بازی‌های توسعه یافتگی

قوانین کاری من

این مجموعه حاصل گردآوری تجربیات من از محیط های کاری است که در آن ها حضور داشته ام. لازم به ذکر نیست که این مجموعه تنها حاصل تجربیات شخصی نویسنده اش بوده و ممکن است در مورد خوانندگان به هیچ عنوان صادق نباشد.

قانون اول) در محیط های کاری، به محض وارد شدن «تغییر» ایجاد نکنیم. حتی اگر این تغییر قرار است در چینش میز و صندلی و کشوهای میزمان باشد. 

بگذاریم تا شش ماه اول روتین جاری در محل کارمان هم چنان «همان طوری باشد که هست.» ایجاد تغییر ولو در شخصی ترین بخش های فضای کار در روزهای اول باعث می شود همکاران و مدیر شما که قبل از شما در آن جا حضور داشته اند، از حضور شما «احساس خطر» کنند.

قانون دوم) در روزهای اول «بیش از حد» و «کمتر از حد» کار نکنیم. هم چنان یادمان باشد که «نباید» تغییر ایجاد کنیم. یادمان باشد که «ایده» های بزرگ مان را در روزهای اول «فاش» نکنیم. یادمان باشد که در روزهای اول قرار نیست کارکنان دیگر از حضور ما احساس خطر کنند؛ وگرنه ما همچون گلوله ای به دیوار برخورد کرده و به سرعت افسرده و فرسوده و خسته می شویم.

قانون سوم) موفقیت در تصدی یک شغل سازمانی نیست، در حفظ و «پایداری» آن است. یادمان باشد که به سرعت «شاد» نشویم. هر چقدر «شادی» درون مان بیشتر شود، به همان سرعت هم «افسرده» خواهیم شد.

قانون چهارم) بحث «در دسترس بودن منابع» را از یاد نبریم. هرچقدر بیشتر در دسترس باشیم و هر چقدر بیشتر و راحت تر «ایده» هایمان را به اشتراک بگذاریم، کمتر مورد توجه قرار خواهیم گرفت. (من بارها این اشتباه را تکرار کرده ام و بارها از آن درس نگرفته ام).

یادمان باشد تا زمانی که از «ما» نپرسیده اند هیچ نیازی نیست که «اطلاعات» و «ایده های» خودمان را تشریح کنیم. اگر خودمان با اشتیاق خودمان و بدون درخواست مدیرمان «ایده» هایمان را به زبان بیاوریم، به سرعت «کنار» گذاشته می شویم. مدیر و همکارانمان نخواهند فهمید که «ارزش» ایده های ما چقدر بوده است. “حتی اگر در جایگاه «مشاور کسب و کار» در سازمانی مشغول به کار شده باشیم، باز هم باید صبر کنیم تا مدیرمان شخصا «زمان» بگذارد و از ما «بپرسد».”

متمم قانون چهارم ) یادم باشد اجازه دهم شخص مقابل از من بخواهد و بعد که «آماده شنیدن» شد، ایده هایم را «حتی اگر خیلی هم ساده باشند» برایش بگویم.

در این صورت حتی ساده ترین و پیش پاافتاده ترین ایده ها هم «ارزشمند» تلقی خواهند شد. یادم باشد ذهن ما «خطای شناختی» دارد و نمیتواند «ارزش گذاری» را به صورت مستقل ارزیابی و به صورت دقیق تبیین کند. یادم باشد که در محیط کاری، تنها انتظاری که از ما در روزهای اول می رود، «ایده دادن» و یا «اصلاح ذهنیت» نیست، بلکه فقط «سکوت» و «انجام دادن کار روتینی است که به ما محول می شود». یادم باشد «در دسترس بودن بی حد و حساب و همیشگی ارزش من را پایین تر خواهد آورد.»

قانون پنجم) یادم باشد در صورت ارتقاء یافتن در سازمان و بالاتر رفتن در رده های سازمانی باز هم نباید «رفتار» و «نوع» رفتارم تغییر کند.

رفتار دوستانه در محیط کاری قبل از ارزیابی کامل میزان دوستی کارکنان و زیردستان سم مهلک است. یادم باشد که در مقام مدیر بهتر است مرموز باشم و خودم را اصلا برای همکاران آشکار نکنم تا این که با همه صمیمی باشم و دوستم داشته باشند. به قول ماکیاولی بهتر است زیردستان از شما بترسند تا این که دوستتان داشته باشند.

دیرآموخته‌ها
(این را دو سال پیش نوشتم. هنوز هم معتقدم که صمیمت بیجا بین کارکنان کشنده است. یک درس مهم دیگر هم امروز متمم این قانونم شد: در محیط کاری ارتباطات عاطفی به خصوص وقتی رابطه زیردست و بالادست داریم، بسیار خطرناک هستند.

این روابط ممکن است کل سازمان را تحت تأثیر خود قرار دهند. به خصوص زمانی که یکی از شما در رده «مدیر ارشد» کار می‌کنید.)

یادم باشد «اولویت» در سازمان انجام درست و دقیق کارهاست و لذت بردن از زندگی باید زمانی صورت بپذیرد که با کسانی باشم که واقعا می خواهند از بودن با من “لذت” ببرند. همکاران من لزوما این چنین نیستند و من در محیط کار «همکار» دارم نه «دوست».

قانون ششم) خیلی بد است وقتی کارمندم وارد اتاق می شود، به او بی اهمیت باشم ولی برای مدیران توجه کامل ارائه کنم. خیلی بد است که به مشتریان به ترتیب «قدرت و نفوذ اجتماعی شان» در خارج از شرکت «اهمیت» قائل شوم.

خیلی زشت است که در موقع صحبت کارمندانم با “گوشی” تلفن همراهم مشغول باشم. خیلی بد است که به کارمندانم القاء کنم ارزششان را لحظه ای درک می کنم و به آن ها به چشم «لیمو» نگاه می کنم. دردآورترین لحظه برای کارمندان این است که چنین حسی داشته باشند. این حس بی شک باعث از هم گسیختن همه پیوندهای «حرفه ای گری» درون سازمانم می شود.

قانون هفتم) یادم باشد در هیچ کسب و کاری، هیچ کس و هیچ بخشی از هیچ سازمانی، مهم تر و بهتر و عالی تر و به درد بخورتر از بخش دیگر نیست.

فروش لوکوموتیو کسب و کار است، اما این لوکوموتیو نیاز به سوخت دارد، نیاز به راننده دارد، نیاز به واگن هایی دارد که پشت سر خودش بکشد، نیاز به کسی دارد که به راننده چای بدهد، نیاز به چرخ و سیستم هیدرولیک و سیستم برق رسانی دارد، نیاز به کارگر فنی برای تعمیر و نگهداری دارد، نیاز به پیچ و مهره و محور و شفت و بوش دارد.

همه اعضای یک سازمان، به یک اندازه اهمیت دارند و تعریف آن ها در یک کسب و کار بنا به نقشی است که بر عهده دارند؛ اما هر سازمانی به “همه” آن ها به صورت همزمان نیاز دارد تا بتواند «پایدار» بماند.

قانون هشتم) اصل اساسی در هنر شاگردی کردن این است:
حتی اگر موضوعی به نظرم مسخره و خنده‌دار و بدیهی هم آمد، قبل از آن‌که زمان بگذارم و آزمایشش کنم، نباید با آن به «مخالفت» برخیزم.
نباید اسیر توهماتی چون «شغل بهتر من»،«درآمد بهتر من»،«فالوئر بالاتر من» و … قرار بگیرم.
حتی احمقانه‌ترین موضوعات از بی‌سوادترین آدم‌ها هم در دل خودشان چیزی برای یادگیری دارند.

مطیع بودن و باز بودن و «اجتهاد شخصی نکردن» و برای موفقیت سریع «تلاش نکردن» اصل مهمی در یادگیری است.

۱۵ دیدگاه

  1. این اولین روبرویی من با وبلاگ شما هست. از طریق معرفی محمدرضا شعبانعلی و این اولین مطلبی هست که در سایت شما مطالعه کردم و واقعا برام جالب بودند نظراتتون. این آدرس رو در فهرست وبلاگهای هیئت مدیره ی ذهنیم ثبت میکنم و سعی میکنم دانش جوی پیگیر مطالب شما باشم.

  2. ممنون از به اشتراک گذاری قوانین کاریتون.
    بیشتر از خوندن قوانین کاری، از خوندن کامنت‌ها لذت بردم.

    به نظرم این که نظرات شخصی‌تون رو بدون توجه به انتقاد و حرف بقیه میگید و سعی در تقلیل یا تصحیحش ندارید، ارزشمنده!

  3. یه سری از این تجربیات برای من هم اتفاق افتاده. مخصوصا ایجاد تغییر که معمولا سعی می‌کنم اشیاء دور و اطرافم رو اونطوری که می‌خوام بچینم.
    منم دقیقا به همین نتیجه رسیدم که فعلا چیزی رو تغییر نده تا زمانش برسه 🙂

  4. یادمان باشد که به سرعت «شاد» نشویم. هر چقدر «شادی» درون مان بیشتر شود، به همان سرعت هم «افسرده» خواهیم شد.
    چقدر خوب ، توضیح دادین !
    خداییش دیگه زیاد خوش حال بودن هم خوب نیست !.

  5. مرسی یاورجان 🙂 کاملا خصوصی سازی شده محیط ایرانی
    ممنون که تجربیاتت رو اینقدر خوب به اشتراک گذاشتی

  6. سلام آقای مشیرفر عزیز
    راستش من یادم نیست از کجا شمارو پیدا کردم ولی الان بعد از مدتی پیگیری مسیر محتوایی شما در وبلاگ،اینستاگرام و توویتر و حتی ویرگول میبینم که بعد از محمدرضا شعبانعلیِ عزیز شما ستون بعدی این جامعه هستید ( جامعه فعال در حوزه محتوا) و خیلی زیاد از دیدگاهتون و استراتژی محتوایی تون کیف میکنم.
    اما یک سوالی ازتون دارم که مدت هاست توو ذهنمه ولی میترسم بپرسم ولی امروز که توویت زدید خواب دیدید یه دختر پولدار پیشنهاد همکاری داده و احساس کردم شاید کمی فاکتور طنز هم در شما وجود دشته باشه دل رو زدم به دریا و گفتم بیام بپرسم و از عواقبش نترسم : )

    راستش من وقتی مطالب شمارو میخونم میام کامنت هارو هم میخونم( احتمالا همه اینکارو میکنند)
    دو سه باری دیدم که خیلی ترسناک جواب ملت رو دادید مثل همین زری خانومِ طفلکِ طبقه بالایی :د
    میخواستم اگه جسارت نیست بپرسم این روش جزو پرسونال برندینگ شماست یا نه شخصیت شما این شکلیه که مثل یه معلم سخت گیر چوب به دست بالاسر بچه ها ایستادید تا بهشون درس های حسابی بدید و درد اون کتک ها براتون مهم نیست ؟

    ببخشید اگه سوالم ناراحتتون کرد ولی من مثل اون بچه ی ترسوی ته کلاسم که یکبار جرات کرد بلند شه و حرفشو بزنه
    لطفا یواش تر بنوازید :د

  7. با سلام و ادب خدمت شما
    مطالب و این قوانین ۸ گانه به شدت جالب بود و کم و بیش با اتفاقات روز کشور ما کاملا شباهت دارد و بس…اما نکته ایی که جالب است قانون اول است که برای خود من اتفاق افتاد تا متوجه بشم تا روال عادی نشده تغییری رو ایجاد نکنیم…جالب بود در کل

  8. تعداد زیادی از دیدگاه‌هاتون با سیستم مدیریت منابع انسانی مدرن در تضاده! جالبه که من تا به امروز شما رو اندیشمندتر از این می‌دیدم!

    1. مدیریت منابع انسانی مدرن ایران و شرایط کاریش با اون چیزی که در دانشگاه‌ها تدریس میشه خیلی متفاوته.
      هر چند برای من خیلی مهم نیست که شما در مورد وسعت اندیشه من چه فکری می‌کنید.

      1. درس دانشگاه و شرایط جامعه یه بحث دیگه است و تفکر و استراتژی‌هایی که آدم توی این فیلد مهم در نظر میگیره و به دیگران یاد میده یه چیز دیگه. چرا انقدر باید نیمه خالی لیوان رو در نظر گرفت؟ چرا باید شرایط محیط و افراد رو نادیده گرفت و فقط به نقطه هدف نگاه کرد و پیش رفت؟ من در این باره مجموعه‌های زیادی رو بررسی کردم و مجموعه‌ای که مدیرانش دید صمیمانه‌تری داشتن و محیط منعطف‌تری رو ایجاد کرده بودن هم توی مدیریت منابع انسانی وضعیت بهتری داشتن و هم اینکه کارمندانشون با رضایت خاطر بیشتر و متعهدانه‌تر و مسئولانه‌تر کار می‌کردن.

        1. یه چیزی رو در رابطه با فلسفه اینترنت بهتون یاد میدم.
          در اینترنت یک فضای آزاد در اختیار همه قرار می‌گیره.
          شما اگر معتقدید که من اشتباه می‌کنم، مانعی نداره.
          می‌تونید یه سایت بزنید، یه وردپرس نصب کنید و شروع کنید به نشون دادن راه صحیحش و به قول خودتون نیمه پر لیوان به افرادی که دنبالش هستند.

          من تجربه شخصی مو نوشتم. شما می‌تونید بگید اشتباهه.
          اگر اشتباهه هم زندگی منه، اگر درسته هم زندگی منه.

          اگر شما فکر میکردید که جایی بهتر از اینه قاعدتا به جای اتلاف وقت‌تون با من میرفتید و همونجا مشغول می‌شدید.
          شما اگر معتقدی چیزی غلطه، درستشو بساز، به جای این که سعی کنی اون غلط رو اصلاح کنی.
          اگر هم نمی‌تونی درستش رو بسازی، ما با هم حرفی نداریم.

          1. سلام، ممنون از اشتراک تجربیات تون در محیط کار ایرانی
            آقای مشیرفر اجازه بده انتقاد هم بشه از صحبتات چه اشکالی داره شاید برای شما مفید نباشه ولی برای من که میام صحبت های شما و کامنت های زیرش رو میخونم، تصویر بهتری شکل می گیره. ممنونم

          2. نه. من این اجازه رو نمیدم.
            به دو دلیل مشخص

            اولا این که این‌ها تجربیات «من» هستند. تجربیاتی که یک شخص با پیش زمینه فکری خاص، در یک محیط خاص، در یک زمان خاص به دست آورده اساسا نه قابلیت ارجاع داره نه نقد.
            مثل این میمونه که شما احساس خوشایندی که دیگری از خوردن بستنی شکلاتی به دست میاره رو نقد کنید.

            دوم این که این همه تریبون، شبکه اجتماعی و جا برای نوشتن و گفتن و نقد کردن. چرا در سایت من و زیر کامنت‌های من؟
            من مسئول بخشش تریبون و صدا به افراد بی‌صدا نیستم.

            با مهر
            یاور

  9. سلام، ممنون بسیار تداعی کننده اشتباهات من بوده و مرور جامعی شد بر رفتار سازمانی خودم. ممنونم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *