هزینه فرصت‌ها و توهم فایده

هزینه و فایده

مدت‌های مدیدی است که سعی می‌کنم نوشتن در وبلاگ را به زمانی موکول کنم که واقعا حرفی برای گفتن وجود داشته باشد.

حالا هم اگر چیزی می‌نویسم، غیر از برطرف کردن «نیاز به نوشتن» برای رفع ابهام از مسئله‌ای است که ذهنم را درگیر خودش ساخته است و نوشتن تا حد زیادی برایم آرامش‌بخش است.

مدت‌هاست که احساس می‌کنم اگر رسالتی برای نوشتن در حوزه توسعه پایدار دارم، صرفا زمانی است که مطلبی به صورت کامل برای خودم «هضم» شده‌باشد و پس از آن برای نوشتنش وقت بگذارم.

مدت‌هاست که به این فکر می‌کنم که به جای نگارش روزانه، (البته روی کاغذ نگارش روزانه را تا حد امکان دارم) مطالب را عمیق‌تر و پخته‌تر بفهمم و بهتر بنویسم.

مثلا چند ماهی است که قصد دارم در مورد «دینامیک سیستم و توسعه پایدار» مطلبی بنویسم. نشستم و ویدئوهای درسی دکتر مشایخی (که خوشبختانه قبل از مرگم سعادت دیدار و دست‌بوسی شان را در دانشکده مدیریت شریف داشتم) را دیدم؛ کتاب‌شان را در مورد تفکر سیستمی و دینامیک سیستم خواندم و بعد رفتم سراغ خواندن مقالات متعددی که از دینامیک سیستم و توسعه پایدار بحث می‌کردند.

در این میان بیشتر سعی می‌کنم مطالبی که در ذهنم مانده‌اند را به چند دسته تقسیم کنم:

  • مطالبی که در مورد شغلم وجود دارند، و بیشتر مربوط به آموخته‌هایم از استراتژی محتوا هستند، در «باشگاه محتوا» می‌نویسم.
  • افکارم در مورد منابع انسانی، محیط کاری و مسائل خاص مدیریتی را در لینکدین می‌نویسم. (البته می‌نوشتم)
  • حرف‌های ناگفته و خودمانی و دوستانه را به مخاطبان سایتم ایمیل می‌کنم.
  • کم‌ ارزش‌ترین و چرندترین افکارم را در توئیتر می‌نویسم. (باز البته می‌نوشتم.)
  • داستان‌هایی که جنبه سرگرمی و پر کردن زمان را دارند در لوکوبوک به اشتراک می‌گذارم.
  • افکاری که نمی‌توان حتی با صمیمی‌ترین افراد هم به اشتراک گذاشت، در چند دفترچه می‌نویسم که تلاش می‌کنم تا قبل از مرگم غیر از خودم کسی آن‌ها را نبیند و نخواند.
  • تحلیل و نوشته و مقالاتم در مورد «توسعه پایدار» را در این وبلاگ می‌نویسم.

فهرست مطالب در مورد توسعه‌پایدار

بیشترین بخش نوشتن در آخرین مورد اما، باید شامل مطالعه باشد. یعنی حجم خوانده‌ها نسبت به نوشته‌ها، به نظرم باید ۱۰ به ۱ باشد. (حداقل برای من) بهترین قسمت مطالعه البته کیندل خوانی‌های من در متروی تهران و اتفاقا در ساعت‌های شلوغش بود.

فایده‌ای که برایم داشت این بود که یادم داد در محیط شلوغ هم می‌توان تمرکز کرد و این مدل تمرکز در محیط شلوغ کارم (فضای کار اشتراکی باکس شریف) به دادم رسید و باعث شد در میان هیاهوهای دائمی میزهای اطراف و البته همکاران خودم، بتوانم کارم را با راندمانی که مد نظرم بود، پیش ببرم.

در این میان، اما در این یک سال و اندی که به تهران مهاجرت کرده‌ام، مسائلی موازی کارم پیش رفتند که باعث شدند زمان زیادی از دست بدهم.

زمانی که به گمانم در آن روزها «هزینه فرصتی» برای «فایده‌ خاصی» بوده‌است و امروز متوجه شده‌ام که صرفا اسیر «توهم فایده» و سوگیری شناختی بوده‌ام.

در واقع از چند ماه پیش برای رهایی از این توهم فایده برنامه گام به گام ریختم و امروز می‌توانم تقریبا ادعا کنم که ارزش زمانی که برای یک فعالیت می‌گذارم، به حداقلی‌ترین فایده‌ای منجر می‌شود.

مهم‌ترین ‌آن‌ها «شبکه‌های اجتماعی» و «ایونت‌ها» بوده‌اند.

هزینه رسانه لزوما فایده ارتباطی ندارد

همیشه معتقد بوده‌ام که شبکه‌های اجتماعی «ابزار» هستند.

امروز هم اگر قرار باشد به کسی در مورد بازاریابی محتوایی و روش‌های توزیع محتوا چیزی بیاموزم، حتما شبکه‌های اجتماعی را به عنوان یکی از بهترین و سریع‌ترین ابزارها معرفی می‌کنم.

مسئله من اما چیز دیگری است.

شکل دیگری هم دارد. من با شبکه‌های اجتماعی مخالف نیستم.

با جهت‌گیری که شبکه‌های اجتماعی در روند زندگی ایجاد می‌کنند مخالفم.

من همیشه از اینکه در جایگاه رهبر و فرد تأثیرگذار باشم لذت می‌برم. پیش‌تر هم مفصلا در مورد این‌که اساسا معتقدم «تأثیر» کمیاب‌ترین کالای بشریت است و رهبران آینده جهان آن‌هایی هستند که بسترهایی برای تأثیرگذاری می‌سازند، نوشته‌ام.

معتقدم تأثیرگذاری مهم‌ترین اصلی است که انسان را از سایر مخلوقات جدا می‌کند و تقریبا تمام فعالیت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی انسان، و در واقع «هر جایی» که به بیش از یک نفر انسان مربوط می‌شود، روی دوش «تأثیرگذاری» سوار شده‌است.

بر همین مبنا، باز معتقدم شبکه اجتماعی محلی برای تأثیرگذاری نیست. چه تأثیر کالایی نیست که به این ارزانی، با زدن «لایک» و گذاشتن «کامنت» معامله شود. به واقع شبکه‌سازی واقعی هم در آن صورت نمی‌پذیرد.

اکنون که در حال نگارش این مطلب هستم، نمی‌گویم که صدها هزار فالوئر و دنباله‌رو در هر شبکه‌ای دارم (خوشبختانه هرگز به این سمت نرفته‌ام و نخواهم رفت.)

اما به هر صورت تا حد زیادی با افراد مختلفی از این طریق «کانکت» شده‌ام.

صحبتم این است که ماکزیمم دستاورد شبکه‌های اجتماعی در ایجاد «توهم تأثیرگذاری» به پرورش کارداشیان یا در بهترین حالت به ده میلیون کامنت بغ‌بغویی یا در نهایت رکورد زدن یک تخم‌مرغ می‌انجامد.

مدت‌ها پیش به صورت شهودی به این نتیجه رسیدم که اگر قرار است «تخصص» مبنای شبکه‌سازی باشد، این تخصص قبل از این که «روابط» خوبی برایمان بسازد، باید بتواند دستاورد مالی خوبی برایمان به همراه داشته‌باشد.

دستاورد مالی از یک شغل و حتی ایده، می‌تواند تلویحا نشان‌گر «موفقیـت» هم باشد و «روابط» پایدار بر این مبنا بهتر ساخته می‌شوند. روابط پایدارتر می‌توانند باعث «رسانه» شدن شخص بشوند. به این معنا که تجربیات و گفته‌ها و نظرات آن فرد موفق، پیش از آن‌که خودش بخواهد در شبکه‌های اجتماعیش بگوید، در شبکه اجتماعی بزرگ‌تری به نام شبکه «دهان به دهان» بچرخند.

قاعدتا ذکر موفقیت از زبان دیگران «اعتبار اجتماعی» بزرگ‌تری برایمان به همراه دارد تا این که خودمان تریبون خودمان باشیم.

همین موضوع شهودی را بارها و بارها از زبان چندین نفر، مستقیم و غیر مستقیم شنیدم تا بالاخره متوجه شدم که حضورم در شبکه‌های اجتماعی بیشتر از فایده «هزینه» به من تحمیل می‌کند.

تا پیش از این همواره سعی داشتم در مورد این جمله که «توزیع محتوا پادشاه است» و یا «تولید محتوا یک واژه اشتباه است و جارگون صحیح آن «خلق/توزیع یا خلق/تولید محتوا» است صحبت کنم. بیشتر نوشته‌های من در لینکدین ناظر بر این مفهوم هستند.

اما احساس می‌کنم نگارش چنین چیزی در لینکدین به خصوص برای قشری که «ذهن آن‌ها» درست یا غلط شکل و قالب گرفته‌است بی‌فایده است.

بنابراین به سرعت تصمیم گرفتم به جای اتلاف زمان و انرژی و منابعم برای قانع کردن افرادی که قانع‌ کردنشان نمی‌تواند «تأثیر» بزرگی روی جامعه «بازاریابی محتوایی» بگذارد، منابعم را صرف چیزی بهتر کنم: تربیت نسل جدید بازاریابان محتوایی.

برای تربیت نسل جدید اما به جای تمرکز روی بخشی که در شبکه‌های اجتماعی حضور دائم دارند، به سراغ نسلی می‌روم که هم اکنون در موقعیت «تصمیم‌گیری» هستند. مدیرانی که برای استخدام افراد و نسل جدید بازاریابان محتوایی باید «آموزش» ببینند.

نشستم و با خودم حساب کردم که اگر مدعی «بازاریابی محتوایی» هستم، باید بتوانم حتی با نوشتن نامه برای مدیران مملکت آن‌ها را راضی به حضور در جلسه‌ای کنم که در آن از اهمیت بازاریابی محتوایی و تحول در روش‌ها و چالش‌های بازاریابی در دنیای دیجیتال برایشان بگویم.

اهمیت «تربیت کارآموز» و «تربیت انسان» را برایشان مشخص کنم و ضمنا راضی‌شان کنم که تربیت این افراد را به عهده طرحی بگذارند که من مؤلفش هستم.

این عمل حداقل برای من دو هدف عمده را دنبال می‌کند که همواره به هر دو دلیل، حداقل در ساعت‌های تنهایی و خلوت خودم «بغض» کرده‌ام.

اول این که در این کشور بزرگ‌ترین معضلی که در راه توسعه دیده‌ام، معضل «تربیت نیروی انسانی» بوده است. ما کمبود متخصص البته داریم، اما مهم‌تر از آن کمبود «شوق و اشتیاق برای یادگیری و رشد» داریم.

به عبارت دیگر «آموختن» و «لزوم آموختن» همواره برای ما اجبار بوده‌است یا یک ضرورت دائم.

(جایی در همین شبکه‌های اجتماعی اعلام کردم که به دنبال مدیری می‌گردم که مرا در ۵ سال آینده از این جایگاهی که در آن هستم به جایگاه «مدیر ارشد اجرایی» ارتقاء دهد. یعنی آن‌قدر تسک‌های ناشناخته و کارهای سخت مدیریتی و تصمیمات سنگین برای بقای کسب و کار بر عهده‌ام بگذارد که شب و روزم صرف مطالعه و آزمون و خطا و یادگیری شود.

حدسم البته درست بود. بیشتر کامنت‌ها و نظرات و دایرکت‌ها «توهین» بود: اگر می‌خواهی مدیر شوی خب برو MBA بگیر، چرا این سنت مسخره آموختن (واژگان من نیستند) را به راه می‌اندازی؟)

البته این بخشی از نظراتی است که تمیزکاری و ویرایش شده‌اند، وگرنه داستان بسیار تندتر از این واژگان بود.

دومین دلیل این است که آموختن به نسل جدید عین ساختن عمارتی نو در برابر هزینه کردن برای تعمیر عمارتی سست است که ممکن است چند برابر ساختن عمارت نو «هزینه» وارد کند.

برای من تربیت نسلی که بتوانند در سی سال آینده «بازاریابی محتوایی» را بهتر و بیشتر و دقیق‌تر ترسیم کنند، راهکارها، محدودیت‌ها و چالش‌هایش را بشناسند، دچار آرک‌تایپ‌ سیستمی نشوند و یک راهکار مشخص در یک محدوده و یک کسب و کار را به همه کسب و کارها تجویز نکنند و در نهایت بازاریابی محتوایی را چیزی فراتر از «متن و تصویر و ویدئو» و «هزار کلمه و سه هزار کلمه» و پُر کردن سرورهای گوگل بدانند، اولویت اساسی دارد.

هزینه ایونت لزوما فایده شبکه‌سازی نیست  

بر خلاف شبکه‌های اجتماعی که حضورم در آن‌ها همیشه با معیارهای متعارف «موفقیت‌آمیز» نبود، در یک سال گذشته حضورم در ایونت‌ها و دورهمی‌ها و … زیاد بوده‌است.

سهم من از این حضور «سخنرانی»، «تدریس»، «حضور دعوتی در جایگاه VIP»، «حضور در جمع متخصصان برتر بازاریابی محتوایی و کار روی مدل جامع بازاریابی محتوایی بیگ‌بنگ»، «مصاحبه و حضور در پادکست‌های مختلف» و «برگزاری وبینار» بوده‌است.

هر چند از برخی از این ایونت‌ها «دستاوردهایی» بهتر از این موارد نظیر «دیده شدن» و نیز «یادگیری» و تحریک «کنجکاوی» برای یادگیری بیشتر داشته‌ام.

در این فضا هم افراد بسیار کارآمد و خوبی یافته‌ام. با افراد بسیار خوبی ارتباط گرفته‌ام و به همراهشان «کار» تعریف کرده‌ام.

اما باز هم فکر می‌کنم «هزینه» این حضورها بیشتر از «فایده‌» شان است.

به نظرم شبکه‌سازی مؤثر زمانی اتفاق خواهد افتاد که به جای زمان‌های قبل و بعد حضورم در یک ایونت، حداقل امسال را به طور کامل به «ترجمه دام محتوا» اختصاص دهم.

به ازای زمان حضورم در شبکه‌های اجتماعی، روی «اقتصاد تأثیر» تمرکز کنم و به جای سخنرانی در مورد «استراتژی محتوا» روی توسعه و مفهوم سازی «شاخص ارزش طول عمر مخاطب» تمرکز کنم.

همیشه از این که اندازه نامم از اندازه دانشم بیشتر شود ترسیده‌ام و حس می‌کنم حضورم در ایونت‌ها به همراه حواشی مختلفی که به همراه خودش می‌آورد، باعث توهمی می‌شود که فکر کنی به اندازه اسمت اعتبار دانشی داری و درست در همان زمان، درست در همان زمان در درونی‌ترین لایه ذهنت مشغول سرزنش خودت باشی که نصف اسمت، سواد نداری.

خوشبختانه هر دو مسئله را از اولویت حذف کرده‌ام و تمام انرژی‌ام را حداقل تا زمانی که «کاری» و «چیزی» برای نشان دادن ندارم، در ایونت‌ها و شبکه‌های اجتماعی نمی‌گذارم.

ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می‌آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است

۳ دیدگاه

  1. من یه پسر ۱۹ ساله ام.کمبود شوق و اشتیاق برای یادگیری و رشد رو خیلی توی همسن های خودم میبینم. اگرچه همسن هام خیلی سطح بالا نیستن. شوق و اشتیاق دارم ولی اراده این که یه برنامه بلند مدت رو انجام بدم ندارم.

  2. روزهای اول حضورم تو فضای کاری و جذابیت‌هایی که حضور در رویدادها و آشنا شدن با آدم معروف‌های حوزه کاریم، دنبال کردن و دنبال شدن توسط همین عزیزان و خیلی از اتفاقات کوچیک و بزرگ تو این حال و هوا برام داشت رو هیچوقت یادم نمیره.
    گذشت و به خودم اومدم و دیدم تو دنیایی غرق شدم که فکر میکردم چقدر می‌تونه بهم کمک کنه و فایده داشته باشه، ولی تنها ثمره‌اش برام این بود که کلی آدم من رو میشناختن و فقط خودم می‌دونستم اندازه‌ی اسمم عمق ندارم و خیلی راه مونده تا خودم رو کامل کنم. اما محو همین ظواهر شده بودم.
    این روزها نشستم یه گوشه و سعی می‌کنم یاد بگیرم و از متن و حاشیه‌های رنگ و لعاب‌دار این اکوسیستم دوری کنم.
    دمت گرم یاور جان، خیلی مخلصیم

  3. گفتی: هر چه دل تنگ خواست میتونی اینجا بگی.
    پس خیلی خوشحالم که نمیخوایی و نمیتونی با خودت کنار بیای که کوچکتر از اسمت باشی. البته اگه به من باشه همون اسم کوچیک که زمان تولد بهت دادن، کافیه تا تعریفت کنه و تو همیشه یاوری… و خیلی خوشحالم که القاب رو پس میزنی و معتقدی که برای رشد باید بدانی که نمیدانی…
    نه میخوام بهت بگم که کلا میدانی و نه میخوام بگم نمیدانی. تو خیلی خیلی خیلی بیشتر از من میدانی و تعارف هم ندارم. اما بیشتر بدان و یاور بمان….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *