین و محبوب ترین تفریحت را نداشته باشی. آسمان ابری و گرفته لندن هر چند برای شعر و شاعری مناسب است، اما روح عاصی مرا آرام نمی کرد. از این نمی گذرم که جنبه “رفاه” در زندگی شخصی من در بریتانیا بسیار بالا بوده است. من جنبه “رضایت” را نمی توانستم اقناع کنم.
رضایت اما صرفا در جنبه شخصی نیست. بخش هایی از رضایت مندی من در جنبه بازخوردهای عمومی است. البته شخصا فکر میکنم رضایت درونی نیز تا حدی بازتاب رضایت مندی عمومی و بازخوردهای مثبت دیگران به ماست. حال تصور کن هر رفتاری از تو سر بزند، در فضای دیگری رشد یافته است. در فضای فکری ایرانیان رفتارهایی که باعث تحسین و بالارفتنت در جمع می شوند، اینجا پسندیده نمی شوند. ترس از طرد شدن کمترین دستاویز برای سخن نگفتن و در جمع نبودنت می شود. احساس تلخی است از این که باید یک باره سی سال زندگی را از نو و از نقطه صفر آغاز کنی و تا حدی احساس کنی هر چه تو بگویی و هر کاری تو انجام دهی اشتباه است.
درست است که میتوانم ادعا کنم که در زندگی به ندرت تحت تأثیر دیگران هستم و زندگی را برای رضایت و لذت خودم می گذرانم، اما نهاد بشری حقیقت دیگری در خود دارد.
ما موجوداتی اجتماعی هستیم. تأیید دیگران برای ما خوشایندترین دستاورد است و عمدتا فاصله مهمی بین آنچه به آن باور داریم و آنچه به آن عمل میکنیم وجود دارد. مسئله اینجاست که رفتار بشری حاصل پاسخ های بسیار ساده اش به محرک های بیرونی بوده است. برخی از رفتارهای ما که در نوشته های متعدد در همین وبلاگ به آن ها پرداخته ام ( + +) مرده ریگ عمق تاریخ بشری اند و تا حد زیادی غیر قابل کنترل. به اصطلاح تکامل مغز انسان و اندیشه ورزی و خیال پردازی در مورد رفتارها بسیار سریع تر از تأثیری که می توانسته است بر رفتارهایمان بگذارد پیش رفته است. ما هنوز رفتارهایی نشان میدهیم که عمدتا هیچ فکری برایشان نکرده ایم و طبیعی است که فکری هم برایشان نکرده باشیم.
نکته مهم تر اما اینجاست که به تدریج بازخوردها و رفتارهای دیگران، شخصیت درونی ما را شکل میدهند. به تدریج افکار ما (چه بخواهیم و چه نخواهیم) بر محوریت دیگران شکل خواهد گرفت. به تدریج عمیق ترین فلسفه های زندگی ما در برابر هجوم افکار بازخوردی دیگران رنگ می بازند و به تدریج و در نهایت ما همان چیزی می شویم که اجتماع از ما خواسته است. شدت و حدت آن و مقاومت ما در برابر پروسه عادت سازی اجتماعی البته مراحل مختلفی دارد.
در جهان انسان ها، به ندرت میتوان انسان هایی را یافت که توانسته اند در برابر اجتماع رنگ نبازند و رنگ نگیرند و اتفاقا رنگ بدهند. انسان های بزرگی که به قول شکسپیر بزرگی در ذات آن هاست و بزرگ زاده می شوند.
در برابر چنین هجوم عظیمی تنها کاری که میتوانم برای حفظ هویت خودم و گم نشدن در رنگ های دیگران داشته باشم این است که حداقل مسیر رضایت را قبلا برای خودم مشخص کنم و سعی داشته باشم طوری زندگی کنم که آن مسیر برایم بیش از هر چیز دیگری در این دنیا آمیخته به رنگ و شخصی شده باشد.
رضایت از زندگی – پیش شرط
برای رضایت مندی از زندگی در هر لحظه اش برای من همیشه یک پیش شرط وجود داشته است. این که چند ساعت از یک روز را می توانم به خودم اختصاص دهم. اختصاص وقت به خودم صدالبته در حالت پیش فرض ذهنی ام نیست؛ در آگاهانه ترین صورت ممکن است. این که حداقل بتوانم روزی دو ساعت برای توسعه فردی خودم تلاش کنم، در تمامی طول آن روز رضایتمندی را حس میکنم. دو ساعت من هر روز از ساعت چهار تا شش صبح آغاز می شود. زمانی که می توانم مطالعه کنم، بنویسم یا ورزش کنم.
رضایت از زندگی – زندگی در امروز
برای رضایت مندی از زندگی شرط اول من زندگی در همین امروز است. درست است که امروز ما همواره برآیند گذشته و نیم نگاهی به آینده است، اما من معتقدم اگر امروز را درست زندگی کنم، فردا را هم میتوانم با رضایت به سر ببرم. دوست دارم تا زمانی که زنده هستم، هر روز آن دو ساعتم را داشته باشم. آن دو ساعت ابتدایی روز می توانند تمام امروزم را بسازند.
رضایت از زندگی – چیزهای کوچک
برای رضایت مندی از زندگی شرط دوم من لذت بردن از چیزهای کوچک و گاها بی معنی است. متوجه شده ام که به دلیل شرایط خاص زندگی در شهرم و نقطه شروع متفاوت با بقیه دنیا صرفا نمی توانم دلخوشی های آن ها و خواسته هایشان را داشته باشم. آن سر دنیا هم که بودم باز هم نمی توانستم دلخوشی هایشان را درک کنم. دلخوشی های کوچکی دارم که رضایت مندی ام را تأمین می کنند: گام زدن، نوشتن و کتاب خواندن. به خودم آموخته ام که در زمان انجام فعالیت هایی که دوستشان دارم در Flow فرو رفته باشم. ذهنم را عادت نمیدهم که در شرایط ایده آل برای خودش لذت را تعریف کند. طوری ترتبیتش کرده ام که در زمان شنیدن موسیقی همان حسی را داشته باشد که با پوشیدن کت و شلوار گرانقیمت و گوش دادن به اجرای ارکستر سمفونیک پادشاهی اتریش در وین خواهد داشت. رضایت مندی را در عمق آن می بینم و نه در طول و عرضش.
رضایت از زندگی – اطرافیان من
برای رضایت مندی از زندگی شرط سوم اطرافیان و کسانی هستند که به آن ها مجوز ورود به دایره دوستی صادر میکنم. تقریبا میتوانم بگویم از دوره دانشگاه و مدرسه و هم محله ای ها، با سه نفر ارتباط دارم که دو نفرشان صمیمی و یک نفرشان دورادور است. اگر نگاهی به ستون سمت چپ وبلاگم بیندازی، بخش نوشته های دوستان من را میبینی. سعی کرده ام نوشته های افرادی را در آن قرار دهم که حداقل در یک زمینه از من جلوتر بوده باشند. تلاش دائمی برای دستیابی به این دوستان و هم سطح شدن با آنها که از هر منظری از من جلوترند، احساس خوبی از سنجش پیشرفت به من می دهد. از دوره های پیشین زندگی ام، از مجموع صد و چند نفر صرفا به سه نفر ارتباط فیزیکی وبیست و چند نفر ارتباط دیجیتال رسیده ام. این تقریبا سی نفر اطرافیان من که خوشبختانه به صورت کاملا آگاهانه “انتخاب” شده اند، باعث رضایت مندی هر چه بیشتر من از زندگی می شوند.
رضایت از زندگی – سطح زندگی نه سبک زندگی
برای رضایت مندی از زندگی شرط چهارم در فهم این نکته ریز است که ما به ندرت میتوانیم سبک زندگی را تغییر دهیم. آنچه تغییر میکند سطح زندگی است. ممکن است سطح زندگی و طبقه اجتماعی (که البته امروزه تقریبا در حال از دست دادن مفهوم خودش است) در زندگی من تغییر کند، اما سبک زندگی من تغییر چندانی نمی کند. اگر امروز با داشتن دو کتاب آن ها را نمی خوانم، فردا هم با داشتن دو هزار کتاب، میزان مطالعه ام پیشرفت نمی کند. اگر امروز به دلیل بهانه شرایط مالی ام چیزی ننویسم، فردا که دغدغه مالی نداشته باشم هم نخواهم نوشت. اگر امروز به دلیل خستگی و وقت نداشتن ورزش نمیکنم، فردا هم که چند ساعت وقت آزاد داشته باشم، این کار را نخواهم کرد. سبک زندگی به ندرت تغییر میکند.
بنابراین تلاش میکنم دو ساعت در روز متعالی من آن قدر تکرار شود که به عادت و سبک زندگی تبدیل شود و در ناخودآگاهم نقش ببندد. به هر حال میزان تغییرات ایجاد شده توسط ما در زندگی نمی تواند توسط گام های بلند و بزرگ تعیین شود و نیازمند برداشته شدن گام های کوچک است. اگر بتوانم این دو ساعت را در طول زمان طولانی برای خودم حفظ کنم، سبک زندگی ام در آینده هم در همین مسیر رضایت مندی پیش می رود.
رضایت از زندگی – ناله و شیون نکردن
برای رضایت مندی از زندگی شرط پنجم در تمرکز بر روی «غر نزدن» است. باور دارم زمان ارزشمندتر از آن است که بخواهم با غر زدن و ناله و شیون کردن از شرایط هدرش دهم. به جای آن روی انجام دادن درست کارها تمرکز میکنم. این ویژگی البته غیر از رضایت مندی از زندگی، به دستاورد بزرگ تری هم منجر می شود: عدم توقع از دیگران. دستاوردی که باعث می شود هرگز از هیچ رفتاری رنجیده نشوم، چرا که انتظار و توقعی از دیگری برای رفتاری که من بپسندم وجود ندارد.
رضایت از زندگی – لذت از سختی ها
برای رضایت مندی از زندگی شرط ششم در توانایی لذت بردن از شرایط سخت است. من این توانایی را مدیون خدمت سربازی در گردان تکاور هستم. متأسفانه تر این که هیچ توصیف و توضیحی هم نمی توانم در موردش بدهم. صرفا یاد گرفته ام از شرایط سخت بیشتر از شرایط آسان لذت ببرم. شاید به آن چیزی باز میگردد که قبلا در مورد کتاب های تأثیرگذار بر من نوشته ام. (+)
رضایت از زندگی – بی اعتنایی به دیگران
برای رضایت مندی از زندگی شرط هفتم بی اعتنایی به دیگران است. درست است که تا حد زیادی رفتارهای ما تابع و آیینه تمام نمای دیگران است، اما سعی میکنم همواره در تنظیم رفتارهایم معیار رضایت مندی درونی خودم باشد تا دیگران. به این ترتیب برای رفتارهایی که از آن ها تعریف و تمجید شده است، همان قدر ” بی ارزشی” قائل هستم که برای رفتارهایی که از آن ها نقد می شود. معیار رضایت مندی از رفتارهایم متراژ و مقیاس شخصی است و نه متراژ دیگران. دم دستی ترین مثالش این است که میتوانستم چهار سال بمانم و دکترا بگیرم و نمونه انسانی موفق از نظر دیگران باشم که «خوش به حالش، در بهشت زندگی میکنه» و البته یک عمر با خودم کلنجار بروم که چرا ماندم و میتوانستم برگردم، دکترا نگیرم و از منظر خودم «کاری را که دوست دارم، کاری را که تحقق رؤیاهای کودکی ام بوده است، کاری را که به من شادمانی می دهد» را انجام دهم و صد البته در این میان هزاران نفر که سرنوشت مرا می شنوند، بگویند حتما به سرش زده است که بازگشته است. با علم به این که جامعه انسانی همواره اسیر شرایط زمان و مکانش است و اندیشه باید در فضای لاینتاهی سیر کند، من راه دوم را برگزیده ام:
به جای کلنجار رفتن با خودم برای اتلاف آن چهار سال، اجازه میدهم دیگران یک عمر درباره آن کاری که میتوانستم و قدرت انتخابش را داشتم و انجامش ندادم، داستان سرائی کنند. من در این میان کارهای مهم تر و زمان ارزشمندتری به دست آورده ام.
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی است
سلام آقای مشیری فر
بسیار عالی بود و لذت بردم ولی قبول کنید گاهی غر زدن خارج از کنترله آدمه و شخص نیاز داره خودشو تخلیه کنه
چجوری حواسمون رو پرت کنید که انرژی منفی ندیم؟
یه مقاله دیگه هم خوندم که اونم خوب بود لینکش رو برای کسانی ک نیاز دارن میذارم
مشورپ
آقای مشیرفر سلام
نوشته هایت همیشه برای من الهام بخش بوده است مخصوصا نوشته ای که تحت عنوان یادگیری کریستالی در گفتگو با سارا نوشته بودی, باعث شد معنی شرم کردن را عمیقا بفهمم و در روش کودکانه ای که برای برنامه مطالعه خودم داشتم تغییر اساسی بدهم. در این نوشته اشاره کرده بودی که هر روز ساعت ۴ صبح از خواب بیدار می شود و به کارهای مربوط به توسعه فردی می پردازی و در تلاش هستی که این را جزو سبک زندگی ایت بکنی. یادم می آید آقای شعبانعلی نیز در جایی اشاره کرده بود که در همین ساعت بیدار شده و شروع به نوشتن یا مطالعه می کند و در زندگی تعداد دیگری از افراد شاخص نیز برنامه هایی از این قبیل وجود دارد. برای من جالب است که بدانم چطور با این سحر خیزی و شاید خواب کم, انرژی لازم برای انجام کارهای روزانه باقی می ماند آنهم برای افراد پرکاری مثل شما. راستش شاید این سوال برایتان پیش بیاد که آیا تو از ساعات بیداری روز بحد کافی استفاده می کنی که به فکر سحر خیزی هستی؟ ولی بنظر من حتی اگر از ساعت های دیگر بیداری استفاده بهینه نکنم , همینکه در آن موقع صبح بیدار شده و از خواب شیرین صبحگاهی گذشته باشم حیفم می آید که این وقت را صرف کار دیگری غیر از مطالعه بکنم مخصوصا مطالعه کتابهای انگلیسی که با توجه به آماده بودن ذهن در اول صبح فهمشان برای من که در این زبان لنگ می زنم راحت تر است.
سلام و از لطف شما متشکرم و عذرخواهی مرا به خاطر پاسخ بسیار دیرم بپذیرید.
باید عرض کنم که ممکن است شخصی ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار شود و موفق تر از من باشد (که بسیار هم هستند.) مهم این است که شما خودتان در زندگی خودتان چنین چیزی را بیابید؛ وگرنه سبک زندگی هر فردی شدیدا منحصر به فرد است.
با مهر
یاور
یاور جان سلام
عالی بود
(( نکته مهم تر اما اینجاست که به تدریج بازخوردها و رفتارهای دیگران، شخصیت درونی ما را شکل میدهند. به تدریج افکار ما (چه بخواهیم و چه نخواهیم) بر محوریت دیگران شکل خواهد گرفت.
در جهان انسان ها، به ندرت میتوان انسان هایی را یافت که توانسته اند در برابر اجتماع رنگ نبازند و رنگ نگیرند و اتفاقا رنگ بدهند. انسان های بزرگی که به قول شکسپیر بزرگی در ذات آن هاست و بزرگ زاده می شوند.
در برابر چنین هجوم عظیمی تنها کاری که میتوانم برای حفظ هویت خودم و گم نشدن در رنگ های دیگران داشته باشم ))
چند وقتی است که به این فکر می کنم که برای کسانی که هیچ وقت در سبک زندگی و باورهای عامه تردیدی نمی کنند و همین که به مسیری قدم گذاشته اند که پیش از این دیگران طی کرده اند (تحصیل ، شغل ، ازدواج ، مهاجرت ، و روی هم رفته سبک زندگی ) هیچ وقت مقوله به رنگ جماعت در آمدن و رضایت اصلا مطرح نمی شود. رضایت در این شیوه از زندگی در همان محقق ساختن سبک و الگوی مورد قبول عامه خلاصه می شود.
مثلا : اینکه بهترین الگو برای دانشجویان ( غالبا البته) این است که بتوانی همچون اسلاف آکادمیک خود ، یک عضو هیئت علمی شوی و به ادعا و فریب کارشناس بودن ، به ازدیاد سبد دارایی خود از منابع نفتی یا جیب دانشجویان ( دانشگاه های غیر دولتی ) یا
استخدام شدن
مقوله ازدواج و فرزندآوریی
یا همین بدون تغییر ماندن رشته تحصیلی ( مگر آنهم با هدف به سازی اوضاع معیشتی ونه تغییر مسیردادن به سمت علایق و…)
خلاصه زندگی کردن به همان سبکی که پیش از این در هر مسیری دیگران چگونه دست به انتخاب زده اند.
اگر در زندگی هر کسی به هردلیلی تردیدی در این که به مسیری برود که دیگران رفته اند ، به شدت مقولاتی از رضایت و دلهره از رفتن به مسیری که می خواهی و… مطرح می شود. و چیزی که در این شیوه متاخر بسیار زندگی را سخت می کند حقیقتا موجی از مسائل حل مسائل معیشتی زندگی و علاقه درونی به داشتن نسبی از تاییدات اطرافیان است و…
خلاصه بدجور این نوشته ات در واضح تر فکر کردن خودم به مسائلم کمک خواهد کرد راستش را بخواهی از مجموع پیش شرط ها و شروطی که ذکر کردی می بایست روی مقوله سبک زندگی ام اصلاحاتی ایجاد کنم که می خواهم تا آخر عمر اینگونه باشم و ضروری ترین آنها التزام به سحر خیزی به معنای واقعی ( از ساعت ۴ صبح به بعد ) و دیگری درنظرداشتن ساعات معینی در روز و هفته یا ماه برای ورزش و تفریح ، خوشبختانه دیگر به کتابخوانی به قدر امیدوارکننده ای آلوده شدم و امیدوارم سطح توسعه فردی ام بهتر شود
و….
شاد وصبور باشی
وحید جان
تو در کامنت ها آن چیزی را می نویسی که من در کل محتوا نتوانسته ام.
متشکرم و خوشحالم که با توضیحات عالی ات نوشته های مرا تکمیل می کنی.
با مهر
یاور
ممنونم یاور جان فوق العاده بود .