در نقد خویشتن: در مورد رفتارهای بشری

Thinking Monkey

*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها و تجربه های شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته در آینده هدف نقد خود نویسنده قرار خواهد گرفت و بنابراین به جز آن به هیچ عنوان قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد. ***

در نوشته پیشین، از وراثت و ژنتیک و رفتارهایی که از زمان درخت نشینی مان باقی مانده است نوشته شده است. تمایل ذهن انسان به خود فریبی و میانبرها و خطاهای ذهنی به عنوان چاشنی اصلی بحث و وانمود کردن مورد بررسی قرار گرفتند. نوشته مشابهی در مورد وانمود کردن از منظری دیگر هم مورد بحث قرار گرفته است.

اگر از نتایج تحقیقات و TED Talk معروف Amy Cuddy بگذریم که معتقد است برای داشتن نتایج بهتر «گول زدن» ذهنمان ضرری ندارد و در واقع ضرورت هم دارد، اندیشه مطرح شده در نوشتار پیشین مبنی بر غیرواقعی بودن و اتوپیای اخلاقی از این منظر احتمالا هم چنان معتبر باشد.

رفتار بشر تابع ساختار و به قولی آنتی تزی از تز جاری است.

اما هنوز نمیتوان با این قطعیت و سرعت به جواب رسید. اگر سری به جهان باستان و یادگاری های تمدن های باستانی بیندازیم، متوجه دو نکته تقریبا متناقض می شویم:

الف) فرهنگ تا حد زیادی تابع و نشانه ای از جغرافیا است.

ب) فرهنگ تا حد زیادی تابع و نشانه ای از جغرافیا نیست.

مجموعه رفتارها، آداب، سنن، باورها و داشته های فکری را «فرهنگ» نامیدن می تواند تا حد زیادی تابع و نشانگر جغرافیا باشد، اما در عین حال باورها و رفتارهای فرهنگی ما در برخی موارد می تواند تابع فکرآوری و در واقع تماما «ضد جغرافیا» باشد.

الف) در نوشته پیشین اشاره کردیم که تفاوت بنیادین خشونت ورزی در جوامع شامپانزه ها و بونوبوها تابع آنتی تز رقابت بوده است. تز اصلی رقابت هم در جغرافیا و طبیعت خلاصه می شود. اما حتی دیده شده است که فرآیند شکار میمون های دیگر توسط شامپانزه ها احتمالا تابع تز کمبود منابع غذایی نیست و گاها نوعی رفتار برای گسترش عمق قلمروشان است. به واقع تابع قدرت، سطحی بالاتر از رفتار غریزی “خشونت” و تا حدی تابع فکرآوری است.

قدرت چگونه ارضا می شود؟ به نظر می رسد نشانه های فیزیولوژیک خاصی برای ارضای آن درون مغز ما وجود دارد که با مسیرهای ارضای نیازهای سطح پایین تر نظیر گرسنگی و تشنگی به شدت متفاوت است.
همین الان که شما در حال خواندن این متن هستید و تعداد خوانندگان من در افزونه های آماری سایتم ثبت می شود و بالاتر می رود، من نوعی احساس ارضای قدرت می کنم.

ارضای قدرت اما در مسیرهای مختلف تاریخی شکل و بوی متفاوت تری داشته است و طبعا از منظر ماهیت هم متفاوت بوده است.

تهاجم و کشورگشایی در تاریخ بشر اگر چه در سطح پایین تر و ژنتیک آن تابع رفتار خشونت بار است، اما در سطح بالاتر به ارضای نیاز “اثبات برتری” در رقابت تا رفتارهای پیچیده تری نظیر سودجویی و نفع از اندوخته دیگران و تصرف و غارت و به باور سریع القلم (۱۳۹۵) به ساختار اصلی فرهنگ عشیره ای قابل ترجمه است. (اگر در این مسیر به سمت هرم مازلو منحرف نمی شویم، می توان مسیر ارضای نیازهای انسانی را در هرمی خلاصه کرد که اساسا نیازهای غریزی هم برخی وقت ها میتوانند توسط بخشی از نیازهای سطح بالاتر که در عقلانیت متبلور شده اند، کنترل شوند. اما در این راه باز هم بایداز «آزمایش محک ادرار در برابر شکلات» مطلع باشیم.)
در این مدل رفتار ژنتیک آنتی تز جغرافیا و به تبع آن رقابت بوده است.

ب) جوامع بونوبوها به صورت مادرسالار اداره می شوند، در آن ها رقابت تقریبا وجود ندارد و خشونت در سطح یک رفتار ژنتیک به صورت رابطه جنسی ترجمه می شود. بونوبوها جنگ، صلح، ارسال پیام های مختلف و حتی سلام و احوال پرسی ها و Social Grooming های روزانه را هم به رابطه جنسی ترجمه می کنند. رفتار صلح طلبانه بونوبوها هم آنتی تز جغرافیاست؟
اگر رفتارهای انسان های دوستانه و غیراقتدار گرایانه بشر در قرن جاری را تابع آزمایش معروف میل گرام و پیروی از «ساختار» بدانیم، بخشی از رفتار بشر در ابتدای تاریخ که صرفا «ساختار» وجود نداشته است و نمی توانسته تابعی از ساختار و تکامل جامعه شناختی و اندیشه ورزی صرف بوده باشد، با آنتی تز بقای طبیعت و جغرافیا همخوانی نشان نمی دهد.

نشانه ها و علایم بسیار زیادی از جوامع ابتدایی «مادرسالار» در میان انسان ها وجود دارد: خدای مادینه نگهبان خانه، زنان پادشاه، توتم هایی با بدن زن، آیین های زنده شدن و باروری طبیعت، “مادر طبیعت“، الهه ها و خدایان زن و در نهایت واژگانی نظیر “افشین” که در نظام پادشاهی آشور به شخص «پادشاه» اطلاق می شده است و در اصل و لغت در مفهوم “کدبانوی خانه” است. جالب تر آن که حتی در مناطق بسیار خشن جغرافیایی نظیر مغولستان که انتظار می رود فرهنگ به شدت در فراز و فرودهای جغرافیایی بدوی و خشن و Raw باشد هم واژگانی نظیر «خانم» (که در اصل «خان من» بوده است) یا «خاتون» (ملکه و زن قدرتمند در سلسله مراتب فرمانروایی مغولان) به چشم می خورد.

اتنا
اتنا الهه جنگ در یونان باستان

طبعا نمی توان جوامع مادرسالار بشری را که اتفاقا در محل ها و اقلیم های بسیار متفاوت جغرافیایی از هم قرار گرفته اند، با آنتی تز وفور مواد غذایی و مساعد بودن شرایط زندگی (همانند آن که در مورد بونوبوها تصور میکنیم) تفسیر کرد.

به نظر می رسد جوامع مادرسالار بشری تابع آنتی تزی فراتر و پیچیده تر از تئوری بقا و طبیعت باشد: نوع کار.

برگرفته از کتاب تاریخ دنیای قدیم
یک نمونه از جوامع ابتدایی بشری

اگر تفاوت نوع کار را مثلا در شمال ایران با سایر مناطق درنظر بگیریم، زنان در این مناطق جامعه پذیرتر هستند. این زنان اوقات بیشتری از زنان جنوب کشور را در بیرون از خانه (در عرف سنتی) مشغول کار بوده اند و از سوی دیگر “شالیکاری” کاری خانوادگی و نیازمند مشارکت زنان بوده است. بنابراین به نظر میرسد زنان در مناطق شمالی کشور در تصمیم گیری ها نقش فعال تری دارند و تابوهای کمتری در اجتماع برای آنان مطرح می شود. چنانچه از منظر بحث «المان های زنانه در معماری» شهرهای شمالی به داستان بنگریم و آن را با المان های معماری در سایر مناطق کشور مقایسه کنیم، احتمالا تفاوت های معناداری در نحوه اداره شهر و نمای شهری هم بتوانیم بیابیم.

به واقع نظام های مادرسالار در ابتدای تاریخ بشری به طور کامل تابع ارزشمندی کار «فلاحت» در عامل «نان آوری» خانواده بوده است. زنان در مدیریت خانه، نگهداری کودکان و هم چنین کشاورزی نقشی فعال تر و مهم تر داشته اند و خود این موضوع تابعی از تکامل ابزارهای سنگین کشاورزی به ابزارهای ظریف تر و کارآمدتری است که دیگر نیازمند نیروی عظیم مردانه برای کشاورزی احساس نمی شده است. در آن دوره خانواده و بعدها قبیله ها در خانه های دراز (خانه های اشتراکی) سکونت داشته اند و محوریت و مدیریت کلیه امورات تماما بر عهده مادران بوده است. آن روزها نسب و نام اعضای خانواده از «مادر» گرفته می شده است و نه از «پدر».

سهم مردان برای تأمین «معاش خانواده» از طریق شکارگری و گردآوری بسی کمتر از زنان بوده است و همین باعث تسلط زنان بر امورات تصمیم گیری در ابتدای تاریخ بشر بوده است. به واقع «فکرآوری» و تکامل ابزار، آنتی تز نظام خانوادگی و در سطحی پایین تر آنتی تز «همکاری و زندگی گروهی جمعیت ها و به قولی گله های انسانی» بوده است.

در واقع در طبیعت جنس «ماده» اساسا از جنس «نر» ارزشمندتر است. زایش و پرورش و تداوم بقاء به خصوص در گونه ای که فرزند و نسل آینده تا سال ها نیاز به مراقبت مستمر و آموزش مهارت های زندگی دارد، در بخش عمده ای بر عهده «مادر» است. نرها در طبیعت بیشتر وظیفه به اشتراک گذاشتن ژن ها را دارند و شاید به همین دلیل است که در برخی گونه های عنکبوتیان نظیر بیوه سیاه یا در گونه هایی از حشرات نظیر مانتیس یا پشه، جنس نر پس از جفت گیری توسط ماده خورده می شود تا پروتئین مورد نیاز برای پرورش نسل بعد تأمین شود.

آنتی تز رقابت، اهمیت و ارزشمندی «پرورش نسل آینده» است. اما در میان انسان ها این اهمیت در یک جایگاه متفاوت تر هم تعریف می شود: «نان آوری». رفتارهای بسیار پیچیده تری نظیر «مذاکره» ، «برنامه ریزی استراتژیک»،«مدیریت» و «مشاوره» را هم شاید بتوان در پرتو این آنتی تز مورد بررسی قرار داد. به واقع نیازهای جوامع و اجتماعات انسانی بسیار پیچیده تر از آنی هستند که توسط طبیعت به صورت تز و آنتی تز های ساده تعریف می شوند.
اینجاست که میتوان جمله معروف انگلس را وام گرفت: “کار انسان را آفرید.” و البته آن را به این صورت درآورد: ” نوع کار جایگاه انسان را آفرید.”

نتیجه گیری

با آن چه در این نوشته آمد، به نظر می رسد ریشه یابی رفتارهای ژنتیک و محدود شده در ساختارها (بر خلاف آن چه در نوشته پیشین آمده است) پیچیده تر و طولانی تر از آن باشد که بتوان به همین سادگی آن ها را تفسیر کرد. هدف اصلی اما در بررسی این نکته بود که چگونه رفتارهای فردی و اجتماعی بشر را باید به سمت و سوی توسعه پایدار هدایت کرد و چه پارامترهایی برای ساختن ساختارهایی که توسعه آفرین هستند به کار برد.
در آینده پس از مطالعه کامل آثار دن اریلی، دوباره به این نوشته باز خواهیم گشت.


آفتابا چه خبر؟
این همه راه آمده ای
که برین خاک غریبی برسی؟
ارغوانم را دیدی سر راه؟
چه به او گفتی، او با تو چه گفت؟
نه چرا می پرسم
ارغوان خاموش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *