در سلسله بحثهای «چرا توسعهی پایدار زمانبر است؟» در مورد مسائل مختلف و تأثیرگذار بر توسعهنیافتگی ایران سخن گفتیم. از مسائل مختلفی که توسعهیافتگی را فرآیندی زمانبر و طولانی و سخت کردهاند بحث کردیم و استدلال کردیم که «توسعه چهرهای تماما زنانه دارد» و «تربیت نسل توسعهخواه» مهمترین گام برای توسعهی ماست. در این نوشته میکوشیم تحلیلهای موجود و راهکارهایی را بررسی کنیم که ممکن است ما را به توسعه نرسانند. چارچوب نظری این بحث، بر پایۀ مفهوم نظریۀ سیستم و همچنین نهادگرایی نوین به پیش خواهد رفت.
قابل ذکر نیست که کلیۀ مطالب این نوشته در همۀ بخشهای آن صرفا بیانگر نظرات، عقاید، اندیشهها و تجربههای شخصی نویسندهاش میباشد و ممکن است در همۀ بخشهای آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردیدآمیزش به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته برای بحثهای آتی، قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را دارد.
چرا ایرانیان شکست میخورند؟
چرا راهکارهای توسعۀ سیاسی و اقتصادی ما شکست میخورند؟ چرا با وجود منابع سرشار زیرزمینی همچنان در اجرای برنامههای رشد و توسعه ناتوانیم؟ آیا به نفرین منابع دچار شدهایم؟ چرا در قرن ۲۱ هنوز باید به دنبال منجی برای این مملکت بگردیم؟ چرا ما همواره باید در ۲۰۰ سال اخیر تمام انرژی و منابعمان را صرف پاسخ به یک سؤال کنیم: «چه باید کرد؟» ریشههای تاریخی انحطاط و درجا زدن ما در توسعه چیست؟
در این نوشته قرار است این مسائل را با هم دقیقتر و عمیقتر مرور کنیم و اساسا در مورد راهکارهای ما که به توسعه منجر نمیشوند بیندیشیم.
عمدتا در هر سیستمی کشندهترین مشکل این است که «راهکار» مسئله را پیش میبرد.
چرا مسئلهمحور نیستیم؟
۱- استبداد و بیثباتی در این مملکت ریشهای بسیار عمیق دارد. حداقل در هزاران سال اخیر، نظامهای سیاسی کشور ما را «چادرنشینان» اداره کردهاند. اساسا اگر فرای تعصبهای تاریخی «پان» به داستان تاریخ ایران بنگریم، اقوامی که به اشتباه آنان را «آریایی» میخوانیم نیز از استپهای مرکزی روسیه به سمت «فلات ایران» کوچ کرده و بنیان حکومتهای باستانی را گذاشتهاند. ثبات در فلات ایران کالایی کمیاب بودهاست و جوامع کوتاهمدت همواره بهترین راه زیست در بیثباتی قلمداد شدهاست. سراسر تاریخ ایران «نوسان نکردهاست، بلکه همیشه غرق شدهاست.»
۲- جغرافیای ایران امکان رشد «کشاورزی» را نمیدهد. مهمترین مسئله در این جغرافیا «آب» است. کشاورزی بدون آب و زمانی که باید بیست ساعت از روز را به فکر آب بگذارند، زمانی برای رشد و مولدسازی اقتصاد باقی نمیگذارد. اقتصاد دیجیتال امروز جهان، بر شانۀ غولی به نام کشاورزی مولد قرن هفدهمی گذاشتهاست. کشاورزی مولد محیط «باثبات» و اخلاق «باثبات» میآورد و در محیط بیثبات نمیتوان «گل» پرورش داد: علف هرزه و خودرو محصولات زمین بیثبات هستند.
سراسر تاریخ ایران مملو از لگدکوب شدن با سم اسبان و غارت و تجاوز و دزدی و کشتار است. آسیاب با جوی خون گرداندن و کلهمنار ساختن و چشم درآوردن و گوشبریدن افعال بسیار آشنایی در تاریخ ما هستند. بدیهی است در محیطی بیثبات که هر لحظه باید منتظر ورود سواری متجاوز با اسب و تخریب دستاوردهای آن بود، نمیتواند ساختارهای باثبات و استخوانبندی نهادی ایجاد کند.
۳- بیسرزمینی و زیست چادرنشینی اخلاق سیاسی «اقتدارگرایی» را به همراه خودش میآورد. قدرت سیاسی یا وجود ندارد، یا اگر وجود دارد، تماما به دست گروهی قبضه میشود. قبضهشدن قدرت باعث میشود هیچ چیزی نتواند از «قانون» و «اخلاق» در برابر «قدرت» حفاظت کند. زمانی که قانون بیحفاظ و ضعیف است، معیارهای اخلاقی دگرگشت یافته و تغییر مییابند. فساد و دروغپردازی و دوگانگی شخصیتی اخلاق مقبول میشود و «خوبی» محتاج محافظ میشود؛ در حالی که خباثت به دههزار سال پشتوانه پشتگرم است.
۴- شخصیت تاریخی «سه لایه» ایرانیان برآیند سیستم اجتماعی است که از سیستم سیاسی اقتدارگرایی مطلق فرمان میبرد و تکامل مییابد. وعدهدادن و استدلال کلامی پیش از رسیدن به قدرت و شکستن و پشتپا زدن به وعدهها پس از قبض کامل قدرت و سرکوب مخالفان، آهنگ آشنای سراسر تاریخ ایران است.
۵- ایرانیان اجتماع ذرهای شدهای هستند. ایرانی جامعه و تشکل ندارد و نمیشناسد و برای ساختن آن «تربیت» نشدهاست. ذرهوارگی ایرانیان در التهابات سیاسی معاصر به «تودهوارگی» تغییر ماهیت داده و نیروی عظیم سرگردانی میشود که حاضر است برای خلاصی از هرج و مرج موجود، با تخریب کامل دستاوردهای نظام سیاسی پیشین، به دورهای جدید از بیثباتی برسد. اینکه ما امروز چیزی به نام قبر ناصرالدین شاه نداریم، برآیندی از همین روحیۀ ماست. به هر حال ناصرالدین شاه، خوب یا بد، پنجاه سال تمام از تاریخ این مُلک است و پاککردن نام وی از تأثیرش بر امروز نمیکاهد.
۶- دستاوردهای سیاسی و اجتماعی ما همواره با خطر بحرانزدگی مواجه میشوند. هیچ نظامی نمیتواند به دستاوردهایش تکیه کند. چرا که در اخلاق اجتماعی ما «تفکیک» دستاورد از کلیت نظام سیاسی همچنان وجود ندارد. یا نظامی سیاه مطلق است یا سفید مطلق. هیچ حالت بینابینی در طول تاریخ برای هیچ نظام سیاسی در نظر نگرفتهایم.
۷- نسلهای ایرانی در التهابات سیاسی به شدت خودخواهانه عمل میکنند. استدلال «فعلا اینا نباشند» منطق اصلی نسلهای ایرانی است که هرگز در زمان ایجاد تغییر نسلهای آینده را در نظر نمیگیرند. در واقع عمل بدون شناخت در تحولات سیاسی ما به شدت به چشم میخورد. ما سرنگون میکنیم، چون منطقی جز آن نمیشناسیم یا چون نسل ما «چیزی برای از دستدادن ندارد.»
۸- فرهنگ زندگی ما قبیلهای و روستایی است. هنوز خانواده و دایرۀ آشنایان ما مهمترین منابع اتکا و تغذیۀ اعتماد اجتماعی ما هستند. توسعه اما اساسا نیازمند همکاری جمعی گروههای بزرگ و آیندهنگری، صبر و متانت و تحمل سختیها برای نسلهای بعدی است.
۹- اقتدارگرایی سیاسی، و نبودن نهادی که بتواند قدرت را به چالش بکشاند، ضعف و بیتحرکی و کرختی افکار عمومی و روحیات دیکتاتورپرورانه و تملق مآبانۀ ما به همراه زیست قبیلهای و ایلیاتیمان باعث میشود دیوانسالاری فاسد نفوذ و حضور خود در سیستم بوروکراتیک وارداتی از غرب را بسیار پررنگ نشان دهد. فساد سیستماتیک و بخشهای مختلف که در آنها فساد لانه کردهاست، انرژی و توان سیستم برای توسعه را به شدت تحلیل میبرد.
۱۰- دغدغۀ امنیت و شکنندگی ثبات در شرایط تاریخی و جغرافیایی خاورمیانه و مسئلهی نفت در خاورمیانه به همراه حافظۀ تاریخی ایرانیان از بیثباتی، امکان اعتماد به ساختن سیستم و نهاد و ساختار را ضعیف و کمرنگ میکند. از دل این شرایط سیستم زاییده نمیشود. در بهترین حالت «هرج و مرج» زاییدهی این سیستم است.
چه باید کرد؟
اقتصاد ایران چگونه ساخته میشود؟ جامعۀ ایران چگونه قرار است به سمت و سوی توسعه گام بردارد؟ چه راهکاری در دست داریم؟ مرکانتلیسیم؟ نهادگرایی کلاسیک؟ نئولیبرالیسم؟
در واقع هیچکدام. در واقع استفاده از این راهکارها در ایران در ۱۷۰ سال اخیر و در هلدادن قطار ایران روی ریل توسعه، مصداقی از «کُشندهترین مسئله در هر سیستم» بودهاست:
آناکرونیسم (زمانپریشی) و مطلق دیدن راهکار.
اجازه میخواهم یک واژۀ دیگر به این مسئله بیفزایم. دقیقا نمیدانم این ترکیب واژگانی در یونانی و لاتین قدیم بودهاست یا نه. اگر آناکرونیسم را (آنا + کرون) زمان پریشی و بیتوجهی به زمان رویداد و به قول تفکر سیستمی افق و محدودۀ زمانی راهکار در نظر آوریم، من ترکیب «آناپولیسیسم» (آنا + پولیس) «مکانپریشی» را به عنوان بی توجهی به جغرافیا و شرایط خاص آن در تجویز راهکار پیشنهاد میکنم.
راهکارهای توسعهای «آناکرونیک» و «آناپولیتیک» بودهاند. نه به افق زمانی و محدودۀ زمانی مسئله توجه داشتهاند و نه به محدودۀ مکانی و افق تحلیلی آن. در خوشبینانهترین حالت البته میتوان از زمان و مکان پریشی صحبت کرد، چرا که در بیشتر موارد «راهکار» مسئله را پیش بردهاست و مسئله اساسا دیده نشدهاست.
راهکارهای تاریخی ما (بیشتر ۱۷۰ سال اخیر مدنظر قرار گرفتهاست)
۱- ساختن سیستم سیاسی دموکراتیک : سیستم حاکمیتی را مرجعیت بدهیم نه شخص را. فرد در رأس حکومت باید خودش را ملزم به پاسخگویی به ساختار و سیستم بداند.
(مثال تاریخی: مجلس مشروطه و مجلس مؤسسان برای نظارت بر شاه؛ راهکار شکست خوردهاست. به سر فصل استبداد صغیر و استبداد کبیر و بازگشت دیکتاتوری به تاریخ ایران در دورۀ پهلوی اول مراجعه کنید.)
ایراد: مکانپریشی مطلق
فرهنگ، جغرافیا، تاریخ و تربیت نسلهای ایرانی امکان رشد و بلوغ سیستم را نمیدهند. ساختن سیستم تمهیدات زیرساختی ویژهای میطلبد که در حال حاضر مهمترین مانع آن خودخواهی نسلی و فرهنگ قبیلهای آن است.
۲- آزادی کار اقتصادی که نهایتا منجر به تشکیل تشکل کارگری، سندیکا، حزب و در نهایت دموکراسی حزبی شود.
(مثال تاریخی: تشکیل احزاب در دورۀ پهلوی دوم قبل و بعد از انقلاب سفید؛ راهکار شکست خوردهاست.)
در واقع ما احزاب را بدون پشتوانۀ اقتصادی ساختهبودیم.
ایراد: جامعهپذیری ایرانی به جامعهگریزی مطلق تبدیل شدهاست. دفرمهشدن و نابودی فرهنگ روستایی در دورۀ اصلاحات ارضی، امکان تجربۀ دستاوردها و تغییرات آرام و اصلاح را از نسل پیشین به این نسل انتقال ندادهاست. ارتباط میان نسلی «عصبی»،«خودخواهانه» و «ناپیوسته» است. نسل اول هنوز بازنشسته نشدهاست و نمیخواهد بازنشسته شود. نسل دهه پنجاه و شصت در میانسالی همچنان به امید بازشدن فضای فعالیت اقتصادی نشسته است و نسل دهه هفتاد و هشتادی در حال تجربۀ نخستین ناکامیهای مردهریگ دهه شصتی است. این نسلها صرفا «تغییرات بسیار سریع» و «دینامیسم تخریبگر» را بر میگزینند.
در حالی که نسل دهۀ پنجاه و شصت اکتهایی را پیش میکشند که بر مبنای فلسفۀ «تک درختم سوخت بگذار جنگل بسوزد» استوار شدهاند. برای اصلاحات تدریجی کاسۀ صبر این دو نسل دیگر لبریز شدهاست.
۳- آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی باعث عزتبخشی به شخصیت ایرانی شده و ارزشمندی ذاتی و عزت نفس برایش به همراه میآورد تا بتواند از زندگی لذت ببرد.
ایراد: شخصیت تاریخی و اجتماعی ایرانیان «ذرهای شده» است. شخصیت ذرهای شده توانایی درک «عزت نقس» و «لذت» را ندارد و ممکن است مفاهیم بزرگتر و قدرتمندتری را هم برای آن «قربانی» کند.
۴- رشد سیاسی، علمی و اقتصادی در منطقه باعث آسایش و رفاه میشود.
ایراد: آناکرونیسم و خلط معانی «رشد، توسعه و پیشرفت».
توسعه قرار است «رضایت» بیاورد، اما پیمودن راه اروپا و مونارشیهای اروپایی قرن هیجدهم و توسعۀ ترتیبی از دارالفنون تا دانشگاه شریف و مرکز فضایی امکانپذیر نیست. شرایط تاریخی و جغرافیایی ما این امکان را نمیدهند.
۵- تغییرات در ساختار سیاسی، اجتماعی که به سکولاریسم و دموکراسی منجر شود.
ایراد: تغییرات در ساختار سیاسی و تغییر نوع حکومت، بدنهی کهن اقتدارگرایی سنتی و جامعۀ خودخواه ذرهای شده را تغییر نمیدهند. این ساختار خروجی مهمی بهتر از فساد، هرهریگری و شخصیت ضعیف اجتماعی با دید «کی به کیه» و «گلیم خودت را از آب بکش بیرون» نمیسازد.
پس راهکار چیست؟ پس چه باید کرد؟
با نسلهای امروزی هیچ راهکاری برای توسعه وجود ندارد. در واقع راهکار توسعه با این نسل عینا «افسانۀ پیل و پراید» است.
تربیت نسل توسعه خواه راهکار اصلاح و توسعهیافتگی است.
نسل توسعهخواه نسلی است که همین امروز بیاهمیت به آنها هستیم. نسلی که هنوز وارد «دبستان» هم نشدهاست.
آموختن مادران برای تربیت نسلتوسعه خواه بسیار سادهاست: «تخریب فرهنگ آبروداری و تقویت فرهنگ رواداری»
آموزش این که هیچ اتفاقی نمیافتد اگر پیراهن سبز و شلوار صورتی بپوشی. مردم ساخته و پرداختۀ ذهن استبدادزدۀ ماست. مردم چه میگویند، احمقانهترین استدلال جهان. هیچ اتفاقی نمیافتد اگر دیگران به تو بنگرند، اگر به دلیل متفاوت بودنت مورد تمسخر قرار بگیری، هیچ اتفاقی برایت نمیافتد؛ اگر بفهمی که زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهی طوری زندگی کنی که دیگران میخواهند و به تو تحمیل میکنند.
انسان همیشه نیازمند تغییر است و تغییر ایجاد کردن درونی است.
آموختن اینکه هیچ اتفاقی نمیافتد اگر قیمه را روی ماست بریزی و بخوری. هیچ اتفاقی نمیافتد اگر در زمان انجام عملی با استدلال «دیگران چه میگویند» مواجه شدی و به این استدلال بیاعتنا ماندی.
آموختن اینکه جهان یک سیستم بزرگ است که هر عملی که از ما سر میزند تا نسلهای متمادی تأثیرش از بین نمیرود.
آموختن اینکه پرسشگری اساسیترین اصلی است که «انسانیت» ما بر آن استوار شدهاست. پرسشگری چرخ و موتور محرکۀ تمدن انسانی است. بدون پرسشگری و صرفا تکیه بر جوابها تو را ممکن است از مرحلۀ انسانیت به زیر بکشاند.
آموختن اینکه همیشه و در هر شرایطی هیچ عملی را بدون دانستن دلیل و ریشه و بدون ایجاد سؤال دنبال نکنی.
دو نسل توسعهخواه با این مشخصات هستند که ایران را به دروازههای توسعه نزدیک خواهند کرد.
پانوشت: نسلهای ایرانی در دورۀ معاصر همواره برای همدیگر و نسلهای آینده «تصمیم» گرفتهاند. با توجه به شرایط تاریخی و سیاسی امروز خاورمیانه، شاید ما تنها نسلهایی باشیم که وظیفهمان چیزی فراتر از «تصمیمگیری» برای نسلهای آتی باشد: «تربیت آنها»
برای درک کامل این مطلب شما نیازمند خواندن مطالب زیر هستید.
چرا توسعۀ پایدار زمان بر است؟
- مسئله سنت و تجدد
- فساد سیستماتیک
- قلمروی خُرد و کلان
- فرهنگ شهرنشینی
- اصول توسعهیافتگی
- توسعهی پایدار چه چیزهایی نیست؟
- مسئلهی اخلاق و اقتصاد
- جامعۀ کوتاهمدت
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد که هوا هم اینجا زندانی است
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باختهاست
آفتابی هرگز
گوشۀ چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداختهاست
اندر این گوشۀ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموششده
یاد رنگینی
در خاطر من گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوان
پنجۀ خونین زمین
دامن صبح بگیر
و از سواران خُرامندۀ خورشید بپرس
کی بر این درۀ غم میگذرند؟
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
تو بخوان نغمۀ ناخواندهی من
ارغوان
شاخۀ همخون جداماندهی من
سلام یاور جان
یکی از روندهایی که مشاهده میکنم، گذر از وضعیت «توجه به نظر مردم» به وضعیت «بیتوجهی کامل به هرچیز غیر از خودت با یک مدل ذهنی غیرسیستمی» است. به نظرم آنقدر که درباره عدم توجه به نظر دیگران در ارزیابی خوب و بد انتخابهایمان تاکید کردیم، کمتر به بحث سیستمی فکر کردن پرداختیم.
با یکی از دوستانم که سیگار میکشد در حال راه رفتن در پیادهرو بودیم، که سیگاری روشن کرد. به عنوان یک غیرسیگاری به او یادآوری کردم سیگار کشیدن در پیادهرو حین راه رفتن، افرادی که عقبتر از تو هستند را آزار میدهد. با یک لحن تمسخرآمیزی به من جواب داد که مگر خودت نمیگویی نباید دچار خطای ارزیابی دیگران شویم؟
من آن بحث را ادامه ندادم، اما ادامه مسیر به این موضوع فکر میکردم من و سایر افرادی که در نوشتهها و گفتههایمان بر اهمیت ندادن به قضاوت دیگران تاکید کردیم، دچار چه خطایی در بیان و استدلال شدیم که این توهم را برای دیگران ایجاد کرده است که باید بهکل اثر اعمال و انتخابهایشان را بر دیگران نادیده بگیرند؟
حجت را دکتر سریعالقلم بر ما تمام کردند:
ایرانیان، غنچههایی که باید شکفته شوند