درباره سؤال پرسیدن اصیل و پایه های اصلی فلسفه Fluctuate nec mergitur

*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن آکنده از نظرات، تجربیات و اندیشه های شخصی نویسنده اش می باشد و «با افتخار» ممکن است مملو از کژتابی، کج فهمی و سراسر نادرست بوده باشد. نویسنده با اعتقاد تردیدآمیز به «مرگ مؤلف» ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد؛ هر چند این نوشته هم همانند همه نوشته های پیشین، هدف اصلی کالبدشکافی و نقد خود نویسنده در آینده قرار خواهد گرفت.***

قبلا نوشتم که «کُشنده ترین مشکل در هر سیستمی این است که راه حل مشکل را پیش ببرد.» اساسا احتمالا چنین دیدگاهی مهم ترین گام برای ورود به دنیای مغلطه خواهد بود. برای مثال فرض کنیم من به هر دلیلی به فوائد اعجاب انگیز روزه داری باور کرده ام، باوری که حتی دوست ندارم حتی در یک هزارم آن هم ذره ای تردید نمایم. طبیعتا می توانم اندکی در اینترنت جستجو کنم و هزاران تحقیق علمی ولو معتبر در ارتباط با فوائد علمی و عملی غذا نخوردن در فاصله روز بیابم. غافل از این که شاید اصلا سؤال آن تحقیق عملی اصلا متفاوت بوده است. شاید آن تحقیق علمی در جامعه هدف متفاوت و گروه بسیار خاصی از افراد طراحی و اجرا شده است. گروه خاصی که احتمالا آن عمومیتی که در یافتن پاسخ در ذهنم دارم، در موردشان اصلا صادق نبوده است یا بسیار بسیار اختصاصی تر و جزیی تر شده است. فکر میکنم باید به خاطر بسپارم که «شباهت» در پاسخ به معنای «شباهت در سؤال» نیست.

اجازه بدهید بحث رار در جایی ادامه دهم که برایم شناخته شده تر است. امروز هم چنان در وادی «توسعه» به دنبال «دلایل و راهکارهای عدم توسعه یافتگی» می گردم. جایی مثلا میخوانم که توسعه جوامع مدرن در دو سیستم متفاوت صورت می پذیرد: Endogenous و Catch-up. توسعه ای که مرهون برهم کنش های داخلی سیستم است و توسعه ای که از بیرون و در اثر رسیدن امواج توسعه از سمت دیگر سیستم و مرهون جنبش هایی است که بعدا خود را با توسعه انطباق داده اند یا به نوعی وارد کننده صرف محصولات توسعه بوده اند.

از طرف دیگر باز هم جایی میخوانم که توسعه خودجوش در محل های جغرافیایی خاصی صورت می گیرد که در نزدیکی سواحل یا رودخانه ها قرار گرفته اند و این هم به دلیل سهولت ارسال پیام های توسعه (خدمات و محصولات) است یا دمای بهینه توسعه حدود ۱۶ درجه سانتی گراد بوده است و بعد از آن بحث ساختارسازی و نهادسازی و ثبات سیاسی و توسعه عقلانی و نخبه محور و توسعه تاریخی و درون فرهنگی و فرهنگ استبداد پذیر مطرح می شود. (مراجعه شود به فوکویاما، هانتینگتون، سریع القلم، عجم اوغلو و رابینسون، سی.اچ.داد، زیباکلام و قاضی مرادی) با این همه، هنوز هم هیچ کدام از این ها حتی به سؤال من «نزدیک» هم نشده اند. این ها پاسخ هایی است که به سؤالی از «جنس» متفاوتی داده می شوند.

به قولی «نیوتن» احتمالا این سؤال را نپرسید که «چرا سیب از درخت می افتد» سؤال این چنینی احتمالا پاسخی نظیر «رسیدن سیب» ایجاد می کند. سؤال وی شاید این بوده است که «اگر همه چیز قرار است از هوا به زمین بیفتد، پس چرا ماه از آسمان به زمین نمی افتد؟»

سؤال من هم این است که چرا با وجودی که منطقه خاورمیانه از منظر تعریف جغرافیایی به خلیج فارس و دریای مدیترانه و از آن طرف به رود نیل دسترسی دارد و بخش هایی از آن دمای توسعه پایدار را داشته است و هم چنین در سر راه تبادلات تجاری باستانی (راه ابریشم) قرار داشته است و اساسا در سمتی از سیستم قرار گرفته است که امواج توسعه از همه طرف می توانند به آن برسند، چرا نمی تواند و نتوانسته است مؤلفه های درون زادی توسعه پایدار و مؤلفه های مدرن توسعه پایدار (نهاد سازی، قانونمندی، شاخص توسعه انسانی و امید به زندگی) را با همان سرعت داشته باشد؟ چرا این منطقه نتوانسته است با همان سرعت غرب اروپا با محصولات توسعه سازگار شود؟ چرا در این منطقه «بهار عربی» به هیچ دستاوردی منجر نشد؟ چرا در این منطقه ساختار توسعه جا نیفتاده است؟ آیا ارتباط دادن همه این ها به پیچیدگی مفرط سیستم (که مطلقا دانش و درک کافی از آن نداریم و احتمالا هرگز هم نتوانیم داشته باشیم) ساده انگارانه نیست؟ آیا چنین دیدگاهی شکل و لباس دیگری بر پیکره فلسفه قدیمی «جبر و اختیار» پوشانیدن نیست؟ اصلا سؤال اصلی ما چیست؟ آیا سؤال ما از جنس ترتیب و هرم توسعه (از بالا به پایین یا از جناحین به مرکز و یا برعکس) است یا دغدغه ما از جنس شرایط سیاسی و معادلات بین المللی و برهم کُنش های داخلی اقتصاد داخلی (شعبه نداشتن) است؟ اصلا آیا اگر امروز صادقانه با خودمان خلوت کنیم توسعه خواسته و دغدغه جمعی اصلی ماست یا به همین شرایط (کمی بیشتر و کمی کمتر) راضی شده ایم؟ آیا پارامترهای رضایت مندی مان را دقیقا تعریف می کنیم یا داریم خودمان را گول می زنیم؟

جمع بندی

با آنچه تا اینجا گفته شد فقط و فقط مدخل و مقدمه ای بر ورود به بحث کامل ما بوده است. معقتدم احتمالا مهم ترین اصل توسعه در کشور ما به ترتیب Fluctuate nec mergitur در فهم این نکته باشد که همه راهکارها و پاسخ ها را مطالعه کنیم و بیاموزیم، هضمشان کنیم و سعی کنیم سؤال اصلی که منجر به چنین پاسخ هایی شده است را بیابیم. سپس همه را یکجا دور بریزیم و سؤال خودمان را به دقیق ترین شکل ممکن بپرسیم. آن گاه شاید نخستین گام برای درک «توسعه پایدار در شرایط ناپایدار» را برداشته باشیم. بدیهی است در پیمایش چنین مسیری میلیون ها بار «باید» سؤالات نادرست و اشتباه و مغلطه برانگیز پرسیده باشیم؛ «باید» میلیون ها بار خطار کرده باشیم و «باید» میلیون ها بار «راه حل سؤال را پیش برده باشد». فکر میکنم طبعا برای نسل من همین کافی باشد که بتواند هزار سؤال غلط و کم ارزش و نامربوط پرسیده باشد.

ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر و از سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *