برای که می نویسیم؟ آسیب شناسی مخاطب وبلاگی

پیش نوشت: مخاطب این نوشته صرفا خوانندگانی هستند که توانمندی پردازش و دریافت متون بلند را دارند. هم من برای تمرکز و فهم و پیچیدگی ذهن آن ها ارزش قائل هستم و هم آن ها برای متون بلند و موشکافانه و تحلیلی من توجه ویژه مبذول می دارند. مخاطب نوشته های من خوشبختانه در هیچ حالتی از خانواده «گرام» و بدتر از آن رشته ای نویس های توئیتی ۱۴۰ کاراکتری نبوده است و احتمالا هم نباشد.

اما اگر شما هم جزو این دسته هستید که همه مطالب را در سادگی و خلاصگی و چکیدگی می خواهید، یک علامت × در بالای صفحه و گوشه سمت راست برای شما وجود دارد. همین الان میتوانیم از ادامه این بحث صرف نظر کنیم.

خوانندگان من خوشبختانه «چکیده» و «خلاصه» خوان نیستند.

اما برای که می نویسیم؟ و آسیب شناسی مخاطب وبلاگی در تفکر من یکی از مهم ترین اصول و بنیادی ترین ارزش هاست.

قابل ذکر نیست که همانند همه مطالب این وبلاگ، کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها و آرای شخصی نویسنده اش می باشد و نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردیدآمیزش به “مرگ مؤلف” مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته صرفا بیان بخشی از افکار نویسنده است و قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را به هیچ عنوان نخواهد داشت.

مقدمه 

ما برای که می نویسیم؟ برای که باید بنویسیم؟ اصلا مخاطب کیست و چرا برای شناسایی مخاطب وبلاگ باید ارزش و وقت ویژه قائل شد؟ چرا نمی توان از ابزارهایی نظیر خانواه گرام برای این منظور بهره برد؟

من در پست ها و نوشته هایی به اهمیت “بی اهمیتی به مخاطب” در وبلاگ اشاره جدی داشته ام.

برای که می نویسیم

هنوز هم معتقدم شناخت مخاطبان وبلاگ و دانستن این که برای که می نویسیم مهم است. اساسا رفتارهای مخاطبان در طول زمان است که به نوشته های ما مسیر می دهد. با مشاهده میزان آمار ورودی و ماندن مخاطبان روی یک مطلب می توان به تدریج سلیقه کلی مخاطبان را سنجید.

دوست دارم همواره از نقل قول طلایی مک لوهان یاد کنم که «ما ابزارها را شکل میدهیم و ابزارها هم ما را شکل خواهند داد.»

همواره به این می اندیشیدم که بالاخره دامنه تأثیر واژگان و نوشته های من کجاست؟ آیا این نوشته ها می توانند و توانسته اند هر چند ثانیه ای مخاطبم را وادار به فکر کردن کنند؟ آیا در هنگام نوشتن به دنبال ایجاد مطاعی صرفا سرگرم کننده بوده ام یا توانسته ام در نوشته هایم آن قدر عمق ایجاد کنم که تجربه و لذت خواندن و شریک شدن در محتوا برای مخاطبم باقی بماند؟ همواره به این می اندیشیده ام که چرا پس از مدتی به هیچ کدام از قوانین سئو و زیبایی وبلاگ نمی توانم پایبند بمانم و چرا فکر میکنم Connection وبلاگ من نحوه بیان محتواست و نه شکل ظاهری، پاراگراف بندی و توصیه هایی که Yoast در حال ارائه آن هاست.

آسیب شناسی مخاطبان چندکارگی

اگر بخواهم آسیب شناسی جدی و دقیقی از مخاطبم ارائه کنم، هم چنان باید در دنیای قبل از نوشتن و شفاهی تفحص کنم. دنیای شفاهی ما مملو از مونولوگ، ساده سازی که اساسا Oversimplify است تا ساده سازی، موجز گویی، سطحی فهمی، همه پسندی، جویده گویی، تکراری گویی، منطقه امن ذهنی و تا حد زیادی تشویق به «فکر نکردن» و پذیرفتن بی قید و شرط است.

ما همین سیستم و ذهنیت را البته وارد ابزارهایمان هم کرده ایم. تلگرام مدیای پاسخ های کوتاه و نوشته های ده خطی است؛ حداقل برای این که ذهن خواننده نمی تواند بیشتر از “ده ثانیه” روی یک موضوع متمرکز بماند. اینستاگرام مخاطبی صرفا وابسته به تصویر بار می آورد. هم چنان که در کودکی قبل از خواندن کتاب یا مجله اول ورق می زدیم تا عکس هایش را مشاهده کنیم. این مدیاها در یک اصل مهم مشترکند: آن ها تشنه و گدای Engagement مخاطب هستند. تقریبا همه تکنیک هایی که در بازاریابی دیجیتال، بازاریابی محتوا یا بازاریابی شبکه های اجتماعی مطرح می شوند، اجبار مخاطبان به “درگیر شدن با مطلب” است.

این درگیری از طریق ابزارهای جانبی این شبکه ها، از فیلترهای مختلف ویرایش تصویر تا امکان ایجاد نظرسنجی همگی در  خدمت گدایی درگیری محتوا هستند. از طرفی گویی نویسندگان و اشاعه دهندگان این تکنیک ها از یاد برده اند که این مدیوم ها، فضاهای محتوا گریزی ذهنی ماست. قاعدتا با ابزارهایی که «چند کارگی همزمان» را رواج می دهند نمی توان انتظار رفتار متمرکز و Single task از مخاطبان داشت. از این دیدگاه می توان این مدیوم ها را مستعدترین ابزارها برای ورود به «دام محتوا» در نظر گرفت. کم حوصله تر کردن مخاطب شاید نخستین خروجی این سیستم ها باشد. در این زمینه حتی فیس بوک تا جایی پیش رفته بود که با امکان ایجاد feed های لحظه ای مخاطبش حتی یک ثانیه هم چشم از صفحه اصلی آن یا رفرش کردن صفحه برندارد. البته استراتژی آن ها برای کسب رتبه در گوگل و کاهش هر چه بیشتر رتبه الکسا و تبدیل شدن به بزرگترین شبکه اجتماعی جهان با میخکوب و منکوب کردن مخاطب روی سایتشان کاملا قابل تقدیر و قابل فهم است؛ مسئله در این است که مخاطب شکل گرفته با این ابزارها، آن رفتارهای شفاهی و غریزی اش را با خود وارد این مدیوم می کند و البته روز به روز «شبیه» همه می شود.

(در مورد دام محتوا در ویرگول مطالبی نوشته ام که احتمالا بتواند برای درک بهتر آن مفهوم به شما کمک کند؛ هر چند توصیه من تمرکز روی درس «دام محتوای» متمم است. + +)

در عوض مخاطب وبلاگی می تواند در دسته دیگری جای گیرد: مخاطب تک کاره و متمرکز.

مهم ترین منبع من برای این گزاره بررسی پربازدیدترین پست وبلاگی از ابتدای راه اندازی این وبلاگ بوده است: از میان ۶۵ هزار بار «خوانده شدن» مطالب این وبلاگ که از میان ۳۰۰ هزار بار «دیده شدن» آن رخ داده است؛ بالاترین میزان متعلق به تنها مطلب ۱۲ هزار کلمه ای این وبلاگ است. (بالای ۱۳۰۰ بار خوانده شدن).

من این طیف از مخاطبان را بر خلاف گروه اول مخاطبان «کتبی» نام می دهم. مخاطبان کتبی توانمندی های ویژه ای از خود نشان می دهند: تحلیل های ساده و سطحی نمی خواهند، می توانند سیستم ها را ببینند و صرفا به دیدن نشانه ها و نتایج بسنده نمی کنند، پیچیدگی را درک می کنند و پیچیده اندیشیدن را ارج می نهند و در نهایت اگر تحلیلی داشته باشند، حداقل برای من قابلیت متفاوتی از منظر تحلیل و محتوای ارائه شده با تحلیل های عامه پسند غرق در تئوری توهم توطئه و پیشگویی های غیرکارشناسانه دارند. این گروه بغرنج ترین تاکتیک های تولید محتوا را می خواهند و سلیقه محتوایی شان را نمیتوان صرفا با چند خط دلنوشته و پست های آدامسی پاسخ داد. احتمال میدهم البته بیشتر این طیف «کتابخوان» باشند. حداقل برای من پیچیدگی بیشتر ذهن نتیجه مستقیم کتابخوانی می تواند قلمداد شود.

(پست آدامسی حسی شبیه جویدن آدامس دارد. نه تنها شکم را سیر نمیکند که فک انسان را هم خسته می کند.)

مسئله دیگر نحوه پاداش دهی ابزارهای شبکه اجتماعی به مخاطبند. به واقع وجود تنها یک ابزار برای «پسند» کردن یک محتوا و در نهایت «تولید محتوای متقابل» در قالب کامنت عمدتا به سوی پرورش مخاطب کم سلیقه و سریع راضی شونده می رود. مخاطب وبلاگ می تواند مطلب را بخواند، عمیقا با مفاهیم آن درگیر شود، در مخالفت با آن هزاران کلمه بنویسد و در نهایت یک گفتگوی کامل را شکل دهد. شکلی که از عمیقا گوش کردن، هضم کردن، تعلیق کردن ذهن برای مدتی و تفکر در مورد محتوایی که مضرف شده است و سپس تصمیم به تحلیل و نگارش یک متن بلند در پاسخ به آن، ضمن آن که نیاز به «گدایی Engagement» و التماس برای مشارکت بازدیدکننده را از بین می برد، باعث تقویت مهارت های مذاکره ای و گفتگوی اشخاص هم می شود. هر چند چنین مهارت هایی میتوانند به عنوان اثرات جانبی کتابخوانی هم مطرح شوند.

آنچه به چشم می خورد، هجوم افکار و عقیده های «بازاریابی محتوا» به وبلاگ هاست. درست است که تولید محتوا در وبلاگ می تواند به عنوان یک استراتژی ریشه ای در بازاریابی مطرح باشد، مسئله اصلی اینجاست که تولید محتوای وبلاگی اتفاقا به ندرت می تواند – بنا به مقتضیات مدیوم – با تکنیک های مختلف شبکه های اجتماعی میزان درگیری را بالا ببرد. درگیری مخاطب با «محتوا» و میزان «عمق محتوا» ایجاد می شود و استفاده از تکنیک های تولید محتوا در آن از این منظر میتواند باعث «همه پسندی» آن شود. نکته ای که وجود دارد این است که مخاطب وبلاگ از طیف مخاطبان عظیم و مصرف کنندگان «همه پسند» خانواده گرام نیست. همان قدر که سخنرانی برای متخصصان فن در مورد آن بسیار دشوار است، تولید محتوایی که قبلا نوشته نشده است، بنا به انتظارات و سطح بالای درک مخاطبان کتبی دشوارتر می شود. هر چند به نظر می رسد فعالیت در این حوزه مستقیما متأثر از فرهنگ ترجمه مستقیم و غیر انطباقی نوشته های وبلاگ های تخصصی محتوا هم باشد.

با آنچه گفته شد، و در نقد آنچه پیشتر در مورد مخاطب نوشته ام، به نظر می رسد تولید محتوای وبلاگی در دراز مدت میتواند با ریزش مخاطب کم حوصله و شفاهی به اصیل ترین مخاطبان برسد و پس از آن است که میتوان از وبلاگ نویسی به عنوان ابزاری برای «توسعه فردی» بهره مند شد. (همه دوستان نزدیک امروز من حاصل وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی هستند.)

ارغوانم را دیدی سر راه؟

با او چه گفتی؟

با تو چه گفت؟

نه چرا می پرسم

ارغوان خاموش است

دیرگاهی است که او خاموش است.

۲ دیدگاه

  1. سلام رفیق

    بارها وسوسه میشوم که پستی بنویسم بعد میفهمم که حرف باارزشی نیست بعد چند روز صبر میکنم اگر پخته نشد و فراموش کردم خوب چه بهتر و اگر در خاطرم ماند و به پختگی رسید سعی میکنم در موردش بنویسم. نه زبان وکلمه آنقدر مفت است که هدر داد و نه چشم و گوش دیگران آن قدر بی ارزش است که آن را به به بیهودگی گمارد.
    افسوس میخورم که بعضی از بلاگها کم کم شبیه به صفحات فیس بوک میشود – کم عمق – تکرار مکررات – تحریک هیجان شبیه تیتر روزنامه های زرد – کپی کاری و عدم پختگی و نتیجه گیری یعنی مطالبش در بدو تولد چال میشود نه خوب تعریف میشود نه ادامه می یابد و نه نتیجه گیری دارد مزخرف شبیه فیلمهای شبه روشنفکرانه که میگوید مخاطب خود باید بفهمد منظورم چیست کسی نمیپرسد پس شما چه کاره اید؟ این که مطلب بی سروته بنویسیم و بگوییم تفسیرش با مخاطبه عین شیادی است برای چنین پستهایی باید کامنت خالی گذاشت و به نویسنده گفت شما هم منظورم را باید از این کامنت خالی درک کنی!

    1. بسیار نظر زیبایی بود ، من هم با شما موافقم واقعا این روزها ما در اینترنت وب سایت ها و صفحاتی را مشاهده می کنیم که از نظر توجه و درک نیاز مخاطب هیچگونه بویی نبرده اند و صرفا تبدیل شده اند به یک منبعی جهت درج تبلیغات و کسب در آمد و به نظرم در نتیجه کاربر قربانی درآمد یک فرد می شود.
      نمیدانم چرا ما در اینترنت بیشتر به فکر این باشیم که تمیز و به درد بخور باشیم تا سایر همفکران خود را بر اساس محتوای تولید شده پیدا کرده و با آنها وارد تعامل شویم بیشتر به دنبال ارائه محتواها در جهت بهبود رنک و کسب در آمد هستیم.

      واقعا تمامی سایت هایی که توسط ایرانیان ایجاد شده اند در یک جایی رسیده اند به درآمد مناسب و کیفیت خود را از دست داده اند اما وبلاگ های خارجی در عین حالی که خوانده شده و دارای کامنت های بسیار زیادی هستند و واقعا به فکر در آمد آنچنانی نیستند (مگر با برگزاری ورکشاپ های حضوری) به شدت محوبیت دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *