قصه غریبی است زندگی آقای ابتهاج قصه آدم‌هایی که خیلی اتفاقی، در بدترین ساعت‌های زندگی‌ات، صدایشان را روی واکمن درب و داغونت گوش می‌کنی، در حالی که تند باران پاییزی سرد تبریز، روی سر و شانه و گونه‌هایت می‌ریزد و غرق می‌شوی در صدای گرمی که ارغوانم‌ آنجاست، ارغوانم‌ تنهاست و عمیقأ شاد می‌شوی از سرپنجه طلایی که به تن تار زخمه بیات اصفهان و پرواز عشق می‌زند و آنگاه شادتر از پیش، این لحظات… ادامه مطلب »
مرگ اگر روزی به سراغم بیاید اگر قرار باشد مانند رفیقم بی خبر از میان شما بروم اگر قرار باشد روزی که خورشید طلوع می کند دیگر صدای نفس های من نیاید اگر قرار باشد روزی که صبح با نام عشق آغاز می شود چشمانم را بسته باشم آن روز احتمالا برای من زیباترین و دوست داشتنی ترین روزی باشد که بتوانم آرزویش را کنم. آن روز زیباترین ساعت ها و ثانیه هایی است که… ادامه مطلب »
به درخواست دوست متممی گرامی «نیلوفر کشاورز عزیز» شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج با سرپنجه های خونین استاد محمد رضا لطفی و صدای من تقدیم شما دوستان عزیز می گردد. امیدوارم لذت ببرید. [audio mp3="https://moshirfar.com/wp-content/uploads/2017/08/ارغوان.mp3"][/audio]   در ضمن از این پس همه شعر خوانی های من در این برگه آپلود می شوند.   ادامه مطلب »