چرا باید از لزوم “آموزش عالی در ایران” «تمام قد» دفاع کرد؟

Academy

چرا باید از دانشگاه در ایران دفاع کرد؟

*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن، صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها و تجربه های شخصی نویسنده اش می باشد. نویسنده به «تردید» بیش از یقین علاقمند است و به همین دلیل جای جای این نوشته هدف نقدهای آینده خود نویسنده و تغییرات جزیی و کلی است.

لذا ضمن به رسمیت شناختن حق نقد خوانندگانش، مسئولیت این نوشته را از خود سلب میکند. نویسنده هم چنان با «تردید» به «مرگ مؤلف» معتقد است. این نوشته قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد. ***

این رساله در باب حمایت از دانشگاه نیست، در حمایت از «لزوم آموزش عالی آکادمیک» در ایران است.

نویسنده این رساله تقریبا در دو سیستم مهم آموزش عالی در ایران (آزاد و سراسری) حضور داشته است و بعدها در بازدیدهای متعدد در زمان اقامتش در لندن، برخی از دانشگاه های طراز اول اروپا نظیر کمبریج، آکسفورد، ردینگ، اوترخت و UCL را از نزدیک دیده و گاها در محیط آن ها در سمینار، کارگاه و دوره آموزشی شرکت داشته است.

در ضمن این بازدیدها، نویسنده در دوره های آموزشی «اصول پژوهش» در سیستم های غربی هم با کارشناسان متعدد و مجرب بحث و گفتگو و تبادل نظر هر چند «غیر رسمی» هم داشته است تا بتواند در مورد مدل ذهنی «دانشگاه» در سرزمین های الگوی توسعه بیاموزد. نویسنده نحوه پژوهش و دغدغه های آکادمیک و پژوهش را در سیستم های تفکرگرا از نزدیک لمس کرده است.

این دانسته ها هر چند مبنایی اساسا تجربی برای مقایسه پدید آورده اند، اما نویسنده معتقد است با توجه به اصول «توسعه پایدار» هنوز هم باید در دفاع از آموزش عالی «تمام قد» ایستاد.

هر چقدر هم که معتقد باشیم محتوای آموزشی در دانشگاه ها از سیستم آموزشی تا خود محتوا در عمق داستان از توسعه نامتقارن و غیر اصولی رنج می برد، باید صادقانه گاهی بر این نکته مهم اعتراف کنیم که ما «انتقاد» از سیستم دانشگاهی را هم «درون همان سیستم» می آموزیم و به ندرت میتوان منتقد جدی آموزشی را یافت که از درون همان سیستم متولد نشده باشد.

این که سیستم آموزشی «مهارت محور» نیست، دچار تورم مدرک گرایی است، با نیاز روز همخوانی ندارد، محصولات با کیفیت تولید نمی کند هم میتواند دلیل نقدمان باشد و هم نباشد.

اساسا لازم است بدانیم که در تحلیل مشکلات یک محیط و سیستم خاص وقتی صرفا «محصول» اصل کلی سنجش ما باشد، ما حداقل با دو مؤلفه مهم از یک سیستم مواجه می شویم: «سیستم آموزش عالی» و «سیستم فکری خود فرد». فراموش نکنیم که در حداقلی ترین حالت، افراد حدود شانزده سال در محیط های خارج از سیستم دانشگاهی تربیت اجتماعی می یابند و آرمان ها و افکار و ایده های اولیه شان را تا حد زیادی شکل می دهند.

و البته صحیح است که دانشگاه هم از مدل ذهنی  نامتقارن توسعه اجتماعی تأثیر می پذیرد و نمی تواند تأثیر هم بگذارد. شاید اصلی ترین دلیل عدم تأثیرگذاری و این که امروز دانشگاه فضا و روح «تفکر» ندارد یا کمتر دارد، این باشد که ورود دانشگاه به ایران در محاسبات غیرمنطقی واردکنندگانش صرفا به عنوان «کالای» توسعه زمانی صورت پذیرفت که دانشگاه در ایران هنوز حتی مراحل نوزادی را در تفکر ایرانیان هم نگذرانیده بود.

شاید وارد کنندگانش اصلا نمی دانستند که توسعه از «بالا» فقط در مفهوم «تقسیم قدرت با نهادهای مردم نهاد غیر فرمایشی» است و پس از آن هر چیزی که برای «توسعه» وارد یا به دست «حاکم» ساخته شود، در اندک زمانی «بی ارزش» و «مطرود» است؛

چنانچه در این وادی و آب و خاک اگر چه «ظالم» بالاخره روزی باید برود، اما «ظلم» پایدار است و استبداد نان شب و مشق روز هر روز و دانشگاه زمانی باید پدید بیاید که «لزوم تفکر» از پایین دست جامعه مطالبه عمومی باشد و نه تزریق و فرمایش همایونی از بالا.

دانشگاهی که «وارد» شد، در غرب محصول قرن ها همگامی و انتقاد از توسعه بود. از جامعه سلطنتی علوم لندن و باشگاه صبحانه فلسفی کمبریج تا مکتب فلسفه فرانکفورت و پیشترها تجمع اندیشمندان در گیمنازیوم یونان و جلسات فکری افلاطونیان در «آکادمی» همگی محصول فرهنگ- جغرافیایی است که در بطن خود برای مفاهیم «تعامل» ، «گفتگو» ، «توسعه» و «رواداری» هزاران واژه و مفهوم تعریف کرده است.

در این سوی جهان، اما در خاورمیانه ای با جغرافیای مستعد استبداد ایلی – قومی، فرهنگ استبدادزده و حکومت زده که تا همین پنجاه سال اخیر مفهوم واژه «مردم» تا عمق مفهوم «رعیت» ریشه می دواند، قهرا مفهوم «تفکر» و «مردم نهادی» هنوز فاصله زیادی با شکوفایی داشته است.

نه به این مفهوم که هرگز نباید این اتفاق رخ می داد که در جبر تاریخ، برخورد تمدن ها اجباری است، بل از آن رو که تفکر پشت این وارد کردن هنوز به حد کافی نمی توانسته است افق های دور دست را ببیند. آن کالای وارد شده از غرب، محصول فرهنگی است که دوست دارد «پایداری» و «طویل المدت» بودن اصل اصلی اش باشد و طبیعتا در جوامعی با ناپایداری (و به تعبیر کاتوزیان «کلنگی» : دیدار شفاهی، کِنت، بریتانیا) که هر سی سال یک بار برای تثبیت جایگاه حاکمی نو، شدیدترین تکان ها به بدنه نرم جامعه وارد می شود، تا شخص جدید، طرحی «نو» در اندازد، سقف دانشگاه اولین فلکی است که شکافته می شود و طبیعتا دانشگاهی با سقف شکافته شده نمیتواند و نباید که «منشأ» تحول و توسعه هم باشد.

شاید بتوان همه این ها را در یک چرخه معیوب به تماشا نشست، اما به هر حال هر چقدر هم که دانشگاه و مدل حضورش و محصولاتش را میتوان سرزنش و نقد کرد، با همان میزان هم باید از «لزوم آموزش عالی آکادمیک» در ایران «تمام قد» ایستاد و دفاع کرد.

حقیقتا در سیستم دانشگاهی غربی، «محصول» دانشگاه قبل از ورود به بازار کار، با چنین مدل ذهنی برخورد می کند. این مدل ذهنی حاصل سال ها پژوهش در محیط های کاری و گرد آوری اطلاعات و مهارت هایی است که دانش آموختگان دانشگاهی در برخورد با جامعه به آن نیازمندند.

مهارت هایی که در چهار گروه بسیار مهم طبقه بندی می شوند، به ۱۲ زیرگروه مهارتی خُردتر و به بی شمار خرده مهارت تعریف می شوند. هر دانش آموخته ای که میخواهد وارد بازار کار در بریتانیا شود، یکی از این چارت ها را با خودش دارد و احتمالا برای بررسی و ایجاد تغییر در خودش یک برنامه جامع با کمک دانشگاه و «Graduate School» طراحی میکند.

این چهارچوب اما اساسا محصول تفکر «آکادمیک» است و جامعه بیرونی آنقدر در آسیب شناسی ماهر نیست که بتواند یک چهارچوب کلی برای حل مشکلات خودش طراحی کند و بنابراین از یک سیستم دانشگاهی میخواهد که این کار را انجام دهد. در واقع یک سیستم فراتوسعه یافته از یکی از مؤلفه های خودش برای بهبود عملکرد کلی سیستم درخواست کمک می کند.

چهارچوب توسعه فردی پژوهشگران آکادمیک

در این صورت اگر دانشگاه در ایران قهرا و احتمالا به دلیل نامتقارن بودن مدل توسعه فکری نمی تواند «رنگ» بدهد که «رنگ» می پذیرد و «رنگ» هم می بازد، بیش از نیاز به سرزنش آموزش عالی، نیاز به سرزنش کاراکترها و زیرساخت های «توسعه» دارد.

اما اجازه بدهید برای پرسیدن یک سؤال مهم «تلاش» کنیم: بدون آموزش عالی چه رخ می دهد؟

اگر نخواهیم بر پایه آمار خیلی دقیق صحبت کنیم، آموزش عالی «بستر» رشد فردی است؛ اما همزمان هم (به دلایلی که در مورد آن قلمفرسایی شد)  نمیتواند «رشد» ایجاد کند، بلکه فقط میتواند به «اذهان با استعداد بالقوه رشد» جهت بدهد.

آموزش عالی می تواند از هنر حل مسئله تا نحوه تفکر و نقد خویشتن را به صورت بسیار دقیق و جامع بیاموزد، اما حداقل به شرطی که احتمالا پیش نیازهای رشد در خود «فرد» به صورت حداقلی وجود داشته باشد.

در پایان این رساله باید تأکید کنم که «توسعه نیافتگی» محصول دانشگاه نیست، همراه و همگام آن است. جزیی از یک سیستم عظیم تاریخی – فرهنگی که هم چون گردابی «دانشگاه» و آموزش عالی را هم در گرداب بوروکراسی و مدرک زدگی فرو برده است و متأسفانه تر این که هنوز از بزرگ ترین علامت سؤال های ما در زمینه فهم توسعه و تفسیر دقیق و بنیادین سیستم صحیح «توسعه یافتگی» و به بیان دقیق تر خود «توسعه» است.




ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

و از سواران خُرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟

۲ دیدگاه

  1. متاسفانه هزینه فرصتی که در دانشگاه می سوزانیم، برای پیدا کردن استعداد و یادگیری مهارت هایی در آن زمینه صرف کنیم، جامعه تعریف دیگری خواهد داشت، هم از لحاظ اقتصادی مثل اشتغال و دو درآمد و همه از لحاظ اجتماعی…
    هرچند چیزهایی را در مسیر وقت سوزانی دانشگاه یادگرفتم، اما خیلی گران بود و احتمالا راه کم هزینه تری هم برای یادگیری بوده است.

  2. یاور جان سلام!
    واقعا منم طولانی ترین حرفام به همین موضوع برمیگرده!
    واقعیت مغزِ نوشتن ندارم!

    حدس میزنم کتاب نشت نشا رضاامیرخانی را خوندی، اگر نخواندی، خصوصا برای تو اوجب واجبات است.

    خلاصه اینکه بنظر میرسه محصول یا خروجی دانشگاه در خودش مصرف بشه که دلیلش جای فکر داره، گویا از اول همینطوره!
    ما نه طراحی ماشین داریم، نه ماشین سازی، نه بهینه سازی! پس تکنسین کافی بود!
    مثلا یکی مثل من به نفت ربطش میده 🙂

    نمیدونم میدونی یا نه که امیرخانی اول نشت نشا را نوشته و بعدش نفحات نفت. یعنی لزومی در این کار دیده! در واقع نفحات نفت مقدمه نشت نشاست.

    ارجاع میدم به پست خودت: “عمدتا، کشنده ترین مشکل این است که راه حل مشکل را پیش می برد!”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *