قاب توسعه
از مشروطه و وقایع مربوط به آن تا انقلاب ۵۷ حدود ۷۲ سال فاصله است: تقریبا چهار نسل بین این دو انقلاب فاصله انداختهاند. تقریبا به اندازۀ چهار نسل ابعاد، آرمانها و خواستههای این دو انقلاب از همدیگر فاصله گرفتهاند.
دو شاخص اصلی و مهم تمایز این دو واقعه از همدیگر در ماهیت درونی این دو واقعه پنهان است.
ماحصل واقعۀ اول و درونمایۀ آن تلاشی برای رهایی از سنت است و ماحصل و درونمایۀ واقعۀ دوم تلاشی برای بازگشت به سنت. اولی سنت سیاسی را در هم میشکند و دومی سنت اجتماعی را پررنگتر میکند.
سؤال بزرگتر اما اینجاست: نقطۀ آغاز هر تحول دقیقا در کدام نقطه رخ دادهاست و این نقطۀ تحول بر توسعۀ پایدار چه تأثیری میگذارد؟ هر چند همچنان معتقدم که اکتشاف نفت، مرگ توسعه در ایران را به دنبال خودش آورد، اما نباید از نقش این دو واقعه در تحولات اجتماعی بعدی غافل شد. درست است که ما توسعهنیافته باقی ماندیم، اما بخش بزرگی از پیشرفت و بخش ناچیزی از رشد در لایۀ اجتماعی ماحصل همین بازیگر جدید «نفت» در تحولات تاریخی توسعۀ ایران است.
در این نوشتار چارچوب نظری مدنظر بحث «سنت و مدرنیته» و تأثیرات آنها بر تحولات توسعهای ایران است و قابل ذکر نیست که کلیۀ مطالب این نوشته همانند همۀ نوشتههایی که در این وبلاگ میآیند صرفا حاصل اندیشهها، آموختهها، تجربیات و برداشتهای شخصی نویسندهاش میباشند. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد «تردیدآمیز» به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته جز برای نقدهای خود نویسنده قابلیت ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد.
توسعه و ریشههای انقلاب مشروطه
ریشههای اصلی انقلاب مشروطه را میتوان درون یک ماتریس بزرگ مدل کرد. من اما مهمترین ریشههای این مسئله را در نحوۀ ادارۀ کشور در دوران پس از صفویه و همچنین اقتصاد قرن نوزدهم میدانم.
احمد سیف ( + ) به ما میآموزد در بررسی ریشههای انقلاب مشروطه و در واقع ریشههای توسعهنیافتگی اندکی عقبتر برویم و مسئله را از دید اقتصاد و ریشههای اقتصادی که به قرن نوزدهم رسیدند بررسی کنیم.
به واقع ادارۀ یک استبداد آسیایی همواره بر سه قسم است: «ادارۀ مالیه، ادارۀ جنگ و ادارۀ رفاه عمومی».
اساسا ما اسناد دقیق و متقنی از تاریخ کشورمان در دست نداریم، اما به نظر میرسد دوران صفوی آخرین دورانی باشد که هر سه اداره به صورت منظم در کنار همدیگر پیش رفتهاند. به واقع ایران در دوران صفوی یک «ابر قدرت» بودهاست که هم در ادارۀ جنگ و تصرف غنائم با قدرت تمام عمل میکرده است و هم در داخل منابع بسیاری را صرف بهبود و ترمیم زیرساختهای عمومی میکرده است.
به واقع در سراسر سرزمین ایران، به غیر از سواحل دریای خزر، کشاورزی به شدت به وجود تجهیزات مصنوعی آبیاری وابسته است. از دوران صفوی قناتها و کاروانسراهای بسیاری به یادگار ماندهاست و طبق اسناد تاریخی به نظر میرسد در این دوران کشاورزی و تجارت رونق داشتهاست.
آنچه اما پس از دوران صفوی رخ میدهد تأمل برانگیز است. جهان پیرامونی ما به سرعت از ریشههای انقلاب کشاورزی باستانی کَنده شده و به سمت دنیای صنعتی پیش میرود. تحولات عظیمی که در انگلستان رخ میدهد مسیر و چهرۀ مفاهیمی دیرینه چون «ابرقدرت» را در هم میریزد. ابرقدرتهای جدیدی در جهان سر برمیآورند و مصرانه هندوستان و آفریقا و استرالیا و آمریکا را هدف قرار میدهند. جریان عظیم منابع که به کارگاهها و کارخانههای تکنولوژیک غربی سرازیر میشود، غرب را چندین گام بلند در برقراری یک هژمونی جدید پیش میاندازد.
در عوض در ایران، ظاهرا پس از دوران صفوی ادارۀ سوم به طور کلی در رفتار حاکمان فراموش میشود.
هر چند میتوان دقیقا به این نکته اشاره کرد که نحوۀ ادارۀ حکومت و سیاست و سیستم حاکمیتی تقریبا از زمان سلجوقیان و پیشتر از حملۀ مغول و شاید تا باستانیترین دوران ایران، همچنان دستنخورده به قاجار و پهلوی منتقل شدهاست:
«مستبد اعظم» که کسی غیر از او «کس» نیست که «حق» و «حقوق» هم داشتهباشد در رأس امور است و تمام سیستم باید از زیر دست او بگذرند.
پرداخت حتی یک صنار هم باید با نظارت او باشد.
اما رقتبارترین صحنهها هم در همین دربارها رخ میدهند: پادشاه قدر قدرت که ظلالله و سیفالله خوانده میشود، حتی برای فرمان دادن به زیردستانش و اطاعتورزی آنها اختیار ندارد.
میراث اقتدارگرایی تاریخی ایرانی هم همین است: دورویی آنقدر وقیحانه و زیاد است که در حضور پادشاه دستورات با آبطلا نوشتهشوند و «امر امر مبارک است» فلک کاخ را سقف بشکافد؛ اما در یک رده پایینتر دستور مستقیم تفسیر به رأی شده و گاهی اجرا هم نشود. آنقدر این هرج و مرج درون دربارهای ایران گسترش داشتهاست که حتی دستور چوب و فلک در حضور پادشاه هم با پیشنهاد رشوه به میرغضب خریدنی است.
به هر صورت میراث صفوی به افشاریه و زندیه میرسد. افشاریه با تمام قوا بر ادارۀ جنگ فشار وارد میکند و تمامی منابع داخلی و خارجیاش را صرف تهاجم به هندوستان میکند. عمر این تهاجم و دستاوردهایش آن قدر کم و ناچیز است که در دورانهای بعدی چیزی از آن نماند. میراث نادر شمشیری است که در خواب بر پیکرش فرود میآید و نفسش را میبرد.
اگر صفویان پس از لشکرکشی غنائمی برای ادارۀ امورات مملکتی کنار میگذاشتهاند، نادر شاه چنان ستمی بر ایران میگسترد که سابقه ندارد. هر چند برای رفاه عمومی تقریبا هیچکار مثبتی صورت نمیدهد، در عوض مالیات و عوارض را تا آنجا بالا میبرد که جهانگرد فرانسوی اوتر در ۱۷۳۴ به دهقانی برمیخورد که حاضر است دخترش را در ازای «سه تومان» به او بفروشد.
تمام فکر و ذکر نادر در لشکرکشی به هندوستان و هرات است و غیر از آن چیزی نمیشنود و نمیخواهد هم بشنود و طبیعتا در شبی از لشکرکشیهایش به دست ملازمان خودش به قتل میرسد و پروندۀ «سیفالله» در هم پیچیده میشود.
دوران زندیه هم کوتاهتر از آن است که اساسا بخواهد در ادارۀ سوم تحولی اساسی ایجاد کند.
به همین صورت ما با داشتن یک پشتوانۀ عظیم از اقتدارگرایی، دوروریی، استبداد و دیکتاتورمنشی وارد عصر قاجار میشویم.
عصر قاجار از دو زمینه دارای اهمیت بسیار زیاد در بررسی توسعهنیافتگی است.
اول از این جهت که در این دوران جهان پیرامونی ما دگرگونیاش را به طور کامل پشت سرگذاشت و جهان جدید صنعتی و نظمنوین جهانی را شکل داد: ظهور ابرقدرتها و استعمارگران و کشورهای پیشرفته و تکنولوژیهای عظیمی که نه تنها کشاورزی را از حالت بخور و نمیر به سوی کشاورزی صنعتی و تولید انبوه سوق دادند، بلکه با حفظ جان انسانها از شر بیماریهای کُشندهای همچون طاعون و وبا، مفاهیم جدیدی نظیر «امید به زندگی» و «انباشت سرمایه»، «ثروتاندوزی» و «کاپیتالیسم» را به وجود آوردند.
در حالی که ما همچنان در تقابل سنت و مدرنیته گیر کردهبودیم.
دوم از این جهت که تحول مهمی در شیوۀ زمامداری پس از قاجاریه مشاهده میشود: «بی اعتنایی کامل به ادارۀ سوم : رفاه عمومی». ما دقیقا نمیدانیم چرا این سلسله به چنین ابتکاری دست زدهاست، اما ظاهرا چنین سیستمی بخشی از وصیتنامۀ «آغا محمدخان قاجار» بوده باشد.
احمد سیف (نقل از راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج ۳، ص ۱۶۸)
رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابطه افتد… این گروه فرومایه را باید به خویش مشغول کردن که از رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند والا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط پدید آید و لشکری از کار بیفتد و فسادهای عظیم روی دهد. ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشند که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آش یک روز به عطلت و انتظار به سر برند. والا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی دهد..
این مدل از نگاه یکسویه به زمامداری مهمترین ضربه به پیکرۀ نحیف کشاورزی ایران است: تولید عملا غیر ممکن است. زیرساختی توسط دولت تأمین نمیشود و علاوه بر این هر دستاوردی باید به صورت مالیات و خراج که روز به روز افزایش مییابد دو دستی تقدیم حاکمان گردد.
به واقع تاریخ قرون هفدهم تا بیستم این کشور را باید ترکیبی از صدای سربریدن، کشتار، مثلهکردن، چشم درآوردن، شیون از مرگ، ناله و نفرین، آواز کلاغ و لاشخور دانست و درک کرد.
میراث این قرون در زرنگارترین کتابهای تاریخی ما ثبت شدهاند: «طاعون، وبا، قحطی، کشتار، مالیات و خراج، فقر، خشکسالی، بیچارگی، ورشکستگی و البته غارت در سطوح بالای مملکتی و در نهایت «انحطاط» بهترین واژه برای توصیف شرایط آن روز ماست.
البته که صحبت ما این نیست. ما میتوانستیم مانند قطر، کویت و سنگاپور دیکتاتوریهای موروثی باشیم، اما ادارۀ رفاه را آنقدر جدی بگیریم که به تعبیر عجماوغلو و رابینسون (ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی) هزینۀ تغییرات سیاسی برای مردم بسیار گران و پرهزینه باشد و از همین رهگذر حاکمیت دیکتاتور را حفظ کنیم.
مسئله دراین است که حاکمیتهای ایرانی همواره کوشیدهاند این دو تضاد را کنار هم بگنجانند و در نتیجۀ آن همواره هزینۀ تغییرات سیاسی را بسیار پایین آوردهاند.
البته که در این نوشته قصد تقبیح قاجار و تکریم صفویه را نداریم. هر چه در روزگار قاجار بر سر این مملکت آمدهاست عقبه و میراثی هزارانساله در دل خود دارد. چه عقبماندگی و توسعهنیافتگی ما محصول هزاران سال اقتدارگرایی چادرنشینی است.
به هر صورت در بررسی ریشههای انقلاب مشروطه ما ناگزیر از شکافتن دوران قاجاریه هستیم.
وضعیت کشاورزی در ایران قاجار علاوه بر اینکه به ضعف در تولید و همچنین خشکسالی، قحطی و … برخورد میکند و نحیفتر میشود، با ارادۀ روسها و نیاز روز بازار جهانی نیازمند تولید محصولاتی است که صرفا جنبۀ صادراتی دارند و به تأمین آذوقه و نیاز غذایی رعیت کمکی نمیکنند. تولید گستردۀ پنبه و تریاک در دوران قاجاریه و صادرات آن به روسیه و معافی مالیاتی زمینهای زیر کشت تریاک، در شرایطی که آذوقۀ کافی برای تغذیه وجود ندارد، قرار است نقش ادارۀ جنگ قاجاریه را در تأمین غنائم بر عهده بگیرد.
هر چند هیچ نشانی از توجه حاکمیت به زیرساختها و منافع عمومی همچنان مشاهده نمیشود و بیثباتی، فقر و گرسنگی سراسر ایران را فرا میگیرد.
در این شرایط بارقههای امیدی همچون امیرکبیر و ارادۀ آهنین وی برای «پیشرفت» به چشم میخورد؛ اما یک موضوع مهم در گفتار و رفتار امیر و ارادۀ وی برای توسعه مغفول میماند. نکتهای که همین امروز هم در برنامهها و پلنهای توسعهای و اقتصادی ما مغفول ماندهاست.
ما با ساختار سیاسی به غایت اقتدارگرا و ضد توسعه مواجه هستیم. زمانی که اراده و اختیار «مستبد اعظم» که در رأس هرم قدرت قرار میگیرد، بی حد و حصر و بیپایان است، هر تلاشی در جهت توسعهیافتگی در هر لایهای از برنامههای اقتصادی – سیاسی مسلما به درهای بسته خواهد خورد. بی تردید نمیتوان مجلس مشروطه برپا داشت و قانونگذاری کرد و در نهایت از پادشاه خواست صحت قانون را توشیح و امضا و اجرایی کند. زمانی که شأن قانون از مقنن پایینتر باشد، کشور همواره با اختیار حاکم اداره میشود و مابقی همه نمایش است و فریب.
باری میراث مهم دیگری که از قاجاریه باقی ماندهاست «چرخههای موازی» درون قدرت است. اطرافیان حاکم و طبقۀ شاهزادگان (که امروزه آقازادگان خوانده میشوند) افرادی هستند که در انجام تمامی امورات مملکتی، هیچ نیازی به دیدن و پرداختن به قانون ندارند. حیف و میل اموال دولتی، رانتخواری اقتصادی و سیاسی و بهرهمندی از قدرت بیحد و حصر در انجام امورات و حق امضاهایی که قادرند بدون پشتوانۀ محکم بانکی، میلیادرها تومان از هر بانکی برداشت کنند، از یادگاریهای تاریخی دوران قاجاریه برای ماست.
قدرت موازی نهادهایی همراه پادشاه میآفریند که با تمام وجود تن نحیف نهال توسعه در کشور را بخشکانند، با جدیت تمام به واردات دستاوردهای توسعه بپردازند و با تمام قوا محکمترین ضربهها را بر پیکر تولید داخلی بیاورند.
این میراث اصلی قاجاریه برای ماست و در چنین شرایطی است که انقلاب مشروطه رخ میدهد.
قدرت است که حدود قانون را مشخص میکند و شاید ندیدن این مسئله است که انتقاد را همواره بر رفتار ایرانیان در دوران مشروطه وارد میکند: چرا قبل از تشکیل سیستم و اقتصاد به سراغ بالاترین ردههای حاکمیتی رفتیم؟
مهمترین دلیل را از زبان «فرخ الدوله» میخوانیم:
مانع اصلی، مانع مطلق، مانع واحد ترقی ایران در نقص ترکیب دولت است.
دولت را به کارخانهای تشبیه میکند که در وسط تهران ساخته شدهاست و دست و پای بیست کرور خلق ایران را بستهایم به چرخهای این کارخانه. به طوری که حرکت و زندگی این بیست کرور خلق به گردش این کارخانه وابسته است.
تا اینجا بحثی نیست، ولی اشکال کار در این است که گردش این کارخانه بسته است به میل چند نفر عامل بیقید و بیوقوف.
چرخهای این کارخانه اغلب شکسته و کاملا پوسیده است و مباشرین این دستگاه بیآنکه در بند احتیاج مردم و در فکر تعمیر کارخانه باشند، این چرخهای پوسیده را هر طور که میخواهند میگردانند و هر وقت میخواهند میخوابانند. و نتیجه میگیرد که وقتی یک چرخ از این کارخانه خراب باشد، ضررهای ناشی از آن فقط به همان چرخ محدود نمیشود و مثال میزند « آن مستوفی که مهر برات را به فردا محول میکند، هیچ نمیتواند تصور نماید که به واسطۀ همین عمل جزئی، اقلا صد تومان به دولت ضرر میرساند.»
به هر صورت انقلاب مشروطه رخ میدهد و ما پس از آن وارد عصر جدیدی میشویم.
توسعه در دوران پهلوی
عصر تولید انبوه نفت و عصر حرکت به سوی انتهای قاجاریه و ورود به دوران پهلوی.
در دوران پهلوی یک اتفاق مهم دیگر میافتد. طبقۀ جدیدی به نام کارمندان دولت تشکیل میشود و حضور نفت به عنوان یک منبع ارزشمند که قادر به حفظ ارزش خودش است، منابع مالی بیشماری برای توسعۀ ساختاری دولت فراهم میکند. هر چند چنین پدیدهای بیش از اینکه به سمت «انباشت سرمایه» و «تولید اقتصادی» برود، بر تسلط و چنبرۀ کامل دولت بر اقتصاد منجر میشود.
اقتصاد دولتی اینبار قدرتمندتر از دوران قاجاریه ظهور مییابد و بخش خصوصی که توانستهاست از پیچ و خمهای بیشمار اداری دولت به سلامت عبور کند، در برابر ارادۀ آقازادگان به واردات اجناس مشابه با قیمت ارزانتر و با سوبسید دولتی بسیار ناتوان و شکننده است.
اتفاق مهم دیگر در دوران پهلوی در اصلاحات ارضی است. اصلاحات ارضی روستاها را توسعه نمیدهد؛ بلکه آنها را نابود و دفرمه میکند. در نتیجه مهاجرتهای بسیار گسترده به سمت شهرهای بزرگ و به خصوص تهران رخ میدهد. تهران پر از امکانات شهری مدرن و پیشرفتهای وارداتی به سرعت کعبۀ آمال میلیونها نفری میشود که شهرها و روستاهای عقبماندۀ خود را رها میکنند تا به پایتخت برسند.
پدیدۀ دیگری که در تهران پهلوی رخ میدهد صنعتی شدن «سرگرمی» و ظهور «سلبریتیها» است. رقاصهها، نمایش دهندگان روحوضی و بازیگرانی که تا قبل از آن صرفا به دلیل علاقه و عشق به هنر، باید راهی سخت و دشوار در امرار معاش پیش میگرفتند، به یک شبه تبدیل به نمادهای جامعه میشوند و رفتارهایشان نُرم جامعه میشود. مسئلهای که امروز هم میتوان با گسترش شبکههای اجتماعی به وضوح مشاهده کرد و آنهم اصرار سلبریتیها بر هدایت افکار عمومی است.
به هر صورت تمرکز دولت بر آبادی تهران و شیراز که اولی دارالخلافه است و دومی مرکزی برای نشاندادن تمدن و فخر به نژاد که در دوران ظهور نازیسم و افکار «پان» در جهان رواج دارد، و در یک کلام «واردات بیرویۀ دستاوردهای توسعه»، «لوکسگرایی» و «تجمل گرایی» در زندگی پایتخت و عدم توازن در «توزیع» درآمدهای حاصل از نفت و همچنین مهاجرت گسترده به تهران و مراکز استانها، یک تضاد بسیار پررنگ در جامعه میآفریند.
تضاد در «سنت» است. روستا و زندگی روستایی حافظ اصلی «سنت» است و دفرمه شدن روستا و مهاجرت به شهر باعث توسعۀ سنت و همنشینی مسالمتآمیز آن با «مدرنیته» نمیشود. هر چند روحیات استبدادزدۀ ایرانی نیز هرگز نمیتواند این همنشینی را مجاز بداند.
برای من روشن است که به هر صورت هر شخصی بر نردبان قدرت در این کشور بالا رود، همان روحیات استبدادزده و دیکتاتوری را از خود بروز خواهد داد.
سؤال مهم اما در این است: چرا در طول این ۷۲ سال ما نتوانستهایم به سمت توسعهیافتگی حتی گامی کوچک برداریم؟
من پاسخ را فراتر از شرایط منطقهای و جهانی و شرایط ایران آن روز در «عدم تربیت نسل توسعهخواه» میدانم. ۷۲ سال تمام و چهار نسل پشتسر هم روحیات دیکتاتوری، آبروداری، منافع انفرادی، خودخواهی غیرهوشمندانه و عدم آیندهنگری» در این کشور بازتولید و تقویت شدهاند.
ما ناگزیر از تربیت انسانها هستیم و متأسفانهتر اینکه این بار ما با مسئلهای بزرگتر دست به گریبان هستیم: منابع طبیعی و سرزمینی ما دیگر توان استفادۀ بیرویه را از دست دادهاند. جهان پیرامونی ما نیز در حال کش و قوس برای زایش نسلی نو از نظم نوین است: جهان دیجیتال، تکنولوژیهای سایبریک، انرژیهای نو و اهمیت بیشتر به تفاوتهای بین انسانها.
در جهان آینده کشورهایی مانند استونی و لیتوانی (که امروز در حال جذب شرکتهای دیجیتال با کمترین بهره و مالیات هستند) و کشورهایی مانند هلند که در صنایع انرژیهای نو سرمایهگذاریهای بزرگمقیاس میکنند، قدرتهای جهانی میشوند.
ما در این بازی جهانی قدرت، باید جایگاه اقتصادی و سیاسی خود را بازتعریف کنیم. جایگاه اقتصادی از گرفتن سهممان از بازار جهانی و جایگاه سیاسی از گسترش روابط بینالملل با جهان (سریعالقلم، مصاحبه با نشریۀ اندیشۀ پویا، تیر ۱۳۹۷). به هر صورت جهان اطراف ما یکبار دیگر همچون دوران قاجار در حال تغییرات عمده و بنیادین است و اگر در این پیچ تاریخی دوباره چپ کنیم، دیگر امیدی برای دیدن توسعهیافتگی نخواهد ماند.
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی است
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باختهاست
آفتابی هرگز
گوشۀ چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداختهاست
“«مستبد اعظم» که کسی غیر از او «کس» نیست که «حق» و «حقوق» هم داشتهباشد در رأس امور است و تمام سیستم باید از زیر دست او بگذرند.”
مزا یاد تخت جمشید انداخت، بندگان و نوکران و چاکران جلوی دهانشن را با دست گرفته اند تا نفس نوکریشان به صاحب خون کیانی نرسد و خدای نکرده او را مکدر نکند و خون مقدس او را تضعیف نکند
جناب مشیرفر، سرتان سلامت که حق مطلب رو در مقاله ادا کردید. مقالات این چنین برای وادار کردن مردم به اندکی تامل و تفکر در احوال امروز جامعه و کشور پریشانمان واقعا لازم است. چرا سیاستمداران ما هرگز از تاریخ عبرت نمیگیرند؟ چرا ما مردم در عصر دیجیتال آنقدر نا آگاهیم که به این روز افتادیم؟ هر حکومت برخواسته از مردم همان جامعه است. یعنی ما اینقدر وحشتناکیم؟!
با اجازه این مطلب شما رو بین دوستانم منتشر می کنم.
باعث افتخار من است.
خوشحالم که مورد توجه شما قرار گرفتهاست.