چرا توسعه پایدار زمان بر است؟ “جامعه کوتاه مدت”

چرا توسعه پایدار زمان بر است؟ بخش اول – جامعه کوتاه مدت

مقدمه 

قبلا در یک سلسله توئیت به طور مختصر در مورد چرایی امکان ناپذیری اعمال مدل های توسعه پایدار بر ایران صحبت کرده ام. آن جا به صورت مختصر نوشتم تا مجالی باشد که هر کدام را به صورت کامل و با جزییات زیاد تحت نگارش درآورم. پروسه ای که به زعم من بیش از  چند روز نمی کشید، تا هفته ها طول کشید و در این چند مدت طبیعتا به دلیل درگیر بودن در فرآیند مطالعه و تفکر نخواستم مطلبی بنویسم. هر چند هر آن چه که هم اکنون در حال خواندن آن هستید، باز هم شاید تمام مطلب نباشد. خوشبختانه مجبور شدم برای نوشتن فقط همین مطلب بیش از ۲۰۰ صفحه کتاب از «محمدعلی همایون کاتوزیان» مطالعه کنم تا به صورت حداقلی با نظرات ایشان در حوزه توسعه و چرایی توسعه نیافتگی آشنا شوم.

اتفاق بهتری که در این میان افتاده است و البته توسط چند تن از دوستان و به خصوص “بهداد مبینی” عزیز از آن باخبر شده ام به راه افتادن «پویش فکری توسعه» است (در یکی از منوهای سمت چپ وبلاگ میتوانید به مطالب آن دسترسی داشته باشید) که در آن عده ای از پژوهشگران و دل سوختگان توسعه ضمن مطالعه آثار موجود مکتوب، جلسات نقد و بررسی هم برگزار کرده اند. به قول قدیمی ها «کور از خدا چه می خواهد؟ دو چشم بینا» با اشتیاق فراوان سه مطلب ابتدایی آن را (که دو روایت از آن منتشر شده است) پیگیری می کنم و البته امیدوارم بتوانم در آینده به جمع این پژوهشگران بپیوندم. این دو روایت منتشره جمع بندی آرای دکتر محمود سریع القلم (روایت محمود) و دکتر مقصود فراستخواه (روایت مقصود) از توسعه است و در آینده قرار است آرای دکتر مسعود نیلی تحت عنوان (روایت مسعود) نیز منتشر گردد.

به هر صورت آنچه در این نوشته پیش روی شما قرار می گیرد، بررسی موشکافانه تر مفهوم «جامعه کوتاه مدت»، «زمان بر بودن رشد و توسعه اقتصادی» و هم چنین مسئله «آب» در شکل گیری این مفهوم است. لازم به ذکر نیست که همانند همه نوشته های این وبلاگ، کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر آرا، نظرات، آموخته ها و تجربیات شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است مملو از کژتابی، کج فهمی و پر از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردیدآمیز به “مرگ مؤلف” مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته برای نقدهای آینده خود نویسنده قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را دارد و غیر از آن هیچ گونه رفرنسی پذیرفته نمی شود.

الف) جامعه کوتاه مدت : مفهوم نظری از دیدگاه کاتوزیان

قلم کاتوزیان به بررسی ساختار ساختارگریز حکومت های ایرانی تا عمق تاریخ می رود. بررسی سیستم های حاکم از ابتدای تاریخ ایران و حتی آن مقدار که در اساطیر ثبت شده است، نشان میدهد تنها یک ساز و کار برای «مشروعیت» حاکمیت وجود داشته است: “به قدرت رسیدن”.

بدیهی است که اگر تنها راه مقبولیت حاکمیت نزد مردمی صرفا خود به قدرت رسیدن است و نه شیوه ها و ساختارهای رایج و مرسوم (نظیر نخست زادگی در میان اروپاییان) عدم مشروعیت حاکم هم فاقد ساختار می گردد: “از دست دادن قدرت”.

به بیان ساده تر زمانی که شخصی «فره ایزدی» (در دوره های بعدی حق حاکمیت از جانب پروردگار) داشته است، به مقام حاکمیت می رسیده است و زمانی که «فره ایزدی» از وی دور می شده است، از اریکه قدرت توسط شخص دیگری که «فره ایزدی» به وی منتقل شده بود، به زیر کشیده می شده است.

ذکر تعبیر کاتوزیان از فلسفه درونی «استبداد» ایرانی و غیر قابل قیاسی آن با «دسپوتیسم» اروپایی بسیار مفید است. دسپوتیسم اروپایی اگرچه حکومتی خودکامه را در رأس خود دارد، اما حاکم نمی تواند بدون رعایت و در نظر گرفتن مسائل و ساختارهای قانونی خاصی، اقدام به «هر کاری» بکند. حاکم نمیتواند اموال یک طبقه را تصرف یا طبقه جدیدی ایجاد و هر آنچه پیشینیان ساخته اند را نابود کند. ساختار طبقات تقریبا محکم و استوار است و انقلاب های اجتماعی اروپایی نه برای حاکم کردن «قانون» که برای افزایش اختیارات یک طبقه صورت می پذیرند.

در مقابل استبداد ایرانی حاکمیت بی حد و حصر و بی چون و چرا و «خداگونه» حاکم بر ملتش است. بدون هیچ ساختار و روال پیشین، غارت اموال، گرفتن جان و اعمال بی حد و حصر خشونت بر آنان امری عادی و در دیدگاه حاکم پیش پاافتاده است و تنها طبقه ای که میتواند و شکل میگیرد، طبقه « نو کیسگان» صرفا اطراف حاکم هستند که میتوانند به تمام قد بر اقتصاد و سیاست و اجتماع حکمرانی کنند؛ البته به شرط تأمین منافع شخص حاکم. انقلاب های اجتماعی ایرانی (دو انقلاب مهم قرون اخیر) هم صرفا نه برای افزایش اختیارات یک طبقه که برای اعمال نظارت و ساختاری قانونی بر رفتار و کردار حاکمان صورت پذیرفته بوده است.

شایان ذکر است که چنین حکومت هایی در ایران عمدتا در ساختاری چرخه ای دست به دست گشته اند: استبداد – هرج و مرج – استبداد. چرخه ای که با مرگ یا کشته شدن حاکم (حدود چهل سال) به هرج و مرجی می رسیده است تا از میان بازماندگان یا حتی ناشناس ترین افراد در گوشه ای از کشور آن که «فره ایزدی» دارد، به جای حاکم پیشین بر تخت نشیند و پس از آن به واسطه همان فره ایزدی قتل عام مخالفانش را کلید بزند و صد البته که چنین عملی به نفع جامعه ای است که به آن باور قلبی عمیق دارد؛ به تدریج در دوره استبدادی بعدی باز هم جماعتی از نوکیسگان جدید پدید می آیند و قبل از شروع هرج و مرج بعدی به سوء استفاده از ارتباط با حاکم (رانت سیاسی) و غارت ثروت ها می پردازند.

(یکی از جالب ترین نکات در بررسی تاریخ ایران و بحث ساختارگریزی در به قدرت رسیدن در این است که تقریبا هر کسی از هر جایگاه و طبقه و قشری دیر زمانی بر کل کشور حکم رانده است؛ از تمامی اقوام ساکن فلات ایران هر آن که تیزی تیغه شمشیرش برنده تر بوده است، روزی بر این دیار حاکم شده است. مسئله ای که در ساختارهای ساختارمند حکومت های جهانی حتی در دوره های استبداد مطلق “قرون ۱۶ تا ۱۸” در اروپا هم دیده نمی شود.)

طبیعتا میرایی و عمر چهل ساله «انباشـت دارایی ها» در ایران نمی تواند در دراز مدت به روند توسعه کمک کند.

ب) دارایی، ثروت، سرمایه و انباشت سرمایه

سه مفهوم در اقتصاد مورد توجه قرار می گیرند: دارایی ها آن هایی هستند که صرفا در اختیار ما هستند و البته قرار هم نیست «ارزشی» تولید کنند. صرفا ما آن ها را در اختیار گرفته ایم. خواسته یا ناخواسته.

ثروت ها دارایی هایی هستند که در چرخه تولید افتاده اند و به تدریج در حال سوددهی هستند.

سرمایه ها ثروت هایی هستند که سوددهی دائمی دارند، «ارزش آفرینی» می کنند و می توان بر مبنای آن ها اقتصادی راه انداخت.

در صورتی که سرمایه ها به مدت طولانی (شاید یک قرن) ارزش آفرینی کنند، “انباشت سرمایه” رخ داده است.

مفهوم دیگری که در اقتصاد به آن توجه می شود (و باعث شد چند ده صفحه کتاب در حوزه اقتصاد و اقتصاد توسعه بخوانم) مفاهیم «رشد» و «توسعه» است.

رشد در اقتصاد در مفهوم افزایش “کمی” است و توسعه افزایش همه جانبه در یک یا چند کمیت. به بیان دیگر رشد «مقداری» است و توسعه «کیفی» سنجیده می شود.

با همه این مفاهیم، در صورتی که دارایی ها و ثروت های یک ملت بتوانند «رشد» کنند، سرمایه تولید می شود و توسعه با انباشت سرمایه همگام و هم خوان می شود. به هر صورت «رشد» تا حدی کمی است و پس از آن در مرحله معینی کمیت باید به کیفیت تبدیل شود.

در مورد مسئله توسعه ایران در ادوار گذشته (که تا قبل از کشف نفت میزان رشد کمی هم ناچیز بوده است) رشد کیفی به ندرت رخ داده است و صد البته مسئله در عامل دیگری هم نهفته است و آن مسئله «زمان» است. اقتصاد برای رشد کمی نیازمند گذشت زمان و تولید ثروت از دارایی هاست و یک شبه نمی توان تا حدی اقتصاد را (اگر موجود باشد و اگر میزان تورم آن بالای ۵/۲ درصد نباشد) تا حدی رشد داد که به کیفیت دست یافت. (البته شاید بتوان استثنایی برای این موضوع در نظر گرفت و آن رشد «حبابی» است و صد البته ترکیدن این حباب نه تنها به کیفیت نمی رسد که چند صد گام هم در کمیت به عقب می رود: شاید بتوان برخی از قحطی های بزرگ ایران را از این دیدگاه هم مورد بررسی قرار داد که البته از موشکافی آن خودداری می کنیم.)

باری مسئله «زمان» و کوتاه بودن مدت حاکمیت ها به عنوان رأسی ترین پایگاه انباشت دارایی و ثروت در ایران همواره عمده ترین مشکل تجمیع سرمایه و تبدیل کمیت به کیفیت میتواند قلمداد شود.

پ) مسئله آب و جغرافیا

ساده ترین نوع تحلیل مسئله توسعه نیافتگی ایران را به گردن دو عامل می اندازد: جغرافیا و وزن تاریخ.

درست است که ایران سرزمینی بی آب و علف بوده و از منظر جغرافیایی و وزن تاریخی کوچ نشینی و یکجا ننشینی را ترویج می کرده است، اما بی توجهی به جامعه شناسی تاریخی ایران در ادوار مختلف و غافل شدن از مدل های ذهنی و نقش مردم در این سیستم پیچیده می تواند در نهایت ما را به پاسخ های نادرستی رهنمون کند. (آزاد ارمکی – بنیان های فکری نظریه جامعه ایرانی، ۱۳۸۶)

“هر چند بیان و منظر اصلی ارمکی استفاده از واژه سیستم پیچیده نیست، اما توجه به چندعاملی بودن بحث توسعه نیافتگی و عقب ماندگی و تأثیرات بسیار دور و متقابل این عوامل بر همدیگر را میتوان از لا به لای کلمات وی بیرون کشید و در نهایت بی توجهی پژوهشگران به “سیستم پیچیده” و “پیچیدگی سیستم” را عامل دخیل در این کج فهمی ها قلمداد کرد و البته اگر به مدل هراری تا ابتدای تاریخ بشریت هم پیش برویم، عواملی هم چون تأثیر انتخاب نئاندرتال های ساکن خاورمیانه در نوع تغذیه شان و بعدها انقراض آن ها در رقابت با هوموساپینس های، هم میتواند در این مورد لحاظ گردد”

یکی از مهم ترین پایه ها (و نه اصلی ترین و یگانه ترین آن ها) در گسترش زمان گریزی تاریخی و یکجا ننشینی فرهنگ ها و اقوام ایرانی را در جغرافیای واحه ایران میتوان دانست. رقابت بر سر تأمین نیازهای اولیه و عمق نفوذ فرهنگ انباشته نکردن و زندگی در لحظه و روز (در گنجینه فولکلور واژه “دَم” را بررسی کنید) از سویی و شکل گیری استبداد حاکمیتی در غارت اموال و دارایی های موجود به هر صورت، می توانند از جمله مهم ترین مسائل عدم رشد کیفی جامعه و در نهایت توسعه نیافتگی شناخته شوند.

 


این نوشته در آینده به بررسی دقیق تر مسائل اقتصادی در توسعه خواهد پرداخت. (که برای آن باید حداقل چند صد صفحه کتاب مطالعه کنم و بنابراین میان این نوشته و نوشته آینده باز زمانی برای اندیشیدن و جمع بندی افکارم نیازخواهم داشت و صد البته خوشحالم که احساس بی سوادی در این حوزه باعث می شود به صورت دیوانه وار به کتابخانه ام پناه ببرم و وارد مباحثی شوم که تا قبل از آن هرگز حتی اسمشان هم به گوشم نخورده بود. به هر صورت از شکیبایی و همراهی شما متشکرم.)

ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

و از سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟

یک دیدگاه

  1. یاور عزیز سلام
    به جد و به شدت از اینکه حداقل شما و معدودی از دوستان (جدای از تلاش محمدرضا که مفروض ما هست) به مسائل ایران و جامعه ایرانی و… توجه دارند بسیار خوشحالم و بهتر از من می دانی که برای فهم ایران در حال حاضر اگر کسی بخواهد به فهمی نسبتا صحیح برسد چاره ای جز مطالعه همه جانبه مجموع عوامل تاسیس و دوام یک فرهنگ می باشد ( اعم از تاریخ و اقتصاد ، جامعه شناسی ، ادبیات و…) که البته این خود خیلی لذت بخش است و نیازی به منت گذاری ندارد با اینحال در سال های اخیر احساس می کنم که اگر فضای کتابخوانی هم شکل گرفته باشد صرفا در طیفی از دلایل فردی غیر جامعه ای قرار می گیرد که گرچه ضروری و خوب است اما برای اعتلای اجتماع ایرانی به چیزی بیش از مطالعه برای نیازهای فردی نیازمندیم ( گذشته از توسعه های سخت افزاری و رشد اقتصادی و… که هر فرد ایرانی می تواند در آن موثر باشد به نوعی )
    گذشته از این :
    یاور عزیز می دانی که در مجموع عوامل پایداری و تحول تمدن اندیشمندان به نامی هر کدام از علل مختلف اعم از جغرافیا، نژاد ، دین ، ساخت اقتصادی ،و… مطرح و قلم ها برای اثبات عقایدشان زده اند. اما برداشت ناقص من این است که گذشته از عوامل کهن تمدن که همان جغرافیا، نژاد ،دین و… بوده اند در اعصار اخیر ( از قرون ۱۶ به این سو ) در تسریع استقرار یا اضمحلال تمدن ها موثر تر و جدی تر از نزع جامعه از توهم آگاهی ( در عناوین مختلفی از خرافات و….) و میل به سمت آگاهی مبنامحور نبوده است و در اینصورت تمدن ها ومردمانی با چنین آگاهی ای حداقل قادر بوده اند اولویت های توسعه ای خودشان را معین سازند. در نبود چنین روح آگاهی در جامعه ، مسئله یابی در گستره عموم دشوار می شود و اینگونه می شود که هر کس ساز ناکوکی از برای خود می زند یکی درد حجاب دارد و دیگری درد را در نفی سبیل کافر می بیند و ….
    من هم اگر بخواهم به عنوان دانشجوی چندین ساله علوم انسانی نظرم را بگویم فهم ناقصم را در بهبود مسئله آگاهی را شاید در ادبیاتی معروف باید زیر بنا بنامم. ( البته وجه اغراق و برداشت تک باره من از متنت را لطفا در نظر بگیر).
    ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *