چرا توسعه پایدار زمان بر است؟ “جامعه بی گفتگو، ظرفیت های زبانی”

جامعه بی گفتگو و فرهنگ زبانی

جامعه بی گفتگو – مقدمه

در بررسی مسائل توسعه پایدار، عمدتا میتوان به دو بعد مهم توسعه اشاره کرد: بعد عملیاتی و مادی توسعه و بعد انسانی-عملکردی توسعه. بعد عملیاتی و مادی توسعه شامل برنامه هایی از اقتصاد، سیاست و جامعه است که در طیف «پیشرفت» جای گرفته اند. مسائلی نظیر نانوتکنولوژی، راه سازی، سدسازی و تربیت مهندس و بعد انسانی- عملکردی توسعه شامل برنامه هایی از اقتصاد، سیاست و جامعه است که در طیف «رشد و توسعه» جای می گیرند. نظیر تربیت انسانی، قانون پذیری، خرد گرایی، رواداری و چندفرهنگی.

مهم ترین اصل برای ورود به بعد انسانی-عملکردی توسعه فراتر از ساختار و سیستمی که بتواند «توسعه آفرین» باشد و نهال توسعه را حمایت و بارور سازد، در توانمندی هایی نهفته است که کمتر به آن ها توجه می شود. توانمندی هایی نظیر “گفتگو” با یکدیگر، “تفکر به جای تخیل” (که در آفات متدولوژیک تفکر در ایران به آن پرداخته ام) و توانمندی “نقد اصولی آرای دیگران”. از منظر سیستمی و نگاه به سیستم پیچیده و پیچیدگی سیستم، رشد تابعی از برهم کنش عناصر متفاوت درون یک سیستم است و برهم کنش عناصر متفاوت نیازمند «پذیرش تفاوت» ها در وهله اول و سپس استفاده از آن ها در جهت رشد درونزاد سیستم می باشد. اینجاست که عناصر «تفکر، نقد و گفتگو» جایگاه ویژه ای می یابند.

در این نوشته قصد داریم ظرفیت های زبانی «فارسی» در پیشبرد سه عنصر «تفکر، نقد و گفتگو» در راستای توسعه پایدار و رشد درونزاد سیستم جامعه ایرانی را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.

بدیهی است کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، آرا، اندیشه ها و آموخته های شخصی نویسنده اش می باشد و نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردید آمیز به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد.

جامعه بی گفتگو – ردپای تاریخ

محور نوشته ها و گفتارهای «رنانی» عمدتا حول «جامعه بی گفتگو» چرخیده است. بیشتر متخصصان عقیده دارند تاریخ انباشته استبداد ایرانی و دیدگاه دوگانه «سیاه یا سفید» در برابر حکومت در ادوار مختلف تاریخی باعث شده است ایرانیان ظرفیت و توان عملکردی گفتگو را نداشته باشند. قرن های متمادی استیلای فرهنگ چادرنشینی، ریش سفیدی و بزرگ ایلخانی در سراسر فلات ایران نقطه ای بزرگ در «رشد نیافتگی» و نبستن نطفه رشد یافتگی در این کشور تلقی شده است. به گواهی تاریخ و به گواهی جغرافیای سرزمینی ایران عمده ترین و برجسته ترین دیدگاه سیاسی تاریخی ایران از مسیری می گذرد که نمونه مهم آن در کتبیه داریوش به وضوح آمده است: “آن که با من بود را نواختم و آن که نبود را گوش و بینی بریدم”.

در فرهنگ سیاسی – تاریخی ایرانی حالت سومی وجود ندارد: یا دوست یا دشمن. معیار اصلی تفاوت دوست با دشمن البته در چنین فرهنگی به نازکی یک تار مو بوده است: تشخیص ها و قرائت های یک شخص خاص در رأس حکومت. قرائت هایی که به حکم انسان بودن نمی توانند همیشه صحیح و دقیق و درست و انسانی پیش بروند.

زبان فارسی (فراتر از همه تعصب ها و نوشتارهای تعصب آمیز و عقاید کینه توزانه ای که در دو سر طیف له و علیه آن وجود داشته است) نیز همگام با فرهنگ توسعه یافته است. اساسا زبان آیینه تمام نمای فرهنگ و فرهنگ آیینه تمام نمای زبان هر ملتی است. اگر فرض کنیم (و باز در این فرض سعی کنیم از نوشته های سراسر تعصب باستان گرایانه ایران شناسان عهد پهلوی اول و دوم فاصله بگیریم) در تمامی ادوار تاریخی زبان فارسی در ایران رسمیت و مقبولیت داشته است، آنگاه میتوان به سادگی ردپای تاریخ در «دوپهلویی» و «نادقیق» بودن زبان فارسی را استنباط کرد.

اجازه بدهید برای ساده تر شدن این مفاهیم چند مثال بیاوریم.

در زبان های غربی اروپایی و زبان های ژرمانیک عمدتا شمال اروپایی (آلمانی – انگلیسی – سوئدی ) سهم صراحت در زبان بسیار زیاد است. شاید برایتان جالب باشد که نخستین ایراد بر متون نوشتاری شرقیان در این کشورها “ابهام” است. زبان های شرقی و منجمله فارسی نمی توانند سهم زیادی از صراحت را در خود جای دهند. من این مسئله را همچنان که گفتم در ردپای تاریخ و جغرافیا درون زبان می بینم.

 

جامعه بی گفتگو و فرهنگ های زبانی

مسئله ای که باعث می شود آن زبان ها را Low Context و زبان های شرقی را High Context بخوانیم هم از همین جا ناشی می شود. زبان های غربی عاشق جملات کوتاه، تعبیرهای صریح و بسیار روشن هستند. بر  عکس زبان های شرقی عاشق جملات بلند، تعابیر ایهامی، ادبیات شعرگونه و جملات دوپهلو هستند؛ به عبارت دیگر زبان های شرقی مناسبت بسیار زیادی برای «شعر سرودن» و صحبت در مسائلی دارند که به فلسفه عرفان متصل می شود: مفاهیمی ماوراء الطبیعی، غیرقابل دستیابی و غیرقابل تعریف در جهان طبیعی – فیزیکی. مسائلی از فلسفه که هر فیلسوفی میتواند دیدگاهی در عین حال کاملا متناقض و کاملا «دخیل» و «صحیح» از قرائت خویش داشته باشد.

در مقابل زبان های اروپایی برای توصیف مسائل روزمره زندگی، مسائل ساده و روشن و صریح و بیان فیزیکی مناسبت فراوان دارند. این مسئله به خصوص در دو زبان انگلیسی و آلمانی که پشتوانه «فلسفه زبان» در آن ها قدرتمندتر است به وضوح دیده می شود. خصوصا که این دو زبان رسما در فلسفه زبان و هرمنوتیک فلسفی جزو پیشگامان در جهان محسوب می شوند و باز باید بر جمله طلایی گادامر تأکید کنیم که «ذهنیت نویسنده در متن مهم نیست، بلکه ذهنیت خواننده اهمیت دارد.» چنین بیانی از فلسفه به سرعت به سمت «ساده سازی مفاهیم سنگین زبانی و به نفع شنونده و مخاطب» پیش رفته است. البته که چنین فرهنگی در زبان های اروپایی نیز ناشی از سهم تاریخ و جغرافیا در آن هاست که مفصلا در نوشته های پیشین به نقش تاریخ در توسعه آن ها پرداخته ام.

جامعه بی گفتگو و فلسفه زبانی

در مقابل زبان فارسی به سمت ساختارهایی ابهام آلود، رازآلود و نافهمیدگی مخاطب سوق داده شده است. در زبان فارسی ما عمدتا معادلی برای واژه «فلسفه» نداریم (این واژه مستقیما از زبان «یونانی» “Philosophos” به زبان های اروپایی و در نهایت عربی و فارسی راه یافته است و مفهوم آن در Merriam-Webster به شکل Pursuit of Wisdom “آنچه در ادامه خرد می توان به آن دست یافت” یا “در جستجوی خرد” معنی می شود.) و واژه «فلسفیدن» در زبان فارسی عمدتا معادل «ژاژخائیدن» و به مفهوم امروزی «تولید محتوای زرد و هجو آمیز» معنا می شود.

 

 

به بیان دیگر زبان فارسی در طول تاریخ با ساختارهایی که به «خردورزی» مرتبط می شده اند آن چنان مأنوس نشده است. هم به دلیل انباشتگی استبداد تاریخی و هم به دلیل غلبه «تخیل» بر تفکر، فلسفه ایرانی در طول زمان به سمت ساختارهایی پیش رفته است که تدبر در آن ها نمی توانسته است به ساختار سیاسی حاکم آسیبی برساند: «عرفان». از آنجایی که چنین ساختاری در فلسفه صرفا از «جامعه بشری» رویگردان می شود و در امورات مربوط به «دنیای دَنی» وارد نمی شود، بی ضررترین نوعی از تفکر بوده است که اتفاقا در اثنای تاریخ به سمت «تخیل» هم کشیده شده است. ادبیات فارسی نیز پیرو همین دیدگاه به سمتی پیش می رود که ضمن تنقید حیات مادی و دلبستگی به جهان پیرامون و بی اهمیت خواندن زندگی «دو روزه» هر چه بیشتر «تخیلی» شود تا واقعی.

این را مقایسه کنید با تألیفات متعدد فلسفه غربی در باب حکومت، جامعه و سیاست: از ماکیاولی ، ولتر، منتسکیو و آرنت تا متفکران دیگر، هزاران رساله و مقاله و کتاب در باب مسائل جامعه شناختی، انسان شناختی، هستی شناختی، سیاست و حکومت تألیف شده است در مقابل «سیاست نامه» هایی که در ادبیات ما صرفا گردآوری «نصایح و تجارب زمان پادشاهی به اسلاف خود» است تا دیدی جامع و انسان شناسانه از جامعه ای که حاکم قرار است در آن حکمرانی کند. هر چند چنین تلقی صرفا به معنای کالبدشکافی و آسیب شناسی مسائل زیر پوست گفتگو در کشور ما صورت می پذیرد و باز به دلیل باز بودن ساختار بدفهمی و کج فهمی در زبان ما، مجبور به توضیح این نکته هستم که دست یابی به ساختارهای توسعه نیازمند بازنگری بی تعصب و تلاش برای فهمیدن گذشته فارغ از انحرافات فکری هفتاد سال اخیر در تفکر ایرانی است.

(لازم به توضیح است که مفاهیمی نظیر جامعه، اجتماع و انجمن که همواره در برابر واژگانی نظیر Society, Community و Assemblage ترجمه می شوند، در بیان مفاهیم دقیق واژگان زبان مبدأ به شدت ناتوان و گنگ هستند. در ادبیات حکومتی ایرانی قرن های متمادی واژه مورد استفاده برای People “رعیت” بوده است. رعیت و مفهوم تاریخی آن نمی تواند با ساختار فلسفی واژه Community یا Society «صرفا به ازای تعویض لباس کلمه» یکسان دانسته و پنداشته شود. رعیت یک مفهوم در برابر «چوپان» یا «خداوندگار روی زمین» تلقی می شود: “سیاه یا سفید” در صورتی که «مردم» و اعضای «Society» دلالت بر مفهوم «چندگانگی» و Multi- al دارند: چند رنگی و چند پارگی و در نهایت «رواداری “Tolerance” به جای مفهوم «مدارای» رایج در ادبیات ایرانی. البته که از ترجمه صحیح Tolerance در مفهوم «رواداری» هم چنان مطمئن نیستم.)

 

جامعه بی گفتگو – حساسیت به کلمات

مسئله اساسی با توجه به ساختار تاریخی و فلسفی زبان فارسی تا به امروز در «لزوم حساسیت به کلمات» در تمرین گفتگو نهفته است. زبان فارسی با توجه به ساختار تاریخی اش (خوب یا بد) مملو از ایهام و دوپهلویی است. نه تنها زبان فارسی که سایر زبان ها، گویش ها و فرهنگ های زبانی فلات ایران (و شاید خاورمیانه) با این وضعیت تا به امروز پیش آمده اند. آنچه مهم است این است که امروزه باید برای حرکت به سمت «توسعه» به عنوان نخستین و مقدم ترین اصل، به سمت گفتگو و اجازه برای گفتگو و انتشار گفتگوهای متفاوت پیش رفت. هر چند باید بر این نکته تأکید ورزید که اصل مهم در گفتگوهای ایرانیان با هم باید بر «حساسیت بر انتخاب کلمات» و «تلاش برای ابهام زدایی» از مفاهیم پیش برود. تلقی من از این مسئله در این است که احتمالا بهتر باشد برای پذیرش گفتگوهای همدیگر صرفا مدت زمانی برای «فهمیدن» مفهوم اصلی گفته های دیگران تلاش شود و سپس به سمت «بحث» و «نقد» پیش رفت. هر چند نقد فراتر از گفتگو نیازمند زیر ساخت ذهنی دیگری به نام «تفکر به جای تخیل» و «مدل ذهنی پذیرش نقد» است و احتمالا مرحله ای باشد که پس از «حساسیت دقیق به انتخاب  کلمات» بتوان به سمت آن رفت.

جامعه بی گفتگو – ابزارهای در دسترس

بدون اغراق میتوان به جمله طلایی مک لوهان در زمینه ابزارها با تمام وجود ایمان آورد؛ زمانی که میگوید: انسان ابزارها را می سازد و ابزارها انسان را شکل می دهند. امروزه در بستر تکنولوژی دیجیتال، ما به دورانی رسیده ایم که در آن موانع انتشار و گفتگوی آزاد از میان برداشته شده اند. هر انسانی می تواند به سرعت و با انتشار یک ویدئوی یک دقیقه ای پر از حاشیه، در طی چند ساعت میلیون ها نفر بیننده و دنبال کننده داشته باشد. هر چند تمایل عمومی قاطبه دنبال کنندگان بنا بر ردپای تاریخ و جغرافیای ما هم چنان «محتوای زرد» است؛ اما باز هم میتوان به سرسبز شدن آینده محتوا امید داشت. من قبلا نوشته ام که ما نیازمند «تربیت مخاطب» و «دنباله رو کردن» وی هستیم و این کار با نوشتارهای طولانی، تشویق به طولانی نویسی و طولانی خوانی ممکن می شود.

در مقام مقایسه دنبال کننده محتوایی زرد، ساختار ذهنی لازم برای جذب در حاشیه های زرد را درون ذهنش دارد: میراث هزاران ساله استبداد عشایری، پوچ فکری و سرگرمی خواهی در ذات همه ما وجود دارد. ابزارهای خانواده گرام نیز در مدلی بلوغ یافته اند که به Connection ها بیشتر از Content و Context اهمیت بدهند. ذات شبکه در Engagement و Impression بیشتر است و «مخاطب زدگی» نتیجه ملموس حضور در این شبکه هاست. از سوی دیگر موتورهای تحلیل رفتار مخاطب و ساختارهای Deep Learning استفاده شده در شبکه، همواره محتوای زرد بیشتری را به مخاطب نشان خواهد داد. تحلیل رفتار مخاطب هم چنان بر الگوریتم هایی متمرکز است که «رفتار جمع» را اولویت قرار میدهد و زمانی که از حدود ۲۴ میلیون نفر کاربر یک شبکه، حداقل ۵ میلیون نفرشان دنباله روی چند «فالش گرامر» باشند، موتور تحلیل مخاطب نیز محتوایی جز زردترین ویدئوی پربیننده برای عرضه نخواهد داشت. (خواندن بحث بین من و سجاد سلیمانی در این لینک هم می تواند برای فهم این داستان مفید باشد.)

 

من هم چنان معقتدم ما از مرحله «شفاهی» به مرحله «دیجیتال» پرش کرده ایم. اکنون نه میتوان در تاریخ به عقب بازگشت و شروع به ابهام زدایی و سبزنگاری محتوای زبان فارسی کرد و نه میتوان به برهه های حساس تاریخی بازگشت و چند نفر فیلسوف زبانی در آن ها گماشت که به کار تصفیه و پالایش و مفهوم سازی زبانی بپردازند.

درست است که ما میراث هزاران ساله استبداد را بر زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی داریم و درست است که اصلی ترین سلاح ما برای ورود به گفتگو، «حساسیت به کلمه» است؛ اما در عوض ابزارهای مفیدی هم برای «توسعه فرهنگی» در دست داریم.

همین است که من بسیاری از دوستان را به نگارش در پلتفرم های بلند نویسی و بلند خوانی، از ویرگول تا مدیوم و وردپرس تشویق می کنم.

من مهم ترین ابزار توسعه را در تشویق به «بلندخوانی، بلندنویسی» و در نهایت «وبلاگ نویسی» دانسته ام و میدانم. وبلاگ نویسی اما نه از جنس «دلنوشته شبکه اجتماعی زده»؛ بلکه از جنسی که نویسنده حداقل خودش را ملزم به خواندن ۲۰۰ صفحه کتاب قبل از نگارش هر مطلبی کرده باشد. ورود به عمق زبان فارسی (یا هر زبان دیگری) و کاویدن یک مفهوم تا ریشه های آن و در نهایت «تربیت مخاطب» برای حضور مستمر در این فضا، می تواند به سمت تربیت نسل هایی پیش برود که در آن ها «عمیق خوانی» از یک ژست صرفا روشنفکری (که البته این واژه هم در پرتو ابهام زبانی امروزه ناسزا خوانده می شود) به یک سنت دقیق و ملزوم تبدیل شود.

اینجا میتوان به شاخص ارزشمند دکتر سریع القلم برای انسان مدنی رسید که به صراحت وی را انسانی دارای توانایی نگارش سی صفحه متوالی و بدون برداشتن قلم در مورد خودش دانسته اند. قاعدتا انسانی میتواند در مورد مسائل مختلف به سمت «گفتگو و رواداری» پیش برود که توانسته باشد در مورد خویشتن حداقل سی صفحه بنگارد.

شاید برای شما تعجب برانگیز باشد اگر بگویم تمامی نوشته هایی که پس از آن متن ۱۲ هزار کلمه ای در مورد توسعه نوشته ام، از منظر مقایسه با نوشته ها و گفته های پیشینم در مبحث توسعه، عمیق تر و دقیق تر شده اند و شاید این نکته ای است که باعث می شود روی این وبلاگ چندین نوشته بلند با عنوان «چرا توسعه پایدار زمان براست» مشاهده کنید. البته هم چنان این مبحث ادامه خواهد یافت و در آینده به سمت پوشش بخش های دیگری از مسئله «زمان و توسعه» گام خواهیم برداشت.


ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است

و این چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید؟

۶ دیدگاه

  1. یاور. من نمی‌دونم دقیقا این خاطرات من ربط نزدیکی به نوشتت داره یا نه، برای همین اگر بی‌ربط بود از همین الان من دست پیش بگیرم بگم فقط خاطره است و بس ؛)
    اونجا که گفتی در فرهنگ‌های اروپایی صراحت بیشتر از دوپهلویی و ایهام و طعنه و کنایه کاربرد داره، اما اینجا برعکسه من یاد یک مشاهده افتادم که الان در ذهنم هست. اینکه مثلا من نمی‌تونم تحمل کنم دوستم بهم بگه ایمان تو دماغت بزرگه! من به عنوان یک ایرانی ترجیحم اینه که اگر جاییم بزرگه یک‌جایی رو به فرد سوم اما به‌صورتی که من هم بشنوم، بگی که: گوشت‌کوب می‌خوای، دماغ ایمان هست! (خودت دیدیش اون‌قدرها هم بد نیست به خدا).
    اما صراحت این آمریکایی‌ها رو من توی رددیت و فروم‌های دیگه دیدم. اما الان یادم نیست که لینک بدم بهت. گاهی تعجب می‌کنم که طرف یه‌جوری می‌نویسه من احساس می‌کنم با دعوا و شکایت چیزی رو نوشته، بارها دیدم صریحا نوشتن که «تو اشتباه می‌کنی»، «غلط گفتی»، «احمق» و چیزای بدتر، و در کمال تعجب دیدم طرف میاد و جواب میده، انگار نه انگار حرف ناخوشایندی گفته شده. حالا که دیدم گفتی غربی‌ها صریح‌تر صحبت می‌کنن، گمان بردم که علت این همه راست‌راست صحبت کردن می‌تونه همین باشه. البته تو اروپا زندگی کردی تو باید تایید کنی، اما گمونم انگلیسی‌ها به مراتب مودب‌تر از این آمریکایی‌ها باشن که من فروم‌هاشون رو خوندم.

    1. ایمان جان
      ممنون از نقل مشاهداتت

      به طور کلی در اروپا هر چه به سمت شمال غرب برویم فرهنگ ها صریح تر و «Direct» تر می شوند. اساسا در سه کشور سوئیس – آلمان و هلند صراحت کلام بسیار زیاد است. در انگلیس فرهنگ به گونه ای دیگر است. دراین کشور همه چیز Indirect می شود و خود «Directness» نوعی رفتار ضداجتماعی است. حتی در مواجهه با زیردستان هم نمیشود بهشان بگویی: «این کار را انجام بده لطفا» باید بگویی«خوشحال میشوم که این کار توسط شما انجام شده باشد».
      روزهای اول اقامتم در انگلیس همیشه وقتی در کافی شاپ میخواستم قهوه بخرم میگفتم «لطفا به من یک قهوه بدهید» و همیشه با نگاه متعجب باریستا روبرو می شدم. بعدها یادگرفتم باید بگویم: «میشه لطفا یه قهوه برای بیرون بردن داشته باشم؟» و این گونه رفتار سرد آن ها گرم تر می شد.

      در آمریکا وضعیت ترکیبی از فرهنگ انگلیسی – هلندی – ایرلندی و به طور کلی «همه جای جهان» است؛ اما هم چنان directness خیلی خوشایندشان نیست؛ هر چند مانند بریتانیایی ها در برابرش «گارد» نمی گیرند.

      امیدوارم توضیحاتم مفید بوده باشد.

      با مهر
      یاور

      1. خواهش می کنم جناب مشیرفر. ما فقط انجام وظیفه می کنیم، کار اصلی را دانش و قلم شما می کند. یکی از خوانندگان کانال، پاسخی برای این مطلب شما فرستادن که به زودی در کانال قرار خواهم داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *