مدل‌های توسعه‌ای «ژاپن و آلمان» و آن‌چه که نمی‌دانیم

شرق آسیا یکی از جذاب‌ترین مدل‌های توسعه‌ای است که بیشتر متخصصان همیشه به آن ارجاع می‌دهند. در بیشتر مدل‌ها ادبیاتی هم‌چون «ببرهای آسیایی» یا «غازهای وحشی» برای توصیف این بخش به کار می‌رود.

دیدگاه و تصویری که از این بخش از جهان داریم، مردمانی سخت‌کوش،بسیار منظم، منضبط، با فرهنگ دیرینه و باهوش است که بدون داشتن منابع طبیعی، درکشورهایی با جغرافیای خشن، در رده‌های بسیار بالای اقتصاد جهانی جاخوش کرده‌اند و بااقتصادهای قدرتمند جهانی نظیر آمریکا، آلمان و استرالیا رقابت شانه به شانه دارند.

در واقع به نظر می‌رسد تصویر ما از شرق آسیا و به خصوص ژاپن از زمان قاجار تغییرات محسوسی نکرده‌است و به خصوص بخشی از اغراق و تحسین اغراق‌آمیزمان در مورد آسیا (هم‌چنان که در مورد نظم و انضباط و توسعۀ آلمان جاری است) هم‌چنان وجود دارد.

اخیرا درگیر مطالعۀ پنج جلد از کتاب‌های «پیشگامان نوسازی آسیا» شده‌ام که در مورد مدل‌های توسعه‌ای کرۀ جنوبی، سنگاپور، مالزی، چین و تایوان به نگارش درآمده است. مطالعۀ این پنج کتاب که با حضورم در جلسۀ سخنرانی دیشب در «باغ کتاب تبریز» همراه شد، دست‌مایۀ اصلی نوشتن این مقاله است.

دیشب این افتخار را داشتم که از نزدیک با دو تن از فرهیختگان شهرمان دیدار کنم و از سخنرانی‌ ایشان در مورد تفاوت‌های آلمان و ژاپن و تصویری از آن‌چه ما از توسعه داریم بهره‌مند گردم. این عزیزان «دکتر حیدر شادی» و «مصطفی خلیلی» بودند. با دکتر شادی از زمان مقالۀ استخوان‌دارشان در نقد «اندیشۀ ایران‌شهری دکتر طباطبایی» آشنا بودم و آقای خلیلی را برای نخستین بار ملاقات کردم. از سخنرانی هر دو عزیز یادداشت‌هایی برداشته‌ام که با آن‌چه در مورد ببرهای آسیایی خوانده‌ام به صورت یکجا در اختیار شما قرار خواهم داد.

لازم به ذکر نیست که مطابق معمول، این مطالب حاصل اندیشه‌ها، تحلیل‌ها و تجربه‌های شخصی نویسنده‌اش هستند و ممکن است در تمامی بخش‌ها حاوی کژتابی، کج‌فهمی و مملو از اشتباه باشند. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمی‌پذیرد. نویسنده اعتقاد تردیدآمیزی به «مرگ مؤلف» دارد.

توسعۀ مدرن بدون تصویر تاریخی

هم ژاپن و هم آلمان تصویر تاریخی موجهی در منطقۀ خودشان ندارند. هر چند تصویری که ما از آلمان و ژاپن داریم، بسیار زیباست.

ژاپن در اذهان تاریخی چین و کره یک کشور متجاوز، خون‌ریز و سفاک است. هم‌چنان که تصویر آلمان برای تاریخ اروپا بسیار زشت و زننده است. ماشین کشتاری که آلمان نازی در جنگ جهانی دوم روانۀ اروپا کرده‌بود، هنوز هم آثار تخریبی بسیاری در افکار اروپاییان دارد.

هر چند آلمان به واسطۀ تکنولوژی، قدرت سخت، فلاسفۀ بزرگ و مشهور و نیز ویژگی‌های مثبت بسیار زیادی در جهان شناخته شده‌است، قدرت نرم خود را نه از منظر سیاست یا تاریخ که از منظر «اقتصاد قدرتمندتر» در اروپا به ارث می‌برد و تأثیرگذاری پررنگ‌تر آلمان بر اتحادیۀ اروپا مرهون توان بالای اقتصادی‌اش است.

آلمان اما اشتباهاتش در جنگ را پذیرفته و در واقع امروز ژرمن‌ها «بدون تاریخ» زندگی می‌کنند.

هر چند در ژاپن حتی وضعیت متفاوت‌تر شده‌است و تصویر داخلی که از جنگ‌ جهانی دوم به ژاپنی‌ها ارائه می‌شود، به دلیل حملۀ اتمی به هیروشیما، این کشور را قربانی اصلی جنگ جهانی دوم معرفی می‌کند. در حالی که تصویر خارجی در کره و چین، در موزه‌های تاریخ این کشورها، ژاپن را «متجاوز» اصلی جنگ جهانی دوم می‌داند.

فرضیات ما دربارۀ نظم در آلمان و ژاپن نیز بسیار دور از واقعیت است. در واقع باید نوشت نظم ژاپنی و آلمانی امروزه بیشتر «ماشینی» و «سیستمی» است تا انسانی. یعنی شما به عنوان یک انسان «اختیار» خیلی زیادی برای «بی‌نظمی» ندارید. سیستم است که چنین دیسیپلینی را به شما اعمال می‌کند. هر چند به نظر می‌رسد این سیستم نماد بیرونی «ارزش درونی‌شده» برای این دو ملت هم باشد.

سهم تاریخ، وزن جغرافیا

بارها و بارها در این وبلاگ و در نوشته‌هایم تأکید کرده‌ام که بدون در نظر گرفتن سهم تاریخ و وزن جغرافیا نمی‌توان برای توسعه نسخه پیچید و مدل داد. چه مدل‌های امروزی توسعه که بیشتر از «بریتانیای قرن ۱۷» اخذ شده‌اند، ناکارآمدند، مدل‌های توسعه‌ای صرفا «بومی‌شده» از ژاپن و آلمان هم بسیار خطرناکند.

آن‌چه در مورد آلمان جاری است، همانند بیشتر اروپای غربی و شمالی (که کشورهای بسیار پیشرفته و مدرن حوزۀ اسکاندیناوی را هم در بر می‌گیرد) در «دمای توسعه» (Productivity temperature) است.

در مناطق سردسیر، انسان‌ها ناگزیر از «سخت‌کوشی» هستنند. به بیان قدما «عقل معاش» انسان‌ها فعال‌تر است. هر چند به نظر می‌رسد در مناطق سردسیری نظیر صحرای گوبی در مغولستان، سیبری یا قطب شمال «توسعه» رخ نداده‌است. پاسخ به این سؤال را می‌توان از منظر «منابع» هم تعریف کرد.

مناطقی که در مدارات شمالی قرار گرفته‌اند و «توسعه‌یافته‌» هستند (نه همه‌شان) که می‌توان اکثرشان را با مدل «کشاورزی مولد با وفور آب» و ورود به توسعۀ صنعتی در قرونی پیش از سایر جهانیان دید که بعدها از منبع «استعمار» بسیاری از کمبودهای منابعشان را جبران کرده‌اند.

البته که چنین مدلی بیشتر برای «اسپانیا، ایتالیا، هلند، بریتانیا، بلژیک و فرانسه» به کار می‌رود و در آلمان مسئله کاملا متفاوت می‌شود. چه در دوران استعمار و به خصوص دورۀ زمامداری فردریک کبیر، تنها دستاورد استعماری آلمان در آفریقای استعماری «کامرون» بوده‌است. هم زمان با آلمان‌ها فرانسه تقریبا قسمت عمده‌ای از شمال و بریتانیا قسمت عمده‌ای از جنوب آفریقا را در اشغال خودشان داشتند. سهم‌های کوچک‌تری از آفریقا میان ایتالیا، هلند و بلژیک تقسیم شده‌بود. در این میان اسپانیا آمریکای جنوبی را هدف‌ داشت و البته بریتانیا قسمت‌های عمده‌ و دور از دسترس جهانیان نظیر «هندوستان»،«چین»،«آمریکا» و «استرالیا» را هدف گرفت.

به هر حال سهم آلمان در استعمار بسیار کم‌تر از همسایگانی است که امروز از آن‌ها ثروت‌مندتر شده‌است. به نظر می‌رسد حتی منابع استعماری هم نتوانسته‌اند فرانسه، ایتالیا و اسپانیا را در رقابت با آلمان پیروز کنند.

هر چند بریتانیا به واسطۀ روابط بین‌الملل قدرتمندتر که از «دو سوی جهان» تغذیه می‌شود، و نیز سرمایه‌گذاری‌های عظیمی که بعدها در تأسیس و راه‌اندازی سیستم‌هایی نظیر پست در آفریقا، آمریکا و استرالیا داشته‌است، وضعیت رقابت اقتصادی بسیار نزدیکی با آلمان دارد.

این مورد حتی درتمایل بریتانیایی‌ها در «برکسیت» نیز به چشم می‌خورد: اتحادیۀ اروپا بیش از حد «آلمانی» است.

در ژاپن اما می‌توان علاوه بر سهم تاریخ و وزن جغرافیا از یک عامل دیگر سخن گفت: «فرهنگ ژاپنی».

هر چند فرهنگ ژاپنی هم باید در مفهوم «تفکر فلسفی انسانی درشرایط تأثیر جغرافیا و تاریخ» بیان کرد و دید. به هر حال در این فرهنگ «سخت‌کوشی ونظم» همواره ستوده شده‌است.

عامل انسانی توسعه در شرق و غرب

آن‌چه در مورد سهم تاریخ و وزن جغرافیا نوشتیم، همیشه دخیل بوده‌است. اما به نظر می‌رسد در دنیای مدرن و به خصوص برای کشورهایی که توسعۀ متأخر داشته‌اند، عوامل انسانی پررنگ‌تر باشند. این عوامل به خصوص از «جهان‌بینی» نشأت می‌گیرند.

اگر مدل اصلی توسعۀ پایدار جهانی از توسعۀ ترتیبی «بریتانیا» تطبیق گرفته‌باشد، ما در بیشتر جهان قادر به ارائه مدل توسعه‌ای نخواهیم بود. اولا حداقل سه قرن از این مدل عقب افتاده‌ایم و ثانیا نظم نوین جهانی به شکلی پیش نرفته‌است که بتوان «رقبای کرخت» در اقتصاد جهانی یافت. امروز جهان ما جهان «مزیت نسبی» است: قطار توسعه از ایستگاه «همه چیز» گذشته‌است.

در شرق آسیا البته اتفاق دیگری هم افتاده‌است که ما هرگز آنرا نپذیرفته‌ایم و نخواهیم پذیرفت: «قطار توسعه روی ریل ایدئولوژی پیش نمی‌رود.»

در کره و چین و مالزی و سنگاپور، گرایش فکری و سیاسی شما به اندازۀ از کاری که برای سیستم انجام می‌دهید ارزش‌ ندارد. کما این‌که چنین مدلی در غرب هم کاملا پذیرفته شده‌است و گرایشات مذهبی، فکری یا جنسی شما تقریبا دیده نمی‌شوند. این گرایشات صرفا در زمان ادای مراسم یا تعلق خاطر شما به یک حزب و جریان پررنگ می‌شوند. وگرنه تنها شاخص معیاری که از شما به عنوان شهروند یک کشور توسعه‌یافته انتظار می‌رود، صرفا مشارکت در حرکت دادن این قطار است. با هر عقیده‌ای که دارید.

موضوع مهم دیگری که تقریبا بیشتر مدل‌های توسعه‌ای از شرق نمی‌بینند، سرمایه‌گذاری عظیم این کشورها در بخش «آموزش» است. البته در مورد آموزش مفصلا در «مدارسی برای تفکر سیستمی» بحث خواهم کرد. 

به نظر می‌رسد اما حداقل در ایران «جهان‌بینی توسعه‌ای» دفرمۀ ما منبعی درونی هم داشته‌باشد: هم‌چنان که تصور می‌کنیم به دست آوردن همه‌چیز با هم ممکن است و هم‌چنان که مفهوم «هزینۀ فرصت» برای ما جا نیفتاده‎است، جهان‌بینی توسعه‌ای ما دچار اشکال است.

ما نیازمندیم یک بار بنشینیم و تکلیف خودمان را با خودمان روشن کنیم. بالاخره خدا و خرما یکجا نمی‌شود. یا می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم یا نمی‌خواهیم. اگر نمی‌خواهیم که به همین مدل دفرمۀ کاریکاتورمانند زندگی باید خوش باشیم و سرمان برای آمار توسعه و اشتغال و حقوق برابر زنان و… درد نکند. مملکت توسعه‌نیافته را چه به برابری و پیشرفت؟

حداقل اگر دلمان می‌خواهد توسعه پیدا کنیم، باید بپذیریم که منابع ما محدودند و انتخاب‌های ما محدودتر. ما در هر انتخابی صرفا منابعی را به کار می‌گیریم که برایمان بیشترین سود را داشته‌باشند و البته در چنین انتخابی حتما واقفیم که منابع دیگر را از دست داده‌ایم.

به نظرم می‌آید چنین مدل ذهنی هنوز کاملا جا نیفتاده‌است و شاید نخستین گام برای تکمیل پازل «نوسان می‌کند ولی غرق نمی‌شود» هم همین باشد.

به هر حال صحبت‌مان از ژاپن و آلمان بود.

در ژاپن فرهنگ جمع‌گرایی حاکم است. شدت و حدت این مدل از فرهنگ هم بسیار بالاست و ریشه‌ای عمیق در تاریخ ژاپن دارد. به طور خلاصه برای ژاپنی اولویت‌ها به شرح ذیل هستند: اول کشورم، دوم سازمانم، سوم خانواده‌ام و چهارم خودم. در واقع در ژاپن فردیت توسعه‌یافتگی تقریبا از میان رفته‌است و یک ژاپنی هیچ هدفی جز اعتلای کشورش و سازمانش دنبال نمی‌کند. ساعت‌های طولانی کار در این کشور و پیشتازی‌اش در اقتصاد جهانی که بدون داشتن منابع سرزمینی در حال رقابت با هیولاهای سرزمین‌دار پر از منابع است، نیز از همین روحیه سرچشمه گرفته‌است.

تفاوت ذاتی و بنیادین ژاپنی‌ها با آلمان‌ها در «فردیت» است. یک آلمانی به شدت «فردگرا» است. فردگرایی آلمانی البته ذات فلسفی و تاریخی هم دارد. به قاعدۀ «روشن‌گری کانت» مفهوم درونی روشن‌گری «عمل کردن به فهم خود» است و هر شخصی در برابر فهم خود از جهان مسئول است. هیچ شخص دیگری مسئول فهم ما از زندگی نیست.

در ژاپن «گروه» مسئولیت دارد و خلاقیت‌ اساسا «گروهی» است و «خلاقیت فردی» مذمت می‌شود. در حالی که در آلمان خلاقیت به شدت «فردی» است.

در واقع اولویت و هزینۀ انتخاب‌ها همیشه متوجه دریافت‌های درونی است تا بیرونی.

از این منظر موقعیت اقتصادی برتر آلمان حتی پس از ویرانی‌های گستردۀ جنگ‌های جهانی اول و دوم و مخدوش‌شدن تصویر جهانیان از آلمان، مرهون روحیه‌ای است که از پس این جهان‌بینی رشد می‌کند و بر می‌آید.

یک آلمانی همیشه در برابر اتفاقات بیرونی «خودش» را مسئول می‌داند و چنین مسئله‌ای در ترکیب با جغرافیا و مثلث غذایی کلود لوی اشتراوس  و نیز مثلث مدفوعی ژیژک (سیستم پخت و پز آلمان‌ها «غذای دودی» و سیستم دفعی آنان که مواد دفعی در عقب توالت می‌افتند و از جلو تخلیه می‌شوند) آلمان‌ها را افرادی «سخت‌کوش، بسیار دقیق و فلسفی» نشان می‌دهد. (در مورد سیستم مدفوعی ژیژک و مثلث غذایی اشتراوس این لینک‌ها را مشاهده فرمایید: + + + + +)

این سیستم در ژاپن نیاز به بررسی دارد. می‌توان فرهنگ ژاپن را از منظر این دو مثلث مورد بررسی قرار داد.

و اما در مورد فرهنگ ایرانی من صرفا به بحث «غذا» بسنده می‌کنم.

در فرهنگ ایرانی (نه در فرهنگ مدرن معاصر که صحبت ما از سده‌هایی است که در آن توسعه‌نخواهی پایه‌ریزی شده‌است) نشانۀ اصلی که در پس اقتدارگرایی تاریخی، دوگانگی شخصیتی و سهم تاریخ و وزن جغرافیا بر ایرانیان حادث شده‌است، به خوبی به یک خصیصۀ غالب تبدیل می‌شود: «هم خدا و هم خرما».

چنین خصیصه‌ای از فرهنگ در غذای قالب ایرانیان مشاهده می‌شود: «آش».

آش نمادی از سراسر تاریخ و فرهنگ و ایدئولوژی توسعه‌خواهی ماست: همه چیز در هم و برهم و شناور و مزه‌ها در هم آمیخته. تمایل به ترکیب همۀ خواسته‌های حتی متناقض با هم. تمایل به خودکفایی در تولید موشک، کشاورزی، صنعت مولد، محیط زیست پایدار، مدرک پست پست دکترا، مناطق محروم از ابتدایی‌ترین امکانات و مازراتی با روکش طلا در پایتخت.

این تناقض به خوبی در فرهنگ ما آشکار است: ما فرهنگ آشی داریم. توسعه را هم همانند آش می‌بینیم و درک می‌کنیم. دوست داریم «ژاپن اسلامی»باشیم. دوست داریم «فیل سوار پراید» کنیم. دوست داریم همه‌مان زندگی لاکچری داشته‌باشیم و در عین حال از منابع نفتی سهم ببریم و «کار» هم نکنیم.

این جهان‌بینی ماست که در نخستین گام مانع بزرگ توسعۀ ما می‌شود. توسعه هم‌چنان یک پروسۀ زجرآور از انتخاب‌هاست. انتخاب‌هایی که باید و ناگزیر باید میان اولویت‌های اصلی زندگی‌ گروهی‌مان انجام دهیم. اولویت‌هایی که یکی باید آن‌قدر ارزش‌مند باشد که دیگری فدای آن شود.

ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار


با عزای دل ما می‌آید


و زمین از خون پرستوها رنگین است؟

۱۶ دیدگاه

  1. موضوعی که در نوشته های شما به نظرم قدری کمرنگ است، عدم توجه به جهان بینی است. در واقع یک لایه عمیقتر از مباحثی که شما مطرح میکنید و از قضا بسیاری از آنها هم آموزنده و حاوی ظرایف و لطایف است، نوعی تساهل نسبت به تعریف انسان و مباحث بنیادین مرتبط با او به چشم میخورد. البته شاید خود نسبت به این موضوع تفطن نداشته باشید، اما به وضوح تاثیر پذیری از فلسفه ی مادی که مروج اصالت توسعه است و همسان انگاشتن توسعه با تکامل به چشم میخورد.
    در واقع تعریض های شما به بخشی از ساختار فرهنگ بومی، ناشی از مسلم انگاشتن وجود تک ساحتی انسان در موضوعات مادی است. شما را دعوت میکنم به مطالعه ی کتاب نقدی بر توسعه و مبانی تمدن غرب اثر مرتضی آوینی. در هر حال شنیدن حرفهای مختلف، دریچه های جدید را برای ذهنهای پذیرا و حق طلب باز میکنند.

    1. آن جهان بینی که شما میفرمایید سال‌ها تریبون و رسانه داشته است.
      صدایش هم به حدی بلند بوده است که گوش فلک را کر کند و البته نتایج عمل به آن جهان بینی را امروز به خوبی در مدیریت مملکت میبینم.
      جایی برای دفاع از آن‌ها نمی‌ماند.

  2. داریوش‌شاه گوید: اهورامزدا و خدایان خاندان شاهی مرا یاور باشند. اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه دشمن، از خشکسالی و از دروغ … چقدر این جمله برای من الهام بخش است … بخش اعظمی از جواب چرا ما توسعه نیافتیم ؟ در همین جمله شاه حکیم ایران است هم سهم تاریخ هم وزن جغرافیا و هم فرهنگ و ساختار شخصیتی و جهان بینی اقوام ایرانی در عدم توفیق و توسعه به خوبی نمایان است شاید او آنزمان آسیب شناسی توسعه پایدار را می فهمید … ما توسعه نیافتیم چون تا یادمان می آید تاریخ پر است از هجوم و جنگ و کشتار و ویرانی ما توسعه نیافتیم چون در اقلیم خشک و نیمه خشک قرارگرفته ایم و هر از گاهی خشکسالی های سخت دودمان مردمان را بر باد داد و ماتوسعه نیافتیم چون آلوده به بدترین گناه ممکن هستیم یعنی عدم صداقت و دروغ …

    دینی پویا و سرشار از حرکت را تفسیر کردیم با ذهن های ایستا و تنبل خود.

    خود را عین دین دانستیم جهان بینی جبری گری و تن دادن به قضا و قدر و درویش مسلکی و صد ها مذهب خرافی که بجای تن دادن به تلاش و ریاضت و افتادن و دباره برخاستن نادعلی خواندیم و بجای کشف روابط جهان و مسخر کردن آنها یا در امامزاده ها دخیل بستیم یا دست به دامن دعا نویس ها شدیم . یادمان باشد :
    { برای انسان چیزی نیست مگر آنکه خودش تلاش کند }

  3. الان که این پیغامو می‌ذارم چند ساعت دیگه‌ش می‌بینمت و قراره راجع به همین چیزا بحث کنیم و تولید :دی
    ولی یه جارو خوب دقیق ندیدی. یادت باشه این پارادوکس رو که هم ژاپن و هم آلمان (خصوصا آلمان در ادبیات کلاسیک علمی) نقش پر‌رنگ کردن سوژه رو در تاریخ علم و فلسفه داشتن.

  4. سلام یاور عزیز، چند وقتی بود که تو وبلاگم میخواستم مطلبی بنویسم تحت عنوان انتخاب ها و اتفاقا اسم مطلب رو میخواستم «علم خدا و خرما» بذارم. امروز مطلب خوب تو رو خوندم و احساس کردم بخشی از پیش نویس هام رو راجع به انتخاب ها خیلی بهتر بیان کردی.
    حیف شد به این مراسم باغ کتاب هم نرسیدم ولی از تو ممنونم که اینجا برای ما نقل کردی حرف ها و مطالعات خودت رو.

  5. دیدگاه و مقایسه جالبی بود البته در پایان که گفتین “این جهان‌بینی ماست که در نخستین گام مانع بزرگ توسعۀ ما می‌شود.” با فرمایشتون که بدنبال مدل بومی برای توسعه کشور هستین تناقض داره چرا که چه موافق باشیم و چه مخالف این جهانبینی بصورت ریشه داری در کشور ما وجود داره و به نظر میرسه اون مدل بومی باید با توجه به همین جهانبینی تدوین بشه

    1. نه.
      جهان‌بینی ما اتفاقا باید اول عوض بشه.
      نوع نگاهمون به مسائل. ما به مسائل سیاسی و توسعه‌ای کشورمون «دقیقا» همانند «چاه توالت» نگاه می‌کنیم:
      صبر می‌کنیم تا پر بشه. بوی گندش که عالم رو برداشت؛ درش رو می‌بندیم، یا تخلیه‌اش می‌کنیم تا دوباره پر بشه.
      ما هیچ مسئله‌ای از مملکت رو حل نمی‌کنیم. اجازه می‌دیم پر بشه. بوی گندش که در اومد صورت مسئله رو پاک می‌کنیم.
      هر ۴۰ سال یک‌بار (در سراسر تاریخ این کشور) یه پادشاه رو کشتیم. چون صبر کردیم بوی گندش در بیاد.

      این جهان‌بینی «چاه توالتی» ما باید به جهان‌بینی «سیستم فاضلابی» تغییر کنه تا بتونیم بریم سمت توسعه. یعنی در ابتدایی‌ترین حالت‌ها.

      به نظرم این دو لینک را ملاحظه فرمایید. دکتر سریع‌القلم به خوبی این مطلب را بیان کرده‌اند:

      پیوند اول
      پیوند دوم

  6. یاور عزیز ، متشکرم خیلی مفید بود و دو سوال برای من پیش آمد :

    ۱٫ اگر منظور از جمع گرایی ، همان است که محمد رضا شعبانعلی از آن بعنوان “خصیصه ی کشورهایی با فرهنگ کمتر توسعه یافته” یاد می کند ، چطور میتوان جمع گرایی را بعنوان امتیاز برای ژاپنی ها و عامل عقب ماندگی برای ایران قلمداد کرد ؟

    ۲٫ اگر بپذیرم که برای “توسعه فردی” در ایران نیازمند مدل آلمانی توسعه ، یعنی فردگرایی هستم ، آیا انتخاب درستی برای “توسعه اجتماعی” ایران هم انجام داده ام ؟

    ۳٫

    1. در واقع هیچ‌کدام دوست من
      ما اصلا قرار نیست شبیه ژاپن یا آلمان توسعه بیابیم.
      آن دو راه خودشان را رفته‌اند، ما هم قرار است راه خودمان را برویم.
      اساسا تأکید من بر روی فلسفۀ Fluctuate nec mergitur هم همواره بر این مسئله است: « ما شبیه هیچ ملت دیگری نمی‌توانیم توسعه پیدا کنیم.»
      ما نیازمند مدلی دقیق، بومی‌شده و تنظیم شده برای فرهنگ‌مان هستیم.

      نه مدل جمع‌گرایی ژاپنی و نه مدل فردگرایی آلمانی و نه مدل توسعۀ ترتیبی بریتانیایی به داد ما نخواهند رسید.

      1. ممنون از اینکه برای ما می نویسید و اینجا مثل یک کلاس درس ، مفید و پویاست .

        نوشته های شما رو تعقیب می کنم تا راه سومی که فرمودید رو در آینده ، بهتر درک کنم .

  7. برخیز و مخور غم جهان گذران
    بنشین و دمی به شادمانی گذران
    در طبع جهان اگر وفایی بودی
    نوبت بتو خود نیامدی از دگران

    دقت کردید چقدر شعر با این مضمون در ادبیات فارسی داریم؟
    مکان و زمان تاریخی و جغرافیایی واقعا بیشتر از انچه فکر میکنیم موثر است.

    1. بله آش کامل‌ترین غذاست. من آش را نقد نمی‌کنم. من فرهنگ و تاریخ و جغرافیایی را مثال می‌زنم که به «آش» می‌رسد.
      من روحیات ضد‌توسعه‌ای «در هم و برهم» اشاره می‌کنم که آش نمایندۀ آن است.
      من از فرهنگ غذایی با کمک اشتراوس روحیات توسعه‌ای را می‌فهمم. وگرنه آش برای من هم غذایی عالی و بی‌نظیر است.

      با مهر
      یاور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *