سوء تفاهم

سوء تفاهم

از جمله کلماتی است که خیلی دوست ندارم در هیچ زبانی به کار ببندمش.

ظاهر قضیه اینگونه است که با وجود چندین سالی که با لقب و دیدگاه “دیوانه” (حداقل از سال ۸۴ خودم را دیوانه پنداشته ام) مشغول کار و زندگی و مهم تر از همه «نوشتن» شده ام، هنوز نتوانسته ام این مفهوم و لقب را برای خودم «برند» کنم.

با این که بارها و بارها در جای جای نوشته هایم با صدای بلند تأکید کرده ام که:

“جان من بستان تو ای جان را اصول

زانک بی‌تو گشته‌ام از جان ملول

عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی” 

 

ظاهرا هستند دوستانی که با وجود درج نوشته های گوناگون نظیر «مانیفست جنون» از من هنوز هم به سبک مردمان عامه می پندارند این لقب را گذاشتن بر خود نوعی تضاد و برای نشان دادن عقلانیت بوده است.

این در حالی است که من از هر چیزی که بوی عقلانیت بدهد بیزارم و با افتخار خودم را شخصی رها شده از بند عقلانیت می دانم.

این را در گفتگو با یک دوست متممی متوجه شدم که مرا آن قدر بزرگ پنداشته بود که از همکلام شدن با من می ترسیده است.

من بارها اعلام کرده ام که با وجود ذهنی مملو از خطاهای ذهنی و راهکارهایی که به دور زدن بیشتر شبیه هستند تا راهکار و چه کنیم که با این ذهن و مغز کم توان زاده می شویم و باید با آن بسازیم، اعطای لقب عقل مند و ساپینس احتمالا یک خطای نابخشودنی است و «احمق» لقب شایسته تری برای ابنای بشر است.

حداقل من این جرئت را دارم که با تمام وجود به «نفهمی» و «حماقت» خود اعتراف کنم.

عمدتا با روندگان هفت شهر عشق هم آواز شده و به شما می گویم:

«خویش ابله کن تبع میرو و زین پس

                         رستگاری زین ابلهی یابی و بس»

پس خواهشا اگر شما این جرئت را ندارید، خوشحال تر می شوم که حداقل مرا مانند خود نپندارید و بی هیچ رو دربایستی و بی هیچ ملاحظه ای هر چه میخواهید برایم بنویسید یا پیغام دهید.

مبادا از نوشته هایم مرعوب شوید که آن ها هم چیزی جز افکار پریشان یک دیوانه نیست.

کامنت ها را به همین دلیل «بدون تأیید» و «باز» کرده ام که “ترس” شما از من بریزد و فکر نکنید اگر نوشته ای برایم نوشتید و مخالفش بودم تأییدش نمی کنم. اساسا سال هاست که به مخالفین خودم «اهمیت» هم نمی دهم چه برسد که بخواهم به تأیید یا عدم تأییدش فکر کنم.

هرگز به این فکر نمی کنم و فکر نکرده ام که قرار است نوشته هایم در شما تأثیری بگذارند. اتفاقا آن ها را می نویسم که ثابت کنم «دیوانه» ام.

پس بنابراین وقتی اینجایید

 

هیچ آداب و ترتیبی مجوی

هر چه میخواهد دل تنگت بگو 

۹ دیدگاه

  1. سلام یاور جان،
    اینطور که به نظرم می رسه عقل برای تو بار معنایی منفی دارد و جنون، بار مثبت. حتی عقل رو تشبیه کردی به بند و زندانی که ازش رها شدی.
    به نظرم ضروریست که حداقل این دو کلمه و تعدادی کلمات کلیدی دیگر رو دقیق و به تفصیل به شکل کامل و مانع، تعریف و مفهوم پردازی کنی.
    برای من عقل، چراغ قوه ای هست که باهاش نور میندازیم روی واقعیت تا این واقعیت و روابط بین اشیا رو بشناسیم.
    ادر واقع ابزاری هست برای فکر کردن و استدلال و شناخت هر آنچه که وجود داره.
    قوانین و اصولی که عقل برای شناخت این واقعیت نیاز داره ( و بهش منطق میگیم) رو هم ارسطو اولین بار تدوین کرد (که احتمالا خوندی چون لازمه صحبت کردن در این زمینه این هست که تاریخچه ش رو خونده باشیم).

    اگه از منظر توسعه و رشد انسان بهش نگاه کنیم یک توانایی هست که در هفت سالگی اولین علائمش پدیدار میشه و اگر پرورش پیدا کنه تا ۲۰-۲۲ سالگی رشدش کامل میشه. اگر هم پرورش پیدا نکنه ( که معمولاً نمیکنه) ما بی عقل میمونیم مثل تقریباً تمام مردمی که همه جا میبینیم و درکل تاریخ داشته ایم.
    تو قطعاً در نوشته هات استدلال میکنی، سعی میکنی حرفات منطقی باشه، به علت و معلول و روابط بین موضوعات اشاره میکنی. میخوای واقعیت و موضوعات رو بفهمی. سوال میپرسی و با چرایی موضوعات ( که موضوع فلسفه ست و فلسفه هم یکی از علائقت هست) هم کار داری. خوب از نظر من همه اینها حیطه کار عقله و به کمک این ابزار انجام میشه. تو غیر از عقل و منطق از چی استفاده میکنی؟
    آیا خودت تعریف مشخصی از عقل داری یا صرفاً حرفهات بر اساس ضدیت با یک جریان و تفکری استوار شده؟ ( اگه اینطور باشه حیات این مفهوم وابسته به دشمنش هست)

    صحبتهای بیشتری هست اما برای اینکه صحبتم طولانی نشه از زدن اونها صرف نظر میکنم.
    پ.ن: اون دوست عزیز هم به نظرم باید بره چند هزار صفحه کتاب بخونه یا به هر طریقی روی خودش کار کنه و خودشو بکشه بالا که در مقابل هیچ کسی چنین حسی نداشته باشه.

    1. هیواجان

      خیلی ممنون که با این نوشته ات باعث شدی به فکر فرو برم. اگر اجازه بدی، چند روزی فکر میکنم و دوباره یه نوشته دیگه می نویسم. به این زودی ها البته نمیشه.
      الان باید به قولم عمل کنم و «آفات متدلوژیک تفکر» رو بحث کنم.
      بعد از اون میام سراغ گفتگویی با تو با عنوان «عقل مندی و جنون – مرز باریک انتخاب»

      با مهر
      یاور

  2. سلام یاورِ عزیز
    یادم نمی‌آید که از چه زمانی نوشته‌هایت را در سکوت می‌خوانم و حظ می‌کنم فقط می‌دانم خیلی وقت است. و آن گزارشِ یک قتل که چه قدر بر دل نشست. اما بیشترین دلیلِ این همراهی این چند خطِ تو بود: من با افتخار تمام از دنیای انسان های عاقل که در آن همه چیز قطعی است، عشق ناکافی است، زندگی مادی است…
    بارها خوانده‌ام و بارها در ذهنم تکرار شده‌اند. راستش ادعا داشتم که من نیز چنین دیوانه‌ای هستم. سعی کردم حماقت کنم و آن‌چه که دیگران به صلاحم می‌دانند را رها کنم. اما دنیا چرخید و چرخید تا حالیم کند که دارم لافِ جنون می‌زنم انگار. زورم به دنیا نرسید. زورم بر بندهایی که عرف به دست و پایم پیچیده بود نرسید. و حالا آن‌چه بیش از همه آزار دهنده‌ است همین است که بخواهم بپذیرم که عشق کافی نبود، راستی با منابعِ مالی سنجیده شد، دلِ بزرگ داشتن حماقتِ توست در چشمِ دیگران…
    چه قدر سخت است دیوانه بودن میانِ این جماعتِ عقل گرا و محاسبه گر.
    ببخش که وقتت را گرفتم.
    اما دلم تنگ بود و تو هم گفتی هر چه می‌خواهی بگو. و من ممنونم بابتِ این دعوتت.
    ارادتمند
    سارا

  3. یاور جان این حس رو که دوست متممی از همکلام شدن با تو می ترسیده رو خیلی خوب درک می کنم. وقتی برای اولین بار بهت پیام دادم، باورت نمیشه چقدر خوشحال شدم که سرت اینقدر شلوغه. همش استرس داشتم وای اگه قرار باشه باهات حرف بزنم چی باید بگم؟ تو اینقدر کتاب خوندی و خوب مینویسی که آدم از بی سوادی خودش در برابر تو خجالت می کشه.

    1. فکر می کنم شما جدا دارید اغراق می کنید. صحبت کردن با دیگری گیریم به شرط اینکه چند ورق بیشتر از ما دیده و خوانده اس، چه ترسی دارد؟
      اگر قرار باشد این وسط کسی خجالت بکشد منم که نوشته هایم «توهم» ایجاد می کنند نه تو داوود جان.

      با مهر
      یاور

  4. یاور شاید تلاشت برای برندسازی و تأکید بسیارت بر “دیوانگی” بوده که سبب شده دیگران از جمله من تو را در قلمرو “عاقلان” جای دهند.
    چون برند و برندسازی نیز در قلمرو عاقلان تعریف می شود.
    تأکید بسیار از این بابت می گویم که در نوشته هایت مدام از کلماتی چون “دیوانه” “مجنون” و “جنون” استفاده می کنی.
    به نظر من برای بیان دیوانگی و دوری گزینی از سرزمین عاقلان که در آن “همه چیز قطعی است, عشق ناکافی است, زندگی مادی است, راستی با منابع مالی سنجیده می شود, بزرگی دل بزرگی حماقت است و انسانیت در پرتو داشتن است” نیازی نیست که مدام بیانش کنی. چون چنین کاری نیز در قلمرو عاقلان جای دارد. آنها هستند که مدام تأکید دارند من مانند شما نیستم.
    تو می توانی حرف خودت را بزنی و مسائل را از دیدگاه خودت بنویسی بدون تأکید بر آن کلمات. خواه دیگران تو را “دیوانه” بپندارند خواه “عاقل”. مهم نیست. مهم بودن در دنیای عاقلان تعریف می شود.

    1. محسن جان

      چندین هزار ساله که عاقلان «برند» رو در اختیار خودشون گرفتند. البته که نام های دیوانگان بزرگ در تاریخ مانده، و البته عقلا آن ها را به نام خودشان هم زده اند. من از این تریبون باید برای دیوانگان کل تاریخ بشر احقاق حق کنم!

      با مهر
      یاور

  5. ماجرای أنا الحق گفتن حلاج شده این أنا المجنون گفتنها
    خلق رفتن بهش گفتن لااقل بگو هو الحق!
    غافل ازینکه به پیش عارف دو أنا نمیگنجد و به وقت دیوانگی، عقلی نیست که به دامانش چنگ بزنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *