چرا نباید برای من آرزوی موفقیت کنید؟
تبریک گفتن به دیگران به هر مناسبتی، زیبا است.
در واقع زیباترین بخش دید و بازدید و سرمایۀ بزرگ معنوی نوروز، آرزوی روزهای خوش برای دیگری است.
قبلتر ها که خیلی جوان بودم، فکر میکردم حتما باید برای دیگری حتما آرزوی خوب داشتهباشم. حتما باید روزهای خوشی برایش آرزو کنم و حتما باید به موفقیتش فکر کنم.
بعدترها یاد گرفتم که اساسا آرزوی موفقیت برای دیگران حتی اگر مانند آرزوهای بیخاصیت و تباه دائمی ما نباشد که بی قصد و انگیزه و صرفا به خاطر رفع تکلیف ادا میکنیم، حداقل غیرممکن است.
به هر صورت موفقیت بخشی از ما، نه تنها در جامعۀ ایرانی که در جامعۀ جهانی مدیون و مرهون شکست و عدم توفیق دیگران است.
حداقل نسل من فیلمی مانند Bruce Almighty با بازی جیم کَری را به خاطر دارد.
ایدۀ اصلی پشت فیلم این بود: خدا به مرخصی میرود و شخصی به نام بروس قرار است امورات را به دست گیرد. بروس از میزان تقاضاها و دعاهایی که دائم میشنود خسته میشود و تصمیم میگیرد از سیستمی جایگزین استفاده کند.
این پیامها در سیستم کامپیوتری او به صورت «Pray» (همانند ایمیل) وارد میشوند و بروس باید به همۀ آنها پاسخ دهد.
در واقع داستان زمانی جذاب میشود که بروس تصمیم میگیرد به همۀ درخواستها و دعاها یک پاسخ بدهد: «YES».
و تصور کنید وضعیت پس از آن را. شهری در هم گسیخته، با اتفاقات عجیب که اساسا نباید همزمان میافتادند. بورس در معرض سقوط، اقتصاد از هم پاشیده، امنیت از بین رفته و هرج و مرج کامل حاکم شدهاست.
من نمیتوانم همزمان سناتور جمهوریخواه آمریکایی و مدیر بانک سوئیس باشم. به این دلیل که موفقیت در یک مسیر همواره ضامن شکست در مسیر دیگری است. چون به هر حال به آن مسیر نخواهم رسید.
به هر صورت سرنوشت و زندگی ما همانند پرش «قورباغه» است که نمیتواند در دو جهت مختلف به صورت همزمان رخ دهد.
هر مسیری که میپیماییم جدا از این که در درون دل خودش «شکسـت» را برایمان دارد، باعث میشود در مسیرهای دیگر به رویمان بسته شود و عملا با انتخاب نکردن آن مسیرها، «شکست» را خیلی زود بپذیریم.
اگر شخصی برای من آرزوی موفقیت میکند، برای من حداقل از دو حالت خارج نیست:
یا از نسل انسانهای غیر دقیقی است که تعریفشان از خوشبختی و زندگی خوب و آرامش آنقدر مبهم بود که حتی پس از یک سده زندگی، اگر ازشان میپرسیدی خوشبخت بودی و خوب زندگی کردی یا نه، نه تنها پاسخ دقیقی نداشتند که گاهی تمام وقایع خوب و بد زندگی را به چند ساعت و روز و ماه و سال آخری که در آن بودهاند تقلیل میدادند.
یا از نسلی است که عدد و رقم و دقت و KPI را میفهمد، اما نمیتواند تعاریف متفاوتی را که شاخصهای مختلف دارند، از هم تفکیک کند و مثلا تشخیص دهد که انسان ذاتا و بدون ابزار سنجش هرگز قادر نیست تفاوت دمای ۲۱ درجه و ۲۴ درجه را بفهمد و تشخیص درست و دقیق بدهد، یا انسان نمیتواند برای شاخصهای ذاتا کیفی نظیر طعم غذا از شاخص عددی استفاده کند و هر شاخصی به کار ببرد، ذاتا حسی و کیفی و غیر دقیق است.
حتی وقتی پزشکان معمولا میپرسند در مقیاس ۱ تا ۱۰ چقدر درد داری، باز هم حدس و گمان و عدد دادن خیلی دقیق نیست. اگر از درد بمیریم احتمالا عددی نزدیک ۱۰ را میگوییم و اگر دردمان کم باشد شاید از اعداد نزدیک ۵ استفاده کنیم و اگر دردمان متوسط باشد به اعداد بین ۵ تا ۸ متوسل میشویم.
در واقع باز هم ما مقیاس و معیار کیفی «کم و متوسط و زیاد» را با اعداد بیان کردهایم که قاعدتا دقیق نیست.
وقتی کسی برای من آرزوی موفقیت میکند، به سرعت متوجه میشوم که نباید حتی وقتم را برای پاسخ دادن حتی تلف کنم.
پس آرزوی موفقیت برای من به چه معناست؟
وقتی کسی به من میگوید: موفقیت تو را آرزومندم؛ اگرچه در ظاهر و باطن و نیت خودش و به نظر خودش آرزوی مثبتی برای من داشتهاست، اما در باطن و عمق من یک نکتۀ منفی از آن برداشت میکنم:
یعنی امیدوارم در همین جایی که هستی (اگر موفق هستی) باقی بمانی. و اگر هنوز موفق نیستی، خیلی سریع به نخستین نقطۀ امنی که میبینی برسی و در آن ساکن شوی و موفق باقی بمانی.
همانطوری که مشاهده میکنید، یادگیری نمیتواند در محلی رخ بدهد که من در آن راحتم و یا «موفق» هستم. یادگیری جایی رخ میدهد که مملو از خطر است.
یادگیری جایی رخ میدهد که «ریسک» وجود دارد. جایی که به سادگی نمیتوان در آن «موفق» شد. بلکه باید قوانین را شکست، باید آزمود و خطا کرد و به پیش رفت.
اگر قرار باشد من در جایگاه «موفق» خودم پناه بگیرم، به بیانی یعنی «عمرم» را تباه کردهام.
زمانی که به استقبال شکست بروم، یاد میگیرم. زمانی که امنیت زیر پای خودم را فدای پریدن کنم، مناظر بهتری را خواهم دید. اگر چه در این حالت احتمال افتادن و شکستن پاهایم وجود دارند.
به هر صورت زمانی که برای من آرزوی موفقیت میکنید، من چنین تصوری از شما پیدا میکنم: انسانی که برای راحتطلب شدن دیگری نسخه پیچیده است. اگر چه شاید شما چنین نیتی نداشتهباشید.
دردناکترین حالتش البته این نیست: زمانی است که یک پیام تکراری را برای من فوروارد میکنید.
البته دردناکی داستان به این است که من با بحث «بازی اقلیت» آشنایی دارم و دوستانی که فکر میکنند اولین کسی هستند که چنین قابلیتی برای ارسال پیام تبریک داشتهاند، ظاهرا یک لایۀ پیچیدهتر را ندیدهاند.
درست مانند زمانی که در اتوبان با زرنگی و باهوشی و زیرکی بسیار خاصی «لاین» عوض میکنیم و در اندک زمانی دوباره در قفل ترافیک گرفتار میشویم.
دردناک است که شخص فرستنده خودش این را نداند و شخص گیرنده با پنجاه پیام یک شکل روبرو شود.
به هر صورت چیزی که من از آن متنفرم «آدم تکراری» و «پیام تکراری» است. حتی اگر شخصی اندازۀ سر سوزن هم ذوق نویسندگی ندارد و نمیتواند پیام تبریک بسیار ادبی و خلاقانه بنویسد، همان یک پیام ساده و یک تبریک ساده کافی است.
ارزشمندی تبریک به خودش نیست، به زمانی است که برای شخص دیگری اختصاص میدهیم، بین هزاران مخاطب به او توجه میکنیم و برایش پیام میفرستیم. وگرنه یک ماشین و سیستم اتوماسیون هم قادر است در ثانیه میلیونها پیام یکشکل و یک رنگ بیاحساس ارسال کند.
چه آرزویی برای سال جدید من مناسب است؟
مناسبترین آرزو برای من این است: امیدوارم در مسیری که پیش گرفتهای «پیاپی» شکست بخوری، درس بگیری و پیش بروی.
هر روزی که من از زون راحتی خودم خارج شوم و برای یادگیری ناشناختهها زمان بگذارم، «عید» است. هر روزی که کلمهای به دانستههای من اضافه شود «عید» است. هر روزی که بفهمم تا به امروز هر چه میدانستم در سطح دانش بودهاست و هر روزی که بتوانم به افکار و نوشتههای خودم بخندم، یعنی یک گام بزرگ برداشتهام و این «عید» است و لایق تبریک.
برای همۀ کسانی که خوانندگان این وبلاگ هستند، سالی پر از شکست آرزو میکنم.
برای من هم دیدن پیامهای تکراری دوستان که بعضاً حتی نام کس دیگری در زیر پیام است (البته به ندرت) دلپذیر نیست. اگر موضوع نوازش پلاستیکی رو که قبلاً در متمم مطرح شده بود خاطرتون باشه بسیاری از پیامها در این دسته قرار میگیرند و نشان میدهد فرستند صرفاً قصد داشته وظیفهای را که بر گردن خود میدانسته انجام بده و از این بابت هم نمیتوان به او خرده گرفت، هر چند که من شخصاً این مدل پیامها را دوست ندارم. اما تنها چیزی که اینجا وجود داره اینه که یک کسی به یاد شما بوده، حتی اگر بر حسب وظیفه و برای از سر گذراندن یک بایدی که بعداً مجبور نباشد به خودش بگوید کاش به فلانی همه پیام داده بودم.
اما در مورد آرزوی موفقیت، مطلبی که شما به آن اشاره کردین منو یاد پریدن از روی سنگهای کف رودخانه انداخت وقتی که میخوای از یک طرفش به طرف دیگه بری. هر بار که پا بر میداری معلوم نیست بتونی درست روی سنگ بعدی که احتمالاً هم لیز هست و هم ناپایدار بگذاری با این حال این کار رو میکنی و گاهی اوقات هم ممکنه پات سر بخوره و بیفتی که اونهم خودش بد نیست.
بنابراین آرزو میکنم که توی ماجرای پریدن از روی سنگهای کف رودخانه زندگی و کسب و کارت موفق باشی حالا اگر هم یه بار افتادی توی آب با خونسردی تمام حالش رو ببر بذار پاهات خیس بشه و خنک! قطعاً کسی نمیخواد روی یکی از این سنگها برای همیشه وایسه…
چقدر قشنگ نوشتی یاور.
من یه دوست صمیمی دارم که باهاش خیلی جورم. به محض این که پستت رو خوندم بهش پیام دادم و ازش قول گرفتم برای هم آرزوی شکست کنیم نه مثل آدمهای معمولی آرزوی موفقیت و درجا زدن.
الان خیلی هیجانزده شدم از این مفهومی که امروز بهم یاد دادی. اما خیلی قدرت و جنبه میخواد شکست. الان نشستم تو اتاقم و صدای نمنم بارون تو سکوت فضای اتاقم طنین میندازه و شجربان هم داره برایم میخونه. در این فضا طبیعیه که با حرفات موافق باشم. اما وقتی یه روز گرم تابستونی میاد که درجه حرارت هوا بالای ۴۰ درجه سانتیگراد هست و من وسط گرما و دود تهران در حال دویدن هستم و بهم ابلاغ میشه که در پرونده حقوقیم شکست خوردم و نتونستم رای بگیرم و با موکلم بحثم میشه و ضعف میکنم و همزمان با یکی که تو خیابون بهم تنه میزنه دعوام میشه و… ، تو این فضا نمیدونم جنبه این برخورد منطقی با شکست رو دارم یا نه. یعنی میدونم که ندارم. اون موقع فقط خودم رو سرزنش میکنم که چرا شکست خوردم.
کاش بتونم این حرفهای خوبی که بهم زدی رو نهادینه کنم تا تو دل شکستها خودم رو سرزنش نکنم و در آغوشش بگیرم.
راستی مرسی که برایم تو وبلاگم نظر نوشتی و ازم خواستی بیشتر بنویسم. راستش یک سال پیش این نظر رو برام گذاشتی و من نتونستم به توصیهات عمل کنم.
اما دوباره شروع کردم. دوست دارم اونجا ببینمت تا بیشتر انگیزه برای نوشتن داشته باشم. یعنی انگیزه که دارم. یه وقت فکر نکنی انگیزه ندارم. اما خب آدم دوستاشو تو خونش ببینه، حس بهتری بهش دست میده.
شکستهای کوچک که بتوان از آن یاد گرفت و در نبردهای بزرگ پیروز شد خیلی خوبه . یعنی من برای خودم آرزو میکنم در زمینهای کوچک بازی کنم و شکست بخورم و یاد بکیرم و خودم ر. برای بازی در زمین های بزرگ آماده کنم و اونجا پیروز بشم. چون بعضی شکستها خصوصا در زمین های بزرگ و در موقعیتهای حیاتی غیر قابل جبرانه و البته نمیشه گفت که نمیشه بعد از شکست دوباره شروع کرد ولی شکستهای بزرک بعضی وقتها ۱۰ سال عمر رو میسوزونه یا برای رسیدن به نقطه قبلی باید دوباره ۵ سال تلاش کنی (شبیه بازی مار و پله) . میشه دوباره تلاش کرد و به همون نقطه ای رسید که اونجا شکست خوردی ولی عمر و زندگی آدم تلف میشه و عمر هم قاب جبران نیست. ب همین خاطر من ترجیح میدهم اینگونه برات آرزو کنم : شکست در نبردهای کوچک و آماده شدن برای پیروزی در نبردهای بزرگ. رو دفترچه رزم انفرادی در سربازی اگه یادت باشه نوشته شده : “آموزش در صلح، پیروزی در جنگ” .
سلام
نظریه شگفت آوری بود تا به حال به این موضوع به این شکل توجه نکرده بودم. این درسته، طبیعتا همه انسان ها نمی توانند سلامت و شاد و موفق باشند، اما از نظر من میشه برای همه آنهایی که می شناسیم و نمی شناسیم آرزوهای خوب بکنیم مثل اینکه خیلی از آدم های دنیا خواهان صلح و آرامش هستند شاید دست نیافتنی باشد و آرزوی داشتن آن می تواند امیدواری به دنبال داشته باشد.
من یه چیزی رو متوجه نشدم. قطعا وقتی پیام تبریک عید + آرزوی موفقیت مینویسیم برای همه لیست مخاطبامون نمیفرستیم. رئیس جمهور هم نیستیم که واسه ۸۰ میلیون نفر همزمان آرزوی موفقیت کنیم. طبیعیه که این موفقیت رو بیشتر برای خانوادهمون، دوستامون یا همکارامون میخوایم که احتمالا به خاطر رابطهمون موفقیت اونا هم یه تاثیرِ مثبتِ ریزی رو آیندهی ما هم داره.
از طرف دیگه آرزوی موفقیت = آرزوی موندن تو منطقهی امن رو درک نکردم. احتمالا وقتی آرزوی موفقیت توی سال جدید برای کسی میکنیم منظورمون این نیست که توی سال جدید موفق باشی و بلافاصله بعد از تموم شدنش به خاک سیاه بشینی. قصدمون ازش، آرزوی موفقیتهای بلندمدته که دوست داریم توی سال جدید قسمتیش واسه مخاطبمون اتفاق بیفته. پس طبیعیه که جدا شدن از منطقهی امن هم میتونه یه قسمتی از اون موفقیت بلندمدت باشه.
در مجموع با اینکه احتمالا هیچکس دلِ خوشی از گرفتن پیامهای تبریک تکراری و جوابِ از سرِ بیمیلیِ بعدش نداره، ولی به نظرم زیادی این نگاه بدبینانه بود.
مسئله در نادقیق بودن آرزوهای ماست.
مسئله در بیدقتی ذاتی فرهنگ ماست که هیچ گاه مشخص نیست منظورمان از «خوب» یا «آرامش» چیست.
همین.
نظر من هم (که صرفا یک نظر شخصی در میان نظرات دیگه است) اینه که اگر حداقل خود من برای خودم مفاهیمی مانند «یادگیری و یادنگرفتن»، «پیروزی و شکست»، «موفقیت و ناموفق بودن»، «خطر کردن و ماندن در ناحیهی امن» رو تعریف کنم، دیگه دچار این تناقض نمیشم که بالاخره آیا بودن در «ناحیهی امن و تکرار مکررات قبلی» که پیش از این انجام میدادم آیا «مانع موفقیت» من هست یا خیر.
مثلا من شخصا تعریفم از موفقیت اینه که «به هدف تعیین شدهی خودم برسم». حالا اگر یک هدف من این باشه که میخوام امسال درآمدم مثلا از ۲ میلیون تومن تا ۳ میلیون تومن باشه، اگر در انتهای سال بهش برسم، خوشحالم، و بهش میگم «موفقیت». من این رو با «بودن در ناحیهی امن» قاطی نمیکنم.
حالا کسی ممکنه در تعریف خودش از موفقیت بگه که هر نوع آرامش و سکونی شاخصی از ناموفق بودن است. این میتونه برای من هم قابل فهم و قابل قبول باشه، (به شرطی که استدلال پشتش برام منطقی باشه).
من هم امیدوارم آنقدر شکست بخوری و چیزی جدید یادبگیری که هر روزت عید باشد و پر از درس .