مقدمه
قبلا در این وبلاگ از این مسئله صحبت کردیم که «خشونت بر خلاق تصور آقای برشت، در ذات بشر نهادینه شدهاست» و بشر صرفا زمانی میتواند نسبت به همنوعش خشونت کمتری بورزد که شدیدا در چارچوبها و سیستمها محدود شدهباشد. این خشونت ممکن است از نوع فیزیکی هم نباشد. ممکن است انسانی هوس کند با استفاده از روابط و رانت اطلاعاتی، سیاسی یا اقتصادی، در فرصتهایی که در سیستم کلان برایش به وجود آمدهاست یا بهتر است بگوییم «ایجاد شدهاست» بهره و نفع شخصیاش را بر فلج کردن اقتصاد مملکت ترجیح دهد.
از مطالعۀ تاریخ بشری میآموزیم (و چه زیبا تاریخ بشر توسط هراری شرح داده میشود) که انسان گونۀ هوشمند تا همین امروز که در حال خواندن این متن هستیم، بیش از ۱۰ میلیارد نفر از همنوعان خودش را به دست خودش به قتل رساندهاست. در بخش اعظم تاریخ، این قتل و کشتارها با یک ویژگی ذاتی بشری صورت پذیرفته است: هوموساپینسها میتوانند با باور به یک «مفهوم» (Concept) اعتقادی در گروههای بزرگ دست به همکاری بزنند.
همکاریهای عظیمی که گاها برای ساختن کورههای آدمسوزی، تشویق حاکمان به اعدام مخالفان، تماشاچیبودن و چشمپوشی از اعمال خشونت بر روی دیگران تا برپا کردن چوبههای دار و جنایتهای سیستماتیک هم پیش رفتهاست. تاریخ بشری به ما میآموزد که انسان همواره قادر است در پرتو همان باورها، حتی زمانی که با گذشت زمان نادرستیشان اثبات شدهباشد، به توجیه اعمال خود دست بزند.
سادهترین مثال این نوع رفتار در کشتارهای عظیم آلمان نازی است. قاعدتا چنین کشتاری محصول چند انسان «ضداجتماع» و «بیمار روانی» نیست؛ بلکه نیازمند همکاری جمعی جمعیت بسیار بزرگی است که باورها و آرمانهای جدید آرمانشهری رسانهای ذهنشان را برآشفته و شخصیت جدیدی برایشان خلق کردهاست.
اگر سری به متن مصاحبهها و دفاعیات دادگاهی این افراد بیندازیم، ممکن است حجم استفاده از عباراتی نظیر «ما دستور داشتیم، چارهای نداشتیم، ما طبق دستور عمل کردیم، ما کارهای نبودیم و …» شما را متعجب کند.
در واقع سؤال اصلی اینجاست که چگونه انسان میتواند در این سطح و صرفا با «دستور از بالا» دست به جنایت بزند؟
مگر همواره نمیگوییم انسان اخلاقمند و اخلاقمدار است و «فطرت پاک» دارد؟ چگونه آنچه در ادبیات مذهبی (تقریبا تمامی مذاهب) قاضی درونی و وجدان خوانده شدهاست در این مواقع به طور کامل کنار رفتهاست؟
خوشبختانه برای یافتن پاسخ این پرسش علم روانشناسی عصر جدید تا حد زیادی به کمک ما میآید.
چارچوب نظری مقاله: «انسان موجودی غیرمنطقی، ذاتا خشن و خود توجیهکننده است.»
در این نوشته من با چارچوب نظری ذکر شده به بررسی تأثیر چنین رفتارهایی بر توسعۀ پایدار اجتماعی میپردازم. لازم به ذکر نیست که کلیۀ مطالب این نوشته در همۀ بخشهای آن صرفا بیانگر نظرات، تجربیات، آموختهها و اندیشههای شخصی نویسندهاش میباشد و ممکن است مملو از کژتابی، کجفهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با باور تردیدآمیزش به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته صرفا برای نقدهای آیندۀ خود نویسنده قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را دارد و بیش از آن، ذکر و ارجاع به آن به هر صورتی «مردود» میباشد.
خشونت بشری و توسعۀ پایدار اجتماعی: توجیه بشر از اعمال غیر اخلاقیاش
- آزمایش میلگرام
تا کنون احتمالا بسیاری از شما درمورد «آزمایش میلگرام» شنیدهاید. یکی از معروفترین آزمایشهای قرن حاضر برای به آزمون گذاردن این فرضیه که چگونه انسان میتواند در گروههای بزرگ دست به جنایتهای سازمانیافته بزند.
البته آزمایش با این اسم و با این مدل پیش نمیرفت. صرفا به شرکتکنندگان گفته شدهبود که این آزمایشی برای اندازهگیری میزان هوش و یادگیری انسان است و اتفاقا از تمامی اقشار برای شرکت در آن دعوت کردهبودند.
در آزمایش دو حالت مختلف و مجزا از هم پیش رفتهاست. (لطفا و حتما قبل از خواندن ادامۀ این متن این کلیدواژه را سرچ کنید و در موردش بخوانید.)
الف) زمانی که شخص آزمایش شونده و همکار میلگرام (که نقش شاگرد را بازی میکرد) با هم تماس چشمی داشتند.
ب) زمانی که شخص آزمایش شونده و همکار میلگرام (در نقش شاگرد) در اتاق دیگری حضور داشت.
نتایج آزمایش در حالت دوم غیرقابل باور بود. زمانی که انسان نتواند تأثیر تصمیمات خود بر زندگی دیگران را ببیند، ۶۵ درصد احتمال دارد عملی را انجام دهد که به مرگ شخص منجر شود. اجازه بدهید تصحیح کنم: زمانی که انسانی نتواند نتایج و تأثیرات تصمیمات خود بر زندگی دیگران را ببیند و لمس کند، در ۶۵ درصد موارد (حتی در انسانهایی که از منظر روانی در سلامت کامل هستند) مستعد بروز جنایت است.
این جنایت را شما به «رانتخواری، دور زدن دیگران، دروغپراکنی در رسانهها و …» تعبیر کنید.
به هر صورت در ۶۵ درصد موارد و زمانی که اشخاص تأثیر تصمیم خود را نمیبینند دست به جنایت میزنند.
۲- آزمایش زندان استنفورد
آزمایش معروف زندان استنفورد که تصویر شاخص این نوشته هم مربوط به فیلم آن است، هدف دیگری داشت: تأثیر قدرت بر انسان عادی. زیمباردو به ما میآموزد که انسان ممکن است مسخ از قدرت دست به جنایتهای بزرگی هم بزند.
در واقع فرض دوم در خشونتورزی بشر مؤثرتر است. انسان به ذات موجودی اجتماعی و به باور هراری «سلسله مراتبی» است. در سلسله مراتب هر چقدر انسانی بالاتر از دیگران باشد، امکان بیشتری برای خشونتورزی به دیگران پیدا میکند. فرض مهم اما این است که انسان در جوامع ابتدایی شکارگر – گردآورنده و بعدها کشاورزی – روستانشینی، به صورت دائمی به خشونت نسبت به افراد پایینتر در سلسلۀ مراتب دست نمیزند؛ چرا که زندگی انسانی در گروههای اولیۀ انسانی در گرو همکاری و همراهی یک گروه بزرگ است.
چنین رفتاری در میان شامپانزههای Ngogo هم قابل مشاهدهاست. این شامپانزهها در گروههای بزرگ زندگی میکنند و خشونتورزی آنها نسبت به یکی از اعضا عمدتا به صورت «گروهی» اعمال میشود. البته در این میان نقش لیدر آغاز خشونت است و دیگران از وی پیروی میکنند. احتمالا چنین رفتاری برای شما آشنا باشد: «فرمانده» دستور عملیات را صادر میکند و سایرین با تبعیت از وی به اعمال خشونت دست میزنند.
خشونت بشری در جوامع گسسته
هر دو جامعهای که در آزمایشهای میلگرام و استنفورد مورد مطالعه قرار گرفتهاند جوامع «پیوسته» بودهاند.
به این معنا که اولا تعریف «جامعه» در مورد آنها صادق بودهاست و ثانیا بندهای محکمی از همکاریهای اجتماعی افراد آن جامعه را به هم پیوسته بودهاست.
اما بسیار مایلم چنین آزمایشهایی در جوامع گسستهای همچون جامعۀ ما که عملا «اجتماع بزرگی از افرادی است که به دلایلی صرفا کنار هم زندگی میکنند» صورت بپذیرد.
احتمالا نتایج پژوهش ما را شگفتزده کند.
البته باید اعتراف کنم در کل تاریخ این کشور چنین آزمایشهایی صورت پذیرفتهاست. همواره در جوامع کوتاهمدت و سیستمهای حاکمیتی که عمر سیستمهایشان به بیش از چند دهه نمیرسد، اطرافیان و منسوبان (در اقتصاد ایران «رانتخوار» نامیده میشوند) با استفاده از فرصت به دستآمده به غارت منابع دست میزنند.
این غارت آگاهانه و با دانستن کامل نتایج و تأثیرات آن بر زندگی دیگران هم صورت میپذیرد. حال آنکه در آزمایش میلگرام بر این نکته تأکید کردیم که افراد در صورتی که از تأثیر تصمیماتشان بر دیگران آگاه نباشند، در ۶۵ درصد موارد قادرند به اعمال جنایت دست بزنند.
حال فرض کنیم در سیستمی اشخاصی با علم به اینکه دریافت ارز دولتی و واردات و فروش کالاهای لوکس با قیمت آزاد چه بلایی میتواند سر اقتصاد و معیشت دیگران بیاورد، به راحتی و با جعل نام شرکتهایی به این عمل مبادرت میورزند. در این مدل، نه تنها ۶۵ درصد که ۱۰۰ درصد این افراد در حال اعمال جنایتی به نام تحمیل بیکاری، کمارزش شدن پول ملی، بیارزش شدن اعتبار بینالمللی و بیاعتمادی میان حاکمیت و مردم میشوند.
جالبتر اینکه در سراسر تاریخ اقتصاد رانتی ایران، میتوان نشانههای محکمی از پیوندهای ناگسستنی رانتخواران با طبقات بالای حاکمیتی یافت و در عین حال ایجاد بیاعتمادی گستردۀ اقتصادی به حاکمیت هم از ناحیۀ همین افراد و همین تفکر صورت میپذیرد.
در عین حال من فکر میکنم آزمایش زندان استنفورد به صورت دائمی در این کشور در حال اجراست. نتایج آن را به صورت عینی مشاهده میکنیم. افرادی که حتی برای پوشاندن تماس چشمی نیاز به استفاده از عینکهای دودی بزرگ هم ندارند، به صورت دائمی نسبت به دیگران خشونتورزی «سیستماتیک» میکنند.
اما سؤال اصلی مثل همۀ تاریخ ما در این یک جملۀ شگفتانگیز است: «چه باید کرد؟»
بسیاری از راهکارها آزموده شدهاند. تأسیس دانشگاه و مدرسه و راهآهن و کارخانجات و زیرساختها. نکتۀ مغفول در این میان «تربیت انسان» بودهاست؛ نه در دانشگاه که در مدارس و قبل از آن، زمانی که میتوان بذر توسعه و پیشرفت و اسیر نشدن در غریزهها را به بشر آموخت :سن صفر تا هفت سالگی.
در واقع با تربیت مادرانی که بتوانند انسانهای توسعهخواه تربیت کنند. توسعه نیازمند کارتیمی در ابعاد وسیع، همفکری، شکیبایی و صبر و تحمل و دیدن افقهای دوردست و خودخواهی هوشمندانه به نفع نسلهای آیندهای است که بتوانند در یک ساختار سالم سیاسی-اقتصادی و اجتماعی تنفس کنند.
من این تواناییها را در نسل خودم (دهه شصت)، و دو دهۀ بعدیاش نمیبینم. در نسلهای گذشتهام هم ندیدهام. بدون تربیت یافتن از کودکی، ما قادر به ایجاد ساختارهای توسعهای نیستیم. شاید تمام وظیفۀ نسل من و نسلهای بعد من تمرکز روی تربیت افراد ۰ تا ۷ ساله باشد. اتفاقی که نسل پیش از ما برای ما انجام نداد و نسل پیش از آنها برای آنها انجام ندادهبود.
این زنجیره باید یکجایی بگسلد. به خصوص که ما در حال حاضر در «همآیندی بحرانها» گیر افتادهایم. بحرانهای زیستمحیطی، سیاسی، منطقهای، بینالملل، اقتصادی و اجتماعی روز به روز موجودیت ما را بیشتر تهدید میکنند. اگر برای نسل پیشین امکان آزمون و خطا و انقلاب و تحول سیاسی به منظور تحول اقتصادی وجود داشتهاست، برای نسل ما چنین امکانی وجود ندارد.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست