توسعه چهره‌ای تماما زنانه دارد؛ درباره‌ی نقش زنان در توسعه در گفتگو با معصومه شیخ‌مرادی

توسعه پایدار جهانی و اهداف آن

توسعه چهره‌ای تماما زنانه دارد

آنچه‌ در این نوشته می‌خوانید مطابق معمول این وبلاگ نظرات، اندیشه‌ها و برداشت‌های شخصی نویسنده‌اش هستند و نویسنده در تمامی بخش‌های این متن با اعتقاد تردیدآمیز به «مرگ مؤلف» این مطلب را نوشته‌است. بدیهی‌ است این نوشته‌ها برای فهم بهتر مسئله‌ی توسعه نگاشته می‌شوند و قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارند.

نقش زنان در توسعه‌ی پایدار چیست؟ این کمابیش عنوان سؤالی بود که دیرزمانی «معصومه شیخ‌مرادی» از من پرسیده‌بود. مدت‌های مدیدی بود که دوست‌داشتم مجموعه و سلسله نوشته‌های «چرا توسعه‌ی پایدار زمان‌بر است» به اتمام برسند تا بتوانم به این مبحث برسم.

این مطلب اما بسیار پراکنده است و نظم دقیقی بین بخش‌های مختلفش وجود ندارد. ضمن این‌که برخی از مطالبی که این‌جا می‌نویسم را به صورت پراکنده قبلا در توئیتر نوشته‎ام. اما این‌جا به دلیل بازبودن دستم در توضیح بیشتر، می‌توانم کامل‌تر و دقیق‌تر توضیح دهم.

بیشتر ادبیات این متن آلوده به افکار دکتر رنانی و سخنرانی‌های وی در مورد «کودکی و توسعه» در ایران است که نمی‎توانم فعلا تحلیلی بهتر و جامع‌تر از تحلیل ایشان برای مسئله‌ی «توسعه و زنان» داشته‌باشم. برخی از نوشته‌هایم انعکاس صحبت‌های ایشان و برخی افکار درونی خودم هستند.

راستش اصلا فکر‌ نمی‌کردم روزی آن‌قدر تحت تأثیر یک سخنرانی قرار بگیرم که حتی نخواهم ادبیات آن را تغییر دهم.

به هر حال انتظار یک متن جامع و کامل و دقیق را نداشته‌باشید.َ

مقدمه

اگر بخواهیم توسعه‌ی پایدار را در تمام مدل‌هایش دقیقا بررسی کنیم، تلویحا یا صریحا باید به این نکته برسیم و بر آن تأکید کنیم که «توسعه چهره‌ای شاید تماما زنانه داشته‌باشد.»

می‌گوییم و می‌نویسیم توسعه و نمی‌گوییم و نمی‌نویسیم رشد و پیشرفت. ما در پنجاه سال گذشته «رشد و پیشرفت» داشته‌ایم، اما قطار توسعه‌ی ما در روی ریل نه تنها متوقف شده که زنگ‌زده و پوسیده و در حال از هم‌پاشیدن است. با ادبیات قاضی مرادی، ما در چرخه‌‌ی تاریخی انحطاط قرار داریم.

در پنجاه سال گذشته، نرخ مشارکت اجتماعی زنان ایرانی (از ۱۳۴۵ تا ۱۳۹۵) همان ۱۳٫۵ درصد باقی مانده‌است. یعنی زنان ما در طی پنجاه سال (حدودا سه نسل و با اغماض چهار نسل) توانمندتر نشده‌اند.

در حالی که در پنجاه سال گذشته، نرخ ورود زنان به دانشگاه‌ و دریافت مدارک و مدارج تحصیلی بالای ۹۹ درصد رشد نشان می‌دهد.

زنان ایرانی در چهار نسل اخیر، «دانشمند» (اگر بتوانیم خروجی دانشگاه‌های ایران را دانشمند بخوانیم) شده‌اند، ولی توانمندی‌های آنان افزایش نیافته‌است.

در همین کشور دوست و همسایه‌ی ما برخی از ارشدترین مقامات و آنانی که در رأس هرم‌های تصمیم‌گیری قرار دارند، «زن» هستند.

قبلا در هندوستان برای این دسته از زنان نام ویژه‌ای هم داشتند: «پروانه‌های آهنین» (به تعبیر فالانچی در کتاب جنس ضعیف)

به اسم وزارت‌خانه حتما دقت کن: وزارت توسعه‌ی زنان و کودکان.

این نام‌گذاری اگر بر مبنای واقعیت باشد (حقیقتا از درون جامعه‌ی هند آگاهی ندارم) یعنی این کشور در مسیر توسعه به خوبی گام برداشته‌است.

توسعه چهره‌ای تماما زنانه دارد. زنان در پست‌های مدیریتی ارشد

سؤالات اصلی

زنان ایرانی که مدارک تحصیلی، آموزش‌های محیط کاری و توانمندی‌های مدیریتی را دارند، چند درصد از صندلی‌های پست‌های مدیران ارشد را دارند؟

چند درصد از مهم‌ترین، بالاترین و حساس‌ترین پست‌های مملکت به دست زنان اداره می‌شود؟

چقدر از «مدیریت سیاسی» کشور در دست زنان است؟

چند درصد از زنان ایرانی را می‌شناسیم که اتفاقا در خارج از کشور به پست‌های مهم مدیریتی و پست‌های ارشد دست یافته‌اند؟

تمام این نوشته بر این نکته تأکید می‌کند که «مسیر توسعه‌ی ما از مسیر نادرستی گذر کرده‌است» و در هیچ جایی نمی‌گوییم «زنان ایرانی» خودشان نخواسته‌اند و نتوانسته‌اند.

نه می‌خواهیم از آن طرف بام «فمینیست‌ها» بیفتیم و نه از این طرف بام که «خودشان نخواستند» یا «خودشان چشم دیدن هم‌‌دیگر را ندارند.»

من این مسائل را در سطحی نمی‌بینم که بخواهم وقت ارزشمند شما و خودم را برای نوشتن‌شان تلف کنم.

همه‌ی صحبت من این‌است: مسیر توسعه‌ی ما هیچ برنامه‌ای برای توانمندسازی زنان در نظر نگرفته‌است.

و اساسا شاید این مسئله را کم‌اهمیت و بی‌وزن ببیند.

شاید اصلا در مسیرهای توسعه‌ای که از زمان اکتشاف نفت تا همین امروز ترسیم می‌کنیم، اصلا مسئله‌ی توانمندسازی زنان را ندیده‌باشیم.

دلایل متعدد جامعه‌شناختی پشت این ناآگاهی ماست.

زنان چه نقشی در توسعه دارند؟مادر، توسعه چهره‌ای تماما زنانه دارد.

این عکس دلخراش از حادثه‌ی زلزله چین را حتما دیده‌ای. «مادری» که با تمام وجود بچه‌اش را در آغوش گرفته‌است و زیر آوار رفته‌است.

در این تصویر «قدرت شفقت» است که تمام کادر را پر می‌کند.

ما از قدرت عظیم و پتانسیل بالای زنان و قدرت بالای «شفقت» آنان ناآگاهیم.

شفقت آن‌قدر در تربیت انسانی مؤثر است که هیچ عامل دیگری را نتوان جایگزینش کرد.

مادران به صورت طبیعی «پر از شفقت» هستند.

کارکرد شفقت در تربیت انسانی زدودن تیزی‌های روح و روان انسان و تزریق روح دیگرخواهی در انسان است.

چه برنامه‌ای برای مادران ایرانی، و برای آموزش تربیت نسل توسعه‌خواه، پرسشگر و آرمان‌خواه داریم؟ یا داشته‌‎ایم؟

تقریبا هیچ برنامه‌ای در برنامه‌های توسعه یافت نمی‌شود.

توانمندسازی زنان نخستین، بنیادی‌ترین و مهم‌ترین گامی است که در توسعه‌ی ایران باید برداشته‌شود.

دومین گام آموزش «پرسش‌گری» به مردم ایران است. این گام نیز از طریق گام اول تحصیل می‌شود. مادران قادرند با نقش بزرگ و پررنگ خود در تربیت فرزند، «انسانی پرسش‌گر، کنجکاو و جستجوگر» تربیت کنند.

من همیشه بر یک مسئله‌ی مهم در توسعه معتقد بوده‌ام و آن هم این بوده‌است که «عمدتا کشنده‌ترین مسئله این است که راهکار مشکل را پیش ببرد.» و همواره پس از مطالعه و تدبر در آثار بزرگان توسعه‌ی ایران توانسته‌ام به جمع‌بندی تقریبی برسم که «عمده‌ی راهکار‌های توسعه‌ای ما سؤال‌محور نیستند، پاسخ محورند.»

نفت پاسخ سؤال «چرا توسعه‌یافته نیستیم» نبود. پاسخ سؤال دیگری بود: چرا درآمد‌ نداریم؟

نفت پاسخ است؛ پاسخی که حتی برای آوردنش هم متکی به واردات شدیم و پس از آن بی‌محابا و با تمام توان، دستاوردهای توسعه را وارد کردیم.

غافل از این‌که توسعه‌ی بشری وقتی به صنعت نفت رسیده‌است؛ قبلا آن‌قدر کشاورزی را توسعه داده‌است که بخش مولد اقتصادش باشد و نفت برایش راهکار افزایش محصولات کشاورزی از طریق تأمین سوخت مکانیزاسیون است و محل درآمد مستقیمش نیست.

ما همان قسمت پاسخش را دیدیم و البته که منابع بشری همواره «فُر دید» هستند. یعنی همان‌قدر که «فرصت» برای رشد و توسعه هستند، «تهدید» هم محسوب می‌شوند.

گاها این تهدید را Resource Curse یا نفرین منابع خوانده‌اند. به خصوص برای کشورهای نفت‌خیز این اصطلاح در ادبیات توسعه وجود دارد.

من البته معتقدم با اصلاح ساختار نظام آموزشی و تأکید بر مشارکت و جامعه‌پذیری زنان ایرانی، گام‌های دشوار بعدی هم برداشته خواهد شد. ما چاره‌ای نداریم جز این‌که بپذیریم حداقل در ۵۰ درصد امور باید «مشارکت» زنان را داشته‌باشیم.

مشارکت نه به معنای انتصاب منشی و کارمند دون‌پایه که با حقوق کم‌تر کار کند. مشارکت به معنای انتصاب زنان بیشتر به مشاغل رده‌بالای مدیریتی. مشارکت به معنای تربیت زنان و توانمندکردن آنان.

مشارکت به معنای آموختن نحوه‌ی تربیت نسل آینده. مشارکت به معنای قدرت بخشیدن به دختران. مشارکت به معنای بازگرداندن حس «عزت نفس» به زن ایرانی.

شاید کلید توسعه‌ی ما صرفا در «تربیت نسل‌های آینده» باشد. هرچند من امید چندانی به نسل‌های امروز و آتی برای توسعه ندارم. به ندرت فکر می‌کنم نسل‌های تربیت نیافته و توسعه‌نخواه ما بتوانند یک تغییر عظیم در درون خودشان بدهند و توسعه‌خواه شوند.

حتی اگر از دانمارک و سوئد و ژاپن هم الگوهای توسعه‌ای وارد کنیم، بدون سرمایه‌گذاری و توجه جدی به بخش «تربیت» و مهم‌تر از آن «مشارکت زنان در توسعه» همانند همه‌ی گذشته‌هایمان «شکست توسعه» حتمی است.


ارغوان

خوشه‌ی خون

دامن صبح بگیر

و از سواران خُرامنده‌ی خورشید بپرس

کی بر این درۀ غم می‌گذرند؟

۷ دیدگاه

  1. یاور جان .
    ممنون که این پست رو نوشتی. نه به این علت که به سهم یا نقش زنان در توسعه توجه کرده بود ، بلکه به دلیل سوالهای زیادی که در ذهنم ایجاد شد.

    درسی که از تفکر سیستمی آموخته ام این است که کارهای کوچک، کم اهمیت یا بی اهمیت نیستند. منتها ما در تخمین زدن اهمیت یه کار، نقش و حتی آدمها معمولا به کمیت توجه بیشتری می کنیم چون قابل اندازه گیری است و کیفیت به آن راحتی ممکن است در عدد نگنجد. و گرنه گاهی فقط “یک” کار می تواند دامنه و عمق اثری بسیار ماندگار داشته باشد‌.

    در مورد “فرصت برابر” صحبت کرده بودی. گمان می کنم یه خطای بزرگ در نگرش جامعه انسانی ، نه فقط در ایران، بلکه حتی در کشورهای ظاهرا توسعه یافته، در مورد حقوق زنان وجود دارد و آن این است که این موضوع اساسا ” مساله زنان” شمرده می شود. به نظرم همین نگرش باعث چه خیانت ها که به جامعه مردان و زنان نشده است. کمترین نتایج آن پرخاشگری زنان و خشونت علیه مردان بوده است.

    مساله فرصت برابر یا حق انسانی برابر با مردان نداشتن برای زنان و بسیاری موارد دیگر از این دست، اتفاقا برای مردان هم کم مشکل آفرین نبوده است. حداقل عده زیادی از مردان جامعه را از داشتن زنی قدرتمند در کنارشان چه به عنوان همسر، دوست یا همکار محروم کرده است.

    دوستی تعبیر خوبی برای این کج فکری به کار برد:
    ” داشتن حق برابر زنان ، برای اجتماع مردان و زنان اگر آن را به یک پرنده تشبیه کنیم، فقط داشتن یک بال کامل و صاحب دو بال متقارن شدن نیست. با آن دو بال قوی و توانمند می شود پرواز کرد.”

    به نظر من پذیرش همین یک مورد به عنوان یک مورد زیربنایی می تواند الگوی رشد و توسعه یک جامعه را دگرگون کند.

    این پذیرش، ماهیت حضوری و وجودی زن در جامعه را طوری تعریف می کند که حالا می شود به این زن برای تربیت نسل بعدی که توسعه خواه هم باشد اعتماد و کمک کرد. زنی که حرمت نفس، اعتماد به نفس و وجودش همیشه نادیده گرفته شده ، حتی مفهوم توسعه را هم کج خواهد فهمید.

    نمی خواهم بگویم همه چیز از خود زنان آغاز شده، و همینطور اینکه جامعه ، دولت و آن مسوولین ناپیدا باید کاری کنند تا وضع عوض شود.

    حرفم این است که مهم است زنان یک جامعه به جای آنکه آنها را تبدیل به مردان زن نمایی کنیم،یا به جای اینکه ” مردانه بازی کردن” را برایشان تبلیغ کنیم، بفهمند و درک کنند و لمس کنند که همین که هستند ” خوب” و البته ” کافی” است. منظورم خود زن بودن است.

    این روزها دختران زیادی را می بینم که اگر آرایششان را پاک کنی و آثار ظاهری زن بودن مثل مو، پوشش و … را از آنها جدا کنیم، رفتارشان با مردها مو نمی زند.
    زنانی که نه در جمع زنان پذیرفته می شوند و نه مردها آنها را به چشم زن می بینند. تنها، خسته، مستهک ، بعضا پرخاشگر و گاهی موفق اند. اما آن تعارض درونی با آنچه که هستند دارد ذره ذره می کشدشان.

    به نظرم مهم است که قبل از طرح موضوع توسعه، اول بگوییم می خواهیم در چه چیزی توسعه یافته شویم. توسعه اقتصاد، توسعه فرهنگی، توسعه اجتماعی و …غیره. کدام اولویت مان است؟ به کدام نیاز بیشتری داریم؟ کدام زیربنایی تر است و بقیه از آن سر بر می آورند‌؟

    در مورد زنان، حداقل با فهم ناکافی خودم از توسعه اولین قدم را خودباوری زنان می دانم. و این اساسا درونی است و در یک بستر با امکانات اولیه کافی مثل احترام به تفاوتها، پذیرش آنها و تحمل قدرتمندی زنان شکل می گیرد. آن هسته ی اولیه لعنتی، ولی مهم ، که ایجاد شود، مثل آب خودش جریان می یابد‌ .

    در این چنین فضایی ، دیگر مهم نیست آن زن مدیر ارشد یک سازمان باشد، یک معلم باشد یا در خانه کنار فرزندانش حضور داشته باشد. این زن تزریق کننده قدرت، خودباوری، پرسشگری و اعتماد و عزت نفس است. این زن برای ساختن و پیشروی در حال کار است. هر جا را بسازد ، به آبادانی و توسعه کمک کرده است.

  2. سلام یاور جان
    زنان توانمند کم هستند خب ما از کجا باید شروع کنیم که چنین ویژگی رو به دست بیاریم؟
    بعضی عوامل و شرایط ها به خانواده و محیط برمیگشت خب من خودم باید چیکار کنم؟

  3. این متن پر از پراکنده گویی است پیشاپیش اعلام کنم.

    ممنون یاور بابت مطلب خوب و عمیقت

    راستش این نوشته واقعا جای کندو کاو فراوان دارد و شاید دریایی است که باید به اعماق آن رفت هر چند بیم جان باشد. قصه ای است کمی تلخ به قدمت عمر انسان.

    گفته بودی (ما چاره‌ای نداریم جز این‌که بپذیریم حداقل در ۵۰ درصد امور باید «مشارکت» زنان را داشته‌باشیم.) فکر می کنم شاید این آرزویی بیش نباشد و به عمر ما و شاید نوادگان ما هم قد ندهد وقتی شریل سندبرگ هم از آمار جهانی ۱۰ درصد اگر اشتباه نکنم در پست های مدیریتی خبر می دهد. حالا دیگر قصه ایران بیشتر هم تلخ می شود.

    من شخصا زن توانمند را در هر عرصه ای چه مادری و چه اجتماعی ستایش میکنم چه مادری که فرزندی نیک پرورش می دهد چه زنی که در نقش های مدیریتی بسیار شاخص و چشمگیر و تاثیرگذار حضور پیدا می کند.

    اما متاسفانه ما امروز حتی مادر توانمند هم کم داریم. احتمالا هزاران دلیل دارد یکی اینکه برای هر گونه تغییری زنان جامعه ما اعتمادبه نفس و انگیزه رشد و پیشرفت ندارند و به زندگی رفت و روب و شتشو و بدون آگاهی عادت کرده اند وقتی زنی می خواهد برای تغییر اقدام کند هزاران صفت مبنی بر نتوانستن به او داده می شود همه اینها توان حرکت را از او می رباید و عزت و نفس و اعتماد به نفس او را خدشه دار می کند.

    زن برای رشد و تغییر باید ابتدا از لایه سنگین خانواده که او را جز برای ازدواج آنهم ازدواجی صرفا جهت رفع تکلیف و چون دختر است حتما باید خانه بخت برود و نه حتی ازدواجی آگاهانه میخواهد همینجا آزادی عمل او برای بسیاری اقدامات در غل و زنجیر می رود فرصتی به او برای شناختن خود هم داده نمی شود، اگر از این لایه گذشت لایه جامعه و مردان و زنانی که آمادگی پاسخ مناسب به حضور او در جامعه را ندارند وجود دارد یک زن اغلب برای اثبات خود در پست های مدیریتی روند فرساینده ای را طی می کند بسیاری از دوستانم بارها از پست های مدیریتی صرف نظر کرده اند و عطایش را به لقایش بخشیده اند به هزار و یک دلیل.

    اما مردان به آسانی و لااقل نه به سختی زنان از این لایه ها عبور کرده و ذهن آزاد و فعال تری برای مدیریت دارند.
    ما نگذاشته ایم زنان خودشان باشند.
    عزت نفس شان را از آنها گرفته ایم.
    از کودکی آنها را به عنوان جنس ضعیف و دوم پرورش داده ایم.

    برای آنها حکم و دستور صادر می کنیم یک زن حتما باید ازدواج کند در این صورت موفق است دید مناسبی به یک زن مجرد موفق نداریم و سایه سنگینی بر سر او هستیم.

    اگر هم مادر موفقی است به چشم یک زن امل خانه دار به او نگاه می کنیم که موقعیت اجتماعی ندارد.

    در هر حالت برای آنها جنگ اعصاب و روان راه می اندازیم و فرسوده شان می کنیم.
    نمی دانم چقدر باید راهکار بچینیم تا بتوانیم فرهنگ و جامعه و پیشینه و تمدن مان را تغییر دهیم.

    شریل سندبرگ پیشنهاد می دهد مردان در این زمینه با زنان همراه شوند تا صدای بلندتری به گوش جامعه برسد و تغییر رخ دهد.

    البته همه این حرفها که گفتم دادخواهی و سهم خواهی نیست و یا حتی خودخواهی بلکه نیاز جامعه به حضور زنان و حضور آگاهانه آنان است چه به عنوان مادر و چه به عنوان یک زن شاغل

    من ایمان دارم قدرت شفقتی که از آن حرف زدی نه در خانه حتی در محیط کار بسیار سازنده خواهد بود. اما همین نیروی شفقت را هم در زنان خاموش کرده ایم.

    من تجربه ای که در تدریس در دانشگاه و سالها کارمندی داشتم به عنوان تجربه شخصی خودم فهمیدم زنها سرسختانه تر کار می کنند و علاوه بر کار کردن مادرانه هم کار می کنند که این دلیل حضور آنها را محکمتر می کند اما…

    با همه اینها باز هم امید دارم و اعتقاد دارم حرکت های انفرادی زنان چه در محیط خانه و چه اجتماع می تواند جرقه های خوبی برای رشد و تغییر باشد و در هر حالتی باید ادامه دهیم اگر چه ره بس تاریک است و لغزان… چون یک زن یک نفر نیست می تواند بخشی عظیم از یک اجتماع را پوشش دهد.

    امیدوارم اگر به صورت جدی دغدغه توسعه پایدار را داری این بحث آغازی باشد بر نوشته هایت در این زمینه و بیشتر به آن بپردازی.

    1. فکر می‌کنم این وسط یک مسلئه‌ای بین من و تو و شاید دیگر خوانندگان به خوبی (و به نظر من به درستی) فهمیده نشده‌است:

      گفته بودی (ما چاره‌ای نداریم جز این‌که بپذیریم حداقل در ۵۰ درصد امور باید «مشارکت» زنان را داشته‌باشیم.) فکر می کنم شاید این آرزویی بیش نباشد و به عمر ما و شاید نوادگان ما هم قد ندهد وقتی شریل سندبرگ هم از آمار جهانی ۱۰ درصد اگر اشتباه نکنم در پست های مدیریتی خبر می دهد. حالا دیگر قصه ایران بیشتر هم تلخ می شود.

      تعداد زنان تأثیرگذار در دنیا با میزان تأثیرشان «دو شاخص» متفاوت هستند. اولی شاخص تقریبا عملیاتی است (که مخرب و ضد توسعه است) و دومی شاخص عملکردی است (که توسعه‌گراست)
      تفاوت در این‌جاست:
      تصمیمات کریستین لاگارد (رئیس صندوق بین‌المللی پول)، مرکل (صدراعظم آلمان) ، ترزا می (نخست وزیر انگلستان)، فدریکا موگرینی (مسئول سیاست خارجی اتحادیه‌ی اروپا)، کرستی کالجولیاد (رئیس جمهور استونی) بر تمامی جهان تأثیر می‌گذارند.
      تأثیر استونی بر تمامی جهان تصمیم به اعطای «شهروندی دیجیتال استونی» و ارائه‌ی زیرساخت‌های رشد استارت‌آپ‌هاست که در سال‌های آتی توازن اقتصادی و مالی رو در جهان بازتعریف خواهد کرد. هم‌چنان که همین الان اپ‌های تولید‌شده و توسعه‌یافته در استونی در حال فتح بازار و به حاشیه راندن رقبای سرسختی مثل Uber در لندن شدند.

      یکی از دلایل مهم خروج بریتانیا از اتحادیه‌ی اروپا تأثیرات پررنگ «آلمان» و تصمیمات آلمانی بر اتحادیه قلمداد شد.

      شاخص وزن عملکرد تصمیمات مرکل آن‌قدر سنگین است که کل اتحادیه‌ی اروپا را تحت تأثیر خودش بگیرد. درست است که تعداد زنانی مانند مرکل در جهان خیلی کم است اما فکر می‌کنم سندبرگ هم به این نکته بی‌توجه بوده‌است.
      هم‌چنان که وزن تأثیر رؤسای زن دانشکده‌ها و تِم‌های پژوهشی در دانشگاه برونل لندن بر کل جامعه‌ی دانشگاه حتی با بیشتر بودن تعداد مردان در پست‌های مدیریتی ارشد بیشتر سایه می‌انداخت.
      در عمل حتی زیر ده درصد بودن زنان در مدیریت جهان هم تأثیرات محکم و مستقل خودش را دارد.

      وقتی بگوییم ۵۰ درصد زنان باید در مشاغل مدیریتی باشند، از یک شاخص عملکردی حرف می‌زنیم: یعنی باید شرایط جامعه و پرورش توانمندی‌های زنان به گونه‌ای باشد که آنان به پست‌های مدیریت ارشد راغب باشند.
      مثلا به ندرت می‌توانی امروز دختری را بیابی (و البته تربیت و شرایط زیرساختی اجازه نمی‌دهد) که بخواهد و بتواند آرزوی رسیدن به مقام و پست «وزارت دارایی» را بکند یا رؤیای ریاست جمهوری داشته‌باشد. (هر چند معتقدم این عمل در آینده و با تربیت دو یا سه نسل توسعه‌خواه امکان‌پذیر است).
      این مشکل زنان نیست، کمبودشان هم نیست. این مسئله تربیت و زیرساخت است. این مسئله ندیدن و اجازه ندادن برای شکل‌گیری «فرصت برابر» است و قاعدتا با «به عدد رساندن کمی» همانند میزان تحصیلات دانشگاهی مشکل مملکت ما حل نمی‌شود.

      امیدوارم توانسته‌باشم منظورم را شفاف بیان کنم.

      با مهر
      یاور

  4. راستش را بخواهی یاور من فکر می‌کنم بسیاری از زنان دقیقا به خاطر احساس مهر و محبت و شفقت‌شان است که کنار گذاشته می‌شوند. حتی در دورانی (که ابتدا و انتهایش را نمیدانم) داشتن احساسات خصلت پسندیده‌ای به شمار نمی‌رفت/ نمی‌رود. این شد/ میشود که خیلی از دخترها و زن‌ها تصمیم گرفتند، دخترانگی و زنانگی‌شان را کنار بگذارند. در صورتی که شاید با آموزش بهتر بتوان از این خصوصیت بهره ویژه‌ای برد.
    کمی بی‌ربط: عکسی که گذاشتی خیلی تأثیر برانگیز بود. من تا به حال آن را ندیده بودم، جست‌وجو کردم و متوجه شدم عکاسش Zou Sen عکاس پرسابقه چینی‌ایست. داستان عکس هم جالب بود. مادر روی صفحه موبایلش برای فرزندش نوشته بود: اگر زنده ماندی بدان که دوستت دارم. مادر خودش مرده بود و فرزندش زنده مانده بود. به راستی که قدرت شقفت تمام کادر را پرکرده است.
    ممنونم.

    1. پریسا جان

      قدرت شفقت نشان‌گر «انسان بودن» و «طبیعی‌بودن» یک زن است و نه تنها ایرادی ندارد که حتما باید زنان به داشتن و استفاده از شفقت‌شان تشویق شوند و متأسفانه‌تر این که ما برای برخورداری از این قدرت عظیم، فرصت چندانی نداریم.
      فُردیدها امروز بیش از همیشه در حال تبدیل‌شدن به جدی‌ترین تهدیدها هستند: منطقه‌ی خاورمیانه روز به روز بیشتر متعصب‌تر می‌شود. روز به روز وضعیت نفت در جهان بدتر می‌شود. روز به روز وابستگی به انرژی خاورمیانه جای خود را به انرژی‌های پاک می‌دهد. جهان فردا دیگر پذیرای تنها منبع درآمد ما هم شاید نباشد و آن‌روز فقط تصورش را بکن که «فساد سیستماتیک» موجود دیگر درآمدی از آن سوی سیستم برای پوشاندن فساد دریافت نکند.
      تصورش هم ناپسند و سخت است.

      آن بخش بی‌ربط نوشته‌ات البته بسیار ربط دار هم بود و متشکرم که توضیح مرا کامل کردی.
      با مهر
      یاور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *