سنت و تجدد
در مفهوم تقابل افکار جاری با افکاری است که قبلا در محیط وجود نداشتهاند. میزان آشتی و همزیستی این دو یکی از شاخصهایی است که برای تأثیرگذاری یا تأثیرپذیری جوامع از توسعه میتوان به آن اندیشید. جنبشهای متعددی در طول تاریخ بشری در مقابله با «تجدد» پا گرفتهاند که از مهمترین نمونههای آن در جوامع اروپایی، میتوان جنبش «لودیتها» و در جامعۀ ایران ممنوعیت ویدئو را میتوان مثال زد. از آن سو هم میتوان «یکسانسازی پوشش در حکومت پهلوی اول» را نوع دیگری از تقابل سنت و تجدد در نظر گرفت که در آن سهم «حکومتی» تجدد بیشتر از سنت بودهاست.
سنت و تجدد اما قرار نیست با همدیگر جایگزین شوند. سنت قرار است به کارکردهای خودش در مسائلی که هزاران سال تمام به آن شکل حل شدهاند ادامه دهد و اما تجدد قرار است راهکارها و کارکردهای تازهتر، بهتر و دقیقتری ارائه کند. در کشورها و نظامهای توسعهیافته نیز میتوان این مسئله را مشاهده کرد. برای مثال در ژاپن، همچنان که راهکارهای خلاقانه و تکنولوژیک سهم بزرگی از زندگی مردم را در بر گرفتهاند، اما همچنان مسئلهی احترام به سالمندان یک سنت قابلاحترام و همهگیر در جامعۀ ژاپن است.
قبلا دو نوشته از من در این مورد نوشته شدهاند: «تفاوت مدرنیسم و مدرنیته» و «چرا توسعهی پایدار زمانبر است؟فرهنگ روستایی و فرهنگ شهری». آنچه امروز قرار است اینجا نوشتهشود بیشتر ناظر بر حوزۀ تقابل و همزیستی و چرایی این مسئله میپردازد و میکوشد تأثیر این مسئله را بر توسعۀ ایران در ۱۷۰ سال اخیر را مورد بررسی قرار دهد. بدیهی است همۀ مطالب این نوشته در همۀ بخشهای آن صرفا بیانگر نظرات، عقاید و اندیشههای شخصی نویسندهاش میباشد و ممکن است در تمامی آن حاوی کژتابی، کجفهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردیدآمیزش به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته صرفا جهت نقدهای آیندۀ خود نویسنده قابلیت بازخوانی دارد و به غیر از آن به هیچ عنوان قابلیت ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد.
از عمق تاریخ ایران، جوامع روستایی سنتی
در سراسر تاریخ ایران، و اساسا در تاریخ انسان و تاریخ جهان، «روستا» مهمترین مرکز تمدن و کشاورزی پسندیدهترین و رایجترین روش برای زندگی بودهاست. پس از انقلاب کشاورزی، بشر متمایل به سکونت در کنار مزرعه داشتهاست. کشاورزی اما در تمامی مناطق جغرافیایی جهان «راهکار» مطمئنی برای زندگی نبودهاست. اساسا راهکار کشت و کار صرفا در مناطق بایر توانستهاست خودش را به راهکار دیگری به نام دامپروری و کوچنشینی و چادرنشینی بدهد.
سنتها از سوی دیگر حافظ این نوع از زندگی بودهاند. امروزه اگر به جوامع آفریقایی و جنگلنشینهای عمق آفریقا در کشورهایی نظیر بنین بروید، مشاهده خواهید کرد که در آن کشورها همچنان سنتهایی نظیر جادوی حفاظت از جنگل و توتمها حضور فعال دارند. به واقع زندگی هر چقدر ناتورالیستیتر باشد، سهم بیشتری از سنت را در خود خواهد داشت. زندگی در جنگل به شدت به طبیعتی وابستهاست که در واقع بخش اعظم آن ناشناختهاست. زندگی در میان ناشناختهها و تسلیم نیروهای مقهور طبیعت بودن، بخشی از سنت روستانشینی است.
چنانچه در قرون میانی در ایران هم کشاورزی نمایندۀ سنتها بود: زمین را شخم میزنی و کشت میکنی و منتظر میمانی تا «قسمت» برایت محصول بیاورد. اگر قسمتت نبود، گرسنه میمانی و اگر قسمتت بود، سهم میبری. اگر قسمتت غارت اربابی بود، غارت میشوی و اگر قسمتت مُردن در طاعون بود، میمیری. بدون هیچگونه کنترلی زندگی روستانشینی و کشاورزی نمایندۀ اصلی سنت است.
درست است که انسان به حکم انسانبودنش مالک و گردانندۀ اصلی طبیعت است و تغییرات بسیار بزرگی (حتی در زمان انسانهای اولیه) بر طبیعت تحمیل کردهاست؛ اما تا قرون اخیر همچنان اسیر چنگال بازیهایی بود که به طور کامل نمیتوانست درکشان کند.
اما برای انسان مدرن وضعیت متفاوت است. کشاورزی انسان مدرن به شکلی است که «طبیعت» را مجبور به محصولدهی کند. طبیعت انسان نوین غارت اربابی را با بسط قانون و شکلگیری جامعه پاسخ میدهد و طاعون را با راهکارهایی که او را برای غلبه بر دنیای میکروسکوپی نادیده آماده میکنند به چالش میکشد و از بین میبرد. برای انسان نوین چیزی «قسمت» نیست؛ صرفا «مسئله» است و مسئله قابلیت حلشدن دارد. حتی اگر در دل کویرهای سوزان عربستان بخواهد «کشاورزی» کند، تکنیکها و راهکارهایی را پیش میکشد که نظم و نظام طبیعت و خواستههای جغرافیا را هم به چالش بکشاند.
سهم جغرافیا در سنتگرایی ایرانی
در جغرافیای ایران اما مسئلهی بسیار مهم «آب» است. بر خلاف جغرافیای رام و آرام اروپا که در آن «زمین» مسئلهی اصلی است و آب مسئلهای ناچیز، اینجا نبودن و کمبود آب و قرار گرفتن در مدارهای خشکسالی باعث میشود سهم بزرگتری از زندگی در «چادرنشینی» خلاصه شود. مسئله اینجاست که توسعه زمانی در انگلستان پا گرفت که «کشاورزی» تا حد زیادی «مولد» شد و توانست از میزان مایحتاج روزانه بیشتر و فراتر رود.
زمانی که انسان از تهدید دائمی بقا خلاصی یافت، مجالی برای تفکر یافت و ماشین بخار را برای کارهای یدیاش به خدمت گرفت. ماشین بخار اما بعدها نیازمند سوخت شد و سوخت فسیلی انگیزهای برای جهانگردی و پیمایش جهان و غارت منابع در آن سوی جهان که هنوز درگیر مسائلی بودند که از فرهنگ «چادرنشینی» به جای ماندهبود و تا حد زیادی همواره پررنگ و در متن بودند.
در ایران اما جغرافیا سهم زیادی به کشاورزی نبخشید. به واقع سراسر تاریخ ایران داستان لگدمال شدن روستاییان و یکجا نشینان زیر سم اسبهای مهاجمان است. خواه این مهاجمان مغولهای چادرنشینی باشند که برای یافتن چراگاههای بیشتر مهاجرت میکنند، خواه آریاییهایی که از سرزمینهای آسیای میانه به قصد پیداکردن سرزمینهای حاصلخیزتر و منابع بیشتر سوار بر اسب از راه برسند. به هر صورت فلات بیآب ایران، «جوی خون» بسیار به خودش دیدهاست.
در این میان «سنت» پایگاه قدرتمندی برای حفظ ارزشها بودهاست. سنتی که بعدها از آیین اسلام تأثیر پذیرفت و بر آن تأثیرات فراوانی هم گذاشت. به هر صورت سنت تا همین امروز به شکلی قدرتمندانه در زندگی ما حضور دارد.
سنت و تجدد و توسعه
زمانی که توسعه از حالت درونزاد خارج و به صورت واردات دستاوردهای توسعه رخ بدهد، سنت با مدرنیته و تجدد «آشتی» نمیکند. جنگ تمامعیاری بین آنها رخ میدهد که پیروزی یکطرف بستگی کامل به حمایت گروههای عمدتا حاکم بر تاریخ دارد.
در ایران حداقل دو مسئلهی مهم باعث تقابل شدید سنت و مدرنیته شد.
توسعه نیافتگی روستایی
اولین مسئله در «توسعهنیافتگی روستا» و پرداختن بیش از حد به «شهر» بود. درست است که شهر واحد اصلی در توسعه است و توسعهیافتگی بدون وجود شهر معنا ندارد، اما واردات توسعه یک نکته مهم را از قلم انداخت: شهرهای مبدأ توسعه در جهان در اصل «روستاهای بزرگی» هستند که به سهم جغرافیا، وزن تاریخ و شکلگیری نهادهای مردمی در کنار هم یک واحد بزرگتر به نام شهر را پدید آوردهاند.
شهرهای ایران اما برآیند چنین تکاملی نبودهاند. بزرگترین و پر جمعیتترین کلانشهر امروز ایران، تا دورۀ قاجاریه صرفا یک «روستا» در شمال ایران محسوب میشده است که صرفا به دلیل توجه گروه حاکم به آن، تبدیل به پایتخت امروز ایران شدهاست. شهری که هنوز هم پارامترهای تشکیل زندگی در آن از منظر آبوهوا و استانداردهای کشاورزی به اندازهی مناطق مرکزی و حاشیهای نظیر کردستان، مازندران یا فارس مطلوب نیست. به هر صورت توسعهی یک سویه شهرها و بیتوجهی به روستاها در دوران پهلوی اول و دوم به اوج خودش رسید.
مهمترین و بزرگترین ضربه بر پیکر فرهنگ روستانشینی و سنتها را «اصلاحات ارضی» شتابزده و احساسی ایران وارد آورد.
در اصلاحات ارضی که به پشتوانۀ هزاران سال چادرنشینی و استبداد ایلی، دیوانسالاری فاسد و ساختار ضعیف تصمیمگیری بود، باعث شد «روستا» به جای توسعهیافتگی به طور کامل مسخ و دفرمه شده و وارد زندگی شهری شود.
در فرهنگ استبدادزدهی ایران، اعتماد کمرنگترین و نایابترین کالایی است که در جامعه یافت میشود. به واقع جامعه واحدی ذرهای شده در دل «خانواده» و حلقۀ آشنایان نزدیک است و روستا بزرگترین حافظ این حلقه به شمار میرود. منطقهای اختصاصی و هر چند کوچک مملو از آشنایانی که میتوان به آنها اعتماد کرد و مسائل را به طور کامل حل و فصل کرد.
در شهر اما زندگی به اینگونه پیش نمیرود. شهر اجتماعی بسیار بزرگتر از انسانهایی است که بدون «شناخت» و صرفا به دلیل «ساختار نهادی و قانونی» روابط بینانسانی به همدیگر اعتماد میکنند.
زمانی که سنت به شکلی دفرمه وارد زندگی شهری میشود، فرهنگ «شترگاوپلنگی» امروز را پدید میآورد.
دومین مسئله در توسعهنیافتگی ایران همواره داستان تزریق درآمد کلان و هنگفت نفت به یک ساختار «فاسد» است که در فساد سیستماتیک غرق شدهاست. قاعدتا چنین سیستمی نخواهد توانست راهکارهای توسعهگرا ارائه کند.
برای حسن ختام این بحث مثالهای متعددی از تزریق فرهنگ روستایی به شهری و دفرمگی سنت و تجدد در کنار هم میآورم. (در حال حاضر سهم روستانشینی در ایران به ۳۰ درصد تقلیل یافتهاست؛ این رقم در سال ۵۷، حدود ۷۰ درصد بودهاست.)
تقابل با چنین فرهنگی هزینههای بسیار زیادی درون سیستم ایجاد میکند.
در فرهنگ روستایی، تردد شما از یک خیابان به دشواری تردد از خیابانهای شهر نیست. رانندگان و گذرندگان به طور کامل از همدیگر شناخت دارند. زمانی که از یک خیابان تردد میکنید، بحثهایی مانند «سلسله مراتب» مهم و پررنگ اند و شما جایگاه و زمان تردد خود را میدانید.
در شهر سلسله مراتب وجود ندارد؛ قانونی برای همه تصویب میشود که نامش «خطکشی» یا «چراغ قرمز» است. زمانی که بنیان جامعۀ شهری بر مبنای فرهنگ دفرمهشدۀ روستایی پیش میرود، تضادی در ارزشگذاری پدید میآید. تضادی بین سلسله مراتب و خودخواهی. بدیهی است با توجه به پیشینۀ طولانی استبداد در ایران، بازی با حاصلجمع صفر برآیند وضعیت فکری ما در چنین حالتی است.
خروجی این بازی در ذهن ما به صورت «زرنگیکردن و گلیم خود از آب کشیدن» معنا میشود. برای پیشگیری از این خروجی، ما همزمان نیازمند پرداخت هزینه برای استخدام مأمور راهنمایی، نردهکشی، پلهوایی، دوربین کنترلی و سرعتگیر هستیم که در بسیاری از موارد تجربه نشان میدهد همانند «اثر مار کبری» تبعات جانبی و فراوانتری به سیستم تحمیل میکند که هدررفت و خستگی سیستم را به دنبالش میآورد.
به همین مبنا یک بار تردد از خیابانی در پایتخت یا یکی از کلانشهرها انرژی و اعصاب شهروندان را به شدت فرسایش میدهد. فرسایشی که از سویی برآیند اخلاق دفرمۀ روستایی خودشان و از سویی برآیند تجمیع انبوه مسائل حلنشده است.
در فرهنگ روستایی همه همدیگر را به خوبی میشناسند. صف ایستادن سلسله مراتبی است و دریافت منابع و توزیع منابع نیز بر مبنای اولویتهای استخوانداری است که درون جامعه پا گرفتهاست و سنتها به شدت از آن مراقبت میکنند.
در فرهنگ شهری توزیع منابع بر اساس تقسیمبندی اولویتهایی است که در قانون انتشار مییابند. زمانی که فرهنگ مسخشده و دفرمۀ روستایی وارد بوروکراسی شهری شود، توزیع منابع بر مبنای «آشنا» بودن افراد بر تقسیمبندی قانونی اولویتها ترجیح مییابد: به خصوص که درون سیستم پاشنۀ آشیل فساد هم وجود داشتهباشد. در فرهنگ شهری مسخ از فرهنگ روستانشینی، چنین پدیدهای «زرنگی» خوانده میشود.
در فرهنگ روستایی اگر اختلافی بین دو نفر پیش بیاید، اختلاف «درون خانوادگی» است. اختلافات درون خانواده با سنت «ریشسفیدی» حل میشوند. اختلافات برون خانوادگی و بین روستایی با وساطت «ریشسفیدهای دو طرف» قابلیت مذاکره دارد و در بیشتر موارد ممکن است اختلافات به درگیری و جنگ و نزاع هم ختم شوند.
در فرهنگ شهری همۀ اختلافات بین افراد در پیشگاه قانون نوشتهشده حل میشود. هیچ انسانی در فرهنگ شهری مسئولیت برخورد مستقیم با دیگری را ندارد و همواره باید به مقامات ذیربط و ضابطین نظم اجتماعی گزارش دهد. فرهنگ دفرمهشدۀ روستایی اختلافات شهری را همانند اختلافات برون خانوادگی میبیند و حل میکند. به همین دلیل در زمان تصادف دو اتومبیل، حمله به شخص دیگر با قفلفرمان و چاقو موجه میشود، مشت کوبیدن بر صورت کسی که سگش را در پارک میگرداند و خلاف نظر و اعتقاد ما عمل کردهاست پسندیده و در پرتو «وظیفۀ دینی» فهمیده میشود و اقدامهای خودجوش و خودسرانه در پیشگیری از برگزاری مراسمی عرف و غیرت خوانده میشود. اینجا دقیقا نقطهی تقابل سنت و تجدد است که در جنگی نابرابر همواره به پیش رفتهاند.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
تحلیل بسیار جالبی بود.