کتاب های خریداری شده من
در لذت هدیه دادن کتاب

خیلی وقت بود که دستفروشی را زیر نظر داشتم. جوانی بود پاکیزه و خوش برخورد که صبح ها اتفاقا جارو به دست کل پیاده رو را جارو می کشید.

روی زمین بساطش را پهن می کرد و جالب تر این که در بساط فروش تزئینات و بدلیجاتش نظم عجیبی حکم فرما بود.

همه بساطش به ترتیب، رنگ بندی، نوع جنس و قیمت بود.

اگر قیمت یک انگشتر را می پرسیدی حتما میتوانستی حدس بزنی که گردنبند ردیف بعدی در چه حدودی است.

در بساطش برای خریداران «دستگاه POS» داشت تا بتوانی با کارت هم خرید کنی.

امروز فهمیدم که ایده و اجرای «دیوار مهربانی» در حوالی بساطش هم مال او بوده است.

امروز فهمیدم که این دستفروش برای خودش «کارت ویزیت» دارد.

امروز فهمیدم که سعی میکند روزی «دو ساعت» مطالعه کند.

امروز فهمیدم که هدفش «تبدیل به بزرگ ترین بدلیجات فروشی شهر» است.

امروز با یک خرید «ده هزار تومانی» توانستم چیزهایی از یک فروشنده بگیرم که خیلی وقت است ندیده ام:

خوش رویی، برخورد صحیح و حرفه ای، اطلاعات دقیق از اجناس، توانایی اقناع مشتری با دلایل منطقی و خوب پخته شده، مذاکره صحیح، رعایت اصول و چارچوب های حرفه ای و در نهایت یک خرید خوب.

با ده هزار تومان، اندازه ده میلیون تومان به من «حس خوب ارزشمندی» و «ارزش آفرینی» فروخت. در واقع وقتی پول را به او دادم، گفتم این «حق التدریس» تو بود که به من «درس ارزش آفرینی» و مصداق واقعی «مشتری مداری» دادی. سرخ شد و خندید و گفت: نفرمایید، اختیار دارید.

برای این که حداقل به خودم نشان داده باشم که هنوز هم در این شهر انسان های خوش فکر و حرفه ای پیدا می شوند، به شهر کتاب سر زدم.

برایش یک جلد «انسان در جستجوی معنا» و یک جلد «آخرین سخنرانی» خریدم.

به توصیه «شاهین» یک دفتر یادداشت با دو خودکار هم برایش خریدم  وهمه را در یک ساک دستی کوچک جا دادم.

تعجبی که در چشمانش بود، قابل وصف نیست.

اصلا باورش نمیشد که کسی بخواهد از او تقدیر کند. البته در رؤیایش و به شوخی به دوستش می گفت که دیدی گفتم یک روزی می آیند و از من «فیلم» می گیرند؟

از او خواستم «داستان زندگی» اش را بنویسد. داستان فروشش و داستان کسب و کارش و این که چه راهی رفته است تا امروز اینجاست و چه راهی می رود که فردا به هدفش رسیده باشد.

از من پرسید چه توصیه ای برایش دارم؟

به او گفتم: ۱- هر روز «بنویس» حداقل یک صفحه؛ ولی با خودت عهدی ببند و نگذار روزی بی نوشتن به سر برسد. 

               ۲- هر روز «کتاب بخوان» حداقل پنجاه صفحه؛ ولی خودت را ملزم کن که نگذاری آن روز «بی کتاب» به سر رسیده باشد.

از طرف دیگر اطمینان قلبی دارم که در آینده ای نه چندان دور، این جوان یکی از مطرح ترین و موفق ترین «فروشندگان» خواهد شد و احتمالا نامش را زیاد بشنویم.

 البته به این نکته غبطه می خورم که چرا کسب و کاری که در آن درگیرم، هیچ جایی برای استخدام چنین فرد ارزشمندی ندارد.

 

اما کتاب های من که در تصویر می بینید.

از میان کتاب هایی که خریده ام، «زنبق دره» ارزشمندترین و زیباترین داستانی است که میتوان در مورد «عشق» خواند. توصیه اکید من به دوستانی است که «دوباتن» را خوانده اند و سیر عشق و جستارهایی در باب عشق را کاویده اند. بی شک قلم جادویی بالزاک می تواند شما را اسیر و دلباخته خود کند.

من توصیفات قدرتمند وی را بسیار دوست دارم و فکر میکنم یکی از راههای خوب برای «نویسنده شدن» رونویسی از روی «زنبق دره» باشد.

 

(همه این کتاب ها البته طبق معمول پس از خوانده شدن به «چرخه کتاب» اضافه می شوند “به جز زنبق دره که برای دوست عزیزی کنار گذاشته ام”.)

این نوشته را با «تقدیم کتاب اقتدار گرایی در عهد قاجار» از معلم توسعه پایدارم، دکتر سریع القلم به پایان می رسانم:

تقدیم به ایرانیان زیر ده سال، که در آینده

برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد؛

برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد؛

ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد؛

از فرهنگ واکنش های سریع به خویشتن داری، ارتقاء فرهنگی پیدا خواهند کرد؛

از فرهنگ شفاهی و غیر دقیق به فرهنگ مسئولانه مکتوب انتقال تمدنی پیدا خواهند نمود؛

از رفتارها و کارهای کوتاه مدت به گستره دراز مدت، رشد فکری پیدا خواهند کرد؛

تضعیف، تجریب و انتقام را از فرهنگ سیاسی خود حذف خواهند نمود؛

به رشد فردی و استقلال فکری از طریق مطالعه حداقل دو ساعت در روز روی خواهند آورد؛

برای ایرانیان دیگر از رانندگی گرفته تا کسب قدرت، حقوق قائل خواهند شد؛

از رشد و موفقیت دیگران به طور واقعی خوشحال شده و درس خواهند آموخت؛

غرور بی جا، حسادت و ناجوانمردی را به سکوت، احترام و گذشت تبدیل خواهند کرد؛

دروغ گویی و وارونه جلوه دادن واقعیت ها را از نظام معاشرتی خود با دیگران حذف خواهند نمود؛

برای کسب قدرت، به اصل رقابت و فرصت برای دیگران اعتقاد خواهند داشت؛

و پس از رسیدن به قدرت، فقط دوره محدودی، صرفا برای تحقق کارهای بزرگ، در قدرت خواهند ماند.

 


ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است؟

این چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید؟

 

۷ دیدگاه

  1. خوش به حال شما که برخورد با چنین شخص جالبی رو تجربه کردید .
    همیشه مواجهه با چنین افراد خاص و متفاوتی برام جذاب بوده ولی متاسفانه کم پیش آمده سعادت دیدار با ایشان نصیبم شود .

    به هرروی لذت بردم از خاطره‌ی ارزشمندتان
    چقدر خوب که نسبت به اطرافیان بی تفاوت نیستید و چقدر خوب‌تر که با خرید هدیه‌ای برای این دوست ، نور امید را در دلش روشن‌تر کردید

    حتما توصیه‌هایی که داشتید برایش راهگشا خواهد بود همانطور که برای من .

    سپاس بیکران
    زینب رمضانی

  2. این آقای دستفروش من رو یاد راننده ی پیکانی انداخت که یه مدت هر روز صبح بدون هیچ ترسی با وجود اینکه ماشینش تاکسی نبود ، سوار میشدم و منو به مقصد می رسوند … دلیل این اعتماد منش و رفتاری بود که برام بی نهایت قابل تقدیر بود … همیشه تو اون پیکان مدل پایین یه کتاب بود و البته از طرز برخورد راننده مشخص بود که اون کتاب مال خودشه …

  3. چه آدم جالبی بوده، چه خوش به حالتون شد که با همچین کسی برخورد کردید.

    + چند سال قبل کتابی از بالزاک از کتابخانه امانت گرفتم، صد صفحه اولش را که خواندم به شدت حوصله ام سر رفت، و کتاب را برگرداندم. آن موقع دوره راهنمایی بودم. بعد از آن هیچوقت دیگر، کتابی از بالزاک را نخواندم.

  4. چه قدر خوب است دیدن چنین آدمهایی و خرید کردن از آن‌ها چه قدر لذت‌بخش است، اتفاقا من چند وقت پیش یک دستفروش را دیدم که کتاب هایش را به ترتیب نویسندگان چیده بود. مثلا کتاب های آلبرکامو همه در یک ردیف بود و هم چنین نویسنده های دیگر؛ خیلی خوشم آمد و در ذهنم ماندگار شد اما فرصت نداشتم بیشتر پای بساطش بشینم.

  5. سلام
    امروز برای نمی‌دانم چندمین بار کتاب زنبق‌دره را ورق زدم اما باز هم شوقی برای خواندنش نداشتم. تا حالا که این نوشته را خواندم و واقعاً ترغیب شدم از مرحله برداشتن و ورق زدن و به جای گذاشتن فراتر بروم. درگیری من با خودم برای خواندن این کتاب و نوشتۀ امروز شما اتفاق خوشایندی بود. برای من.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *