درباره سه مشخصه «قوی سیاه»

«قوی سیاه» سه مشخصه دارد: پیش بینی ناپذیری، تبعات و توضیح پذیری گذشته نگر

درباره قوی سیاه نسیم طالب و حرفای نامربوط دیگر

*** این نوشته حالت مقدمه دارد و برای نوشتن متن اصلی یک پیش فرض محسوب می گردد. هنوز برای نوشتن متن اصلی نیازمند تفکر و نوشتن روی کاغذ هستم.***

در مدل ذهنی «قوی سیاه» نسیم طالب مکررا می کوشد «پیش بینی ناپذیری آینده» بر مبنای اتفاقات گذشته را به تفصیل توضیح دهد. در فلسفه نوشته های نسیم طالب اینفوگراف مدل ذهنی وی نشان داده شده است که در حال ترجمه همه قسمت های آن به «فارسی» هستم. (هنوز تکمیل نشده است که بخواهم انتشارش دهم)

اما در این نوشته اصلا قرار نیست در مورد «مدل ذهنی» نسیم طالب بنویسم. در واقع بیشتر موارد غیر از بحث های خوبی که در کتاب «قوی سیاه» نسیم طالب در مورد «مغلطه ها» و «روش صحیح فکر کردن» نوشته می شود و ای بسا که تجویز روش فکر کردن به دیگران هم یکی از مغلطه آمیزترین دستاوردهای فکری و فلسفی بشر بوده باشد، هنوز نتوانسته ام و نمی توانم به خوبی با این کتاب ارتباطی را برقرار کنم که انتظارش را داشتم.

زمانی که این کتاب را از آمازون خریدم، در اصل Review های بسیار مثبتی در مورد آن وجود داشت. از سایت های مرجعی نظیر نیویورک تایمز تا پرفروش ترین کتاب. با پیش رفتن در این کتاب (تا حدود دویست صفحه از آن) ارتباطم با آن کمتر و کمتر شده است.

تفسیر شخصی از قوی سیاه

شخصا فکر میکنم نوشته های نسیم طالب حداقل برای من که در منطقه پرآشوب و پر زد و خورد و پیش بینی ناپذیر «خاورمیانه» زاده شده و مدل ذهنی ام را توسعه داده ام، خیلی هم «تازگی» ندارد. چه ممکن است چنین دیدگاه هایی اساسا برای غربی که توسعه اش همواره مدیون نظام های آرام و پایدار و حکومت های چند صد ساله است مفهومی بدیع و دنیایی نو برای کشف شدن داشته باشد، به ندرت میتوانم تصور کنم که در شرق و به خصوص خاورمیانه هم همین قدر طرفدار پیدا کرده باشد.

اگر از دیدگاه «توسعه پایدار» به این داستان بنگریم، توسعه غرب مرهون نهادهای طولانی مدت و حرکت های بطئی و آرام و اندک اندک پیشرونده بوده است. در این میان اندیشه های نسیم طالب که به نظر می رسد برخی از «سرکشی های وی» محصول فرهنگ جهنده و بسیار تغییر پذیر لبنانی اش بوده باشد، برای سیستم غربی یک دستاورد نو است.

اندیشه هایی که به صورت ریشه ای در ذات خود طبیعتی ناآرام و پیش بینی ناپذیر داشته و دارند.

تقریبا اکثر نظام های حکومتی خاورمیانه ای دست کم هر چهل سال یک بار یک تغییر بسیار عظیم را تجربه کرده اند. تغییرات بنیان کنی که می توانسته است بر دو نسل تأثیر مستقیم و بر دو نسل بعدی تأثیر غیر مستقیم بگذارد و چه شگفت انگیزتر است که تأثیرات غیر مستقیمش بر دو نسل آینده، همواره با جدایش آن ها از اصول نسل های پیشین و تلاش برای تغییر آن اصول، هر چند خزنده و نامحسوس و دردآور پیش می رود.

هر چهل سال یک بار چرخه معیوب (به قول کاتوزیان کلنگی) حاکمیت های ما، ذهنیت تاریخی مردم این سرزمین را هم با «ناباوری» ، «بی اعتمادی» و «ناپایداری» عجین می کند.

سیستم های ناپایدار و قوی سیاه
سیستم های ناپایدار و قوی سیاه

در امثال و حکم و فولکلور این دیار، نمونه ها و مثال های بسیاری از «ناپایداری» و «پیش بینی ناپذیری آینده» می توان یافت:

از گفتارهایی نظیر «دم را غنیمت است» تا «سیب رو بندازی هوا هزار تا چرخ می خوره» تا نقل قول پدربزرگ مطلقا بی سواد من «ساباحین آناسی دؤغمییپ هله» (هنوز مادر فردا نزاییده است: فردا قابل پیش بینی نیست) همه و همه باعث می شوند «نسیم طالب» و فلسفه اش برای من آن تازگی و بدعت را نداشته باشد که برای جهان غربی داشته است.

از طرف دیگر لزومی نمی بینم مثلا دیالوگ هزاردستان که در آن چنین از تفاوت «حمام» و «رودخانه» سخن رانده می شود را با مفاهیمی نظیر «پادشکننده» و «هورمسیس» و «نقد آموزش در محیط ساختار یافته» عوض کنم:

«درست است که رودخانه به طهارت خزینه نیست و پس از استحمام در رودخانه نمی توان همانند گرمابه طیب و طاهر بیرون آمد، اما مردان آبدیده روزگار در رودخانه بلا ساخته می شوند و نه در کنج خزینه»

چه اشکالی دارد که نقل قول بالا را جایگزین همه این مفاهیم سنگین عالم پسند کنیم، که تجربه مردم این سرزمین در عرصه «ناپایداری» بسی بیشتر از آن مردمانی است که هزاران سال «پایداری» چشیده اند و هم اکنون دوباره قرار شده است «دانش» فولکلوریک ما را برای خودمان «بسته بندی» و «تجویز» نمایند؟

و البته «پوست در بازی» را بخوانید.

۶ دیدگاه

  1. یاور عزیز
    گودریدز لینکی را پیشنهاد داده بود که کتابخانه‌ات را کتابخانه آقای مشیرفر مقایسه کن. نکته جالب این که در تمام کتاب های مشترکی که خوانده بودیم، امتیازی که شما داده بودید بیشتر باب دلم بود درباره‌ی آن کتاب تا امتیازی که خودم داده بودم:)) جالب بود حیف دیدم که مطرح نکنم.
    ضمناقوی سیاه رو هم بعد از مشقت فراوان پیدا کردم. فردا بدستم میرسه. بعد از این که خوندم حتما برمیگردم و این متن رو دوباره میخونم.
    پایدار باشید

    1. قولش را به فؤاد داده ام کسری جان. البته نسخه من به انگلیسی است.
      دارم کم کم به نظریه شش درجه جدایی اعتقاد راسخ پیدا میکنم کسری جان.

  2. پیش نوشت: نظرم بسیار ناپخته است و فقط با توجه به اون چیزایی که از کتاب واسه من تداعی شده مینویسم.
    من هم چنین حسی داشتم. احساس میکردم که حرفایی که میگه حرفای به نظر ساده ای میان که شاید قبلا هم اونا رو شنیدم.(البته شاید یکی از دلایل اینکه به نظرم ساده میاد، این باشه که حرفاشو نفهمیدم.)
    این پست شما به نظرم حاشیه ی خوبی واسه کتاب میتونه باشه. اینکه این تفکر شاید برای غربی ها جذاب باشه. و شرق شاید این کیفیت تفکر رو از قبل هم داشته باشه.
    البته چیزی هم که به نظرم میرسه، اینه که پشت این کتاب و کلا تفکرش، احتمالا نظریه هایی علمی وجود دارن و حداقلش اینه که حرفهاش پایه ریاضی داره. اما به نظر من شرق با اینکه این تفکر رو داشته، اما هیچوقت به صورت مدون(و کمّی) ارائه اش نمیده.

  3. یاور جان منتظر پست های شما در مورد این کتاب میشیم – اگه اینطوری باشه که شاید من هم نخونم 🙂
    ولی اوایل یادمه خودت خیلی از این کتاب و نسیم طالب طرفداری میکردی

    1. الان هم طرفداری میکنم فؤادجان. همین که کسی توانسته باشد در برابر تمدن عظیم و توسعه یافته غرب بایستد و از حکمت شرقی مثال های دقیق و عمیق بیاورد، خودش شاهکار بزرگی است. حرف من این است که برای من شرقی و خاورمیانه ای این کتاب آن قدر که باید و انتظارش را دارم «جذاب» نیست، هر چند هنوز هم اکیدا توصیه میکنم که باید این کتاب خوانده شود. دریافت من از این کتاب «دریافت» من از این کتاب است و نه لزوما حقیقت دقیق کتاب. به قول هایدگر «Warheit und Zeit» “ذات حقیقت آزادی است” و من هم باید به آزادی تو در داشتن تعریف خودت از «حقیقت» احترام بگذارم. شاید تعریف تو از «قوی سیاه» بسیار متفاوت تر از من باشد (که خواهد بود) و بسا بهتر از من باشد (که البته خواهد بود). «ارتباط برقرار نکردن» من با کتاب، به دلیل مدل ذهنی و فلسفه ای است که داشته ام. شاید تو ارتباط بسیار مؤثرتر و قوی تری با این کتاب برقرار کنی. من تا اینجای کتاب خیلی موفق نبوده ام و البته بار دیگر در این مورد و در بخش «نقد نوشته های من» دوباره به آن باز میگردم و دوباره در موردش می نویسم.

      اساسا دوست ندارم اشتباهی که در ابتدا مرتکب شده ام را دوباره تکرارش کنم: این بار تا انتهای کتاب میروم و بعد دوباره باز میگردم و اندیشه های خودم در ابتدای شروع کتاب و نوشته هایم در مورد «قوی سیاه» را با سلاح «تردید» نقد کنم (که البته میکنم و مفهوم بخش «در نقد نوشته های من» هم همین است.

      از توجه شما به این نوشته متشکرم.
      یاور

  4. ياور جان ، من هم با شور و شوق فراوان كتابش رو شروع كردم ولى چند ماه مى شه كه نيمه كاره رها كردم . به نظرم خيلى پيچونده قضيه رو .
    همونطور كه گفتى شايد براى ما كه در اين نقطه به لحاظ جغرافيايى زندگى مى كنيم تازگى نداره . ياد بعضى از فيلم هاى سينمايى ساخت كشورمون افتادم كه بخشى از زندگى معمولى و توأم با سختى هاى هميشگى خودمون رو به تصوير كشيدن ولى وقتى در كشور هاى ديگه نمايش داده مى شن ، به جهت شايد تعجب و بهتِ مخاطب دچار بلند اقبالى مى شن .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *