تا کنون شاید برایتان پیش آمده باشد که در بزنگاههای حساس فکری، به این نکته بیندیشید که شاید شما «تنها» افرادی نباشید که با این مسئله دست به گریبان بودهاید.
شاید افراد دیگری هم با این مسئله و مسائل مشابه درگیر بودهاند و ای بسا که راهکارهای بهتر و دقیقتر و عمیقتری هم داشتهاند.
از آنجایی که بیشتر درگیری فکری من در سال گذشته، و احتمالا سالهای آینده وضعیت کلان اقتصادی ایران بوده باشد، در انتهای کتاب «موقعیت صاحبان صنایع در ایران عصر پهلوی: خاطرات علی خسروشاهی» به نامهای از او برخوردم که احساس میکنم خواندن و دوباره نویسی آن و شاید اضافه کردن بخشهایی از درک خودم به آن نامه بتواند مشکلگشا باشد.
پیشاپیش تأکید دارم که این یک نوشته «طولانی» و پر از حواشی خواهد بود و قرار نیست در آن چیزی بیشتر از دغدغههای کارآفرینی و اقتصادی مطرح شود.
در سراسر متن تمام مواردی که به صورت «نقلقول» و با رنگی جداگانه مشخص شدهاند، تحلیل شخصی من هستند و ممکن است «هرگز» درست نباشند.
اگر آن قسمتها را هم نخوانید، مطالب اصلی را از دست نخواهید داد.
اصل متن نامه از صفحه ۳۸۲ کتاب نقل میشود:
بسمه تعالی
۵۸/۶/۲۴ مطابق ۲۲ شوال ۱۳۹۹
مطالب زیر ممکن است کمک زیادی به حل مسائل مورد ابتدای دولت و مدیران صنایع کشور بنماید.
در کتابهای مدیریت میگویند تصمیم نگرفتن از تصمیم غلط گرفتن به مراتب بدتر است:
The Worst decision is no decision.
دولت جمهوری اسلامی در مورد سیاستهای اقتصادی خود، ظاهرا تاکنون تصمیمی نگرفتهاست و نمیداند از چه راه و با چه روشی میخواهد اقتصاد کشور را اداره کند.
همین الان که این متن را میخوانید ممکن است شباهتهای بسیار زیادی در آن کشف کنید. طبیعتا اقتصاد کشور همچنان در هالهای از ابهام در سیاستگذاری و اجرا و محکوم کردن دولتهای گذشته اداره میشود و هنوز برنامه جامع و راهبردی کلانی غیر از ساختارهای شعار زده کلی مشاهده نمیشود.
اداره کردن اقتصاد کشور محتاج به وسیله یعنی افراد و سازمانهاست و این افراد و سازمانها باید هدف دولت را به خوبی دریافته و در راه رسیدن به آن اقدام کنند.
این وسیله در اقتصاد آزاد سرمایهدار و کارفرما و در اقتصاد کمونیستی سازمانهای دولتی است و در بعضی تئوریهای اقتصادی گفته شده است که خود کارکنان یا کارگران میتوانند اداره صنایع و سازمانهای اقتصادی را به عهده گیرند.
دولت ایران باید تصمیم بگیرد که از کدامیک از روشها و وسایل فوق یا از چه مخلوطی از آنها میخواهد استفاده کند و تا این تصمیم گرفته نشود، نباید انتظار به حرکت درآمدن چرخهای اقتصادی کشور را داشت.
دربارهی اینکه کدامیک از این سه سیستم فوق بهتر است، مدتها میتوان بحث کرد و کتابها نوشت و مسلما همه مقدار زیادی از این بحثها را شنیدهاند و مسلما هر یک از این سیستمها محسنات و معایبی دارد، ولی اکنون میتوان به جرئت گفت که سیستم اقتصاد آزاد دارای امتیازات بیشتری میباشد و وضع به خصوص کشور ما امتیازات این سیستم را تشدید میکند. این امتیازات را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
۱- از نظر اقتصادی، کسانی که از اقتصاد آزاد حمایت میکنند فقط ادعا ندارند که چون مثلا مالکیت محترم است، باید هر کس بتواند از ثروت خود به هر نحوی که صلاح بداند استفاده کند و نمیگویند ثروتاندوزی و جمع مال عمل خوب و پسندیدهای است، بلکه ادعای اصلی و اساسی آنان این است که در چنین سیستمی، چون اشخاص خود به کار علاقهمند میشوند و این کار برای آنها نفع مستقیم و قابل لمسی دارد، لذا حداکثر کوشش و ابتکار خود را به کار میبرند تا با به کار بردن حداقل منابع، حداکثر تولید را به وجود آورند و با وجود اینکه در این سیستم قسمتی از این تولید به صورت سود به جیب افراد میرود، چون میزان بازدهی عوامل تولید بیشتر میشود، جامعه به طور کلی بیشتر از هر سیستم دیگری منتفع میشود (در این جا به عنوان جملهی معترضه مطلبی از کشور آلمان و بیسمارک ذکر میشود: معروف است روزی صاحبان صنایع و بازرگانان معروف آلمان از بیسمارک پرسیدند چه کنیم که آلمان ترقی کند، بیسمارک جواب داد: شما مؤسسات خودتان را خوب اداره کنید، آلمان هم چون از مؤسسات شما تشکیل میشود، آلمان هم ترقی میکند).
به نظر میرسد بیسمارک نیز همچنان با تفکر «تحلیلی» به بازی نگاه کردهاست و بیش از آنکه به کل سیستم و «کلان نگری» بپردازد، به شکستن سیستم به اجزایش میاندیشیده است؛ هر چند چنین دیدگاهی برای آن زمان پذیرفته شدهاست، اما امروز میدانیم که سیستمهای توسعهای صرفا با خوب اداره شدن مؤسسات رشد نمیکنند و ساز و کار توسعه پیچیدهتر و متغیرتر و مفصلتر است.
چون مفصلا در این مورد نوشتهام، ترجیح میدهم با همین عبارت در وبلاگ جستجو کنید و نتایج را بخوانید:
برایم جالب شد و رفتم کتابهای بیسمارک را هم دیدم که ظاهرا یک کتاب بیشتر ندارد و آن به آلمانی با عنوان Vier Reden zur äußeren Politik نوشته شده است ( با عنوان چهار سخنرانی در مورد سیاست خارجی)
مزایای سیستم اقتصاد آزاد در ظرف این قرن در نقاط مختلف دنیا ثابت شده است و مکررا دیده شده است که کشورهایی که دارای سیستم اقتصاد آزاد بودهاند توانستهاند از نظر اقتصادی به پیشرفتهای سریعتری نایل آیند. مخالفین این سیستم برای نفی مزایای سیستم اقتصاد آزاد «مدینه فاضلهای» را تشریح میکنند که در آن تمام افراد حداکثر کوشش را برای تولید بیشتر و رسیدن به حداکثر بهرهوری بدون چشمداشت مادی و فقط برای پیشرفت جامعه انجام میدهند. این مدینهی فاضله شاید روزی به وجود آید، ولی تا کنون در هیچ کجای دنیا جز برای مدتهای بسیار کوتاه چنین وضعی در یک جامعه مشاهده نشدهاست.
هر چند چنین مدینههای فاضلهای حتی برای کوتاهمدت هم کار نمیکنند و صرفا جهنمی روی زمین از بهرهکشی و استثمار انسانها پدید میآورند. نمونههای تاریخی و استنادات فراوانی از عملکرد نادرست سیستمهای حاکمیتی داریم که چون اصول ساده اقتصاد از جمله «نفع طلبی ذاتی بشر» را درک نکردهاند، به این گرفتاری رسیده و جانها و انسانهای بسیاری را نیز تباه کردهاند.
۲- ادعای دیگر طرفداران سیستم اقتصاد آزاد این است که مکانیزم تعیین قیمت در بازار آزاد بهترین وسیله برای تقسیم منابع اقتصادی بین فعالیتهای مختلف میباشد و این مکانیزم از هر نوع برنامهریزی مرکزی که انجام گیرد مطمئنتر میباشد.
۳ – در شرایط به خصوص کشور ما، عواملی وجود دارد که امتیازات اقتصاد آزاد را تشدید میکند. این عوامل به شرح زیر میباشد:
الف – حجم اقتصاد ایران در ۲۰ سال آخر رشد بسیار سریعی داشته و این اقتصاد تدریجا به صورت یک اقتصاد بزرگ و پیچیده درآمده است. در مقابل، مدیریت حرفهای در ظرف این مدت نتوانسته است همگام با رشد حجم اقتصاد کشور رشد کند و بنابراین، برای ادارهی کارها نمیتوان روی آن تکیه کرد، بلکه تنها وسیلهی قابل اعتماد استفاده از انگیزهی سود قابل لمس در مقابل کارآیی بیشتر میباشد. تجربهی بانک توسعه صنعتی در ظرف ۱۰ سال گذشته صرف نظر از کلیهی عوامل دیگری که در این امر تأثیر داشته، نمایانگر این بوده: مدیریت حرفهای جز در موارد نادر در ایران موفق نبودهاست.
این جمله را بار دیگر بخوانید: مدیریت حرفهای جز در موارد نادر در ایران موفق نبودهاست. (خودش میتواند به عنوان موضوع تز دکترای مدیریت حرفهای بررسی و با آن زمان ارزیابی شود.)
ب- سیستم بوروکراسی کشور طوری پایهگذاری شده که عملا با وجود تورم شدید، نفرات نتوانند از عهده انجام کارهای اجرایی به نحو احسن برآیند و افراد آن تجربهی کافی برای ادارهی امور بازرگانی و صنعتی را ندارند. البته میتوان گفت که این سیستم را میتوان اصلاح کرد و برای ادارهی چنین اموری تجهیز نمود، ولی نباید فراموش کرد که تجربه چیزی نیست که بتوان در ظرف مدت کوتاهی آن را کسب کرد. تحرک دادن به سیستم دیوانسالاری امروز و تعلیم افراد آن به فرض موفقیت، برنامهای است که انجام آن مستلزم یک زمان طولانی میباشد.
ج – سیستم ادارهی واحدهای صنعتی و تجاری توسط کارمندان و کارگران سیستمی است که در هیچ کشوری موفق نشدهاست.
این تز در بسیاری از نقاط جهان در زمانهای مختلف مورد آزمایش قرار گرفته و همیشه با شکست روبرو شدهاست. در ظرف چند سال اخیر، این تز در چند مؤسسهی فرانسوی و انگلیسی با کمک مالی سنگین دولت اجرا شده و با وجود کمک مالی سنگین، مؤسسات مربوطه دچار ورشکستگی و تعطیل گردیدهاند.
در چین یکی از اصول انقلاب فرهنگی که توسط مائوتسه تونگ آغاز گردید، همین تز بود و امروز بعد از گذشت ۱۰ سال، نتایج آن که از نظر میزان تولید و کارآیی ابعاد یک فاجعه را دارد، کمکم آشکار میگردد.
فقط در کشور آلمان، اخیرا لایحهای تصویب شده که به موجب آن، در مؤسسات بسیار بزرگ نمایندگان کارگران نیز در هیئت مدیره شرکت دارند، ولی اولا این لایحه هنوز جنبهی آزمایش دارد و نتایج عملی آن مشخص نبوده و قسمتی از ایالات نیز با آن مخالفاند و بسیاری عقیده دارند که این تجربه با شکست مواجه خواهد شد و مسلما در صورت روی کارآمدن حزب دمکرات مسیحی که با آن سخت مخالف است، این لایحه لغو خواهد شد.
ثانیا کشور آلمان دارای نیروی کار منضبط و باتجربه میباشد که نمایندگان آنان رؤسای سندیکاهای بزرگ کارگری میباشند که خود تجربهی ادارهی بانکها و مؤسسات بزرگ را دارا میباشند و این افراد به عنوان نمایندگان کارگران در هیئت مدیره شرکت میکنند.
با توجه به کمی تجربه و اطلاع نیروی کار ایرانی که هنوز به صورت یک نیروی کار صنعتی درنیامده است و بلکه هنوز «کشاورزی» است که در صنعت کار میکند، امکانات موفقیت آن در ایران بسیار کم است.
۴- دلیل دیگری که برای برتری سیستم اقتصاد آزاد ارائه میشود این است که چون در این سیستم نیروی اقتصادی در دست دولت متمرکز نمیگردد، همیشه امکان وجود قطبهای مختلف وجود دارد که خود موجب آزادی خیلی بیشتر میگردد.
نظر به جهات فوق که نشانگر چکیدهای از مزایای سیستم اقتصاد آزاد مخصوصا برای کشور ما در وضع به خصوص آن است، توصیه میشود که سیستم مذکور به عنوان سیستم اقتصادی کشور انتخاب گردد.
ولی اگر قرار باشد که این سیستم انتخاب شود، لازمهی آن این است که دولت با تمام قوا از آن پشتیبانی کند و مقامات دولتی و اعضای شورای انقلاب متفقا از آن پشتیبانی کنند والا اگر قرار باشد مثلا وزارت صنایع از صنایع حمایت کند و بنیاد مسکن بدون مقدمه و مطالعه و ضابطه و فقط با این عنوان که بانویی ۶۰۰ خانهی خالی دارد و اجاره نمیدهد بخواهد خانهها را تماما ملی کند، این سیستم با شکست مواجه خواهد شد.
شاید چنین تصور شود که به دولت پیشنهاد میشود که دولت از تمرکز سرمایه و سرمایهگذاری بزرگ حمایت کند، اگر چه در سیستم اقتصاد آزاد ممکن است معدودی سرمایهدار بزرگ به وجود بیاید، ولی در این سیستم تعداد بسیار زیادی سرمایهدار کوچک و متوسط نیز به وجود میآید.
دقت کنید که استنادات تاریخی بیشماری برای پس زدن سرمایهداری بزرگ (از دوران تیول داری بزرگ و خانخانی) در ایران همچنان باقی مانده بود و سرمایهدار بزرگ همچنان در ذهن عامه و Context بحث، «شیطان» تلقی میشده است.
در یحثهای متعدد با عنوان و دستهبندی تاریخ توسعه از این موضوع صحبت کردهام.
اصولا باید توجه کرد، یکی از عللی که سیستم سرمایهداری در رژیم سابق نتوانسته بود پایگاه و طرفداری در میان مردم پیدا کند این بود که آن سیستم به علل و جهات مختلفی که قسمتی از آن عمدی و مبتنی بر سوء نیت بود، به صنایع کوچک توجه کافی نکرد و از صنایع بزرگ به خصوصی که در دست معدودی وابسته متمرکز بود، شدیدا حمایت کرد.
البته نمیتوان منکر شد که سیستم اقتصاد آزاد معایبی هم دارد که باید در اصلاح آن کوشید، ولی نباید به علت این معایب، خود سیستم را از بین برد.
اچ.جی.ولز، نویسندهی معروف و فقید انگلیسی، میگوید: روزی که اتومبیل اختراع شد، ماشینی بود با نواقص بسیار و دود غلیظ و بوی گیج کننده که با سرعت کم حرکت میکرد و هر چند دقیقه یکبار در نتیجهی خراب شدن قسمتی، از کار میافتاد. اگر به این جهات در همان زمان اتومبیل را به کنار میگذاشتند، هرگز اتومبیل امروزی به وجود نمیآمد.
به هر حال، چه سیستم اقتصاد آزاد انتخاب بشود یا نشود، هر سیستمی انتخاب بشود، اکنون در مقابل یک مشکل بزرگ دیگر قرار خواهد گرفت و آن مشکل فزونطلبی و دیسیپلین نداشتن کارگران است.
کارگر ایرانی اطلاعی در مورد طرز تولید ثروت و ارتباط آن با بهرهوری ندارد و از نظر او، کارفرما شخصی است که ثروتی لایتناهی دارد و کارگر تصور میکند که این ثروت فقط باید صرف پرداخت حقوق بیشتری به او بشود و فکر میکند که این حقوق زیادتر برای همیشه قابل پرداخت است و حتی کارگران امروزه به برنامههای اساسی و درازمدت مانند خانهسازی و غیره توجهی ندارند و شوراهای کارگری تقاضا میکنند که ذخیرههای خانهسازی و غیره هم نقدا به آنان پرداخت شود تا فورا بتوانند آن را خرج کنند و محبوبتر شده رأی بیشتری بیاورند.
مزد امروز کارگر ایرانی از بازدهی کار او بیشتر میباشد و اگر درآمد نفت برای تأمین فزونی مزد بر بازده کار او به کار نرود، این مزد اضافی موجب تورم بسیار شدید شده و خود به خود از بین خواهد رفت.
بهترین نمونهی عواقب پرداخت مزد بیمأخذ به کارگران وضع کشور آرژانتین است. قبل از حکومت اول پرون آرژانتین کشوری بود بسیار ثروتمند با وضع اقتصادی بسیار محکم. (داستان اقتصاد آرژانتین – چراز مدیا)
در زمان حکومت اول پرون، مزد کارگران را در این کشور برای عوامفریبی بیتناسب افزایش دادند و این امر باعث محبوبیت فراوان پرون و خانم جوان و زیبای او شد. ولی نتیجهی این کار ورشکستگی اقتصادی کشور آرژانتین بود و تورم ۱۰۰ درصد یا رقم مشابه آن از رویدادهای عادی اقتصادی این کشور شد. تا زمانی که جلوی فزونیطلبیهای غیرمنطقی گرفته نشود و تقاضای کارگران به حد متعادلی نرسد، هر سیستم اقتصادی در کشورد ما محکوم به شکست است.
از این منظر آرژانتین و ایران در بخشی از چرخه بزرگ «Printing Money and Credit» قرار داشتند که موجب ظهور پوپولیستها میشود و پس از آن وقایعی نظیر انقلاب اجتماعی اجتنابناپذیر است (اتفاقی که در ایران رخ داد)
یکی از عواملی که باعث تشدید این فزونیطلبی میشود این است که اعتصاب در کشور ما مجانی است، زیرا کارگر هم حقوق خود را میگیرد و هم اعتصاب میکند.
بنابراین، اعتصاب از نظر او، حالت یک نوع تعطیلات با حقوق را دارد که نتیجهی آن هر چه باشد، کارگر بالطبع به آن تمایل دارد.
این امر از خصایص اغلب حکومتهای فاشیستی میباشد که علاوه بر حمایت از سرمایهداری نظری به حمایت از کارگران هم میکند و رژیم سابق نیز عینا این سیستم را اجرا کردهاست.
در خاتمه به یک نکتهی مهم که چارهی آن بسیار مشکل است باید اشاره کرد و آن عقده و حتی حسد است که از خصایص طبیعی انسان است و اکثریت مردم از ملیشدن صنایع و اقداماتی از این قبیل ولو به ضرر اقتصاد کشور هم باشد، بدون توجه به عواقب شوم آن، خوشحال میشوند.
ولی در بعضی کشورهای مترقی که مردم دوراندیشی دارند، خود مردم و اکثریت به این قبیل احساسات مضر فائق آمدهاند و بد نیست مثالی از کشور سوئیس در این جا بیاوریم. کشور سوئیس از نظر منابع طبیعی کشور فقیری است، ولی درآمد سرانهی آن امسال از تمام کشورهای جهان بیشتر بوده و در حدود ۲۰۰۰۰ دلار است (بعد از سوئیس کشور نفتخیز کویت میآید.)
با وجود درآمد سرانهی ۲۰۰۰۰ دلار، چون در سوئیس نیز درآمدها به طور مساوی تقسیم نشده و اشخاص بسیار ثروتمند و نسبتا کمدرآمدی هم وجود دارند.
چندی پیش در چند ایالت سوئیس جنبش سوسیالیستها پیشنهاد مالیات بر ثروت را کرد و چون در سوئیس هر تصمیمی با رفراندوم عملی میشود، در این چند ایالت برای وضع مالیات بر ثروت رفراندوم کردند و با کمال تعجب اکثریت هنگفتی با مالیات بر ثروت مخالفت کردند.
مطالعاتی که به عمل آمد نشان داد عدهی زیادی از کمدرآمدها هم علیه مالیات بر ثروت رأی دادهاند و توضیحی که اغلب این اشخاص دادند این بود که ما هم امیدواریم با کار و کوشش ثروتمند بشویم و لذا اگر برای ثروت مالیات وضع بشود، روزی گربیانگیر خود ما هم خواهد شد.
پینوشت
گوش نکردند و این شد وضعیتی که الان داریم که شاید راهکارهای امروز دکتر سریعالقلم به کار بیاید (که فکر نمیکنم بیاید)
به هر صورت شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
برای درک بهتر اثر اقتصاد بر سیاست و سیاست بر اقتصاد و سؤال دائمی «چه باید کرد» پیشنهاد میکنم پس از خواندن چند باره این نامه، به مطلب «نرخ تورم و آیندۀ سیاسی کشور» از دکتر سریعالقلم مراجعه کنید:
گزارش اسفند ماه + گزارش سالانه ۱۴۰۲
به سبک وسیاقی که سه سال است دنبال میکنم، گزارش توسعه فردی اسفند ماه، گزارش سه ماهه زمستان و گزارش سالانه را اینجا مینویسم.
برای دیدن گزارشهای ماهانه و سالانه همواره میتوانید به این صفحه مراجعه کنید.
اسفند، ماه «اندکی ثبات»
بالاخره پس از گرفتاریهای فراوان، اسفند ماه اندکی ثبات شغلی و مالی پیدا کردم.
البته که حجم کارهای بسیار زیادی سمتم آمدند و همزمان مجبور شدم در مقام مدیرعامل «میوههای پر آب زهرآلودی» که باید بلعیده میشدند را با «لذت تمام» فرو ببرم و دم نزنم.
تصمیمات سخت یکی پس از دیگری آمدند و گذشتند و در این میان حجم کار ذهنی که باید انجام میدادم از تصور خودم هم خارج بود.
بار دیگر : مدیرعاملی
امسال برای بار دوم به این شغل رسیدم. به نظرم البته دیگر پس از این یا باید در این شغل باشم، یا در شغل و منصب سرمایهگذار و هیات مدیره.
به اشکال مختلف امسال درگیر این مدل بودم و فکر میکنم این چرخه از شکست و فروپاشی و دوباره سازی را بارها و بارها تجربه کردم.
البته که همیشه این شغل را دوست داشتم و آرزومند روزهایی بودم که مدیرعامل باشم و منشأ تغییر و عامل ساختهشدن همه چیزهایی که فکر میکردم میشود بهتر ساخت و این افراد کنونی نمیتوانند.
در هفته های گذشته زمان بسیار زیادی برای ترمیم خرابیها گذاشتم. زمانی که آن چنان ذهنم را درگیر کرد که حتی به روتین روزانهام هم به زور میرسیدم.
البته یاد گرفتهام که هر چقدر هم کار داشتهباشم «باید» در تقویم روزانه زمانی برای «هیچ کاری نکردن» و «رها کردن» بگذارم.
هر چند گاهی این زمانها همچنان صرف پراکندگی ذهنی من میشوند، اما حداقل میتوانم روزهای آخر هفته، یک ساعت از غروب گذشته، با دو شمع روشن و موسیقی استخواندار سنتی و آرامش بخش به دیدار «رها کردن» بروم.
به هر صورت اسفند ماه پرچالش و پر دردسری بود و هنوز هم هست و تا ۲۹ اسفند که راهی تبریز شوم، احتمالا همچنان برایم پر از چالش و تصمیم و تحلیل و فشار باشد.
آموختهها و کتابهای اسفند ماه
مباحث تخصصی دانشگاه و رشته EMBA آن چنان پررنگ بودند که به ندرت فرصت داشتم کتاب دیگری از جای دیگری بخوانم.
بیشتر آموختههای من شامل مقاله، پادکستهای متعدد در مسیر خانه و همچنین همچنان روی منابع انسانی بودند.
اسفند ماه کتابهایی در مورد چهار خانواده کارآفرین ایرانی خواندم.
از جمله این کتاب «موقعیت صاحبان صنایع در ایران عصر پهلوی» : زندگی و کارنامهی علی خسروشاهی
و جالبترین نکته این بود که در یکی از کیساستادیهای ایرانی کلاس «مبانی مدیریت» مشکلی که امروز آن شرکت گرفتارش بود، درست مشکلی بود که علی خسروشاهی در مورد شبکه توزیعش، ۱۳۵۲ حل و فصل کردهبود.
ماحصل خواندن این کتاب حداقل خوشحالی بود که میشود به آموختن از گذشتهها هم دل داد و از آن خوشحال شد.
اشتراک آموختهها
با توجه به پراکندگی بسیار زیاد آموختههایی که داشتم، تصمیم گرفتم آنها را در یک دیتابیس کامل جاسازی کنم و کمکم با توجه به یادگیری بیشتر توسعه دهم.
برای این منظور از نوشن استفاده کردم و حاصلش شد چنین چیزی:
همچنان پیشنهاد میکنم حتما به سراغ کتابهایش بروید و به خصوص از The Begining of Infinity شروع کنید:
گزارش توسعه فردی سه ماهه زمستان
زمستان سخت بود و درگیریهای بیشماری داشتم: از ثبات شغلی و درگیری با شیب کشنده منابع مالی تا به هم خوردن کامل روتین زندگی و ورزش و آموختن آلمانی.
این وسطها گوشی موبایلم هم سوخت و مجبور شدم گوشی نو بخرم و بیشتر در هزینهها فرو بروم. به هر صورت ما هزینههای آن چیزهایی را میپردازیم که شاید انتخاب خودمان نیستند: از جمله ضعیف بودن ابزارها و بیکیفیتی لوازم.
اگر بخواهم به اهداف سالانه نمره بدهم، باید بگویم که زمستان تقریبا اهداف نزدیک صفر تا حداکثر ۳۰ درصد بودهاند و هیچ هدفی را نتوانستم پیگیری کنم و تقریبا رو به زوال و کاهش و اتلاف وقت گذشت.
تنها نکته مثبت زمستان به درآمد رساندن یار رشد و صحبت با سرمایهگذار بود که به این پروژه علاقه نشان داد. (در حال نوشتن فایل Financial Statement برای یار رشد هستم.)
در زمستان تمام بار توسعه فردی من روی دوش دوره «مدیریت اجرایی سازمان مدیریت صنعتی» بود و با ذهنیت مشخصی که از آنجا شروع میشد و دغدغههایی که در کسب و کارمان داشتیم به پیش میرفت.
به همین جهت بیشتر آموختههای من امسال در مورد مسائلی در حوزه فینتک، قانونگذاری فینتک و همچنین مانبع انسانی و رهبری بودند.
برنامه کتابخوانی من همچنان منظم نبود و هیچ متر و معیاری برای اندازهگیری آن نگذاشتم و اجازه دادم ارگانیک پیش برود.
گزارش توسعه فردی سال ۱۴۰۲
بر مبنای هدفگذاری سالانه، امسال سال آموختن «تئوری بازی و اقتصاد خرد» بود.
امسال همچنان با اندکی ارفاق روی ریاضیات و اندکی برنامهنویسی با Codelita پرداختم و سعی کردم پایه ریاضیاتیام را برای درک تئوری بازی قویتر کنم.
زندگی فردی
در زندگی فردی «عمیقتر» شدم، تجربههای ارزشمندتری را به دست آوردم و دیرآموختههایم را تکمیلتر کردم. اما ظاهرا همچنان نمیتوانم روی دیتاکس و دوری از شبکههای اجتماعی تمرکز کنم.
بخشی به خاطر روند و ساختار کارهایی بود که انجام میدادم و جلسات مهم بیخاصیت، باعث میشدند زمان خاکستری بیشتری به تقویم کاریام افزوده شود و بخشی هم به خاطر اعتیادی است که به دیده شدن و تأیید گرفتن و دوپامین آن دارم.
شبکه ارتباطی و کاریام را با مدل دکتر مکری و دایره Emotionship طراحی کردم و امسال شبکه ارتباطی قوی و خوبی دارم: (مـتأسفانه دقیقا یادم نیست در کدام پادکست ایشان چنین چیزی را شنیدهام)
برای تکمیل این دایره باید چند سؤال از خودم میپرسیدم و به این نتایج رسیدم و این افراد را در دستههای مختلف قرار دادم و سعی کردم (از زمانی که این مفهوم را آموختم) آن را به کار ببندم و به این افراد اهمیت بدهم.
لیست من چه کسانی هستند؟ به قول مکری : Who is my emotionship
دایره حمایت عاطفی
دایره حمایت معنوی
دایره احساس ارزشمندی
دایره اعتبار تخصصی
دایره قابل اهمیت
بر حسب اولویت دایره احساس ارزشمندی و دایره قابل اهمیت بیشترین توجه مرا به خودشان جلب میکنند و دایره حمایت معنوی و حمایت عاطفی شاید در زمانهای بحران و خستگی بتوانند مرا سیراب کنند.
در آموختن ریاضیات همچنان پیشرفت قابل ملاحظه و قابل ذکری نداشتم، هر چند سعی کردم در بهترین حالت حداقل ۱۰ سوال GMAT از بخش ریاضیات آن حل کنم که عمدتا نمره ۷ از ۱۰ تا ۹ از ۱۰ را دریافت میکردم (متوسط ۸ از ۱۰)
این یعنی از سطح آن دانشآموز ضعیف و متوسط رو به پایین، به سمت دانشآموز متوسط رو به بالا و دانشآموز خوب در ریاضیات رفتهام. شاید سال آینده، باید روی «بهترین» شدن تمرکز کنم.
در اقتصاد خرد زمان اندکی گذاشتم و بیشترین زمانم را صرف «مالی» و «مالی برای مدیران غیرمالی» کردم. دوست داشتم بدانم این قصه صورت مالی و سود و زیان چیست و البته به نصیحت دوستی متوجه شدم که تفاوت میان مدیران بسیار خوب با مدیران خوب در این است که مدیران بسیار خوب «مالیچی» های بسیار بهتری هستند و نبض کسب و کار که «مالی» باشد را درست در دست میگیرند و درست متوجهش میشوند.
امسال توانستم یک کسب و کار با پایپلاین درآمدی بسازم که تا کنون ۱۶۹ میلیون هزینه داشته و ۱ میلیون و ۲۰۰ درآمد به من داده است و این یعنی اگر با سرعت بالاتری آن را توسعه دهم (که در حال جذب سرمایهگذار هستم) میتوانم امیدوار باشم که تا ابتدای خرداد ۱۴۰۳، از نقطه سر به سر هزینه – درآمد گذر کند و به سود عملیاتی برسد.
موتور خلق پولش را ساختهام و اکنون در حال تزریق سوخت به این موتور هستم.
در مجموع سال ۱۴۰۲ برایم سخت و دردآور و پر از چالش بود.
اما این چالشها باید برای من میوههایی از جنس آموختن میداشت. آنها را دیرآموختهها اسم گذاشتهام.
پروفایل مالی
در سال ۱۴۰۲، مجموعا ۶۰۰ میلیون تومان درآمد به حساب بلوی من واریز شده است، که معادل متوسط ماهی ۵۰ میلیون تومان بودهاست؛ بنابراین از هدف گذاری مالی سال گذشته ۲۰ میلیون تومان عقب بودم.
البته در سال ۱۴۰۲ این نکته را یاد گرفتم که برای داشتن درآمدی بیشتر از رقمی که به دست آوردهام، باید سهمی از کسب و کاری داشته باشم که بتواند به صورت مقیاسپذیر به من پرداخت کند و چشم امید داشتن به حقوق ماهانه و سالانه و کار فریلنسری و کلا «مبادله زمان با پول» امکانپذیر نیست.
دیرآموختههای سال ۱۴۰۲
سال ۱۴۰۲ خیلی سریع گذشت. خیلی سریعتر از آن چیزی که فکرش را میکردم. امسال سال دومی بود که مشاغل من عمدتا «مدیرعامل، مشاور مدیرعامل و سرپرست مدیرعاملی» بودند.
امسال آموختم که تمام این مشاغل نیازمند حداقل سرمایهای معادل شش ماه حقوق هستند که بدون دغدغه بتوانی در مذاکره و کار دست بالا را بگیری و دغدغه معاش داشتن باعث میشود هرگز نتوانم درست مذاکره کنم و درست نتیجه بگیرم.
امسال آموختم که در موقعیت شغلی مدیرعاملی یا بنیانگذاری کسب و کاری در ایران، باید معادل ۱۰ برابر شش ماه حقوق در حسابت باشد که بتوانی تمام و کمال کسب و کار را توسعه بدهی.
ذهن بدهکار و فشاری که چنین پدیدهای روی به کمال رساندن کسب و کار میگذارد بیش از حد زیاد است.
کار تمرکزی اندکی توانستم امسال انجام بدهم و بیشتر درگیر «جلسه» بودم.
امسال آموختم که جلسات درست و کاری نهایتا ۱۵ دقیقه بیشتر نباید وقت بگیرند؛ هر چند روند سیستماتیک جلسات در سازمانهایی که اندکی رنگ و بوی دولتی دارند، به اسم کار کردن، از فکر کردن تا هر کاری برگزاری جلسه را معادل همه چیز میگیرند.
توضیح بهتری برایش از آنچه در متمم آمده نداریم: مهارت انجام کارهای مهم «بدون خاصیت»
حالا ممکن است دقیقا چنین پدیدههایی در شرکتهای نیمه دولتی – خصولتی یا سازمانهای خصوصی که مدیرانش از بخش دولتی آمدهاند، رخ ندهد، اما کلیت داستان همین است: جلسه پشت جلسه که امکان کار تمرکزی را کاملا از فرد میگیرد و صرفا میتوان در فواصل بین جلسات به کارهای بیخاصیتتر خاکستری پرداخت و به سختی میتوان خود را در موقعیتی قرار داد که خروجی آن کار درست و موفق باشد.
آموختم که مطالعه عمیق و تمرکز عمیق روی یک کار به ظاهر کماهمیت همان چیزی است که اثر مرکبش را دهها سال بعد نشان میدهد. زمانی که برای محتوا در ده سال گذشته گذاشتهام به «یار رشد» امروز ترجمه شد و زمانی که امروز برای «موتور خلق پول فینتکی» میگذارم شاید در ده سال آینده به یک بیزنس تریلیون دلاری ترجمه شود.
بخش مهمی از این آموخته و مرورش را مدیون پادکست اکنون – مجید کیانپور هستم:
در نهایت باید بگویم که سال بعدی را باید به سه برابر شدن درآمد سالانه و نیز به ارتباط عمیقتر با سرمایهگذاران بپردازم.
امسال سال موفقی نبود، اما سال مهمی بود.
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا با من زندانی است
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی بر فراموشی این دخمه نینداخته است
گزارش بهمن ماه
بهمن ماه اندکی وزش امید
بعد از چند ماه ناامیدی، دلخستگی و مشکلاتی که به خاطر اعتماد بیجا برای خودم ایجاد کردهبودم، بهمن ماه کمی امیدبخش شد.
جای خوب و درستی کار پیدا کردم، تقریبا وضعیت مالیام به صورت عقبگردی که داشت پیش میرفت، متوقف شد و بهتر شد و البته یار رشد نخستین و دومین و سومین تا ششمین فروش دوره مدیر محتوایش را انجام داد.
در مجموع بهمن ماه را میتوان نقطهای به شمار آورد که دیگر کوهی از مشکلات به کوه قبلی اضافه نمیشود و میتوان از این به بعد به بهبود شرایط، حداقل امیدوار ماند.
آموختن و کتابخوانی
این ماه نتوانستم هدف خاصی در کتابخوانی دنبال کنم. بیشتر درگیر کار اجرایی و مشاوره مدیرعامل (شغل جدیدم) بودم و در بسیاری از موارد تمام ذهنیت و ظرفیت فکریام صرف کلاسهای MBA در سازمان مدیریت صنعتی شدهاست.
این ماه حتی یک کیس استادی مفصل در مورد ساختار سازمانی هلیکس نوشتم (فارسیاش بیش از ۲۰ صفحه شد) و در آن به بررسی، نقد، توضیح و آسیبشناسی ساختارهای سازمانی نوپدید و تجربه استفاده از آنها در مدیریت کسب و کار پرداختم.
هر چند در هر فرصتی که پیش میامد، همواره این چند کتاب را «عمیق» ورق زدم و برای مثال برای هر کدامش چند ساعتی فکر و پیادهوری داشتم:
خواندن این کتاب دقیقا نخ تسبیحی بود که برای درک «توزیع شدگی جهانی» در اینترنت دنبالش بودم. هم به فهم دنیای دیجیتال کمک زیادی کرد و هم به درک این که چگونه اقتصاد دنیا هم اکنون به صورت Hyper Connected اداره میشود و زنجیرههای تأمین چنان در هم پیچیده شدهاند که اگر به همسایه کناریات لشکرکشی کنی، در واقع به بخشی از اقتصاد خودت ضربه زدهای.
رخدادهای خارج از کنترل بهمن ماه
تعدد و ترافیک بالای کارها و همچنین نیاز به همفکریهای سریع در کنار مواردی نظیر تمرکز زیاد روی یار رشد باعث شد بسیاری از رخدادهای بیرونی را اصلا نبینم و به آنها «هیچ» اهمیتی ندهم.
از جمله این که جایی متوجه شدم افزونه و نرمافزار Hubspot که مدتها بود برای ارسال ایمیل هفتگی از آن استفاده میکردم از کار افتاده است و دردسرهای فراوانی از جمله Authentication دوباره و چندباره برای هر بار استفاده درخواست میکند.
بنابراین کنار گذاشتم و دیگر ایمیل چهارشنبهها را نفرستادم و برایم عادی شد که دیگر نمیتوانم از این افزونه استفاده کنم و همان بهتر که نباشد.
از سوی دیگر درس خواندن در EMBA بسیار چالشی و پر تسک است و نیازمند تمرکز و صرف قوای ذهنی و حل مسائل متعددی است؛ مسائلی که از کار گروهی کلاسی شروع و تا کارهایی ادامه دارند که باید در خانه انجام گیرند.
این مسئله همچنان لذت بخش، اما خارج از کنترل است.
سرگذشت یار رشد، ساختن کسب و کاری جلوی دید همگان
داستان شکلگیری پروژه آموزشی یار رشد به همراه نحوه ساختن یک LMS از صفر + درج استراتژی محتوای یار رشد
مقدمه و پیشنوشت
باشگاه محتوا بیشتر برای من یک تفریح نوشتاری محسوب میشد. زمانی که آن را شروع کردم، تقریبا سال ۹۷ بود. دانستهها و فهم من از استراتژی محتوا قرار بود اینجا منعکس شود؛ بیش از آن دوست داشتم دانستههایم توسط جامعه متخصصین به چالش کشیده شود و بتوانم از بحث و گفتگوی دائمی با متخصصان دانشم را به چالش بکشم و بیشتر و بهتر بیاموزم.
آن زمان در حوزه محتوا فعالیت بسیار جدی داشتم؛ هم عضوی از تیم محتوای شرکتمان بودم، هم به صورت پارهوقت در حوزه محتوا مشاوره میدادم و هم در دورهمیها و ایونتها سخنرانی میکردم. در پادکستهای محتوایی شرکت داشتم و در موارد بسیاری به عنوان فرد آگاه در صنعت بازاریابی محتوایی به استودیو دعوت میشدم.
ویدئوهایی مثل این، یکی از هزار محسوب میشوند. آن زمان پادکستهای محتوایی هم بسیار فعال بودند. به هر صورت دوره رونق کسب و کار بود و سازمانها بیدغدغه میتوانستند برای محتوا هزینه کنند.
بعدها که کمکم بحران اقتصادی چهره بزک کرده اقتصاد را در نوردید و قطع اینترنت نخستین نشانه آن شد، کسب و کارها متوجه این بخش «ضررده» شدند و افراد بسیاری در آن روزها (شش ماه پیش از نگارش این مقاله) شغلشان در حوزه محتوا را از دست دادند.
آن روزها اصلا تفاوت نمیکرد در چه موقعیتی و در چه دپارتمانی و در چه حوزهای و با چه میزان تخصص و سابقهای در این بازار بودهای، کسب و کار کلا نیازی به محتوا نمیدید.
دوره گذار باشگاه محتوا
آن روزها البته من در حوزه محتوا دیگر فعال نبودم و دو سالی میشد که به سمت «مدیر ارشد عملیات» رفته بودم و مشغول رویهسازی و سیستمسازی و این اواخر «ScaleUp» شدهبودم.
به هر طریق من همچنان معتقدم محتوا اکنون در دوره گذار خوبی قرار گرفتهاست. جایی که قرار است از حالتی که پیشتر گویی درون یک محیط محافظت شده و غیرواقعی قرار گرفتهبود بیرون بیاید و با چالشهای اساسی دنیای واقعی دست و پنجه نرم کند.
به این ترتیب رسالت خود را در این دیدم که در این دوران گذار در باشگاه محتوا هم تحولاتی ایجاد کنم که هم بتواند به عنوان پایگاهی برای آموزش دقیق بازاریابی محتوایی عمل کند و هم بتواند دانشی در اختیار خوانندگان و شرکتکنندگان بگذارد که بتوانند از پس چالشهای واقعی دنیای کسب و کار برآیند.
هماکنون دوران انتقال بازاریابی محتوایی فرا رسیدهاست و باشگاه محتوا هم باید در این میان نقش خودش را ایفا کند.
مثل چرخه زندگی جانوران، محتوا و سیستم آن نیز «باید» مسیر خودش را بپیماید و بعد از مدتی به شکل دیگری زندگی کند.
ساختن یک سیستم آموزشی در برابر دید همگان (پروژه مدیر محتوای باشگاه محتوا)- تغییر نام به «یار رشد»
از اینجا به بعد، در مورد ساختن یک LMS آموزشی در حوزه محتوا با هم صحبت میکنیم و به صورت کاملا متن باز، تمام تغییرات و رخدادهای باشگاه محتوا را اینجا خواهیم چید. البته که این مطلب به صورت دائمی بروزرسانی خواهد شد و سعی میکنم تمام دانشی که از ساختن یک LMS دارم را به صورت یک گزارش مفصل دائمی همینجا بیاورم.
ایده باشگاه محتوا از کجا آمد؟
ابتداییترین کار برای ساختن یک سیستم آموزشی، پژوهش و بررسی و تحقیق است. همچنان که میدانیم، نخستین و مهمترین اصل، حتی پیش از داشتن «ایده خوب» شناسایی «بازار» و «تقاضای آن» است.
دقت کنید که بدون شناسایی درست تقاضا، عرضه آن چیزی که بتواند آن تقاضا را سیراب کند، عملا غیر ممکن است و صرفا شاید رویایی در سر ما باشد.
هر چند فکر میکنم چنین رویایی آن زمان به موفقیت میرسد که استمرار بسیار جدی و طولانی روی آن داشته باشیم و سالهای سال آن را پیجویی و بهینهسازی کنیم.
البته در این میان باید به «هنر انتخاب نکردن» و متوقف شدن هم توجه داشت. از این منظر «جایی در میانه» ایستادن شاید هیچ کاری نکردن باشد و هنر شاید این است که به سمت یکی از دو سر طیف، با توجه به منابعمان و نه با توجه به «تلاشمان» متمایل شویم.
اگر قرار باشد همیشه این را در نظر بگیریم که خب من سالها برای فلان مطلب تلاش کردهام و هنوز به نتیجه نرسیدهام، داریم از شاخص و مارکر نادرستی برای سنجش استفاده میکنیم.
معروفترین مثالی که در این حوزه میتوان زد هم همان صحبت دائمی نسل گذشته است: حالا تا اینجا درس خوندی، حیف نیست ادامه ندی؟
با این تفاسیر، پژوهش دنیای باشگاه محتوا با این ذهنیت شروع شد.
برای شروع در نظر گرفتیم که بازار آموزش در ایران یک بازار ۲۴۰ میلیارد دلاری است (با نرخ دلار امروز تقریبا یک بازار ۱۳۶۸ هزار میلیارد تومانی) (این عدد «بسیار بزرگ» حاصل جمع شدن «بازار کنکور» با بازار آنلاین است و «تقریبا هیچ معیار دقیقی» برای تفکیک این دو از هم دیگر نداریم؛ اما من فرض میکنم که بازار آموزش دیجیتال «تا ابد» مقیاسپذیر است
در حال حاضر در این بازار «تقاضایی» برای «مدیر محتوا» آنچنان ملموس نشده است و مشاهده نمیشود؛ تقاضا برای موقعیت «تولید کننده محتوا»، «تولید محتوا» و امثالهم اما بالاست.
این اولین گام جایی بود که مسئله سخت میشده است: باید برای جا انداختن واژه مدیر محتوا نیز تلاش کنم. هر چند چون قبلا من تمام مسیر را ساختهام و روی تمام کلیدواژهها برنامه تبلیغ و سئوی مفصل دارم، بنابراین هر هزینهای در این مسیر، اگر به درستی انجام گیرد، میتواند به بازگشت سرمایه در دراز مدت تعبیر شود.
اما باشگاه محتوا چه ارزشی میتواند به مخاطبانش ارائه کند؟
من برای این کار دو ارزش را در نظر گرفتهام:
ارائه دانش تخصصی و به روزی که بتواند باعث رشد کسب و کار شود.
ارتباط دادن مدیران محتوا با متخصصان منابع انسانی برای به کارگماری راحتتر (در حال حاضر روی خود سیستم آموزشی کار میکنیم و فعلا به آن بخش نرسیدهایم، اما در برنامههای توسعهایمان جای دارد.)
از سوی دیگر من با یک پرسشنامه از مدیران محتوا و صاحب نظران در این مورد پرس و جو کردم. (این پرسشنامه همچنان فعال است و قابلیت ثبت پاسخ را دارد.
نخستین سؤال این بود: جایگاه مدیران محتوا در کسب و کارتان را چگونه ارزیابی میکنید؟ (از ۱ تا ۱۰ نمره بدهید)
این نمودار پاسخهای ماست:
یعنی از نظر فعالان این حوزه موقعیت شغلی مدیر محتوا از منظر درجه اهمیت حداقل بالای ۵۰ درصد است.
در عین اهمیت این موقعیت شغلی، مدیر محتوای فعلی مجموعهها، چنین نمراتی را دریافت میکنند (از ۱ تا ۵)
در مرحله بعدی سراغ واکنش مشتریان و مخاطبان رفتیم تا ببینیم محتوایی که این مدیران محتوا انتشار میدهند، از منظر مشتریان چه نمرهای را کسب میکند.
این چهار حالت را در نظر بگیرید:
معمولا راضی هستند و اکثرا کامنتهای مثبت میگذارند.
معمولا توجهی به محتوای ما ندارند.
معمولا واکنشها خوب نیست.
مشتری خاصی روی سایت ما نمیآید و ترافیک خوبی نداریم.
در این حالت ۷۵ درصد موارد «محتوا» هیچ تأثیری روی مشتری نداشته است و توزیع مابقی موارد حدود ۱۶ درصد بودهاست.
اکنون به مهمترین سؤالی پرداختیم که برای طراحی دوره بسیار ضروری بودهاست:
چه مهارتهایی از نظر شما برای مدیران محتوا مطلوب است؟
مهارتهای نرم نظیر همکاری، انعطافپذیری، کار تیمی
۰%
۰%
مهارتهای تخصصی محتوا
۲۵%
۱۶.۶%
مهارتهای مکمل نظیر مدیریت پروژه و مدیریت فرآیند
۲۵%
۱۶.۶%
مهارتهای بینشی نظیر تفکر سیستمی، تفکر انتقادی و تفکر طراحی
۲۵%
۱۶.۶%
از این جدول دو نتیجه میتوان گرفت:
اول – مهارتهای سخت آنچنان نایاب است که هیچ کدام از پاسخدهندگان توجهی به مهارتهای مکمل نداشتهاند.
دوم – مهارتهای نرم آنچنان خوب جا افتادهاست که هیچ کدام از پاسخدهندگان نیازی به توجه به آن ندیدهاند و به صورت پیشفرض آن را برای همه افراد در نظر گرفتهاند.
هر دوی این دیدگاهها البته نادرست است. هر چهار دسته مهارت کنار همدیگر باید برای ساختن و تربیت مدیران محتوایی به کار رفتهباشد.
جالبترین نکته این است که پاسخدهندگان هر دو حالت نوع دوره را به یکسان ارزیابی و امتیازدهی کردهاند:
به صورت پروژهمحور و منظم در یک دوره
۵۰%
به صورت آموزشهای دورهای تکرارشونده
۵۰%
اکنون که متوجه اهمیت و ارزش دوره آموزشی «مدیر محتوا» در باشگاه محتوا شدیم، به ادامه «نحوه ساختن یک LMS» خواهیم پرداخت.
من ابتدا به سمت «زنجیره تأمین کل صنعت آموزش» رفتم و تمام حالتهایی که در این مورد در تمام جهات (تمام وجوه پلتفرم) وجود داشت را بررسی کردم.
ما با حداقل ۵ وجه مختلف این سیستم میتوانیم به سمت راهاندازی کسب و کار برویم.
اولین بخش که سادهترین آن است ارائه محتوا به سمت مخاطبان آزاد و کسب و کارهایی است که میخواهند ارتقای شغلی پیدا کنند و برای این کار نیازمند «دانش و مهارت تخصصی» هستند.
از سوی دیگر مشتریان آن کسب و کارها و مصرفکنندگان محتوا را نیز باید در نظر گرفت. چرا که قرار است بازخورد آنها به گسترش و رشد کسب و کار کمک کند.
و سومین زیربخش این سیستم کسب و کارهای کاملا محتوایی هستند که ارزش اصلیشان ارائه محتواست.
اکنون به دو بخش دیگر اگر بپردازیم به ترتیب تیمهای محتوایی فریلنسر و کسب و کارهایی میمانند که قرار است از خدمات آنها استفاده کنند.
کل این زنجیره تأمین بر پایه یک اصل ساخته میشود. اصلی که در تصویر شاخص این نوشته هم مشاهده میشود: درخت ارتباطات مؤثر انسانی (در مورد تأثیرگذاری هنوز حرفهای بسیار زیادی برای گفتن وجود دارد و آنها را کمکم در بحث «اقتصاد تأثیر» بازنویسی خواهیم کرد.)
محصول آموزشی باشگاه محتوا
اساسا محصولات آموزشی دیجیتال، اعم از سیستمهای MOOC یا (Massive Open Course) ها تا ساختارهای سادهتر به این شکل ساخته میشوند:
در تمام این محصولات بخشی از داستان «محتوای آموزشی» است که به صورت ترکیبی از روشهای آنلاین و آفلاین، از PDF تا ویدئویی، صوتی یا آنلاین به مخاطب ارائه میشود.
بخشهای دیگر شامل ارتباط با مخاطب و پشتیبانی از دانشپذیران، سیستم ثبتنام، تست و آزمون از دانشپذیران و در نهایت سیستمی است که به صورت منفرد و جامع میزان پیشرفت هر دانشپذیری را مستقل از بقیه به او نشان دهد.
بخش مهم دیگری از داستان «جزئیات فنی» است که اگر علاقمند به دانستن در مورد آن هستید، پیشنهاد من مطالعه کامل مطلب زیر است:
در این مرحله، در باشگاه محتوا موارد زیر آماده شدهاند:
ثبتنام کاربران و ورود آنها
محتوای آموزشی به صورت نوشتاری
سیستم ارزیابی پیشرفت دانشپذیران
مواردی که در برنامه توسعه قرار گرفتهاند عبارتند از:
سیستم ارتباط با افراد
سیستم گیمیفیکشن برای نشان دادن جایگاه و مقایسه سرعت هر فرد با دیگری
محتوای تصویری و صوتی
از ابتدا اما تمام فیچرهایی که به آنها نیاز داشتیم به این صورت تدوین شدهبودند:
امکان ثبتنام / سیستم ایمیل خودکار برای خوشامدگویی، دروس اصلی و فرعی و هدف از دوره / امکان لاگین و لاگاوت
امکان ترکینگ هر کاربر روی سایت و آمار حرکت و حضور آنها در سایت
مدل پرداخت برای دورههای آموزشی : مدل Access based Subscription (یعنی به ازای پرداخت و مدل حضور در دوره، انواع دروس برای آنها مجاز میشود)
امکان خرید پکیجهای آموزشی
امکان دیدن پیشرفت آموزشی برای هر فرد روی پروفایل شخص
امکان مشاهده میزان پیشرفت افراد نزدیک به وی (سیستم گیمیفیکیشن : Local Table)
باز شدن دروس جدید با انجام تمرینهای درس پیشین و تیک خوردن آنها توسط موارد مشخصه در کامنت گذاری (نیازمند فایل Terms of Use و سیستم تیکتینگ پشتیبانی هستیم.)
امکان شئیر به خارج از سیستم
کد ریفرال برای هر شخص که در صورت ثبت نام فرد دیگر و نوشتن تمرین در دروس، مبلغی در دروس جدید وی تخفیف داده شود. هر چه تمرینات بیشتری توسط فرد دعوت شده حل شود، فرد دعوت کننده بیشتر تخفیف بگیرد و مثلا اگر یک درس را به طور کامل گذرانید، تمام آن دوره برای فرد دعوت کننده کش بک و تخفیف کامل شود.
مواد آموزشی در ابتدا به این صورت مفروض بودهاند
مواد آموزشی : محتوای آموزشی به صورت متنی، ویدئو و صوتی / انیمیشن برای افراد
محتوای آموزشی «مدیر محتوا»
جهان بینی مدیر محتوا
تفکر انتقادی
درک محصول
درک مشتری
درک عمیق کسب و کار
حل مسئله
مدیریت فرآیندهای محتوایی
مدیریت پروژههای محتوایی
کار تیمی و مدیریت تیم محتوا
محتوای آموزشی «استراتژی محتوا»
کسب و کار و درک عمیق آن
تفکر استراتژیک
استراتژی و تدوین استراتژی
مخاطبشناسی
بوم استراتژی محتوا
توزیع محتوا
ترویج محتوا
ابزارهای محتوایی
فرآیندهای محتوایی
محتوای رایگان «فلسفه و جهانبینی محتوایی»
محتوای رایگان «کار خوب»
محتوای بحث و گفتگو درباره محتوا (رادیو سفر محتوا – اپیزود هایی که به دردمان میخورند)
طعم کتابهای محتوایی
آینده محتوا و کسب و کارهای محتوایی آینده
اما به طور کلی موارد زیر از منظر استراتژیک بررسی شدهاند:
به طور کلی چهار نوع محصول قرار است در باشگاه محتوا در آینده وجود داشتهباشد.
اولین محصول که همان LMS است، در حال حاضر نیز روی باشگاه آپلود شدهاست. هدف آن پرورش مهارتهای مدیران محتوا و سپس ارائه آنها به منابع انسانی است و از سیستم Subscription به عنوان مدل کسب و کاری بهره میبرد. این محصول یک سیستم آموزشی خود یادگیرنده است که روی باشگاه محتوا آپلود و از طریق سئو، رپورتاژ و تبلیغات خوراک ترافیکی میپذیرد.
قیمت گذاری این محصول در ابتدا ۱۰۰ هزار تومان برای اشتراک ماهانه یک نفره و ۳۹۹ هزار تومان برای اشتراک سه ماهه بودهاست که بنا به زمان قیمتگذاری تغییراتی در آن صورت گرفتهاست.
محصول دوره «استراتژی محتوا» را چون قبلا روی اینورس آپلود کردهام، بنابراین فکر کردم که ممکن است در آن «تضاد منافع» پیش بیاید و چه بهتر که آنجا که محتوای تصویری و باکیفیت خوبی ارائه شدهاست، بیشتر مخاطبان به آن سمت بروند و بنابراین نوشتههای من در باشگاه محتوا در مورد استراتژی محتوا بهتر است به صورت رایگان و به عنوان منبعی تکمیلی برای هر چه در مورد آن گفتهام باشند.
اما یک رسالت بزرگ دیگر هم داشتهام و آن دوره Good work بود که از زمان دستگیری من در شهریور ۱۴۰۱ به صورت کامل به تعویق افتاد و قبل از آن هم سرعت درستی نداشت. البته به این نتیجه رسیدهام که محل ارائه آموزشها که در تلگرام بود، بدترین جا برای دریافت آن بودهاست و عموم افرادی که در آن حضور دارند، محض انجام دادن تمرین آنجا نیستند و صرفا حضور دارند.
بنابراین تصمیم بر این شد که دوره کار خوب را نیز به باشگاه منتقل کنیم. البته که این دوره تا ابد رایگان خواهد ماند.
در زمان حال برای تأمین هزینههای باشگاه محتوا، تا زمانی که به صورت کامل Cash Flow Positive بشود، روی Gumroad و نیز Nas.io محتوای انگلیسی فروخته میشود تا درآمد دلاری حاصل از آن هزینههای توسعه محصول را پوشش دهد. بدیهی است آن محتواها عمدتا چکیده و خلاصه شده همین محتواهای داخل باشگاه محتوا هستند و اگر کسی از همراهان دائمی باشگاه محتوا باشد، قاعدتا به آنها نیازی نخواهد داشت.
اما برای توسعه اصلیترین برنامه تبدیل بخشی از باشگاه محتوا به یک مارکت پلیس فروش محصولات محتوایی، از تمپلیت تا دوره و کلا هر آن چیزی است که بتواند برای متخصصان محتوا ارزشآفرینی کند. این برنامه البته عمدتا نیازمند جذب سرمایه و تشکیل دائمی تیم است که شاید به این زودیها محقق نشود.
تحلیل رقبا
اما مهمترین رقبای باشگاه محتوا چه کسانی هستند؟
هر چند هیچکدام از این رقبا مستقیما آنچه این جا عرضه میشود را ندارند، اما به هر صورت در بحث سئو و ترافیک باید همواره تحت نظر گرفته شوند. این رقبا عبارتند از:
نام رقیب
مختصات گوگل
دروس
قیمت دروس
روش ارائه
ترافیک
Inverse School
Motamem
Content Burger
Dehban Academy
Novin
Maktabkhoneh
Faradars
Digitaling
Tapsel
Beloved.Marketing
Amanjacademy
Roshdana
با بررسی دقیقتر اما مشخص شد هیچکدام از اینها «رقبای باشگاه محتوا» نیستند. چرا که اساسا محصولی که در باشگاه محتوا ارائه میشود بسیار اختصاصی و یکتاست و نیز مدل ارائه محصول (مواد آموزشی + تمپلیتهای فروشگاه آن) کاملا برای مخاطبی که در کانال تلگرام جذب شدهاند، اختصاصی شدهاست.
بنابراین از این بخش فعلا میگذریم و مابقی داستان را از تدوین «استراتژی» و با پرسونای مخاطب پیگیری میکنیم.
آپدیت از ۶ خرداد ۱۴۰۲
امروز بعد از مدتها بحث و بررسی نام دامنه را از باشگاه محتوا تغییر دادم. دلایل متعددی برای این کار وجود داشت و مهمترینشان «زیر دامنه» بودن باشگاه بود.
باشگاه محتوا به تنهایی قابلیت اجرای یک SaaS را هم نداشت و نمیشد روی آن چیزی غیر از مطالب محتوایی نصب کرد. در حالی که ایدههای بسیار زیادی برای کار در حوزه «خدمات محتوایی» فراتر از آموختن برای من وجود داشتهاست و دارد.
دلیل مهم بعدی این بود که دقیقا «باشگاه محتوای دیگری» در حوزه آموزش محتوا فعال است؛ هر چند آن نام پس از این دامنه انتخاب شدهاست، اما تضاد منافع و رفاقتم با آیدین داریان و تیمش باعث شد به این فکر بیفتم که آدرس دامنه را به آدرس دیگری انتقال دهم.
بنابراین از این پس باشگاه محتوا و کل مطالب و نرمافزار آموزشیاش روی دامنه Yaroshd.com انتقال مییابد.
یار رشد برای من یادآور حداقل دو مفهوم است: یار و یاوری که قرار است به «رشد» کسب و کار شما کمک کند و «رشد» ادای احترامی است به «میرزا حسن رشدیه» که تمام عمرش را برای آموزش مدرن به ایرانیان گذاشت.
امید و تلاش من برای «رشد دادن» فرهنگ کسب و کاری شاید تمام آن میراثی باشد که باید از من در فضای دیجیتال به یادگار بماند.
آپدیت ۳۰ خرداد ۱۴۰۲
برای جامعتر شدن کار نیازمند «هدفگذاری مالی» و نیز «هدفگذاری کسب و کاری» بودم.
در واقع باید «چرایی و نوع بودن خود» را مشخص میکردم و انطباق آن با نیازهای مردمی که قرار است از خدمات ما استفاده کنند و اینکه آنها در واقع چه خدماتی میخواهند را تعیین و روی همگرایی این دو موضوع کار میکردم.
پس از خواندن این مطلب به فکرم افتاد که شاید اشتباه میکنم و باید همه دانستهها را Unlearn کرده و دوباره چیزهای جدیدتری Relearn کنم.
نشستم و با دقت بیشتری مطلب «از رضا لوله کش تا رضا میلیاردر» را ورق زدم و مانند آدمی که هرگز چنین چیزهایی به گوشش نرسیدهاست، دوباره در مورد همهچیز از نقطه صفر پژوهش کردم.
در این مسیر بیشتر از همه از «اقتصاد تومن» یاد میگیرم.
من فرض کردم که با درآمد امروزم، اگر قرار نباشد چیزی از هزینهها کم کنم و کیفیت زندگیام را به خطر بیندازم، و همچنان روتین ورزش و تغذیه و زندگیام را حفظ کنم، باید درآمدم از باشگاه محتوا رادر پله اول، تا پایان سال به ۷۵ میلیون تومان برسانم و برای سالهای بعدی ضمن تأکید روی کیفیت زندگی کسب و کار و کاهش ندادن وضعیت رشدی آن، و البته «سرمایهگذاری» روی صندوقهای طلا، دلار، تتر و طلای آب شده به عنوان ضربهگیرهای اولیه کسب و کاری، این عدد را به دو و سه برابر میزان هدفی که در پایان سال اول زده میشود برسانم.
اکنون نیاز بود مهارتها و داشتههای خودم را مرور کنم.
چه کارهایی را شخصا میتوانم خوب انجام دهم که دیگران حاضر باشند برایش پول پرداخت کنند؟
مشاوره در حوزه کسب و کاری
مشاوره در حوزه رشد و اسکیلآپ در شرایط اقتصادی ایران
ساختن سیستم و فرآیندها و فهم خوب از زنجیره تأمین کسب و کار
تدوین استراتژی محتوای کسب و کارها برای حضور در فضای دیجیتال
فهم خوب از سیاستگذاری کسب و کاری
ساختن Tool Boxهای مختلف و تمپلیتهای متنوع
نیاز افراد چیست؟ یا افراد در حوزه محتوا به دنبال چه چیزهایی گشتهاند؟
بیشتر افراد در تمام کلیدواژههای «محتوا» (محتوا، خلق محتوا، تولید محتوا، استراتژی محتوا) دنبال دو مفهوم و دو نیاز گشتهاند:
تولید محتوا
تولید محتوا با گوشی موبایل
این دو نیاز جزو مهمترین خواستههای افراد از دنیای محتوا هستند و در حوزه مشاوره و زنجیره تأمین نیز نیازها به شرح ذیل هستند:
مشاوره استراتژی
پورتال زنجیره تأمین ساپکو / گوگل اسکولار
دومی که قاعدتا به کار من حداقل نمیخورد و من هیچ دانشی در حوزه «زنجیره تأمین» ساپکو ندارم و اساسا هم فکر میکنم واژه «زنجیره تأمین» بیشتر از آنکه در دنیای دیجیتال هنوز جا افتادهباشد، مختص دنیای صنعت و سختافزار است.
به هر صورت روی بخش اول میتوان تمرکز کرد.
آپدیت از ۱۵ تیر ۱۴۰۲
اکنون این دو نیاز را چگونه به هم وصل کنیم؟
در واقع نیاز به «مطرح شدن در شبکههای کوچکتر» اولین جایی است که باید از آنجا پیش بروم.
برای تأمین این نیاز به سراغ دو تن از دوستانی رفتم که میخواستند در حوزه رشد و توسعه و محصول مشاوره استراتژی دریافت کنند.
این دو نفر باید به صورت «داستان واقعی کسب و کاری» در یار رشد مطرح و لینک داده شوند. همزمان با آن در کانال تلگرام «تمپلیتهای بازاریابی» به صورت مختصر تمپلیتهای مورد نیاز مدیران محتوا و مدیران بازاریابی را قرار میدهم. (ابزارهای مفید و کاربردی)
و در نهایت محصول آموزشی را روی یار رشد بالا میآوریم.
آنچه اهمیت دارد این است : هر روز یک گام کوچک رو به جلو برای یار رشد
آپدیت از ۹ مرداد ۱۴۰۲
دوباره مطالب کارگاه خلق پول را مرور کردم و چیزهای بیشتری به یادم آمد. مطالب این کارگاه اکنون به رایگان در اختیار شماست. البته صرفا قبلش باید ثبت نام کنید و نرم افزار Spotplayer را هم دانلود کنید که محتوای کارگاه برایتان نمایش داده شود.
این سه جنبه از کسب و کار «سه ضلع یک مثلث بزرگ» را میسازند که عبارتند از :
راهکار کوتاه مدت برای کسب درآمد از مشاوره برای تأمین نیاز مالی توسعه محصول (بخشی از محصول یار رشد که نیازمند برنامهنویسی و همزمان سئوی تکنیکال است، به متخصص برون سپاری شدهاست.) به صورت یک مسیر مجزا از درآمدزایی عادی و روزانه است.
راهکارهای Nas.io و نیز Gumroad فعلا نیازمند کار بیشتر هستند و تصمیم گرفتم برای افزایش تمرکز روی یار رشد آنها را رها کنم و فعلا هیچ کاری در آن حوزهها انجام ندهم و تمرکزم روی شناخت و ارائه محصول به بازار داخلی باشد.
راهکار میان مدت که دریافت «داستان واقعی کسب و کار» است، میتواند در طولانیمدت نیز باعث شود افراد جذب دورههای آموزشی شوند.
به این ترتیب سه ضلع مثلث میتوانند کامل شوند که در واقع مهمترین بخش آن «راهکارهای کوتاه مدت» و جذب مخاطب از طریق کانال تلگرام است: t.me/marketing_templates_files
آپدیت از ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
به نظرم روشی که پیگیری میکنم، به سادهترین حالت در این ون دیاگرام اقتصاد تومان شرح داده شدهاست:
و یک کتاب بسیار خوب هم برایم ارسال شد که آن را هم برایتان اینجا میگذارم. خواندن و فهمیدنش کمک بسیار بزرگی میکند:
در این میان از «هوش مصنوعی» هم خواستم در مورد «بازار تمپلیتهای ایران» برایم کمی کار تحقیقی انجام دهد که پاسخ Poe.com این شد:
مطالعه و تحلیل بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین، به عنوان یکی از نوآوریهای جدید در حوزه بازاریابی، از اهمیت بالایی برخوردار است. در این سند پژوهشی، به بررسی اندازه بازار، بازیگران اصلی، گردش مالی و آینده بازار فروش آنلاین تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری پرداخته میشود.
۱. اندازه بازار:
با توجه به رشد پر سرعت بازاریابی دیجیتال و افزایش تقاضا برای راهکارهای بازاریابی، بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین نیز در حال رشد است. با توجه به تحقیقات انجام شده، اندازه بازار تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین در سال ۲۰۲۱ حدود ۲۷۰ میلیون دلار بوده است و این رشد تا سال ۲۰۲۶ به بیش از ۷۵۰ میلیون دلار میرسد.
۲. بازیگران اصلی:
در بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین، شرکتهایی مانند Canva، HubSpot، Hootsuite، Mailchimp، Adobe و… به عنوان بازیگران اصلی و برتر در این حوزه شناخته میشوند. این شرکتها برای جذب مشتریان بیشتر، به روزرسانی مداوم تمپلیتهای خود و افزایش کارایی آنها اقدام میکنند.
۳. گردش مالی:
با توجه به رشد بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین، گردش مالی این حوزه نیز در حال افزایش است. طبق آمارهای به دست آمده، در سال ۲۰۲۰، گردش مالی شرکت Canva که یکی از برترین شرکتهای تولید تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری است، بیش از ۲۰۰ میلیون دلار بوده است.
۴. آینده بازار:
با توجه به رشد پر سرعت بازاریابی دیجیتال و افزایش تقاضا برای راهکارهای بازاریابی، رشد بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین نیز در آینده پیشبینی میشود. با توجه به تحولات فناوری و افزایش استفاده از راهکارهای دیجیتال در کسب و کارها، این بازار به سرعت در حال رشد و توسعه است. افزایش رقابت در این بازار، شرکتها را به بهروزرسانی مداوم تمپلیتهای خود و ارائه راهکارهای نوآورانه ترغیب میکند. از طرفی، رشد بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین، برای کسب و کارها فرصتی برای بهبود بهرهوری، کاهش هزینهها و افزایش درآمد فراهم میکند. به طور کلی، با توجه به رشد پایدار بازاریابی دیجیتال، بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری آنلاین به عنوان یکی از بخشهای رو به رشد در حوزه بازاریابی، میتواند به یکی از پرسودترین و پررنگترین بازارهای فعلی تبدیل شود.
با توجه به محدودیتهای اقتصادی و فنی، بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری در ایران هنوز به اندازه کافی رشد نکرده است. با این حال، با توجه به رشد سریع بازاریابی دیجیتال در ایران، این بازار همچنان دارای توان بالقوه برای رشد و توسعه است.
با توجه به تحولات اخیر در حوزه بازاریابی دیجیتال در ایران، به ویژه در شبکههای اجتماعی محبوبیت بیشتری به دست آمده است و بسیاری از کسب و کارها برای ارتقای فعالیتهای بازاریابی خود به استفاده از تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری روی آوردهاند. در حال حاضر، تعدادی شرکت در ایران نیز فعالیت در زمینه تولید تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری دارند و این شرکتها سعی در بهبود و بهینهسازی تمپلیتهای خود دارند.
همچنین، با توجه به اینکه تعداد کاربران اینترنت و شبکههای اجتماعی در ایران در حال افزایش است، انتظار میرود که بازار فروش تمپلیتهای بازاریابی و کسب و کاری نیز در آینده به سرعت در ایران رشد کند.
این نوشته آپدیت میشود و ادامه خواهد داشت.
آپدیت از ۱۶ مرداد ۱۴۰۲
شکل و شمایل یار رشد را به این وضعیت ادامه میدهیم.
به نظر بتوان یک مدل جامع از آن درآورد:
ساختار یار رشد
مقالات
منابع آموزشی و کتاب های الکترونیک
تمپلیت های مدیریت کسب و کار
مشاغل بازاریابی محتوایی
عملیات محتوایی
آموزش
ترم پایه
ذهنیت و تفکر بازاریابی محتوایی
تفکر سیستمی
تفکر انتقادی
بازاریابی محتوایی
کارشناس محتوا
مخاطب و ارتباطات محتوایی
ابزارها و روش ها
ترم پیشرفته
تفکر طراحی
تفکر استراتژیک
مخاطب شناسی پیشرفته
مدیریت عملکردی تیم
مدیریت فرآیندهای محتوایی
مدیریت پروژه محتوایی
حل تعارض در تیم محتوا
ترم تکمیلی
استراتژی محتوا
بوم استراتژی محتوا
برنامه استراتژی محتوا
اجرا و نظارت بر اجرای استراتژی محتوا
نویسندگی تجربه کاربری
کپی رایتینگ و تبلیغ نویسی
مدیر ارشد محتوا
سازمان های محتوایی
رشد و ScaleUp و محتوای سازمانی
آپدیت از ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
برای بخش منابع آموزشی و کتابهای الکترونیک که در فروشگاه قرار میگیرند میتوانم از دم دست ترین گزینه استفاده کنم: «استراتژی محتوا، از آغاز تا انجام» کتابی که نوشته شد و قرار بود به چاپ برسد که با ناشر به توافق نرسیدیم.
هر چند فکر میکنم به جای توزیع الکترونیک، شاید بهتر باشد اول نسخه چاپی را داشته باشیم و سپس با ناشرش هماهنگ کنم و نسخه الکترونیکش را خودم توزیع کنم.
به هر حال، این بخش جزو بخشهای بسیار مهم یار رشد خواهد بود.
در مورد بخشهایی نظیر «مدیر ارشد محتوا» هم ساختار مناسب به نظرم یک مجلد جداگانه است که خودش شامل مقالات بیشماری باشد.
این مقالات درست شبیه ساختار CCO در CMI خواهند بود:
در دنیا ۴ نوع مدل کسب و کاری عمده برای «محتوا» موجود است.
یار رشد در نمودار مدلهای مختلف کسب و کارهای دیجیتال محتوایی در ربع پایین و سمت چپ قرار گرفتهاست. یعنی خودش «تولید کننده» و «عرضه کننده محتوا» است و پس از آن به سمت Performer حرکت خواهد کرد.
در هر دوی این بخشها ساختار یار رشد بر مبنای Subscription استوار است. هر چند مواردی در فروشگاه یار رشد نظیر تمپلیتها وجود دارند که از مدل «فروش مستقیم» پیروی میکنند.
اگر یار رشد به سمت راست و بالا حرکت کند، آنگاه مدل کسب و کاری باید به سمت Freemium حرکت کند که در ادامه هر سه حالت کسب و کاری را مدل سازی و شرح میدهم.
مدل سازی مالی مدل کسب و کاری (مدل حق اشتراک)
به ازای دریافت حق اشتراک طبق جدول زیر، میزان گردش مالی یار رشد در یک سال به این شرح خواهد بود:
حق اشتراک ماهانه : ۳۳,۰۰۰ تومان
حق اشتراک سه ماهه: ۹۹,۰۰۰ تومان
حق اشتراک شش ماهه: ۱۲۵,۰۰۰ تومان
حق اشتراک سالانه: ۲۰۰,۰۰۰ تومان
Users
Market Cap Monthly Option
Market Cap Quarter Option
Market Cap 6 Months Option
Market Cap Annual Option
Manpower Costs
1000
33000000
99000000
125000000
200000000
22,000,000
10000
330000000
990000000
2000000000
2000000000
22,000,000
100000
3300000000
9900000000
12500000000
20000000000
22,000,000
125000
4125000000
12375000000
15625000000
25000000000
22,000,000
150000
4950000000
14850000000
18750000000
30000000000
22,000,000
180000
5940000000
17820000000
22500000000
36000000000
22,000,000
200000
6600000000
19800000000
25000000000
40000000000
22,000,000
225000
7425000000
22275000000
28125000000
45000000000
22,000,000
250000
8250000000
24750000000
31250000000
50000000000
22,000,000
300000
9900000000
29700000000
37500000000
60000000000
22,000,000
Users
EBIT
EBIT
EBIT
EBIT
1000
11,000,000
77,000,000
103,000,000
178,000,000
10000
308,000,000
968,000,000
1,978,000,000
1,978,000,000
100000
3,278,000,000
9,878,000,000
12,478,000,000
19,978,000,000
125000
4,103,000,000
12,353,000,000
15,603,000,000
24,978,000,000
150000
4,928,000,000
14,828,000,000
18,728,000,000
29,978,000,000
180000
5,918,000,000
17,798,000,000
22,478,000,000
35,978,000,000
200000
6,578,000,000
19,778,000,000
24,978,000,000
39,978,000,000
225000
7,403,000,000
22,253,000,000
28,103,000,000
44,978,000,000
250000
8,228,000,000
24,728,000,000
31,228,000,000
49,978,000,000
300000
9,878,000,000
29,678,000,000
37,478,000,000
59,978,000,000
با در نظر گرفتن هزینههای ماهانه فنی و نیروی انسانی ماهانه، و اگر فرض کنیم ۱۰ تا ۲۵ درصد افرادی که عضو یار رشد میشوند، قصد خرید عضویت (بدون در نظر گرفتن خرید مستقیم از فروشگاه) را داشتهباشند، «نقطه سر به سر هزینهها و درآمدها» روی عضویت این میزان از افراد باید تنظیم شود:
تعداد کاربران نقطه سر به سر
تعداد بازدیدکنندگان مورد نیاز (۱۰% تبدیل)
تعداد بازدیدکنندگان مورد نیاز (۲۵% تبدیل)
۶۶۶ نفر
۶۶۶۰
۲۶۶۴
آپدیت از ۲۸ شهریور
طرحی که برای صفحه اول زده بودم امروز کمکم روی سایت اجرایی میشود. مدل فریمیوم تقریبا تمام شده و منتظر درگاه و اینماد هستیم که سایتش یک هفته است سرجنگ دارد و اجازه ورود نمیدهد.
اگر همه چیز درست پیش برود، از اواسط مهر میتوانیم آموزش را شروع کنیم.
طرح اولیه به این شکل بود که قاعدتا با تغییراتی روی سایت اصلی تنظیم و ارسال خواهد شد.
آپدیت از ۱۰ مهر ۱۴۰۲
بخش مهمی از کار انجام شده است و طرح و مدل بیزنس پیاده سازی شده است. منتظر و درگیر «دریافت اینماد» هستم تا بتوانیم درگاه پرداخت را هم روی سایت آپدیت کنیم.
تنها یک نفر (که قبلا در باشگاه محتوا اولین فرد در دوره مدیر محتوا ثبت نام کرده بود) به صورت مادام العمر عضویت دریافت میکند (تیام دالوند)
بخشی با عنوان «مدیر ارشد محتوا» به یار رشد اضافه میکنم که به صورت خیلی تخصصی «فقط» مقالات سطح بالا منتشر کند. آدرس آن احتمالا چنین چیزی باشد: Yaroshd.com/cco که قاعدتا یک «وردپرس» جدید باید روی این فولدر نصب شود.
آپدیت از ۱۳ آذر ۱۴۰۲
در یک بحث توئیتری، در مورد Education 2.0 اینها را خواندم و به نظرم آمد که بهتر باشد اینجا یادداشت کنم:
بهنظر ما Education 2.0 باید شامل موارد زیر باشه:
۱. شخصیسازی آموزش (شامل طرح درس و تکتک درسها و تمرینها) منوط به سرعت و دانش اولیه و قابلیت و مدل یادگیری هر یادگیرنده. (درست مثل شخصیسازی تبلیغات اینترنتی برای هر یوزر)
۲. در دسترس گذاشتن آموزش در همه اوقات و همه جاها، نه فقط منوط به زمان یا مکان یا ساز و کار خاص
۳. تعاملی (اینتراکتیو) بودن هر مبحثی، بهجای یه بلندگوی یک طرفه در سمت مدرس و قیف در گوش و چشم یادگیرنده. این تعامل به لطف تکنولوژی و اینترنت بسیار امکانپذیرتر هست.
۴. جایگزین کردن ده هزار تا کلاس حضوری و آفلاین یا کمکیفیت آنلاین، با اون ۰.۱٪ تاپ کیفیت، در یک مدل scaleپذیر. (بله، معلمین و اساتید زیادی بیکار میشن. مخصوصاً اونایی که عاشق شغلشون نیستن و کیفیتشون پایینه.) مجدداً این scalability و تکثیر بهترین معلمها و اساتید به لطف تکنولوژی و هوش مصنوعی بسیار امکانپذیره.
۵. افزودن بسیار زیاد به جذابیت و گیرایی هر مطلب آموزشی، طوری که هر فیلدی برای هر کسی بتونه جذابیت و علاقهمندی ایجاد بکنه. (کافیه از بین ۱۰هزار تا کلاس یا ۱۰هزار تا یوتیوب، اونی که صبورانه، با تسلط و با عشق درس میده انتخاب و تکثیر شه.)
۶. استفاده از هوشمصنوعی بهعنوان یه دستیار، مربی، یاور، حلتمرین شبانهروزی. که همیشه باشه و در حد لازم کمک کنه (و نه اینکه جواب رو بده و تقلب برسونه)
۷. امکان ارزیابی، تمرین، و پیشرفت در هر لحظهای و با هر سرعت و شتابی. و یک self-pace واقعی، بدون انزوا و یکطرفه بودن. طوری که هر کاربری کاملاً حس کنه انگار یه دانشگاه خیلی بزرگ، خیلی باکیفیت، خیلی تعاملی و جذاب و شگفتانگیز، فقط و فقط برای خودش و با هدف بهترین و مفیدترین و عمیقترین یادگیری شخص خودش براش ساخته شده!
آپدیت از ۹ بهمن ۱۴۰۲
امروز یار رشد اولین ثبتنامی رسمی خودش را تجربه کرد. یک نفر دوره آموزشی «مدیر محتوا» را ثبتنام کرد. در صورتی که ۷۳ نفر دیگر هم در این دوره ثبتنام کنند، یار رشد به نقطه سر به سر عملیاتی خودش میرسد و از آن به بعد هر ثبتنامی در حکم «سود» کسب و کاری است.
البته که برای من «کمک کردن به رشد دیگران» بیشتر از آن سود اهمیت دارد و معتقدم این که افراد بتوانند پس از دورهها و دروس یار رشد بهتر و عمیقتر بیندیشیند و برای سازمانشان مؤثرتر باشند، هدف محقق شدهاست.
برای دریافت به روز رسانی این نوشته، لطفا ایمیل خود را وارد کنید:
به یاد معلم و به بهانه روز معلم | یادی از دکتر ابراهیم قاسمینژاد
تا زمانی که در محیط آکادمیک بودم، معمولا مرا به صفت «پژوهشگری» سختکوش و روشمند میشناختند.
تمام زمانی که در هلند، آلمان، بریتانیا، آذربایجان، گرجستان و روسیه مشغول جمعآوری دادهها و پژوهش رویشان بودم، همیشه از تأثیر یک نفر خشنود بودم.
در واقع تمام دانش پژوهشی من و هر آنچیزی که برای «دانشمند شدن» لازم داشتم را از یک نفر آموختهبودم.
به مناسبت و بهانه روز معلم، به نظرم آمد که بهتر است چند خطی دربارهاش بنویسم.
جلسه دفاع از پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
برای من روز معلم روز خاصی نیست. شاید هیچ وابستگی به تقویم نداشته باشم و فکر نکنم که در روز خاصی حتما باید به یاد کسی باشم.
دلیل اصلیاش، فراتر از بیارزش دانستن گاهشماری دوران کشاورزی، درسهای مهم و آموختههایی است که هر روز با آنها «زندگی» میکنم.
از این منظر، هر روزی که زندگی میکنم، روزی است که به یاد معلمهایم هستم.
همیشه و در همه سخنرانیها و مصاحبهها و نوشتهها، هر جایی فرصتی دست داده است، با تمام وجودم گفتهام که من در مسیر «زندگی» معلمهای بسیار خوبی داشتهام.
لابد از بخت خوش و اقبال بلندم بوده است که خمیرمایه وجودی مرا دست معلمانی دلسوز و شرافتمند ورز داده و به شکل امروزیاش درآورده است.
اما آنچه امروز اینجا مینویسم، از شمار معلمهای زیادی که داشتهام، اختصاصا به یک نفرشان تعلق دارد و کسی است که من از او مفهوم «شرافت آکادمیک» را آموختم و تمرین کردم و امیدوارم که بتوانم تا پایان عمرم به این مفهوم پایبند بمانم.
برای ورود به داستان، اندکی مقدمهچینی ضرورت دارد.
پرده اول – زمستان ۱۳۸۹، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده علومپایه، گروه زمینشناسی
مهمترین سؤالی که آن روزها با آن دست به گریبان بودم «شکستهشدن و خرد شدن» رؤیای من از زندگی در آکادمی و زیست آکادمی بود. علامت سؤال بزرگی در سرم داشتم: «این بود سقف آرزوهایی که برای شکستنش یک سال تمام پشت کنکور کارشناسی ارشد ماندی؟»
دلم نمیخواست بپذیرم. جوانتر و خامتر و نادانتر از آن چیزی بودم که به شکستم اعتراف کنم و بپذیرم که در جهان بیرونی جایی بهتر در انتظار من است. جایی که در آن بتوانم دوباره حس زندگی بگیرم.
هیچ قصدی برای انتخاب موضوع پایاننامه نداشتم. حداقل با اساتیدی که در سال اول دوره کارشناسی ارشد داشتم (و میدانستم که بیش از چهار استاد و چهار دسته موضوعی برای کار کردن در این دانشکده وجود ندارد) هیچ تمایلی به این کار نشان نمیدادم.
سال دوم کارشناسی ارشد اما داستان عوض شد. جایی بود که متوجه شدم هنوز امید میتواند زنده بماند.
میگفتند استاد پروازی داریم از تهران. استادی که روش و منش و تدریس و کارش تومنی ده صنار با همه اساتید حاضر فرق دارد.
سرخوش از این تعاریف در ذهنم موضوع پایاننامهام را روی موضوعاتی بردم که ممکن بود دندانگیر این استاد جدید باشد.
اما همهاش این نبود. با دانشجویان دکترایی که دوره کارشناسی ارشد را در تهران گذرانده بودند، صحبت کردم. بیشترشان با اطمینان کامل گفتند که دکتر به ندرت دانشجوی جدید میپذیرد و ملاکهای سختگیرانهای هم دارد. باید مطمئن باشد که پژوهشت به درد بخور است.
ترس در دلم لانه کرد و دوباره ذهنم رفت سراغ همان ناامیدیاش.
پرده دوم – پاییز ۱۳۹۰ ، دانشگاه فردوسی مشهد
در آزمایشگاه دیرینهشناسی (که همه کلاس و پژوهش و در کل همهچیز همانجا میگذشت) باز شد و مردی قدبلند و موقر از آن تو آمد. خودش را معرفی کرد و بعد از آن از ما خواست که خودمان را معرفی کنیم. صمیمی، راحت و بیتکلف و در عین حال جنتلمن بود.
در رفتارش هیچ نشانهای از تفاخر استادی یا ذرهای از نگاه بالا به پایین نبود. انگار دوستی بود که از راهی دور آمدهبود تا در مواردی با هم دیگر گپ بزنیم.
آن روز و جلسه اول اصلا نفهمیدم به چه گذشت و چگونه.
همان جلسه اول که تصاویر فسیلها و اسلایدهای میکروسکوپیاش را گذاشت تا ببینیم، آن دنیای جذابی که به خاطرش از خیلی چیزها گذشته بودم تا در رشته دیرینهشناسی درس بخوانم جلوی چشمم به رقص درآمد. همان جذابیتی که سالها به دنبالش بودم اینجا بود. در همین اسلایدها و در همین تصویری که میدیدم.
شگفتزده و خوشحال و خندان از کلاس بیرون زدم و خیلی سریع رفتم اتاقی که برایش در نظر گرفتهبودند. در زدم و گفت بفرمایید.
گفتم : استاد من دوست دارم پالینومورف کار کنم.
لبخندی زد و گفت: خوشحالم که علاقمند شدی. حالا در جلسات بعدی که پیش بریم کمکم بیشتر متوجه میشی کجاها پتانسیل کار داره.
همین؟ سختگیری همین بود؟
ششمین جلسه بود که تقریبا به جمعبندی رسیدم که قراره چه کاری انجام بدم. اتفاقا یک نفر از سال بالاییها جایی کار کرده بود و نمونهبرداری دقیقی انجام دادهبود. قرار شد من با یک گروه فسیلی دیگر نتایج کار او را چک و به اصطلاح Constraint with Biological Proxy انجام بدهم و البته در این میان به «بازسازی دیرینه اقلیم، چینهنگاری سکانسی و محیط رسوبی» بپردازم.
پروپوزال و مراحل اداری و دریافت ۸۰۰ هزار تومان کمکهزینه پژوهشی از دانشگاه را پیش بردم و رفتم برای نمونهبرداری صحرایی مجدد و بررسی محیط و زمینشناسی صحرایی و بعدها کار در آزمایشگاه ژئوشیمی ۲ که سر و کارم با اسیدها و بازهای مختلف و دقت در انطباق روشهای تهیه نمونه با روشهای استاندارد و سیستماتیک دیرینهشناسی گذشت.
نتایج اولیهای که زیر میکروسکوپ دیدم، چندین نمونه فسیل داشتند. با اشتیاق از این که میتوانم به پژوهش موردنظرم بپردازم همه نمونهها را با فواصل ریزتر و با حجم بالاتر تهیه و دو ماه تمام در آزمایشگاه به تهیه نمونه مشغول شدم.
هر چند بعد از بررسی اولیه نمونهها متوجه شدم که نبودهای فسیلی فراوان، در نهایت به «عدم قطعیت داده» منجر خواهد شد.
پرده سوم – سفر به هلند و شرکت در کارگاه Dinocourse 2012
روش پژوهش را که برای دکتر شرح دادم، لبخندی زد و گفت: «روش آماری اتفاقا خیلی خوبه، ولی مشکل اینه که من تخصصشو ندارم. در مورد فسیلها میتونم کمکت کنم، اما روشهای آماری رو بلد نیستم و کار نکردم. دنبال کسی باش که بتونه بهت کمک کنه.»
و من با شتاب، تمام مقالات تخصصی انگلیسی با تم آماری – در حوزه دیرینه اقلیم و پالئواکولوژی آمار و کار آماری یکی از مهمترین ابزارهای پژوهشی محسوب میشود – را میخواندم تا چند نام آشنا پیدا کنم.
به هر حال تنی چند از پژوهشگران هلندی را یافتم. برای یک نفرشان ایمیل زدم و چند تصویر از نمونههایم فرستادم.
منتظر این همه شگفتی از پاسخ سریعش نبودم البته. بالاخره بعد از تبادل چندین ایمیل با همدیگر چنین ایمیلی دریافت کردم:
Really, you should come to the course in Utrecht in June, chs HB
Prof Dr Henk Brinkhuis | General Director | Royal Netherlands Institute for Sea Research NIOZ| PO Box 59 | 1790 AB Den Burg, Texel, Netherlands | Tel +31 (0)222 369364 (office manager) | +31 (0)222 369366 (direct) | Mob +31 (0)6 52652689 | Fax +31 (0)222 319674 | mail to: henk.brinkhuis@nioz.nl
و همینجا بود که زندگی «ورق» دیگری خورد و به دنیای جدیدی وارد شد. سفر به هلند و قرار گرفتن در جمع متخصصان.
داستانش را کم و بیش جاهای مختلف گفتهام و البته قصدم هم این نیست که دوباره تکرارش کنم. باری از هلند بازگشتم و متوجه شدم تمام نمونهبرداری و مدل پژوهشی و کارم اشتباه بودهاست.
رمضان ۱۳۹۰ (شهریور) داغ مشهد، آزمایشگاه و بوی اسید و همهچیز را تحمل کردم تا در نهایت آبان ماه، در ترم پنجم کارشناسی ارشد، با دادهها و تصاویر فسیلها و لپتاپی در دست به تبریز بازگردم و بنشینم سر نگارش.
تمام که شد، با ذوق و شوق فراوان پرینت گرفتم و رفتم تهران. روز چهارشنبهای که میشد دکتر را دید. اولین سؤالم این بود: «استاد نتایجی که از کار آماری به دست اومده، هیچ کدوم از فرضیههای ما رو تأیید نمیکنند. یا دست کم اون فرضیه اصلی رو تأیید نمیکنند. ضمن این که کار سکانسی هم جواب نداد، اونجوری که انتظارش رو داشتم.»
با جدیت تمام گفت: «پس در نتایج به این مسئله اشاره میکنیم و از عدم قطعیت داده حرف میزنیم. درسته که این روزا یه عدهای با شارلاتانیزم سعی میکنند نتایج رو دستکاری و فرضیهشونو به کرسی بشونن، ولی این کار خلاف روند سیستماتیک و اخلاق پژوهشیه. پژوهشگر باید جرأت داشته باشه که اگه نتایج کارش حتی خلاف فرضیهاش و یا حتی فرضیههای اثبات شده باشه، بایسته و سینهشو بلده جلو و اعلام کنه که نتایجش درست نیست.»
روز دفاع پایاننامه رسید. انتهای جلسه دکتر گفت: «آقای مشیرفر دانشجوی بسیار سختکوش و با پشتکاری بودند و خوشحالم که باهاشون کار کردم. اما این که نتایج پژوهشمون اون چیزی رو نشون نمیدن که باید، خب این از ویژگیهای علوم تجربیه و باید برای «نمیشه» هم یه جایی در نظر بگیریم.»
بعد از دفاع از پایاننامه مصمم شدم که آکادمی را در ایران تجربه نکنم. محیط پژوهشی اروپا و دانشگاه اوترخت را از نزدیک دیده و لمس کردهبودم و مشتاقانه باید به سمتش میرفتم.
خدمت سربازی که شروع شد، دادههایم را برای دکتر فرستادهبودم. مقاله فارسی هم کم و بیش آماده بود. تقسیم که شدم، پنج روزی مرخصی داشتم و رفتم تهران برای دیدنش.
متوجه شدم که در این مدت با دادههایی که در دستش بوده، یک مقاله انگلیسی نوشته و چون میدانست که من امکان تعامل و تماس مستقیم با داوران را نداشتهام، خودش را به عنوان Corresponding Author معرفی کردهبود و شگفتانگیزتر که نام خودش را «سومین نام» آورده بود.
باری مقاله به چاپ رسید و بعدها که قصد رفتن و ادامه تحصیل در لندن را داشتم، بلافاصله برایم Recommendation Letter نوشت. موقع خداحافظی که آمدم کلی ذوق در چشمانش دیدم و مطمئن شدم که راه درستی را برای پژوهش انتخاب کردهام و البته کم و بیش از لندن با ایشان تماس داشتم.
پرده چهارم – سرخوردگی از آکادمی
اگر مطلب «چرا از بریتانیا بازگشتم» را نخواندهاید، برای فهم ادامه داستان نیازمند خواندن آن هستید.
وقتی از لندن بازگشتم، فکر میکنم «آخرین باری» بود که به دیدنشان رفتم.
سرخورده بودم، شکستخورده و باز هم در حالتی که ۵ سال پیش گرفتارش بودم. لبخندی زد و گفت: «اشکالی نداره. محیط آکادمیک و هیئت علمی شدن دستاورد خاصی نداره واست. برو دنبال کاری که دوستش داری.»
و از همان جا به تبریز بازگشتم و فصل جدیدی از زندگی من شروع شد. فصلی که بیشترش در متمم و آموزههای مدیریتی گذشت. فصلی که با بازگشت جدیترم به دنیای کسب و کار و محتوا و مدیریت پیش رفت و به امروز رسید. به جایی که در مقام مدیر ارشد فعالیت کنم.
پرده آخر – همهگیری کرونا
دیروز پس از مدتهای مدیدی که مصاحبه استخدامی را به مدیر محتوا واگذار کردهبودم، به درخواست او و به دلیل حضور نداشتن مدیرعامل در آن ساعت در شرکت، وارد جلسه مصاحبه شدم.
همکار جدیدمان «زمینشناسی» خواندهبود. دانشجوی دانشگاه تهران بود و من هم حسب عادت بلافاصله اسم استادم را آوردم و او سری تکان داد و گفت: بله ایشان چند ماه پیش در اثر ابتلاء به کرونا فوت کردهاند.
تأسفآورترین حس در این میان همان حس «از دست دادن» و «حسرت» است. این که فقط چند کیلومتر آنطرفتر محل کارم بودهاست و من هرگز نخواستم دوباره به ایشان سر بزنم. هر چند باید متوجه میشدم چرا به ایمیلی که پنج ماه پیش برایشان فرستادم هیچ پاسخی ندادند و البته نبودند که پاسخ بدهند.
خلاصه که زندگی کوتاه است و دردآور. لحظات سخت و سنگینش برای همه ما همیشه هست و تکرار میشود. گویی با بالاتر رفتن سنمان باید شاهد و منتظر از دست رفتن تکتک دوستان، معلمان، آشنایان و همه کسانی باشیم که روزگاری دوستشان داشتیم، روزگاری از آنها آموختهایم، روزگاری تنها پناهمان بودهاند و شاید تأثیرشان در زندگیمان همان لحظات مهمی باشند که خودمان را با آن ساختهایم.
برای من درس بزرگ دکتر قاسمینژاد یک کلمه بود: «شرافت آکادمیک»
یا «مقید بودن به خطوط و چارچوبهای پژوهشی» حتی اگر به ضررم باشد.
این درس مهم همیشه با من است. و به نظرم دکتر قاسمینژادها تا زمانی که هر پژوهشگری بخواهد و بتواند به این اصل مهم پایبند باشد که «به هر روش که شده نتایجش را به دلخواه خودش» تفسیر نکند، زندهاند و در یادها میمانند؛ هر چند جسمشان دیگر در میان ما نباشد.
و چه مقامی زیباتر از این که بتوانی «تا آخر عمر شخصی» رویش تأثیر بگذاری.
و امروز دیگر «چهارشنبه» ها در اتاقش باز نیست که بتوانم در بزنم و با روی گشاده و لبخندش روبرو شوم.
به درود استاد اخلاق، شرافت و معلم باوجدانم
پانوشت: امروز متوجه شدم یک مقاله کامل در شرح ویژگیهای ایشان در معتبرترین ژورنال پالینولوژی به چاپ رسیدهاست که بد نیست، آن را هم اینجا به یادگار بگذاریم:
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام گزارش توسعه فردی مهرماه ۱۴۰۲ را اینجا مینویسم. برای دسترسی به گزارشهای ماههای پیشین و همچنین هدف گذاری سالانه این صفحه را ملاحظه بفرمایید:
با ادبیات بورسبازها، به نظر میرسد دی ماه ماهی بود که بالاخره خط نزولی رو به پایین در زندگی من شروع به شکستن کرد و از دی ماه به بعد کمکم وارد شرایط تثبیت شدم.
با تجربه ناموفق و تلخ آگریتال و اطمینان از این که دیگر نمیتوانم با این شرایط کنار بیایم، وارد دی ماه شدم.
به پیشنهاد رفیق شفیقی، تصمیم گرفتم فعلا به سمت مشاغل اجرایی نروم (در واقع تا زمانی که شش ماه حقوقم را در پساندازم نداشته باشم)
بنابراین به عنوان مشاور مدیر عامل در یک هلدینگ سرمایهگذاری بزرگ مشغول به کار شدم و به تعبیر استاد ارجمندم «سعید یگانه» عزیز که مدتهاست حسرت دیدارش را دارم، به عنوان شخصی که کنار راننده نشسته و «نقطه کور» ندیده را به راننده گوشزد میکند، به مدیران عامل شرکتهای زیر مجموعه هلدینگ به عنوان مشاور در حوزه فینتک مشاوره میدهم.
برای کارآفرینی هم تصمیم قطعی «رها کردن» در شرایط اقتصادی فعلی را دارم، اما چون یار رشد مدتهاست در حال حرکت است، و تا امروز هم هزینههای زیادی برایش شدهاست، و نیز خالی بودن فضای آموزش در حوزه محتوا باعث میشود نتوانم یار رشد را همینطوری رها کنم، مجبورم همچنان پروژه بگیرم و به یار رشد تزریق کنم تا جایی که به نقطه سر به سر برسد.
اما همچنان میتوانم خوشحال باشم که از این ماه دوباره روی ریل «بدون بدهی» و «پسانداز» قرار میگیرم و دیگر لازم نیست به سمت بدهی و قرض حرکت کنم.
به بیان کوچه بازاری، از این ماه چالههای زندگی من کمکم پر میشوند.
دوره مدیریت اجرایی EMBA و سازمان مدیریت صنعتی
بسیار خوشحالم که این دوره را انتخاب کردهام.
دروس با «کیس استادی» و درست طبق استانداردهایی که برای گذراندن دوره MBA مدنظرم بود پیش میروند: بحث و تبادل نظر کلاسی روی کیسهای استاندارد همان نخ تسبیحی بود که قرار بود دانستهها و تجربههای پراکنده مرا به هم وصل کند.
از آن بیشتر خوشحالم که بیشتر همکلاسیها در مشاغل مدیریتی «صنعت» هستند و دیدی که از تبادل نظر با صنعتگران در صنایع خودرو، مواد آرایشی و بهداشتی، سرامیک و تولید کنندگان صنعتی به دست میآید، برای من بسیار ارزشمند است.
در هفته گذشته کیس Zappos دقیقا پاسخ سؤال من در مورد برنامهریزی استراتژیک یکی از شرکتهای زیر مجموعه بود که مدتهای مدیدی ذهنم را مشغول خودش نگه داشته بود.
به هر صورت حضور در یک فرآیند سیستماتیک آموزش جذاب است.
(از امروز که در حال نوشتن این مقاله هستم تلاش میکنم تمام مطالب، کتابها، جزوهها و اسلایدها را در بخشی از آرشیو Notion خودم بیاورم که بعدها هم برای شما شاید قابل استفاده باشد؛ البته دقت کنید که برای ورود به نوشن باید از یک فیلکش استفاده کنید؛ متأسفانه همچنان اسیر و درگیر تحریم داخلی و خارجی چندلایه هستیم.)
برنامه کتابخوانی دی ماه
دی ماه را بیشتر روی روتین کتابخوانی برای دروس دانشگاهی و نیز ادامه دادن داستانی پیش از خواب و داستان معرفت فردی استیون کاوی گذراندم.
در واقع غیر از زمان کتابخوانی برای رشته دانشگاهی دو کتاب همراه و همسر من شدند:
کافکا در کرانه (برای شب و پیش از خواب خوانی)
هفت عادت مردمان مؤثر که جدا دوست ندارم تمامش کنم.
تورق «تاریخ پنج هزار ساله بدهی» برای مواردی که در کارم نیازمند داشتن دیدی عمیق به دنیای مالی باشم.
روتین زندگی
کار منظم باعث شدهاست که بتوانم دوباره روتین دقیق و منظمی را اجرا کنم. به این نتیجه رسیدهام که به هر صورت زندگی من نیازمند درگیری با یک روتین منظم است و تا زمانی که کارم منظم و «کارمندیطور» به معنای ساعت کاری مشخص و خارج از خانه نباشد، به ندرت میتوانم روی توسعه فردی وقت بگذارم و هنوز باید با همین رویه پیش بروم تا مشخصا بتوانم در روتین درستی پیش بروم.
در مجموع «شروع» رضایت بخشی دوباره به زندگی پس از چند ماه آوارگی بود و از این منظر از دی ماه راضی هستم.
اکنون میتوانم با سرعت بیشتری به سمت اهداف باقیمانده سال از جمله «نگارش کتاب اقتصاد محتوا» همت و زمان بگذارم.
پراکنده از این روزها
احساس کردم میشود در کنار گزارش ماهانه که نظم و ترتیب و اسلوب خاص خودش را دارد، کمی هم پراکندهگویی کنم.
این پراکندهگویی بیشتر تمرین نوشتن و تخلیه ذهن است و اگر انتظار داده و مطلب خاصی از آن دارید، متأسفانه باید ناامیدتان کنم.
هر چقدر بیشتر درون این پراکندهها بگردید، کمتر به چیزی که مدنظرتان است میرسید.
شهرت در میان اقلیت
یکی از جنبههای نادیده این مسئله را هفته پیش دیدم. یعنی در واقع تازه معنای درستش را پس از احتمالا ده سالی که این را شنیده و برایش تمرین میکردم جایی دیدم.
در ادبیات مدیریت دو نوع مدیر تعریف میشوند:
مدیران اثربخش (Effective Managers)
مدیران موفق (Successful Managers)
مدیران اثربخش مدیرانی هستند که ارتباطات داخلی با سازمان خودشان دارند، روی موفق کردن تمام اعضای سازمان و در نتیجه خود سازمان تلاش میکنند و کمتر درگیر بیرون میشوند.
در ادبیات مدیریتی بهتر است این افراد را در لایههای میانی سازمان مورد استفاده قرار دهیم. این مدیران انسانهای محبوبی برای کارمندان میشوند.
مدیران موفق مدیرانی هستند که بیشتر با بیرون از سازمان ارتباط دارند و به اصطلاح شبکهسازی سیاسی میکنند: با صاحبان قدرت بیشتر مرتبط میشوند و کمتر به درون سازمان خود میپردازند.
با ادبیات مدیریت بهتر است این دسته از مدیران را در لایههای بالای سازمان قرار دهیم تا بتوانند از بیرون سازمان منابعی را به صورت دائمی به داخل سازمان واریز و تزریق کنند.
من تا مدتها متوجه این نکته نبودم که شهرت در میان اقلیت از جنس دومی است، یعنی از جایی به بعد «صرفا» میان افرادی که «تأثیرگذاری» آنها مرز مشخصی ندارد شناختهشدن است که به دستاوردهای مهمی (که حداقل مدنظر من بودهاند) منجر میشود.
در حالی که من در تمام این سالها همواره نقش مدیر اثربخش را بازی میکردم.
قطع شدن ارتباط ایمیلی
عادت داشتم برای مخاطبان این سایت، هر چهارشنبه یک نامه صمیمانه بنویسم. بعضی هفتهها ممکن بود یادم برود و مثلا پنجشنبه ارسالش کنم یا هفته آیندهاش بتوانم نبودنم را دوباره با یک ایمیل جدیدتر توضیح دهم.
رخداد عجیب این روزها این بود که چند هفته کامل نتوانستم به Hubspot متصل شوم و هماکنون هم با نهایت غمزدگی باید اعلام کنم که اکانتم را بسته و دسترسیام را محدود کردهاست.
این هم از الطاف جغرافیای ماست که ارسال نامه صمیمانه به رفقا هم میتواند تحریم شود.
به هر صورت مجبورم یا اینجا بیشتر بنویسم یا در کتاب زنده. البته که همچنان نوشتن جزو اولویتهای روش فکر کردن من باقی میماند.
زانو درد و باقی موارد
بالاخره پس از شاید ده سال نادیده گرفتن درد پشت زانو، این هفته یک قرار ملاقات با ارتوپد تعیین کردم. همیشه فکر میکردم مشکلات کمر و دیسک کمرم است که به زانوی راستم زده است و اگر مراقب کمرم باشم، زانو دردی نخواهم داشت.
البته اشتباه میکردم و درد پشت زانویم مانع رسیدنم به بزرگترین تفریحم یعنی پیادهروی میشود و این تفریح خود موجب «بهتر فکر کردن» و «درک بهتر» من بودهاست.
بنابراین میروم تا شاید برای این مسئله علاج بهتری از استراحت صرف و توجه صرف داشته باشم.
گزارش توسعه مهارتی آذرماه
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام گزارش توسعه فردی مهرماه ۱۴۰۲ را اینجا مینویسم. برای دسترسی به گزارشهای ماههای پیشین و همچنین هدف گذاری سالانه این صفحه را ملاحظه بفرمایید:
آذرماه ماه سرخوردگی، بدهکاری، ناامیدی و شکستهای پیاپی بود.
اوایل آذرماه بود که به عنوان مدیرعامل آگریتال منصوب شدم. از زمین و زمان برایم نشانههای منفی میبارید و من نادیده میگرفتم.
عدم شفافیت در بسیاری از بخشها و جمله «حالا صبر کن درست میشه» برای من حکم مرگ داشت. شفافیت مالی ضعیف و نیز صورت مالی ناقص را هم به حساب ضعف فردی مدیر عامل پیشین گذاشتهبودم و گذاشته بودند.
به هر صورت پس از ۳۸ روز اتلاف وقت ارزشمندم، تنها دستاورد افزوده شدن چند بدهی جدید به کوهی از بدهیهای قبلی بود.
در واقع بدون آورده و با کسر و منفی در حسابم وارد دی ماه شدم.
به هر صورت ناامیدی و سرخوردگی و شکست بخشی از طبیعت انسانی است و البته به محض اعلام اتمام کارم با آگریتال، چند پیشنهاد بسیار عالی دریافت کردم که مشغول بررسی آنها هستم؛ حداقل میدانم که در انتهای دی ماه دیگر به آن کوه بدهی چیزی افزوده نمیشود.
حتی ممکن است در یکی استخدام تمام وقت شوم و در دیگران به مشاوره مشغول باشم؛ حتی با دو سه ماه کار سخت چند شیفته تمام بدهیهایم را میتوانم پاس کنم و نهایتا در اسفند ماه به یک استراحت چند روزه خستگی را در میکنم.
در واقع الان دیگر چارهای ندارم. هم یار رشد در مرحلهای نیست که هنوز به پولزایی رسیدهباشد و هم من در جایی نیستم که دیگر بتوانم قرض بگیرم.
سرگرمیهای جدید
برای آذرماه، زمانهای بیکاری به دو کار مهم گذشت:
تقریبا چهار روز در هفته ورزش در محل باشگاهی که ۵۰۰ متر با محل کار فاصله داشت.
کار با نرمافزارهای مدل سازی نظیر Bizagi و Machinations
این دو سرگرمی باعث شدند حداقل از نظر روانی سالم بمانم و به این سرعت به سمت فروپاشی نروم. هر چند برخی انتخابهای آینده نظیر میوههای آبدار زهرآلودی هستند که باید با لذت و اشتیاق فراوان آنها را فرو ببرم.
آذرماه دوباره به روتین زندگی تقریبا بازگشتم. علتش هم استفاده از Reclaim.ai بود که به تقویم گوگل من متصل شده و تمام وقایع روزم را تنظیم میکرد.
مطالعه و رشد و توسعه فردی
استرس فراوانی که در برخی از مسائل کشیدم، باعث شد ذهنم بیشتر به سمت دوپامین ارزان برود و برخی روزها ساعتهای متمادی به صفحه گوشی زل زدم. تنها عادت خوب این بود که Keep Notes را روی ویجت صفحه اصلی گوشی گذاشته بودم و تهوع افکارم را روی آن تخلیه میکردم و چیزی درون ذهنم نمیماند.
نقطه اتصال من به زندگی اما کدنویسی با Codelita و تمرین با IDE خودم بود. هر چند وقت یکبار یک مسئله سخت ریاضی را با جاواسکریپت پیاده میکردم و ساعتهای متمادی ذهنم را مشغول آن نگه میداشتم (من ضریب هوشی متوسط و یادگیری متوسطی دارم که البته با افزایش سن کاهش یافته است و اکنون برای حل یک مسئله ساده ریاضی، ساعتهای متمادی ذهنم درگیر میشود.)
از کتابهای کتابخانه سه کتاب همنشین من شدند:
تاریخ پنج هزار ساله بدهی
کافکا در ساحل
Seven Habits of Highly Effective People
و در واقع باید اعتراف کنم کاش همه نویسندهها متونی روان و خوش خوان و عالی مثل مرحوم کاوی مینوشتند. آنقدر راحت و تمیز که بتوان به سادگی هم فهمیدشان هم از فهمشان لذت برد و هم تصورشان کرد.
دی ماه را باید به پر کردن چالهها بپردازم. کار سختی در پیش دارم و البته همچنان امید دارم و روتینم را هم حفظ میکنم. انتهای اسفند را پایان بخش هدفگذاری مالی در نظر میگیرم.
چون پیشرفت خاصی در شاخصهای سه ماهه مشاهده نمیشود، از نوشتنش اجتناب کردم.
گزارش توسعه فردی آبان ماه
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام گزارش توسعه فردی مهرماه ۱۴۰۲ را اینجا مینویسم. برای دسترسی به گزارشهای ماههای پیشین و همچنین هدف گذاری سالانه این صفحه را ملاحظه بفرمایید:
آبان ماه، مریضی و در تخت خواب افتادن بیشتر از هر چیزی چشمگیر و شاخص بود.
اوایل آبان ماه بود که یکی از رفقا اکانت Chat GPT-4 اش را در اختیارم گذاشت. من هم با تمام سرعت و با تمام وجود مشغول استفاده از آن برای yaroshd بودم.
این وسط بیماری ویروسی شبیه کرونای اومیکرون ۱۰ روز درگیرم کرد. ۱۰ روز مجبور بودم ناپروکسن و آبمیوه بخورم و بخوابم.
و بدتر از همه این بود که «تمرکز» را هم این بیماری لعنتی از من گرفته بود.
خندهدارترین نکته برای خودم این بود که حالا که این وسط فرصتی برای استفاده از اکانت Chat GPT و تکمیل کردن محتواهای یار رشد فراهم شده، نتوانم پشت میز بنشینم.
به هر صورت «یار رشد» با حداقلیترین محتواها که شامل دوره مهم «مدیر محتوا» است و با چندین و چند مقاله اصلی و هزاران مقاله فرعی (که به تدریج ایندکس میشوند) آماده جذب دانشپذیر شدهاست:
انتخاب نام هم برای من مفهوم مهمی داشته است: برای ادای احترام به زحمات و تلاشهای «میرزا حسن رشدیه» بنیانگذار آموزش نوین در ایران و کسی که با وجود توطئهها و آزارهای جاهلین زمان خودش، هرگز از تأسیس مدارس نوین در ایران دست نکشید و شاید اگر او نبود امروز ما، امروز افغانستان و افراطگرایی و طالبانیسم بود.
در توسعه یار رشد قصد دارم به روش «دریانیها» عمل کنم و تمام سود حاصله را صرف خودش کنم تا جایی که دیگر بتوانم به عنوان یک کسب و کار مستقل به دست فرد دیگری بسپارمش.
ثبتنام در دوره مدیریت MBA
این ماه با تمام بدیهایش خوبیهایی هم داشت. اولین خوبیاش «یار رشد» بود که کمکم سر و شکل گرفت و با وجود آزار و اذیتهایی که توسط نهادهای رسمی مانند اینماد شدیم، بالاخره درگاه و مسائل مربوط به Customer On-Boarding را رفع و رجوع کردیم و اکنون آماده جذب افراد علاقمند و مستعد است.
دومین اتفاق خوب این ماه که البته به لطف خرید یکجای دوره بود، ثبتنام من در دوره ۵۴ مدیریت اجرایی «سازمان مدیریت صنعتی» بود.
تمایل بسیار زیادی داشتم به این که آموختههایم را کمکم دور بریزم و دوباره از صفر مدیریت بیاموزم. در طی این هشت سالی که به صورت تجربی، با متمم و کتابهای کلاسیک و ویدئوهای یوتیوب مدیریت یاد گرفتم، سؤالهای بسیار زیادی برایم مطرح شدند که نتوانستم شخصا پاسخشان را کامل پیدا کنم و به همین دلیل تصمیم گرفتم تمام آموختههایم را UnLearn کنم و دوباره سر کلاس بنشیم و از همکلاسیهای باتجربه و اساتید سازمان بیاموزم.
برای تصمیمگیری و انتخاب این دوره نیز ملاکهایی داشتم که در این جدول ارزیابی و نمرهدهی کردم و بهترین انتخاب «سازمان مدیریت صنعتی» آمد.
سمت جدید : مدیر عامل آگریتال
در آبان ماه تقریبا قرارداد کار تمام وقت من نهایی شد: مدیر عامل Agrital
که در حوزه «تأمین مالی برای پروژههای کشاورزی» فعالیت دارد. از آذر ماه رسما کار را شروع و وارد بازار کشاورزی – فینتک میشوم.
هیجان زیادی برای شروع آن دارم و خوشحالم که قرار است با یکی از قدیمیترین صناعتهای بشری و یکی از جدیدترین و High-Tech ترین راهکارهای ممکن کار کنیم.
برنامه مطالعاتی و روتینهای من
برنامه مطالعاتی من بیشتر شامل کتاب GMAT و Principles از Ray Dalio بود و تا حدی کتاب «ذهنیت مؤسس» و «بدهی» (دیوید گریبر) گذشت.
هر چند هنوز به طور کامل به روتینهای دقیقم بازنگشتهام.
از ماه بعد احتمالا بیشتر درگیر مطالعه کتابهای درسی باشم؛ از جمله واحدهایی که این ترم برایم مقرر کردهاند، «عملیات» ، «منابع انسانی» و «مالی برای مدیران ارشد» است که سؤالهای بسیار زیادی در همهشان داشتم و احتمالا بیشتر زمان بودنم در سازمان در سالن مطالعه و بحث و جدل در این موارد با همکلاسیها بگذرد.
برای فکر کردن
داشتم دیدار رئیس جمهور چین با جمعی از کارافرینان بزرگ آمریکایی را دنبال میکردم. بیشتر افرادی که در دنیای کسب و کار تعقیبشان میکنم از Ray Dalio و Larry Fink آنجا بودند: صاحبان بزرگترین شرکتهای سرمایهگذاری دنیا (BlackRock که مثلا ۹ تریلیون دلار Asset تحت کنترل خودش در بازار مالی دارد).
داشتم فکر میکردم برای بزرگشدن از جایی به بعد دیگر به قدرت کسب و کاری اصلا نیاز نیست و مدیرعامل شخصی است که باید به «لابیگری» و «چانهزنی» بپردازد و چه عالی میشود که ساختن روابط در این سطح را یاد بگیرم و به کار ببرم.
احساس میکنم با رفتن به سمت بینیازی مالی در سالهای آینده، تنها موردی که باید برایش هزینه کنم، «روابط کاری با مدیران عامل سایر شرکتها» باشد و اصلا یکی از اهداف ورود به سازمان مدیریت صنعتی هم همین بود.
گزارش توسعه فردی مهرماه
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام گزارش توسعه فردی مهرماه ۱۴۰۲ را اینجا مینویسم. برای دسترسی به گزارشهای ماههای پیشین و همچنین هدف گذاری سالانه این صفحه را ملاحظه بفرمایید:
مهرماه تقریبا میشود گفت «هیچ کار خاصی» انجام ندادهام. هیچ هدف بزرگی و هیچ گام مهمی هم برنداشتهام.
از اواخر شهریور ماه که درگیر بحث «جذب سرمایه» شدیم تا اواخر مهرماه، «تمام» روتینهای زندگیام به هم ریختند. گهگاهی چند مسئله ریاضی حل کردم و بیشتر زمانم در سوشال مدیا صرف ایجاد ارتباط و ارسال پیام به کسانی شد که به گمان من میتوانستند در امر سرمایهپذیری کمکمان کنند.
یار رشد با سرعت اندکی به پیش میرود. نوشتن روزانه تقریبا متوقف شدهاست، مصرف قند و اضطراب و استرس همراه با آن (با مصرف بالاتر قند معمولا حالم بدتر هم میشود) و افزایش وزنم به اعدادی که به سختی برای پایین آوردنشان تلاش کردهبودم، همراه شد.
روتین مطالعه من کم شد و شبها بدتر خوابیدم و در نتیجه روزها را به زور سر کردم. این وسط قراردادم با صداگرد هم تمام شد و به صورت تمام وقت دنبال کار هستم.
مشاورههایی که منبع درآمد جانبی خوبی برایم بودند همگی تعطیل شدند و اکنون هیچ لاین درآمدی جانبی ندارم. یار رشد هم هنوز تا درآمد زایی خیلی کار دارد.
تنها روتینی که به ضرب و زور دولینگو دنبال کردم روتین آموختن زبان آلمانی و زولو بودهاست و مابقی روتینها کمکم فراموش شدهاند.
در رثای اقتصاد کلان یا «چگونه مسئله نادرست را درست حل نکنیم؟»
چند روز پیش طبق معمول بعد از ظهرها، که پیادهروی تا خانه را با «پادکست» همراه میکنم، اپیزود چهارم پادکست بسکت را گوش میکردم.
این اپیزود صحبت با دکتر ساجدی، مدیرعامل پیشین شناسا و استاد دانشگاه بود.
بیش از هر چیزی، لحن و بیان میهمان برنامه بسیار جذاب و آموزنده بود و گفتگو در فضای دقیق و بسیار لذتبخشی پیش میرفت.
بعد از شنیدن این گفتگو، به آینده و گذشته کسب و کاری و نیز اندک آموختههایم از اقتصاد کلان و سیستمهای کلان، به فکر افتادم که کمی بیشتر این قضیه را موشکافی کنم.
راهکار درست برای مسئله درست
هم راسل ایکاف و هم پیتر دراکر مدتهای مدیدی بر یک موضوع تأکید جدی داشتهاند: «راهکار درست مسئله درست» باعث رشد سازمان میشود و «راهکار درست مسئله غلط» ما را به بیراهه میبرد.
«راهکار غلط مسئله درست» باعث یادگیری میشود و «راهکار غلط مسئله غلط» باعث سقوط و افول سیستم و سازمان خواهد شد.
کم و بیش فلسفه «Do the Right Things Right» یا «درست انجام دادن کار درست» را میتوان به سیستمهای پیچیده هم نسبت داد و سیستم کلان را با همین عینک نگریست.
ادامه دارد….
گزارش توسعه فردی شهریور ۱۴۰۲
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام، گزارش توسعه فردی شهریور۱۴۰۲ و گزارش سه ماهه تابستان و نیز گزارش شش ماهه اول سال را اینجا مینویسم.
برای دسترسی به گزارشهای پیشین و نیز اهداف سال همواره میتوانید به این لینک مراجعه کنید.
شهریور در بیشتر اوقاتش، ماه «عدم تعادل» کامل بود. نه میشد به «تمام» اهداف برنامهریزی شده رسید و نه کسب و کار را رها کرد.
صداگرد در آخرین مراحل MVP خودش، نیازمند جذب سرمایه است و من بیشتر اوقات این ماه درگیر بحثهای Pitch Deck و تهیه فایل پیشبینی مالی برای سرمایهگذاران بودم.
از سوی دیگر هم مدام پیامهایی به رفقا و دوستان و شبکه ارتباطی برای دریافت سرمایه میدادم. بیشتر زمان من در شهریور به همین مسئله گذشت.
کتابخوانی، تفکر ریاضی و پایتون
شهریور ماه یاد گرفتم برای حل مسائل روزمره کسب و کار و مسائلی که حل شدنشان اندکی بعید مینماید، از «هوش مصنوعی» کمک بگیرم. در واقع نه از خود هوش مصنوعی، که از الگوریتمهایی که پایتون را میسازند و نیز الگوریتمهای علم ریاضی کمک میگیرم.
یعنی برای هر مشکلی که پیش میآید، یک تب جدید باز میکنم و در گوگل تایپ میکنم: «Linear Algebra problems» و بعد از حل چند مسئله عمدتا راهکار را پیدا میکنم. در واقع تفکر به منطق ریاضی و درگیر کردن ذهن با آن کمکم کرد بیشتر بحثهای مرتبط با کسب و کار، از پیچ دک و سیستم فریمیوم تا نحوه ارائه به سرمایهگذار و نیز بحث سنگین «پیشبینی مالی» را پیش ببرم. (اگر مایل به دیدن فایل مالی هستید، لطفا اینجا را کلیک کنید.)
روزها معمولا با دو چیز شروع میشوند:
آموزش آلمانی، سواحیلی یا زولو (حدود نیم ساعت در روز)
حل کردن ۱۰ مسئله از کتاب GMAT (هم اکنون در بخش Reasoning هستم و مشخصا بیشتر وقتها مسائل ریاضی را حل میکنم.)
اگر کمردرد و دیسک کمر اذیتم نکنند و مساعدت کنند، شروع سه روز در هفته معمولا با پیادهروی طولانی تا پارک اندیشه و بازگشت به خانه و انجام چند حرکت ورزشی از جمله بارفیکس، پارالل و تمریناتی برای تقویت عضلات بالاتنه هم همراه است.
سه روز باقی مانده نیز در خانه مشغول انجام تمرینات مختص ناحیه میانی بدن و کمر و نیز قسمت فوقانی پایینتنه هستم.
یار رشد
شهریور، با توجه به سرمایهگذاری و پرداخت هزینهها، یار رشد سیر منطقی و خوبی را پیمود که بیشتر آن را در «داستان باشگاه محتوا» توضیح دادهام:
همچنان درگیر خواندن دیوید گریبر و «تاریخ پنج هزار ساله بدهی» او هستم. تا حالا ندیدهبودم کسی این قدر قاعدهمند و نظاممند و با پارادایم «ارزشی – اخلاقی» به بحثهای پایه اقتصاد بنگرد و توضیحشان دهد. از جمله این که «قدرت و زورگویی را همیشه میتوان با آموزههای اخلاقی توجیه کرد» و نیز «افسانه مرکزی فایننس و مالی از جای اشتباهی آمده است و اساسا «بدهی» بسیار قبلتر از معامله پایاپای و اختراع پول حضور داشتهاست.»
بحثهای گریبر مرا به سمت فوکویاما و هانتینگتون هم سوق داد و تصمیم گرفتم بالاخره بعد از مدتها این دو کتاب را از قفسه بیرون بیاورم و مطالعه کنم.
در کنار اینها سه کتاب کسب و کاری هم در شهریور ماه مطالعه شدند:
استراتژی خوب، استراتژی بد
گذر از شکاف
مدیر اثر بخش (پیتر دراکر)
دو نقلقول آموزنده نیز در این میان از گریبر دارم که ساعتهای متمادی مرا به فکر واداشتند:
هر سؤال ظریف و پیچیدهای جواب بسیار ساده و سرراستی دارد که غلط است.
هنری لوئیس منکن
نقل از دیوید گریبر، بدهی، پنج هزار سال نخست، ترجمه علی معظمی، نشر چرخ، ۱۴۰۱
هیچ راهی برای توجیه روابط مبتنی بر خشونت بهتر از این نیست که کاری کنی چنین روابطی اخلاقی به نظر بیایند.
دیوید گریبر، بدهی، پنج هزار سال نخست، ترجمه علی معظمی، نشر چرخ، ۱۴۰۱
دیرآموختهها
طبیعت همیشه میتواند الگو و معلم ما باشد. بسیاری از جانوران به خصوص دریایی، دو مدل زندگی دارند: تولیدمثل جنسی و تولید مثل غیرجنسی.
عمدتا در شرایط مساعد محیطی رو به تولید مثل غیر جنسی میآورند (دقیقا یکی را شبیه خودشان میسازند) اما در شرایط نامساعد محیطی رو به تولید مثل جنسی میآورند (تنوع ژنی و تفاوت ایجاد میکنند.)
از این مسئله برای کسب و کار چه آنالوژی و آموختهای میتوان داشت؟
در شرایط نامساعد محیطی باید «تنوع» راهکارها و استراتژیها افزایش یابند، اما در هر صورت باید کسب و کار همانند یک موجود زنده، با «بهترین و برترین قابلیت زیستی» را ساخته باشیم. درست همانطوری که طبیعت و سیستمهای طبیعی با حذف کردن یاد میگیرند، سیستمهای کسب و کاری هم از این قاعده پیروی میکنند (Via Negativa)
ساختن کسب و کاری که Scalable Entity داشته باشد و همانند دانههای گیاهان بتوان آن را در هر خاکی کاشت و سبز شود و رشد کند، از اولویتها و وظایف ماست.
بقا شامل «نق و غر» نیست. بلکه همیشه یا خودش را با منابع جدیدتر مطابقت میدهد یا محل و جغرافیای جدیدتری برای منابع قبلی مییابد. کسب و کار هم میتواند ارزش و محصولی ارائه کند که سقف کوتاه اقتصاد ایران بالای سرش نباشد و جای دیگری بتواند قد بکشد.
گزارش سه ماهه تابستان ۱۴۰۲
اهداف تعیین شده فصلی
درصد دسترسی به اهداف
– خواندن ۴ کتاب در هر ماه
۴۱٫۶%
– رسیدن به درآمد ۱۰۰ میلیون تومانی
۷۵%
– راهاندازی و رشد کسب و کار
۱۰۰%
– نوشتن روزانه
۱۵%
در مجموع ۵۷٫۷% از کل اهداف محقق شدهاند. (اگر زندگی را به سمت «یادگرفتن نحوه سر کردن با عدم تعادل بهینه» پیش ببرم، شاید درصد کتابخوانی و نوشتن بهبود چشمگیری بیابد.)
گزارش شش ماهه اول ۱۴۰۲
تحقق اهداف سلامت جسمانی (۲۰%)
تحقق اهداف مالی زندگی (۳۰%)
البته این شاخص را باید تغییر بدهم چون بیشتر درآمد من در سه ماهه دوم خرج کسب و کار و راهاندازی آن و نیز یادگیری شدهاست و به نظرم جنس «سرمایهگذاری بلند مدتی» بود که باید انجام میشد و طبق برنامه در کاربر ۶۰۰ به نقطه سر به سر میرسد.
تحقق اهداف کتابخوانی و نوشتن توأمان با آن (۴۹%)
برای نوشتن در کل این شش ماه کلا زمان کمی گذاشتم؛ البته نوشتههای من شامل «اقتصاد تعامل» و نیز دروس مرتبط با یار رشد بودند و کمتر برای نوشتن در حوزههایی که به آنها فکر میکنم زمان گذاشتهام.
این عدد را باید تا پایان سال به ۸۰% نزدیکتر کنم.
هدف آخر را دیگر تقریبا ندارم و از اواسط اردیبهشت ماه رهایش کردم. به نظرم هدف اشتباهی از اول بودهاست.
این هفته باید برای شش ماهه دوم سال هم برنامهریزی قبلی را اصلاح و بازنویسی کنم.
چالشهای مسیر انتخاب توسعه فردی در گفتگو با شیما
شیما رکابدار، از دوستان «چهارشنبه نامه ایمیلی» من، اخیرا در پاسخ به یکی از ایمیلهای هفتگی سؤالی پرسیده بود که احساس کردم باید برایش یک مطلب بلند وبلاگی بنویسم.
این مطلب شاید پاسخ به پرسش شما هم باشد.
قبل از خواندن تأکید میکنم که کلیه مطالب این نوشته در همه بخشهای آن صرفا بیانگر نظرات، تجربیات، آموختهها و زندگی منحصر به فرد نویسندهاش میباشد.
بنابراین این مطلب «سراسر سوگیری تجربی و شخصی» در بر دارد و سراسر متن ممکن است ارجاعات نادرست و استدلالهای کماثر داشته باشد.
شما با توجه به سبک زندگی و نوع خاص بودن و زیستن خودتان، آن را صرفا یک تجربه بنگرید و نه چیز بیشتری؛ نه راهنمای عمیق و دقیقی که ادعای آن را هم در این نوشته نخواهم داشت.
سردرگمی در مسیر انتخاب : دو راهی زندگی
ابتدا صحبتهای شیما را بخوانیم
دو راهی زندگی
سلام پر مهر به یاور عزیز
من بعد از سه سال کار تو حوزه محتوانویسی و آشنایی به سئو، حال دنبال آن هستم که تو حوزه دیجیتال مارکتینگ مهارت جدیدی رو یاد بگیرم تا حرفی برای گفتن داشته باشم. وقتی وارد این حوزه شدم قصدم مدیر محتوا شدن بود اما حالا میبینم دارم درجا میزنم و برای کسب درآمد بیشتر و تجربههای قشنگتر باید پامو از حوزه امنم فراتر بذارم و ریسکهای جدید بکنم.
با چالشهای زیادی روبهرو شدم و نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم که در ادامه بهشون اشاره میکنم:
۱.دورههای MBA یا DBA
۲.دورههای یوایکس رایتینگ
۳.کارشناسی محصول یا مدیریت محصول «تو کاله جای پیشرفت و قرار گرفتن تو این پوزیشن وجود داره»
۴. ایدهپردازی و سناریونویسی
در خصوص مورد چهارم باید بگم عنوان دقیقش رو نمیدونم چیه و باید به دنبال چه باشم اما متوجه شدم دوست دارم سرچ و تحقیقم رو بیشتر کنم و نظر بدم. به عنوان مثال یکی از دوستانم که ون مسافرتی شخصی داره و فیلم یوتیوب میذاره ازم کمک خواست تا بهش بگم مرحله به مرحله چکار کنه.
من که کمی سرچ کردم دیدم ایدههای جالبی دارم بهش میدهم و اون هم داره استفاده میکنه و جواب میگیره. نمیدونم اسمش سناریونویسی یا ایدهپردازی، شاید مثل ابریشم و خیلیهای دیگه خلاقیت تو حوزه کپیرایتری و شعارنویسی نداشته باشم اما فهمیدم از این کار خیلی خوشم میاد که ایده بگم و بگم چکار کنن.
نمیدونم حالا بعد سه سال باید دنبال چی باشم یاورجان نمیخوام تو چیزی درجا بزنم.
با تشکر فراوان از رفیق پر مهر
دو راهی زندگی: دانشگاه یا کار؟
اول به این نکته برسیم که دانشگاه برویم یا کار کنیم؟
من قبلا به این مسئله پرداختهام، اما شاید لازم است برای این نوشته بار دیگر به تعریف مفاهیمش بپردازیم.
در این ریک اصل مهم وجود دارد: وارونه کردن مشکل و دیدنش از سمت دیگر. به این معنا که به جای تمرکز روی «موفقیت» روی «عدم شکست» تمرکز میکنیم.
بیا یک بار دیگر مسئلهای که تو با آن مواجه هستی را با متد مونگر بازنگری کنیم:
مسیرهای شغلی
۱.دورههای MBA یا DBA
۲.دورههای یوایکس رایتینگ
۳.کارشناسی محصول یا مدیریت محصول «تو کاله جای پیشرفت و قرار گرفتن تو این پوزیشن وجود داره»
۴. ایدهپردازی و سناریونویسی
مسیر اول – دورههای مدیریتی
اول این که دورههای مدیریتی قاعدتا «مسیر شغلی» نیستند، بخشی از فرآیند آموزش و شبکهسازی برای مسیر شغلی مشخصی هستند: «مدیریت» که ممکن است در سازمانهای بزرگ، کوچک، یا نوپا هم رخ بدهد؛ یا صرفا جهت دانشافزایی و مهمتر از آن ارتباط با مدیران سطح بالای جامعه کاری خودمان واردش بشویم.
اکنون سؤال مهم Inversion اینجاست: «آیا مسیر دانشگاه میتواند جلوی شکست مرا بگیرد یا آن را کمتر کند، یا دردش را کمتر کند؟»
برای پاسخ دادن ابتدا بهتر است در نظر بگیریم که در ایران و در عصر کنونی و وضعیت اقتصادی ما، عمدتا امکان پیشبینی وجود ندارد.
برای دوستان علاقمند به بحثهای اقتصادی، این ۵۰ اسلاید از دکتر فرهاد نیلی که در زمستان سال گذشته ارائه شدهاست، میتواند تصویر روشنی از سناریوهای اقتصادی و سیاسی پیش رو ارائه کند (شمهای از آنها را در گزارش پایان سال ۱۴۰۱ آورده بودم.)
در واقع اما ممکن است شرکت در دورههای MBA و DBA همچنان بتواند فرصت «گستردهتری» برای بازار کار و حضور مجدد در آن به ما بدهد.
برای این مسئله نیز «هزینه» تمرکز بالا روی مطالب درسی و مطالعه عمیق مباحث مدیریتی به صورت کامل مورد نیاز است.
پس اگر انتخاب اول را از منظر Inversion تحلیل کنیم، شرکت در دورههای مدیریتی یک امتیاز مثبت چندگانه و یک امتیاز منفی به نام دوری از وضعیت کاری و شرایط و فرصتهای امروزی خواهد داشت.
من به امتیاز مثبت این تصمیم ۵ و به امتیاز منفی آن ۲ میدهم.
وضعیت و تصمیم
نقاط منفی
نقاط مثبت
امتیاز
ادامه تحصیل در مدیریت
دوری از بازار کار تمرکز
طیف وسیع فرصتهای آینده
۳
مسیر دوم – UX Writing
مسیر شغلی میکروکپی نویسی، که اخیرا در ایران با رشد خوبی مواجه شدهاست، نیز مسیر جذابی است. اگر از دیدگاه Inversion به آن بنگریم، بازار کار آن جدی و تقریبا بدیع است و هنوز تا اشباع آن جای خالی بسیار زیادی وجود دارد. نکته اما اینجاست که این مسیر شغلی همیشه نیازمند «کارفرما» است ( من با فریلنسری در حوزه محتوا به جد مخالفت دارم) و این وابستگی به کارفرما نیازمند این است که اینترنت و اقتصاد دیجیتال «همواره» در جریان باشند.
ما جدا هیچ پیشبینی از این نداریم که فردا روز اینترنت به صورت سراسری و کامل از صحنه زندگیمان حذف میشود یا نه. بنابراین بدون داشتن قصد مهاجرت از ایران، دو نکته منفی بزرگ در برابر تصمیم اول این دو هستند.
من به امتیاز مثبت آن ۳ و به امتیاز منفی آن هم ۳ میدهم.
با این حساب به جدول بالایی یک سطر دیگر میافزاییم:
وضعیت و تصمیم
نقاط منفی
نقاط مثبت
امتیاز
ادامه تحصیل در مدیریت
دوری از بازار کار تمرکز
طیف وسیع فرصتهای آینده
۳
میکروکپی نویسی
نیازمندی به کارفرما ناپایداری اینترنت وابستگی به دیگران
بازار نو و بدیع و دست نخورده
۰
مسیر سوم – کارشناسی محصول یا مدیریت محصول در کاله
مسیر شغلی کارشناس یا مدیر محصول در کاله قرار است تو را وارد یک بازار «بزرگ، تخصصی و جاافتاده» کند. البته من هنوز نمیدانم بخش محصول در کاله شامل محصول فیزیکی FMCG است یا بخش دیجیتال کاله قرار است تو را به عنوان کارشناس محصول انتخاب کند.
به هر صورت اگر با روش Inversion به این تصمیم بنگریم؛
حاشیه امنیت بالا (۳ امتیاز)
شبکهسازی گسترده در یک صنعت تخصصی (۱ امتیاز)
امکان رشد و Career Path خوب (۱ امتیاز)
برند کارفرمایی خوب و امکان پیدا کردن راحت تر و بهتر مشاغل بعدی (۲ امتیاز)
و امتیازهای منفی
از صفر شروع کردن و دور شدن از فضای کاری امروزی (۱ امتیاز)
چالشهای انسانی کار در سازمانهای بزرگ و جا افتاده (۱ امتیاز)
محدود شدن به تسکهای بیشمار روزمره و کاهش امکان رشد فردی (۱ امتیاز)
و به این جدول یک سطر دیگر میافزاییم:
وضعیت و تصمیم
نقاط منفی
نقاط مثبت
امتیاز
ادامه تحصیل در مدیریت
دوری از بازار کار تمرکز
طیف وسیع فرصتهای آینده
۳
میکروکپی نویسی
نیازمندی به کارفرما ناپایداری اینترنت وابستگی به دیگران
بازار نو و بدیع و دست نخورده
۰
کارشناسی محصول
شروع از صفر چالش انسانی محدودیت
حاشیه امنیت بالا شبکه سازی در یک صنعت تخصصی امکان رشد و Career Path خوب
۴
مسیر چهارم – ایدهپردازی و سناریو نویسی
من البته این مسیر را دقیق نمیشناسم. اما اگر منظورت از ایدهپردازی و سناریونویسی، نوشتن سناریو برای سازمانها باشد که همانند مهارت میکروکپی، باید در کار خودت همیشه «نفر اول» باشی تا حاشیه امنیت پایین را با درآمد بالا جبران کنی.
اما اگر منظورت کار هنری و سینمایی باشد، این وضعیت نیز همانند حالت سناریوی سازمانی است، با این تفاوت که در دنیای هنر سناریونویسها و ایدهپردازهای بسیار بزرگی داریم و مسیر رسیدن به قله و درآمدزایی بالا در آن بسیار سختتر است؛ سلیقه متنوع و گسترده و نیز رقابت سخت با افرادی که پیش از تو اینجا بودهاند را نیز به این فهرست اضافه کنیم، مسیری است که در بلند مدت ممکن است به درآمد برسد، و ممکن است «نرسد».
با این تفاسیر، از نظر من کار در یک شرکت بزرگ و یک سازمان جاافتاده، برای شخصی که قصد مهاجرت ندارد، مسیر بهتری برای «کاهش بدبختی» و «کمتر شکست خوردن» و «کاهش هزینههای شکست» است تا مابقی مسیرها.
امیدوارم که پاسخ سؤالت را دادهباشم.
گزارش توسعه فردی مرداد ۱۴۰۲
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام، گزارش توسعه فردی مرداد ۱۴۰۲ را اینجا مینویسم.
برای دسترسی به گزارشهای پیشین و نیز اهداف سال همواره میتوانید به این لینک مراجعه کنید.
مرداد «فقط» توسعه فردی نبود. ماهی بود که تصمیمهای بسیار بزرگی گرفتم.
مهمترین تصمیم، برآیند درسی بود که از سرمایهگذارم یاد گرفتهام: «Invest to Own»
سرمایهگذاری کن تا بتوانی صاحبش شود. همان ترجیع بند «ناوال» که بارها به آن اشاره کردهبودم را این بار با جان و دل انجام دادم.
آن تصمیم بزرگ چه بود؟
اختصاص بیش از ۵۷ درصد حقوقی که دریافت میکنم به یار رشد (قبلا هم ۲۸ درصدش برای اجاره کم میشد.)
تیم خوبی البته برای «یار رشد» بسته شدهاست و ماجراها و فکرهای بزرگی هم در سر داریم و مدت زمانی طولانی هم قرار است برایش زمان بگذاریم.
برای جبران جای خالی این خروجی (مدتهاست تلاش کردهام زندگی را روی ماهانه ۱۰ میلیون تومان تنظیم کنم) سه کار مشاورهای دارم که دو تای آنها از منظر «همخوانی راهکار با مشکل» به نتیجه و مرحله پرداخت رسیدهاند و آخری هنوز در مرحله کشف مشکل است.
شبی که این تصمیم را گرفتم، درست یادم هست. احساس کردم زندگی من در حوزه کاری، از این به بعد تاریخ جدیدی به خود گرفت و نوع نگاهم به دنیا بهتر شد.
آن کشف بزرگ چه بود؟
داشتم دوره «رضا باقری» (خلق کسب و کار) را میدیدم. جایی وسط صحبتهایش در مورد شخصیت کارآفرینان «خودش» را مثال زد که رفتارهایی در مقام مدیر ارشد داشتهاست که ناخودآگاه توسط مدیر دیگری خنثی میشدهاست. اندکی بعد از خروج آن دیگری، رفتارهای ایشان باعث شده سیستم به سرعت به سمت فروپاشی برود.
داشتم فکر میکردم نکند در تمام این سالها «رفتارهای من» در مقام مدیر باعث شده کسب و کارهایی که با آنها کار میکردم به موفقیتی که باید نرسند و بعضی وقتها حتی شکست بخورند؟
کنکاش چند ساعته من به یک واقعیت عجیب رسید: «من با موفق بودن حالم خوب نبودهاست».
در واقع برای موفق شدن و موفق بودن «هرگز تشویق نشدهام»؛ هر چند در زمان «شکست» کمی تا قسمتی «همدلی» مشاهده کردهام.
اندکی پیشتر آمدم و متوجه شدم که ضعف من در ریاضیات (اکنون که سالهاست با آن آشتی کردهام و حل مسئله دائمی بخشی از روتین روزانه من شدهاست) ناشی از کمهوشی یا ضعف آموزش نبودهاست؛ از این بودهاست که نمیخواستم موفق شوم.
با این ذرهبین «تمام وقایع» زندگی را دوباره نگاه کردم و متوجه شدم چرا حتی در رعایت روتین روزانه هم «تداوم» را از یاد میبرم؛ چون تداوم باعث موفقیت است.
برنامه کتابخوانی مرداد ماه
کتابهای خواندهشده
استبداد شایستگی : مایکل سندل
شوروی ضد شوروی
تورق کتاب «بدهی، ۵ هزار سال نخست» دیوید گربر
انس با Emotional Intelligence اثر David Goleman
Trajectory Startup
برای کتابخوانی مرداد ماه خوبی بود. هر چند آرزو داشتم کاش کتاب گربر چند ماهی زودتر به دستم رسیدهبود.
چیزهایی که محقق نشدند
مرداد ماه را خیلی سخت کار کردم. البته رضایت خوبی از آن دارم و یافتهها و آموختنیهای خیلی زیادی برایم داشت. با قلم و کاغذ آشتی کردم و بیشتر نوشتم.
محقق نشدهها:
برخی روزها روتینم را فراموش کردم.
علیرغم این که تصمیم داشتم قند مصرف نکنم ولی گهگاهی این کار را کردم.
گاهی وقتها مخارج غیر ضروری تراشیدم و برای جبرانش کلی زمان گذاشتم.
هنوز هم نتوانستهام از «شبکههای اجتماعی» دل بکنم و رهایشان کنم.
درباره معمولی بودن، استبداد شایستگی و هنر لذت بردن از زندگی معمولی
چرا از معمولی بودن فرار میکنیم؟ چرا معمولی بودن در نظرمان بد شدهاست؟
چرا فکر میکنیم برای «لذت بردن» از زندگی نباید معمولی بود؟
آیا تعریف لذت بردن از زندگی را اشتباهی و بیش از حد اغراق شده در نظر نگرفتهایم؟
ابتدا این مطلب را در مدرسه زندگی فارسی و مدرسه زندگی اصلی بخوانیم و ویدئو را ببینیم. یا از پادکست آن به این اپیزود گوش دهیم.
ما در منطقه و جغرافیا و تاریخ خاصی از زمان زندگی میکنیم که مختصات جالب و در عین حال متفاوتی با تمام دنیا دارد.
در زمانه ما، مبنای حرکت به سمت کلاس اجتماعی بالاتر – حداقل تا جایی که من یادم هست و آن را تجربه و زندگی کردهام – یک اصل بدیهی و قابل پذیرش بودهاست.
«تلاش کن که موفق شوی» ، «موفقیت در گرو تلاش بیشتر است» ، «انسانهای موفق تلاش بیشتری میکنند» و جملاتی از این دست تمام آن چیزی بود که نوجوانی مرا تسخیر کرد.
کنکور سدی بود برای الک کردن موفقها و آیندهدارها از ناموفقها، معمولی ها و شکستخوردهها. آنانی که قرار بود در تمام عمرشان «شکست خورده» و «طرد شده» و طبقه پایین باشند.
این تصورات و درک نکردن «پیش زمینه» و داستان «تمام عواملی که موفقیت را باعث میشوند» و ندیدن «سیستم موفقیت» به عنوان یک هزارتوی بزرگ، باعث میشد فکر کنیم اگر هر روز ۲۰ ساعت کار نکنیم، یا مثلا اگر زندگی معمولی، کاملا معمولی همانند پدربزرگهایمان داشته باشیم، «بازنده» ایم.
از طرف دیگر نمیدانستیم که تغییر «طبقه اجتماعی» و رفتن به یک طبقه بالاتر، به این سادگیها هم نیست و صرفا با تلاش نمیتوان به آن دست یافت و صد البته این دست یابی در هر فرهنگ و کشوری شامل ۱% مردم میشود و نه همگان و قرار هم نیست ۸۰ میلیون نفر بتوانند جزو ۱% باشند.
حاشیه بیربط
من تلاش کردن و نظم داشتن و Discipline داشتن در زندگی را تقبیح نمیکنم؛ نه به خاطر این که سبک زندگی شخصی خودم همواره با تلاش و دیسیپلین عجین بودهاست و نه به خاطر این که گاهی نرسیدنها و تلاش نکردنها و خستگیهای خودم را توجیه کنم.
صرفا در حال ارائه چارچوبی برای «آشتی» و «کنار آمدن با خودمان» حتی در صورتی که تلاش نکردیم، از منظر صمیمت هستم.
در واقع سعی میکنم در این نوشته نوری بر ابعادی بیندازم که کمتر به آن پرداخته شدهاست: «لزوم آشتی با خویشتن برای لذت بردن از زندگی» و «سرزنش نکردن خویشتن در صورت معمولی بودن»
در بحث تبعیض مثبت درباره این مسئله بحث کردم که برخی از تصورات ما از دنیای بیرون و نحوه انتخاب و شایستگیهای ما ارتباط خاصی با انتخابهای خودمان ندارند و پیچیدگی ساختاری عواملی که در انتخابشان هیچ نقشی نداریم باید در پاسخ نهایی و نحوه فهم ما از دنیا لحاظ شوند.
اینجا مایلم بیشتر در مورد یکی از عوامل ساختاری این پیچپیدگی یعنی «حکمرانی خوب» هم صحبت کنم.
حاکمیت، حکمرانی خوب و وظیفه خطیر آن : فراهم کردن امکان زندگی معمولی برای همه افراد
وظیفه اصلی حکومت چیست؟ فراهم کردن امکان زندگی معمولی برای همه افراد
این را دوباره و چندباره بخوانید. وظیفه اصلی حکومت اعطای امکان زندگی معمولی برای همه افراد جامعه است. در واقع تنها وظیفهای است که حاکمیت حداقل در این دورانی که من در آن زندگی کردهام، به خوبی از زیرش شانه خالی کردهاست.
با ادبیات مایکل سندل، وظیفه اصلی دولتها «توزیع عدالت» و «گرفتن تصمیمهایی است که به «خیر عمومی» منجر میشوند.»
عدالت یک مفهوم فراگیر است: عدالت را نمیتوان به طبقه خاصی منتسب کرد. نمیتوان گفت چون شخصی تلاش نمیکند، پس لیاقت بهرهمندی از عدالت را هم ندارد.
در واقع عدالت نیز همچون «حقوق بشر» منتسب به همه افراد یک جامعه است.
اگر دوباره به کورس «بیگ دیتا برای حل مسائل اجتماعی و فرهنگی» بازگردیم، مشاهده میکنید که «موفق بودن» و «تحقق رویای آمریکایی» بیشتر از آنکه به تلاش فردی وابسته باشد، به عوامل مهم دیگر نیز وابسته است که مهمترین آنها «میزان درآمد والدین» بودهاست.
در واقع اگر در ۱% مرفه جامعه آمریکایی به دنیا بیایید، احتمال اینکه بتوانید وارد دانشگاه هاروارد (به عنوان اصلیترین و مهمترین دانشگاه Ivy League آمریکا شوید) ۱۰۳ برابر بیشتر از افرادی است که در ۲۰% پایین جامعه یا دهک درآمدی ۲ و ۳ زندگی میکنند.
از این دست مثالها در موفقیت بسیار زیاد داریم. این که موفق بودن و موفق شدن، (غیر از آن درصد بسیار اندک استثناییها) مرهون انتخابهای پدر، پدربزرگ و حکومتهای وقت آنهاست تا خود ما.
در واقع اگر بلند مدت بنگریم، شاید حتی بتوان تأثیر جنگ جهانی اول، ظهور کمونیسم و یا تصمیم امیرکبیر برای تأسیس دارالفنون را روی انتخاب رشتههای «مهندسی» در ایران در دهه ۹۰ سنجید. هر چند کار دادهای دقیقی هنوز در این مورد صورت نگرفتهاست.
اما از وظایف حاکمیت صحبت میکردیم.
وظیفه اصلی حاکمان ایجاد شرایطی است که ۲۰% کف جامعه هم بتوانند همانند ۱% بالای جامعه در شرایط انسانی زندگی کنند. تأمین بهداشت عمومی، حمل و نقل، رفاه زندگی شهری و روستایی و نیز «فراهم آوردن امکان حرکت به سمت کلاس اجتماعی بالاتر و رهایی از فقر» که هم در اسناد ۲۰۳۰ به عنوان هدف اول جهانشمول بر آن تأکید میشود و هم جزو دائمیترین شعارهای سیاستمداران پیش از انتخابات است.
مسئله اساسی در این میان این است که امروزه «تنها» در اسکاندیناوی و شمال اروپا امکان برخورداری از «تحصیل رایگان» و «تضمینکننده شغل خوب» وجود دارد و سایر کشورها همچنان با این مفاهیم از عدالت درگیرند.
با لینک زیر میتوانید میزان توزیع عدالت در «شایستگی» افراد را در جهان مشاهده کنید.
تیرماه نیز همانند خرداد ماه زمان «آهستگی» و کاهش سرعت زندگی بود و تلاش کردم با دوری از سوشال مدیا (توئیتر و اینستاگرام) به طور کامل به سمت آهستگی پیش بروم.
توقف کامل در جاهایی که دیگران گاز میدهند و درک کردن جهان با حواس پنجگانه، حتی تجربه کردن گرمازدگی در روزهای گرم تابستان تهران.
از جمله خروجیهای این آهستگی، برای من باز هم لذت بردن از ریتم زندگی بود که چند سالی با شتاب طی کردهام.
همچنان زمان خوبی برای پیادهروی، تنفس در هوای گرم و تجربه آن میگذارم.
طوری در این طریق پیش میروم که گویی امروز هم اولین روز تجربه این احساس و هم آخرین روزش است.
زندگی به روش پیشینیان
در مورد مبحث «پزشکی تکاملی» مطالعه مختصری داشتم. در واقع پس از دیدن و شنیدن یکی از اپیزودهای پادکست A Diary of a CEO که در یوتیوب به من پیشنهاد شد، رفتم سراغ این مبحث.
سبک زندگی درستی را پیش گرفتهام: سبک کمخوردن، روزه آب و غذا نخوردن تا ظهر و پیادهروی صبحهای زود.
همه اینها باعث میشوند حس بهتری به زندگی داشتهباشم.
هر چند دو هفته آخر تیرماه به دلایلی از روتین زندگی عقب ماندم و کمتر به آن پرداختم و تنها کاری که انجام میدادم تقویت عضلات میان تنه و توجه به سلامت این بخش آزاردهنده و پیشگیری از درد بود تا درمانش.
هر چند پلن دوش آب سرد همچنان سر جایش است و دیگر حتی سرمای آب را هم حس نمیکنم و احساس میکنم میزان شوکی که باید به من وارد شود، احتمالا با وان آب یخ وارد شود نه دوش آب سرد.
ریاضی، اقتصاد، پایتون
متوجه دو چیز شدهام:
من آدم یادگیری از ویدئو نیستم. اصلا و ابدا در ویدئوهایی که بیشتر از ۱۰ دقیقه هستند نمیتوانم تمرکز دقیق داشته باشم.
تنها کورسی که توانستم از ویدئو استفاده کنم، کورس مایکل سندل بود که آن هم به مدد یادداشت برداری و چند بار توقف و دوباره دیدن پیش رفت.
نمیتوانم ریاضی و پایتون را با روش پیشین یاد بگیرم و نیاز دارم از منابع مطالعاتی مکتوب و با «کاهش حداکثری سرعت یادگیری» پیش بروم.
بنابراین این دو مبحث را که به نوعی «تمرین ذهنی روزانه من» هستند روی کاغذ پیش میبرم. (پایان مرداد ماه نتایج این مدل را مینویسم.)
اما در مورد مبحث تئوری بازی، یک مقاله بسیار خوب از دکتر میر علائی دیدم و بد نیست آن را با هم بخوانیم.
این مقاله مصادف شد با بحثهایی که من در مورد اقتصاد تعامل و اقتصاد تاثیر داشتم و به دنبال روشی برای تحلیل آنها از منظر تئوری بازی بودم
تیرماه مسیر خواندن را به سمت مایکل سندل تغییر دادم. احساس میکردم حرفها و گفتههای بسیار زیادی در مورد «اخلاق» و تئوریهای آن وجود دارند که من اصلا از آن چیزی نمیدانم و حدسم هم درست بود.
بخشی از آن را در مطلب «شایسته سالاری و تبعیض مثبت» بحث کردم و هنوز برای فهمیدنش تلاش میکنم.
هم چنان وقتی نیچه گریست به زبان انگلیسی و تطبیق آن با کتاب فارسی در کنار تغییر دکوراسیون خانه و Book Friendly کردنش باعث شد تا حدی هم بتوانم با کتابهای کسب و کاری آشتی کنم.
هم چنان اما هنوز نتوانستهام «روتین سفت و سختی» برای کتابخوانی بگذارم و تلاش میکنم مرداد ماه آن را بهتر کنم.
کسب و کار
یار رشد همچنان اسیر مسائل فنی است و این هم جزو مسائلی است که برایم آزاردهنده شده است؛ به خصوص که هیچ بخشی از آن دست خودم نیست.
اما صداگرد خوب پیش میرود و در اولین کمپینش چیزی حدود ۲ هزار نفر را روی سایتش آورده است.
چالشهای جذابی برای من داشته است؛ چالشهایی که صادقانه قبلا «هرگز» با آنها مواجه نبودهام و خوشحالم که این وسط جای زیادی برای رشد فردی من هم باز شدهاست.
در حال تهیه فایل پیچدک و نیز گزارشهای کمپینهایش هستم.
موانع و مشکلات
برخی از مسائلی که هنوز حل نشدهاند و دوست دارم به حالت منظم برشان گردانم این فهرست است:
داشتن Guilty Pleasureهایی که دیگر کمکم دارند بیش از حد زیاد میشوند.
ناکافی بودن روزانه نویسی و عمل به روتین
تدوین نکردن Q2 OKR
نرسیدن به اهداف مالی بزرگمقیاس در Q1
پیوستگی و عادت سازی چرخه خوبی طی نمیکند و متوقف شدهاست.
برای بسیاری از اهداف بزرگ در زندگیام همچنان در سردرگمی هستم.
درباره تبعیض مثبت، Meritocracy و شایستهسالاری
مدتهاست که درون ذهنم با یک سؤال بزرگ مواجه بودهام: چرا باید جوامع بشری به برخی افراد به صرف مورد تبعیض واقع شدن، امتیازات خاصی بدهند؟
آیا باید همواره «تمام امتیازات» را به صورت عادلانه تقسیم کرد؟
حتی امتیازاتی که بخش دیگری از جامعه آن را به دست آوردهاست؟
منظور امتیازاتی است که اساسا ما هیچ تلاشی برای کسبشان نداشتهایم.
شاید هم امتیازاتی که فکر میکنیم «دیگرانی» عامل نرسیدن ما شدهاند.
در تمام این موارد «چه باید کرد؟» با ادبیات مایکل سندل «What is the Right thing to do»
چرا تبعیض مثبت مهم است؟
اگر سری به درسگفتار مایکل سندل زدهباشید (که امیدوارم بزنید) با مفهوم گسترده و گاها اشتباه برانگیز «عدالت» مواجه میشوید.
مثالها و کیسهای بسیار زیادی را بررسی میکند و در نهایت نتیجه میگیرد که برقراری آنچه ما عدالت میخوانیم به همین سادگیها هم نیست و هر موردی از قضاوت برای خودش دنیایی دارد.
مایکل سندل در جلسه هفدهم به طور ویژه به بحث «تبعیض مثبت» پرداختهاست.
قبلا هم در بحث دیگری، به بررسی وضعیت «توزیع عدالت آموزشی» به عنوان پیشزمینه اجرای عدالت در آمریکا به صورت نمونه صحبت کردهایم که در این مقاله بلند نیز به سراغ آن خواهیم رفت.
اگر آن را ندیدهاید، پیشنهاد میکنم سری به این لینک بزنید:
قبل از اینکه همهچیز را بگذارم و بروم، تصمیم گرفتم یک بار دیگر اپلای کنم. گویی هنوز باورم نشدهبود که همهچیز دیگر تمام شدهاست.
آن روزها برای دانشگاه Heidelberg آلمان و فرصتی که برای دکترا وجود داشت، اپلای کردم.
تقریبا میتوان گفت که شایستگی خوبی داشتم، ضمن این که استاد آن دانشگاه مرا میشناخت و با مسیر پژوهشی و حضورم در لندن هم آشنا بود و اتفاقا در آخرین Network Training Event از این که شاید فرصتی در آینده پیش بیاید و همکار شویم، اظهار خوشوقتی هم کردهبود.
به روش معمول Cover Letter و روزمه و SOP را نوشتم و برایش ایمیل کردم.
بلافاصله پاسخش آمد: ممنونیم که اپلای کردید، لطفا اجازه بدهید پس از بررسی رزومهها به شما بازگردیم.
دو هفته بعد نتایج بررسی برایم ایمیل شد:
«یاور مشیرفر عزیز، از این که اپلای کردید متشکریم. شما در میان کاندیداهای مسلم دریافت گرنت و پذیرش بودید، و رقابت بسیار سختی هم بود. اما متأسفانه ما نمیتوانیم شما را بپذیریم. دانشگاه هایدلبرگ سیاست فرصتهای برابر و یکسانی تعداد پژوهشگران از منظر جنسیتی را پیش گرفتهاست و بنابراین یک کاندیدای زن را برای این کار برگزیدیم.»
سؤال : آیا این خانم با تبعیض مثبت جای مرا گرفتهاست؟
اول اجازه بدهید تبعیض مثبت را اصلا تعریف کنیم: یعنی هر موردی که باعث میشود مسائل و شایستگیها و پارامترهایی در نظر گرفتهشوند که شخص تقریبا «هیچ نقشی» در داشتن آن نداشتهاست: جنسیت، رنگ پوست، نژاد، جغرافیای محل تولد و …
مایکل سندل سه استدلال برای بحث تبعیض مثبت ارائه کردهاست:
استدلال «جبران گذشته»
استدلال «سیاست گذاری کلان»
استدلال «به رسمیت شناختن تنوع»
مکانیزم جبران در تبعیض مثبت
جبران گذشته در مفهوم این است که برای جبران مافات ناعدالتی و تبعیضهایی که در جوامع قرون گذشته برای افرادی که شبیه انسانهای دنیای WEIRD نبودهاند (Western, Educated, Industrialized, Rich, and Democratic) نوعی مکانیزم جبران در نظر گرفتهشود.
این مکانیزم جبران سعی میکند با دادن امتیازاتی به افراد در واقع غیر غربی، غیر سفید، جوامع کمتر توسعهیافته و کمتر مرفه، آنها را در فرهنگ خود جای دهد.
در واقع کشورهای ثروتمند امروزی، که گاهی غارتگران ثروتهای دنیاهای قدیم بودهاند، امروز برای جبران آن، معدود فرزندان غارتشدگان (که دانش زبانی و آکادمیک مورد پسند WEIRD را دارند) در خود میپذیرند و به آنها امکان «زندگی» در «نتیجه و خروجی» ثروتهایی را میدهند که از اجدادشان غارت شدهاست.
مکانیزم سیاست گذاری کلان در تبعیض مثبت
در برخی جوامع اما استدلال این است که «مأموریت انستیتوی ما ایجاد فرصت برابر برای همگان است» و بنابراین بر مبنای همین سیاست، که ممکن است تصادفا با حس بیعدالتی برای شما همراه باشد، ما پس از بررسی تمام پارامترهایی که «شخص شما» به صورت فعالانه آنها را کسب کردهاید، به شاخصهایی نمره میدهیم که انتخابی شما نیستند.
این عمل برای جبران گذشته نیست، بلکه برای به رسمیت شناختن گوناگونی امروزی و بهرهمندی از تمام طیفهای جامعه در ساختن آن به تصویب رسیدهاست.
مکانیزم به رسمیت شناختن تنوع در تبعیض مثبت
مکانیزم سوم نیز کم و بیش شبیه استدلال دوم به پیش میرود. ما برای بهرهمندی از تنوع و ایجاد شبکهای گسترده از تفاوتهای فرهنگی و تنوع فرهنگی که باعث غنای بیشتر و دیدن جنبههای بیشتری از مسائل میشود، به برخی از افراد که مشخصا شبیه دیگران نیستند امتیاز بیشتری میدهیم.
اما به سؤالمان بازگردیم:
آیا این خانم با تبعیض مثبت جای مرا گرفتهاست؟
عدالت همواره و در تمام موارد «امر اخلاقی» نیست و ممکن است اساسا خلاف آن باشد.
اگر آن شخص یک زن سفید غربی بزرگشده در یک جامعه مرفه باشد، و صرفا به خاطر جنسیت جای مرا گرفتهباشد، مکانیزم تبعیض مثبت برای او صرفا «یک امتیاز» و برای من که یک مرد غیر سفید، غیر غربی، برآمده از یک جامعه در حال توسعه و با مقیاس اقتصاد جهانی «ضعیف و متوسط» باشم، باید بیشتر از «یک امتیاز» در نظر گرفته میشد و بنابراین با مکانیزم «تبعیض مثبت» من شایستگی بیشتری از او داشتهام.
اگر سیاست دانشگاه برای نزدیک کردن تعداد پژوهشگران زن و مرد (آن زمان هنوز جنسیت سوم و بحث تفاوت «Sex and Gender» به این صورتی که امروز باب شدهاست وجود نداشت) پیش رفتهباشد و صرفا همین یک دلیل موجب انتخاب ایشان به جای من باشد، تبعیض مثبت روی دادهاست.
اگر دانشگاه Heidelberg قرار بود بر مبنای «تنوع بخشیدن» و سیاست و مکانیزم تنوع پیش برود، آنوقت شاید من شایستهترین فرد برای آن موقعیت بودم.
من رزومه ایشان را ندیدهام و البته که در آن زمان و نه در این زمان در مقام داوری و قضاوت در مورد این کار نبوده و نیستم و بنابراین همچنان این سوال مطرح است.
مورد دوم – چرا در یک اقتصاد فقیر به دنیا آمدهایم؟
در استدلالهای تبعیض مثبت همواره یک موضوع مهم به چشم میخورد: برای در معرض قرار گرفتن و موضوع تبعیض مثبت بودن، همچنان نیاز به احراز شایستگیها و استانداردهای خاصی هست.
از جمله این استانداردها داشتن یک خط اینترنت برای ارتباط، مهارت کافی برای ارتباط با آن افراد به زبان مقصد (انگلیسی، آلمانی، فرانسه، اسپانیولی، هلندی) و توانایی «دریافت ویزا و پرواز به مقصد» همچنان جزو پیششرطهای لازم است.
در واقع اگر انتخاب به «تنوع نژادی» وابسته باشد، باز هم افراد ساکن در نیمکره شرقی و آفریقا «همیشه» به سفیدهای جهان WEIRD ترجیح داده نمیشوند.
هم چنان که رنگینپوستان متولد شده در آمریکا، همواره شانس بسیار بیشتری از رنگین پوستان متولد آفریقا برای حضور در شرکتها، آکادمیها و محافل رده بالای کشورهای WEIRD دارند.
اکنون به موشکافی سؤال مهم بعدی بپردازیم: چرا در یک اقتصاد فقیر به دنیا آمدهایم؟
آیا صرف ایرانی بودن و تولد در شرایط بسیار خاص کشور ایران (دهه شصت در این مورد) باید نوعی امتیاز به حساب بیاید؟
آیا شکست خوردن در کارآفرینی در ایران امروزی با شرایط اقتصادی امروزی ایران را باید نوعی امتیاز برای پذیرش به عنوان کارآفرین در آمریکا دانست؟
منطق ارسطویی؛ بر خلاف تبعیض مثبت
اگر قرار باشد ما هزار توپ فوتبال را بین ابنای بشر تقسیم کنیم، یکی از معیارهای تقسیم این تعداد محدود آن است که به هزار نفر از «بهترین افراد» و «شایستهترین افراد» آنها را بدهیم.
به باور ارسطو، ذات توپ فوتبال «بازی کردن با آن» و «مهارت بالا در استفاده از آن» است و بنابراین تنها کسانی شایستگی دریافت آن را دارند که «بهترین» باشند.
قاعدتا بهترین بودن در این میان علاوه بر «استعداد ذاتی» و «ژنتیک» و «استخوان بندی» که انتخاب خود فرد نیستند، به پارامتر «تمرین و تلاش» نیز نیاز دارد که «انتخاب» خود فرد است.
اما لازم است یک نکته دیگر را هم در نظر بگیریم و آن هم این است که مسائلی که باعث میشوند فرد بتواند با فراغ بال و آسوده به تمرین بپردازد، از جمله «خانوادهای که بتوانند او را در حال تمرین فوتبال از منظر مالی و تغذیه و نیازهای رشد تا شایستگی عضلانی کامل یاری کنند» و «محیط و محل زندگی» انتخاب نسل گذشته فرد هستند.
این انتخابهای نسلهای گذشته آن چنان گاهی قدرتمندند که روی انتخابهای فراوان افراد در زندگی تأثیرات عمیقی دارند.
حال با این حساب، بیایید دوباره بپرسیم:
آیا بیان این که شایستهترین افراد لایق بهترینها هستند، همچنان عادلانه است؟
آیا میتوان برای اجرای عدالت در سطح جهانی از مکانیزم «تبعیض مثبت» بهره برد؟
آیا افراد ساکن جوامع WEIRD را به صرف اجرای عدالت در انتخابمان باید از همه جنبههای زندگی که نه انتخاب خودشان بلکه انتخاب چند نسل قبلترشان بودهاست، کنار بگذاریم یا در برخی جنبهها به آنها امتیاز منفی بدهیم؟
آیا معمولی بودن و اکثریت بودن را به عنوان یک پارامتر جداییساز باید کنار گذاشت؟
آیا اقلیت بودن را باید به عنوان یک امتیاز در نظر گرفت؟
چگونه عدالت را در انتخابهایمان جاری کنیم و چگونه آن را بفهمیم؟
افرادی که به علت تبعیض مثبت از بازی جا میمانند، ممکن است به استدلال «شایستگی» روی بیاورند.
به این معنا که ما نمرات بهتر، بدن ورزیدهتر و گذشته پر تلاشتری داشتهایم و لازم است (با ادبیات مایکل سندل) از در جلویی وارد شویم.
سؤال اینجاست که خود «شایستگی» چگونه حاصل میشود؟
صرفا بر مبنای تلاش فردی یا گذشته و تاریخچه خانوادگی نیز در آن دخیل است؟
سؤال سختتر و مسئله پیچیدهتر گاهی این است که برخی از موفقیتهای امروز ما که با تلاش خودمان هم به دست آمدهاست، تا حد زیادی شاید ریشه در «انتخابهایی» داشته باشد که تماما حتی پیش از به دنیا آمدن ما داشتهباشند.
حال چگونه این دو را باید از همدیگر تفکیک کرد؟
کدام بخش از شایستگی ما حاصل تلاش خودمان و کدام بخش حاصل انتخابهای والدینمان بودهاست و چگونه مطمئن شویم این «عین رعایت عدالت» است؟
مایکل سندل به نکته پنهان این بازی نیز اشاره میکند: «در نهایت مسئله ما این است که چگونه باید با همدیگر در جامعه زندگی کنیم؟»
اصالت رفتاری: فرد در برابر گذشته خویش
محتمل است اگر فردی که مهارتهای زندگی و اجتماعی بالایی را در اثر همنشینی و بهرهمندی از امتیازاتی نظیر خانواده و تحصیل و آموزش به دست آوردهاست، تک و تنها در جایی سخت رها کنید، باز هم در مدت زمان اندکی ممکن است بتواند خودش را به حد قبلی برساند.
این جا مسئله «اصالت» فرد هم نیست. چه اصالت چنینی در اثر تربیت و آموختن به دست آمده و درونی هم نیست.
بنابراین یک وجه پیچیده دیگر به این مسئله باید افزود و آن تأثیر ناخواستهای است که تا قبل از بلوغ در قالب مهارتهای متعدد زندگی از محیط کسب میکنیم.
این نوشته ادامه خواهد یافت ….
عصر محتوا: فرصتی تاریخی که در حال از دست رفتن است
عصر محتوا مفهومی بود که همزمان با وسعت گرفتن و جان گرفت وب۲٫۰ مطرح شد. در آن روزها آموختیم که قطار توسعه هماکنون در ایستگاه «فکرآوری» ایستاده است و اینترنت همان فرصت برابری است که همگان به دنبال آن بودیم.
اگر به دنبال کلید واژه توسعه پایدار بگردید، اینجا مطالب مفصلی از آن نوشتهام:
فرصتی برای تعامل با دنیا و رسیدن به قطار توسعه که کمکم دارد از دست میرود. البته که منظور از عصر محتوا، هرگز «تمرکز روی محتوای متنی و آنچه بازاریابی محتوایی مینامیم» نبوده است و شاید همین کجفهمی خود باعث بروز بسیاری از مشکلات بودهاست.
برای فهم درست این مبحث و ورود به بحث، لازم است اول این دو نوشته را بخوانید:
در حقیقت «عصر محتوا» اشاره به ظرفیتی دارد که در اقتصاد اینترنتی به عنوان نرمافزار وجود داشتهاست. دقیقتر اگر بخواهیم صحبت کنیم، اشاره به «فکر افزاری» داریم که روی «نرم افزار اینترنت» که بر بستر «سختافزار ادوات ارتباطی با هم» نصب میشود.
فرصت تاریخی عصر محتوا تقریبا برایمان در حال افول است. هر چند در تاریخ نگاشت اولیه این نوشته که مدتهاست در آرشیو سایتم خاک میخورد، این فرصت در حال افول بود، امروز با جرأت میگویم، این فرصت گذشت و تمام شد و خاکسترش را هم باد برد.
البته که فرصتهای تاریخی پیوستن به اقتصاد جهانی و رهایی از ضعف اقتصادی به سرعت از پیش روی ما میگذرند و البته که همواره محصول مطالعه تاریخ ایران سه چیز است: «حیرت، حسرت، خشم». (بخشی از تفکر دکتر سریعالقلم که در اقتدارگرایی ایرانی در عصر پهلوی هم کمابیش انعکاس یافته است)
سال ۹۳ بود. این مقاله آن روزها مهم بود. ایستگاه توسعه هماکنون در حال صدا زدن مسافران خود است. فناوری داریم، این بار نیازمند فکراوری هستیم.
هم اکنون اما روند دیگری در پیش است: فکراوری که درست فهمیده نشد و زندگی که گریخت. محتوا قرار بود زبان فهم دنیای دیجیتال باشد، نه صرفا ابزاری برای بازاریابی در محدوده کوچک «بازاریابی محتوایی» به هر حال ننوشتن از فکرآوری و صحبت درباره جنبههای فنی محتوا آنچنان وب فارسی را در نوردیده است که فکر نمیکنم بتوان هیچ مطلبی در مورد فکرآوری و فلسفه محتوا یافت.
محتوا فکر افزار است
این مهمترین بخشی است که من از آن سخن گفتهام، هر چند مابقی داستان هر چه هست یادداشتهای پراکنده من است که هیچ وقت هم به صورت جامع و کامل آنها را یکجا جمع نکردهام.
بخشی از این بحث در دنیای اقتصاد تاثیرگنجانیده میشود و بخشی در جهان اقتصاد تعامل و در نهایت بحث را به سمت «اقتصاد محتوای دیجیتال» به عنوان پایهای ترین بحث مدنظرم هدایت خواهم کرد.
همچنان معتقدم که سرعت بسیار بالای تحولات جهان دیجیتال باعث میشود هر چیزی که حتی ده روز پیش از آن فهمیدهایم و دیدهایم و درک کردهایم، امروز بیمعنا، فاقد ارزش و ای بسا کاملا نادرست باشد.
سهل است که نظامهای فکری نظیر «پادشاهی محتوا» و امثالهم بسیار سریعتر از ارزش بیفتند و اقتصاد تعامل هم که پایه تحولی نظیر کلابهاوس در شبکههای اجتماعی شده بود، هماکنون به دوران تحول خود به سمت اقتصاد همگرایی و چندجانبگی محتوا سوق پیدا کند.
چارچوب نظری این بحث را با سیستمهای پیچیده و مفاهیم آن پیش خواهیم برد. از نظر من، ساختار جهان دیجیتال یک سیستم پیچیده بسیار بزرگ است که شناخت ان بدون درک مفاهیم عمده پیچیدگی کاملا «بیهوده» و غیر قابل فهم است.
با چند مفهوم بحث را به پیش خواهیم برد که عبارتند از
الف – دنیای دیجیتال کجاست؟
ب – آیا همچنان در عصر محتوا هستیم؟
پ – محتوا در حال حرکت به چه مسیری است؟
ت – آیا عصر محتوا تمام شدهاست؟
ث – چگونه محتوا قرار بود فکر افزار عصر محتوا باشد؟
ادامه دارد
کتابها و مقالات و تغییر مسیر خواندن
پس از نوشتن در مورد شایسته سالاری و تبعیض مثبت و همچنین دیدن کورس مایکل سندل، احساس میکنم هنوز حرفهای خیلی بیشتری برای زدن دارد و همه آن چیزی که من لازم داشتم را هنوز از او نگرفتهام.
این لیست را در گوگل دیدم و به نظرم برای شروع و فهمیدن دنیا روش خوبی باشد.
مدتها بود که برای نوشتن روزانه تنبلی میکردم. دیشب علتش را فهمیدم. دفترچه یادداشتی که دلم بخواهد در آن بنویسم را ندارم.
و از امروز صبح با این دو کارم را دوباره شروع کردم.
کتاب وقتی نیچه گریست را دوباره و سه باره خواندم و برای خودم در مورد «به هنگام بمیر» کلی نوشتم. اینکه من از زندگی در این دنیا چه میخواهم و یا «چه باید بخواهم» تا اینکه چگونه به هنگام مردن را معنا کنم.
اما دلم نیامد یک بار دیگر متن اصلی را به انگلیسی نخوانم و با ترجمه دکتر حبیب تطبیقش ندهم:
گزارش توسعه فردی خرداد ماه ۱۴۰۲
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام، گزارش ماهانه خرداد را این جا آپلود میکنم.
برای دسترسی به گزارشهای پیشین، لطفا اینجا را ببینید.
بنابراین تا جایی که توانستم در خردادماه به پختن و خوردن غذاهای خوشمزه، بهرهمندی از آفتاب در ساعات اولیه و ورزشکردن روی آوردم.
تا جایی که میشد سعی کردم از دستورهای غذایی «مهیار» که مدتهاست در یوتیوب همراهش هستم پیروی کنم و الحق و الانصاف که باید اعتراف کنم یکی از شکموترین آدمهای دنیا را گیر آوردهام که از قضا در آشپزی هم دست بالایی دارد و میتوان حتی از میمیک چهرهاش در پختن غذا لذت فراوان برد.
تنها معضل تغییر ندادن ساعت بود که این ماه خودش را به بدترین شکل ممکن نشان داد و ساعتهای خوابم را به هم ریخت.
زندگی به روش پیشینیان
من همچنان سعی میکنم روش و روتین زندگی را به روش شکارچیان آبا و اجدادی نگه دارم و بیش از پیش با طبیعت هماهنگ شوم.
از دوش آب سرد تا تازهخوری و لذت بردن از مواهب زندگی اجزای دائمی برنامه زندگی من بودند و خرداد نیز از این قاعده مستثنی نشد.
ریاضی، اقتصاد، پایتون
باید اعتراف کنم که خرداد ماه جز برای تئوری بازی، آنهم به صورت محدود و اندک، روی چیز دیگری نتوانستم زمان بگذارم.
تا حدی شاید به علت عدم موفقیت در دیتاکس و دوری از شبکههای اجتماعی بود و تا حد زیادی شاید به دلیل همان تغییر ساعتهای خواب که زمان تمرکز عمیقم برای این مباحث خیلی کم بود.
بخش دیگری از آن اما به دلیل عدم اتصال قندشکنها به سایتهایی نظیر یوتیوب و آکادمی خان و دیدن ویدئوهای آموزشی بود.
تئوری بازی را اما سعی کردم پیگیر باشم و پیگیری من از جنس «فهم مفاهیم و تلاش برای مصداقیابی در جهان بیرونی» پیش رفت.
به این صورت که تمام رفتارها، گفتارها و تحولات را سعی میکنم در چارچوب بازی صورتبندی کنم و بفهمم.
از این جا البته متوجه شدم که باید اندکی هم به سمت «روانشناسی» و «شناخت عمیق انسانها» بپردازم و صرفا با تئوری بازی نمیتوان فهم درستی از رفتار انسان و پیشبینی از رفتار او داشت.
کسب و کار شخصی – تغییرات عمده
در مورد کسب و کار شخصیام، یک پست بلند بالا در باشگاه محتوا نوشتهام که مایلم تمام تغییرات را مستقیما از آن بخوانید.
دیروز پس از کش و قوس فراوان بالاخره موفق شدم قفل «هاب اسپات» را باز کنم و برای مخاطبینم ایمیل بفرستم. برنامه ارسال ایمیل چهارشنبه صبحها بنابراین به قوت خود باقی و از سر گرفته میشود و امیدوارم همچنان به نامه نگاری به سبک پیشینیان عمل کنم.
برنامه کتابخوانی
خرداد ماه کتابهایی را میخواندم که هنوز هم تمام نشدهاند.
مدیریت زنجیره تأمین
A Promised Land
وقتی نیچه گریست
The Secrets of Our Success
ویروس سپهر
Homo Deus
کتاب وقتی نیچه گریست را دوباره و چندباره میخوانم. احتمالا تا آخر خرداد چند باری بخوانمش چون معتقدم جزو آثاری است که قبل از رسیدنم به ۴۰ سالگی باید بارها و بارها خوانده شود.
کتاب هراری را حقیقتا دوست ندارم تمام کنم. فکر میکنم هنوز به اندازه کافی نخوانده و نفهمیدهام.
کسب و کار
خرداد یکی از بهترین اتفاقات کسب و کاری من افتاد: صداگرد لانچ شد و با استفاده از آن میتوانید به محتوای بیش از ۱۱ هزار اپیزود از ۱۲۰ پادکست مطرح و پرشنونده سر بزنید و از آنها لذت ببرید.
آموختهها
چند جمله از دو نفر آموختهام که مایلم تمامش را به اشتراک بگذارم.
از مایکل سندل و کورس «عدالت» او آموختم که «عدالت لزوما امر اخلاقی نیست»
از استادم دکتر رنانی نیز چیزی آموختم: در اهمیت نقد منصفانه
موانع و مشکلات
دیتاکس را کامل اجرا نکردهام، هنوز ذهنم غلغلکم میدهد برای حضور در سوشال مدیا
روزانه نویسی متوقف شدهاست
احتمال میدهم به دلیل استفاده از نوع دفتر و خودکاری هم باشد که زیاد دوست ندارم با آنها بنویسم.
برخی روزها به رعایت روتینم نمیرسم.
برای باشگاه محتوا (اکنون یار رشد) زمان کافی نمیگذارم و رضایت درستی از آن ندارم.
برنامه و روتین نوشتن برای زندگی را «هی» عقب میاندازم و با شهود پیش میروم که درست نیست.
پیوستگی و پیوستار را در زندگی کمتر رعایت کردهام. (حداقل در خرداد ماه)
امیدوارم بتوانم در گزارش تیرماه «گزارش رفع موانع و مشکلات» و غلبه بر آنها را نیز ضمیمه کنم.
شبکههای اجتماعی دیجیتال، شبکههای اجتماعی آفلاین و توسعه پایدار اجتماعی ایران
شبکههای اجتماعی چه هستند؟ چگونه میتوان آنها را فهمید؟ اصلا چه لزومی به «کنترلگری» و تصدیگری شبکههای اجتماعی وجود دارد؟
به جای مقدمه
همیشه از این که ما در ایران «داگلاس راشکوف» یا «دنیل دنت» نداریم نالیدهام. به خصوص در حوزههایی که نیازمند مفهوم پردازی عمیق و به اصطلاح «فلسفه محتوا» هستند.
چند روز پیش داشتم فکر میکردم چه میشود اگر به جای غر زدن سر اینکه چرا تا کنون کسی در مورد «مفاهیم شبکههای اجتماعی» صحبتی نمیکند، خودم چیزهایی بنویسم.
در واقع انگیزه اصلی نوشتن صرفا بلند فکر کردن نیست و نبودن انسجام نوشتاری و پراکندگی نوشتهها در حد توئیت و پست شبکههای اجتماعی مرا میآزرد.
طنز ماجرا اینجاست که خود شبکههای اجتماعی اساسا جای مناسبی برای سخن گفتن از شبکههای اجتماعی دیجیتال نیستند! پراکندگی و ایندکس نشدن در گوگل و پوشاندهشدن با سیلی از محتوا که ذات آنهاست مانع اصلی دسترسی به محتوای اصیل بوده و هست.
به هر صورت، در نظر بگیرید که این مطلب در همه بخشهای آن «صرفا» زاویه دید، آموختهها، اندیشهها و تفکرات نویسندهاش است و ممکن است در «تمامی بخشهای آن» سرشار از سوگیریها و مطالب نادرست باشد.
نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشتهها در آینده را نمیپذیرد و معتقد به «مرگ مؤلف» است.
این نوشته قابلیت ارجاع ندارد و صرفا پراکندهگویی محسوب میشود.
رفتار در شبکههای اجتماعی آنلاین و آفلاین
قبلا نوشتهای ناقص داشتم که در آن از بحث «رد شدن قطار توسعه از ایستگاه محتوا» بحث کردهبودم. اکنون قصد دارم قطار دیگری برای توسعه ایران معرفی کنم: شبکههای اجتماعی آنلاین و دیجیتال
اگر با مفاهیم سیستمهای پیچیده صحبت کنیم و از حلقههای بازخوردی نمونه بیاوریم، رفتار درونی سیستم چیزی شبیه به این شبیهسازی میشود:
در این حالت مشاهده میکنیم که رفتار سیستم در حلقههای بازخوردی مثبت (که لزوما رفتارهای صحیح اجتماعی نیستند و ممکن است شامل «فساد ساختاری» باشند) با سرعت بیشتری رشد میکند و به پیش میرود.
نکته تقویتکننده این رفتارها آن است که از منظر اجتماعی و سیاسی و مالی همراه «پاداش» هستند و بنابراین با هر بار پیشرفت، تعدادشان زیادتر و عمقشان بیشتر میشود (از اختلاس ۳ هزار میلیارد تومانی تا اختلاسهای کلانتر سالهای اخیر و دکل نفتی)
در حالی که رفتارهای انسانیتر که پاداش اجتماعی و فردی اندکی دارند، کمکم ناپدید میشوند و به زحمت بازتولید میشوند. (حلقههای بازخوردی منفی)
اما شبکههای اجتماعی دیجیتال یک مزیت مهم دارند: آنها به رفتارهای انسانیتر پاداش میدهند، همچنان که ممکن است برای رفتارهای احمقانه فردی هم پاداش بدهند.
پاداش در اینجا به سادگی «لایک و کامنت» و در نهایت «تعامل» و در موارد بسیار نادری «تأثیر» است.
پینوشت نامرتبط
برای بحث اقتصاد تأثیر علاوه بر مقالۀ ارجاع شده لطفا این دو لینک را هم ملاحظه بفرمایید:
برای ما همواره انتقاد از گذشته راحتترین و دم دستترین کار ممکن بودهاست. تقریبا در تمام مطالعات توسعه بخش بسیار مهمی به «آسیبپذیری» و سخن از «چرا ما توسعه نیافتهایم» گذشته است و خود من هم در نوشتن این وبلاگ و مطالبی که با برچسب توسعه پیش رفتهاند، از این قاعده مستثنی نبودهام.
چند روز پیش با خودم فکر میکردم به عنوان یک تمرین ذهنی بیایید فرض کنیم ما در دوران صفویه و در «ابرقدرتی» ایران قرار داریم و شرایط ما برای رسیدن به قدرتهای جهانی و قرار گرفتن در زمره قدرتهای بعدی جهان «یکسان» است و فرصتی برایمان فراهم است که به آنها برسیم.
اکنون به عنوان حاکم ایران، و با فرض این که از آینده به گذشته آمدهایم، چه تصمیماتی میگیریم؟ به چه چیزهایی اهمیت میدهیم و چه تغییراتی در سیستم کلان ایجاد میکنیم؟
در پاسخ به این سؤال «Context» فرهنگی ایران را هم در نظر بگیرید و صرفا از روی کشورهای پیشرفته پیش نروید.
این سؤال را با هم جواب بدهیم تا بعد از پاسخ شما، به آن بازگردیم و دوباره تحلیلش کنیم.
از مشارکت شما ممنونم.
گزارش توسعه فردی اردیبهشت
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهام، گزارش رشد و توسعه فردی اردیبهشت ماه را اینجا مینویسم.
برای دیدن و خواندن گزارشهای سالانه به صورت یکجا از اینجا اقدام کنید:
اردیبهشت بر خلاف فروردین که با سرعت و دقت خوبی پیش میرفتم، تا حد زیادی ماه سرگردانی بود. ماهی که به تعبیر حافظ «افتاد مشکلها».
از روابط شخصی و کاری بگیرید تا مسائل کسب و کاری و جایی که باید با دیگر افراد در مورد دورههای آموزشی باشگاه محتوا (که از امروز احتمالا دامنهاش را ببندم و اسمش را به چیز دیگری تغییر بدهم) پیش برویم تا حوزه کسب و کاری صداگرد.
انتخابها زیاد و زمان برای فکر کردن بسیار کم بود و مجبور بودم از میان گزینههای بیشمار به انتخابهایی روی بیاورم که شاید در آینده پر هزینه باشند. به هر صورت این ماه هم با همین روند و با همین انتخابهای سخت گذشت.
هم در جلسات مشاوره و هم در بحث توسعه فردی، اختلاف درخواست دستمزد و نیز پررنگ شدن بحث «کمیابی منابع» و نیز نرسیدن به خرید خودرو از نظر مالی مشکلآفرین شدند و تا حد زیادی تصمیم گرفتم از خرید خودرو فعلا صرفنظر کنم و منابع را جای دیگری سرمایهگذاری کنم که شاید به آنچه میخواستم برسد.
کسب و کار شخصی – روزی یک گام به سوی بهبود
باشگاه محتوا به استخوانی در گلو تبدیل شدهبود که از منظر فنی همهچیز با همهچیز مشکل داشت.
بالاخره با یکی از دوستان قدیمم که شرکت طراحی سایت و بهینهسازی وردپرس و چنین چیزهایی دارد وارد مشورت شدم و با همدیگر توافق کردیم که من بیشتر سمت طراحی محصول و محتوا باشم و او بیشتر سمت اجرا و بهینهسازی و بخش فنی آن.
دامنه باشگاه محتوا را هم کمکم میخواهم به سمت نام دیگری ببرم و به احتمال قوی تمام محتوای آن را به جای دیگری منتقل کنم و آن را ببندم.
هم اینکه باشگاه محتوا روی زیر دامنه شخصی وبلاگ من است و برای دریافت اینماد و مسائلی از این دست به مشکلات متعددی خوردم و هم اینکه پتانسیل توسعه آینده کلمه «باشگاه محتوا» صرفا بند «محتوا» است و شاید اگر در آینده خواستم SaaS دیگری روی آن نصب کنم، با هزار مشکل و اما و اگر روبرو شود و بنابراین شاید بهتر میبود از همین الان به فکر تغییرش باشم.
وبینار مدیر ارشد محتوا را لغو کردم. هنوز آن استقبالی که باید از آن نشده و فکر کردم که فعلا برگزارش نکنم بهتر باشد.
تمام خرداد ماه را احتمالا درگیر مسائل فنی باشگاه محتوا باشم و کمتر بتوانم روی محتوایش وقت بگذارم.
کتابخوانی
برنامه کتابخوانی اردیبهشت ماه من بیشتر شبیه «نوک زدن» بود تا خواندن. هر چند سعی کردم تا جایی که ممکن است روی مبحث «انسانشناسی» متمرکز باشم و Homo Deus را تمام نکنم و به گفتههایش فکر کنم و همچنین روی کتاب «The Secrets of our Success» تمرکز کنم.
کتابهای دینامیک سیستم استرمن و نیز مدیریت زنجیره تأمین را هم منظم پیش میبرم و البته با توجه به حجمشان به این زودیها تمام نمیشوند.
در نهایت پادکست «خداحافظ آفریقا» را کشف کردم و در یک روز هر شش اپیزود آن را حداقل ۶ بار گوش دادم.
خوبی این پادکست این بود که تمام دانستههای من در تمام این سالها از انسانشناسی و تمام آن چیزی که به خاطرش «دیرینهشناسی» را انتخاب کردهبودم برایم مرور میکرد.
شاخصهای سلامتی و توده بدنی
با مطالعه در مورد انسان باستانی و نیز همین پادکست متوجه شدم هر آنچه زندگی مدرن شهری به من تحمیل کردهاست، از پشت میز نشستن طولانی تا سه وعده غذای پر از کربوهیدرات را اگر کمتر کنم میتوانم مثل اجدادم سالم و تندرست باشم.
روش زندگی را نه برای «کاهش وزن» که برای داشتن یک سبک زندگی سالم به این صورت پیش میبرم:
بیدار شدن با طلوع آفتاب و خوابیدن با غروب آفتاب
استحمام با آب سرد و در معرض هوای سرد قرار گرفتن
تمرینهای تنفس
حذف وعده صبحانه و حرکت به سمت رژیمهای Fasting تا ۱۶ ساعت پس از آخرین وعده (عمدتا ۲۰ شب تا ۱۲ روز بعد)
افزایش حجم پروتئین و فیبرها در مواد غذایی
پیادهروی طولانی
کاهش کربوهیدارتها از وعدههای غذایی و نیز رفتن به سمت «عدم مصرف مواد فرآوری شده»
نوشیدن آب فراوان در طول روز (که خودش هر ۳۰ دقیقه باعث برخاستن از پشت میز میشود.)
کار عمیق و تمرکز روی کاری که در حال انجام است و پرهیز از Multi tasking
خواب عمیق و طولانی (کاهش استفاده از نورآبی حداقل یک ساعت پیش از خواب)
چک نکردن گوشی به عنوان اولین کار پس از بیداری
چیز دیگری که از اواسط سال گذشته به این لیست اضافه کردهام، Mindlfulness کامل در همهچیز به این لیست است: پیادهروی، آسیاب کردن قهوه و دم کردنش و تماشای رنگ زیبای قهوه از سر موکاپات، معاشرت عمیق، سکوتهای دونفره، پختن غذا، و کلا همهچیز در این حالت.
تنها بخشی که باعث میشود عملکردم در کار بهتر شود، استفاده از موسیقی سنتی در زمان کار و تمرکز روی کار عمیق است که باعث بهتر شدن حضور ذهنم میشود.
مرد روزهای بینهایت و ناممکنها
در مورد خودم به نکته مهمی رسیدم. چند روز پیش، و در زمان برگشت از کارم تصمیم گرفتم آرزوی «صد بارفیکس در یک روز» را عملی کنم.
معمولا بیشتر از ۴ بار نمیتوانم به طور کامل بارفیکس انجام بدهم و آن روز ۲۵ بار در ستهای ۴ تایی بارفیکس رفتم. هر چند در یک ساعتی که این کار را انجام دادم، از دقیقه ۳۰ به بعدش به سختی «دستانم» را حس میکردم ولی ادامه دادم و تمامش کردم.
هفته بعدش همین کار را با «پلانک» انجام دادم و از ۱ دقیقه و ۲۰ ثانیه، در روز اول به ۳:۴۰ ثانیه در روز هشتم رسیدم و مطمئن شدم آن محدودیتها اساسا «ذهنی» بودهاند و من آدم کارهای بینهایت و ناممکنهایی هستم که انجام دادنشان در ردیف دیوانگیهای محض طبقهبندی میشوند.
از آن روز به بعد به خودم قول دادم تمام پتانسیل DNA خودم را آزاد کنم. به فکرم رسید که جالبترین نکته در مورد من این است که از ۴/۵ میلیون سال پیش تا همین الان، چیزهایی از اجداد شکارچی، گردآور، لاشهخوارم به ارث بردهام از جمله ژنهایی که مسئول توانایی شکار، راهپیماییهای طولانی، درگیری با چالشهای متعدد دائمی، دوام آوردن در سرمای سخت دوران یخبندان، ابزارسازی روشمند و رهبری گروههای بزرگ به مدت طولانی بودهاند و بیشتر این ژنها در تمام طول زندگی من «خاموش» بودهاند.
هر چند در سالهای گذشته ژن راهپیمایی طولانی را با راهپیمایی ۴۲ کیلومتری، ژن سازگاری با اقلیم سرد را با دوش آب سرد به صورت روتین دائمی، و چالشهای بدنی را با همین چالشهای پلانک و بارفیکس روشن کردهام، اما هنوز نیاز به روشن کردن مابقی ژنها دارم.
اکنون باید کمکم سمت چالشهای رهبری و مدیریت کلان حرکت کنم و ژنهای اجدادی رهبر قبیله و رئیس روستا و فرماندار شهری و سناتور را درون خودم پیدا کنم و روشنشان کنم و شکوفایشان کنم.
این کشف دائمی خودم را خیلی دوست دارم.
گزارش توسعه فردی فروردین ۱۴۰۲
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال ۱۴۰۱ شروع کردهایم، گزارش توسعه فردی فروردین ماه را اینجا مینویسم.
فروردین ماه به هر دلیلی نتوانستم آن طوری که دوست داشتم از شبکههای اجتماعی دور باشم، اما تا حد زیادی در زندگی «عمیق» شدم. تنهاییهای عمیق، پیادهرویهای بدون هدفون و بدون گوشی و ایستادن و نگریستن در شهر و انسانهایش.
اینها تجربیات بسیار عمیقی بودند.
اساسا قدم زدن بدون مزاحمت گوشی اجازه میدهد شهر را با چشم بازتری ببینیم.
در کتاب زنده گه گاه چیزهایی مینویسم و البته بیشترین تمرکزم در امسال روی به حداکثر رسانیدن ظرفیت موتورهای خلق پولی است که ساختهبودمشان.
سه دوره آموزشی تدوین کردهام و تا آخر بهار به صورت کامل روی اینترنت آپلود میشوند. از فروش تمام این دورهها من درصدی برای خودم اخذ میکنم و درصدی هم به تیم و میزبان میرسد و این مدل میتواند تا ابد «مقیاس» یابد.
دوره تربیت مدیران میانی (مدیر محتوا) که روی باشگاه محتوا آپلود میشود (در حال حاضر محتوای آن به پایان رسیدهاست و صرفا درگیر مسائل فنی و درگاه و… هستیم.)
سلسله وبینارهای آموزشی مدیر ارشد محتوا که روی ایسیمنار آپلود خواهد شد و شامل ۵ بخش زیر است:
شرح شغلی
بینش
اجرا
ارتباطات
رهبری
امسال دیگر «دینی» به محتوا نخواهم داشت و میتوانم آزادانهتر در موارد و موضوعات دیگر تحقیق و بررسی و یادگیری را ادامه دهم.
تا جایی که ممکن بود سعی کردم وبینارها و دورهها و آموزشها برای نسل جدید وب و دنیای هوش مصنوعی تنظیم شود و خروجیهای دوره افراد و مدیرانی باشند که میتوانند عمیقا تفکر کنند، زمان بگذارند و مسئله حل کنند و به نوعی بتوان کسب و کار را در لایه اجرایی به آنها سپرد.
تمام کردن و کامل کردن این دوره تقریبا تمام تعطیلات زمان برد و خوشبختانه هیچ کار دیگری در تعطیلات جز تمرکز روی این دوره آموزشی نکردم و خوشحالم که آن دوره عذابآور تعطیلات به خوبی و خوشی به این دوره رسید و تمام زمانم را در برگرفت.
این ادامه دادن و تمام کردن و در مسیر هدف پیش رفتن را هم تا حد زیادی مدیون رضا باقری و کارگاه «رشد فاندرهای» او هستم.
برنامه کتابخوانی
در فروردین قرار بود ۴ کتاب به اتمام برسانم که سه کتاب به اتمام رسیدند و یک کتاب همچنان در حال خواندهشدن است.
آن سه کتابی که به اتمام رسیدهاند عبارتند از:
استبداد
پیروزی آگاهانه
روزی روزگاری سازمان
آن کتابی که به این زودیها قرار نیست به اتمام برسد و خیلی مایلم سرعتش را به شدت کند کنم کتاب پویایی شناسی استرمن و همچنین مرور دوباره کتاب Homo Deus است. آنقدر خواندن این دو کتاب لذت بخش است که عمدا بین خواندن و صفحه زدنش وقفه ایجاد میکنم تا به پایان نرسند.
دورههای آموزشی
دوره پایتون مقدماتی با جادی
دوره آموزشی اقتصاد خرد در فرادرس (مباحث عرضه و تقاضا و کشش)
شاخصهای سلامتی و توده بدنی
در فروردین ماه تقریبا ۲۷ روز را به طور کامل ورزش کردم. از این ۲۷ روز ۱۵ روزش «دو بار ورزش در روز» داشتند. محل ورزش هم پارک اندیشه سید خندان و ساعت آن حدود ۴:۵۰ دقیقه تا ۵:۳۰ دقیقه صبح بوده است.
تمام حرکتهای ورزشی از مرز خستگی تا ۳۰ بار شمرده میشوند.
بخش خوب ماجرا حس کردن رشد عضلات و سر حالتر شدن بدن است و بعد از ورزش هم عمدتا دوش آب سرد همچنان در صدر روتینهای من جای دارد.
در فروردین ماه تلاش کردم از مصرف قندها خودداری کنم و مطمئن شدم که این خودداری در بهترین حالت «کم کردن مصرف» خواهد بود و خودداری کامل فعلا مقدور نیست.
فروردین ماه فقط نتوانستم آن طوری که باید و شاید روی ریاضیات وقت بگذارم.
گزارش سالانه ۱۴۰۱
گزارش پایانی سال ۱۴۰۱
این گزارش شامل سه بخش است. بخش اول گزارش ماهانه اسفند ماه است که همچون ماههای گذشته با همان ادبیات و مدل به پیش میرود.
بخش دوم، که مهمترین بخش این گزارش است، خود دو بخش دارد. بخش اول آن جمعبندی سالانه و چک کردن شاخصهای سالانه با آن چیزی است که در ابتدای سال وعده کردهبودم.
بخش دوم آن به هدفگذاری سال ۱۴۰۲ و تعریف شاخصهای سنجش آن میپردازد.
بخش سوم، سناریوهایی است که برای آینده کسب و کارها در ایران میتوان متصور شد و تا حدی حاصل تمرینهای سناریونویسی من در یک سال گذشته است.
لطفا توجه کنید که خواندن این گزارش را صرفا به زمانی موکول کنید که هیچ کار بهتر دیگری برای انجام دادن ندارید. بخش سوم را با توجه به اهمیت بالای آن، به صورت PDF اینجا قرار میدهم که با کلیک روی لینک زیر میتوانید آن را دریافت کنید.
از نظر خودم هم عمدتا بخش سوم بیشتر میتواند برایتان مفید باشد و از همین رو اگر زمان و حوصله خواندن یک گزارش بسیار شخصی را ندارید، روی لینک بالا کلیک کنید و سناریوهای آینده را دریافت کنید. اگر خوشتان آمد و احساس کردید این نوع نگاه میتواند برای دیگران نیز مفید باشد، لطفا آن را برای دوستان و آشنایانتان نیز بفرستید.
فایل اصل ارائهها را هم برای شما اینجا قرار دادهام:
به سبک و سیاقی که از ابتدای این سال شروع کردهبودیم، گزارش ماهانه اسفند را اینجا مینویسم.
اسفند ماه زمان آرامش، سکون، و تا حد زیادی لذت بردن از زندگی است. تقریبا میشود گفت تنها ماهی است که آب و هوا و زمین سر سازگاری دارند و نه آنقدر سرد و سخت و غیرقابل تحملاند که بیرون خانه ماندن را سخت کنند و نه آن قدر گرم شدهاند که پناه بردن به سایه و خنکی را اجتنابناپذیر.
اسفند ماه زیبایی است و لطافت هوایش هم معمولا یادآور زندگی و زنده بودن است. هر چند برای من دیدن و بوییدن انسانها و ازدحام و شلوغی بازارهایی مثل تجریش و چیذر و ولیعصر و سعدی و جمهوری دلپذیرتر و مطبوعتر است و ساعتهای پیادهرویام را عمدتا برای دستیابی به این مکانها صرف میکنم.
برنامه کتابخوانی
اسفند ماه بیشتر به مطالعه کتاب Homo Deus و A Promised Land گذشت.
البته کتاب «تلنگر برای ایران» را تمام کردم و کتاب «کیفیت حکومت» را دیگر ادامه ندادم.
هر دو کتاب به نوعی برای حکمرانی در سطح بالا هستند و از این منظر «خیلی» دغدغههای مرا پوشش نمیدهند. در واقع سطح عملیاتی شدن کتاب در جایی نیست که در دسترس من باشد و خواندنشان صرفا ملالآور و حسرتآور بود.
درست مثل کورس «استفاده از بیگدیتا برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی» دانشگاه هاروارد که اسفندماه زمان گذاشتم و تمامش کردم و هر لحظهاش هم حسرت خوردم، هم بغض کردم که «میشد» بدون تحمیل این همه «هزینه یادگیری» به اقتصاد و گرده مردم عادی، چقدر راحتتر از این مسیرها به سمت شکوفایی اقتصادی و سیاسی رفت و نکردند و نگذاشتند بکنیم و صرفا زندگی سه نسل را سرشار از حسرت و نداشتن و نرسیدن کردند.
به هر صورت ترجیح میدهم دیگر کتابهایی را نخوانم که به فهمیدن دنیای بزرگمقیاس سیاست و اجتماع کمک میکنند یا لااقل اگر میخوانم آنها را برای یادگیری «شبیهسازی» نکنم و در موردشان هم ننویسم و صرفا آنها را به چشم تجربه بشری در سوی دیگر زمین ببینم و لمس کنم.
به همین منوال، برنامه کتابخوانی را بیشتر روی توصیف گذشته (تاریخ بشر) و نیز فهم جهان در آن سوی اقیانوسها گذاشتم و طبق روال سال گذشته، به کتابهای «جستار روایی» نشر اطراف پناه بردم.
دیدار با دوست خیالی و نیز کتاب نقشههایی برای گم شدن کمک زیادی به فهم این موضوع کردند که زندگی قرار نیست همهاش «برنامه توسعه» باشد و جایی هم باید ایستاد و همهچیز را متوقف کرد و گردش زمین را نظاره کرد و برای چیزهای کوچک بیاهمیت، مثل نوشیدن یک استکان چای با دو نفر از نزدیکان، زمان گذاشت.
در واقع تفکر «زمان من گرانبهاست» و «من باید موفق شوم» را به «زمان من ارزشمند است» و «من هم میتوانم موفق شوم» تغییر دادن ممکن است بیشتر به نفعمان باشد.
در اسفند ماه برنامه توسعه فردی را من بر همین مبنا چیدم. هر چند از تایم باکسینگ استفاده میکنم و هر چند معقتدم روزی یک قدم به جلو برداشتن بهتر از منتظر ماندن برای لحظه بزرگ و کمال انسانی است، اما آن یک قدم را هم با «لذت» برمیدارم و خوشبختانه اسفند ماه ماهی بود که متوجه شوم، بیشتر از پر کردن ساعت و پومودرو برای کار و توسعه، میتوانم با لذتبخش کردن زندگی و کنار رفتن از صحنه رقابت دائمی روزمره و «دویدن برای رسیدن به مترو و اتوبوس» با اندکی آهستهتر راه رفتن حتی، انسانها را ببینم، رویشان بیشتر تمرکز کنم و ساعتهایی را هم به «هیچ کاری نکردن» اختصاص دهم.
از سوی دیگر فکر میکنم سال ۱۴۰۲ باید سالی باشد که این اهمیت دادن را به «ارتباط گرفتن» و «هم صحبتی» تبدیل کنم و بیشتر از آنکه بعد از ظهرها به توئیتر و وبلاگ و کتابخانه پناه ببرم، ساعتی را به صحبتهای انسانی و دوستانه و دیدن افراد مختلف اختصاص دهم.
گزارش سالانه ۱۴۰۱
اینجا کلیک کنید
بخش اول
اما برسیم به مهمترین بخش این گزارش و جایی که برای خواندن و دیدن آن آمدهاید.
لیست کتابهایی که خواندهام:
کتاب
سینوهه، پزشک مخصوص فرعون
نون و القلم
صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
Guns, Germs, and Steel
مدیریت مالی: مجموعه کتابهای هاروارد
درباره همکاری: مجموعه کتابهای هاروارد
فلسفه تنهایی
فایننس چگونه کار میکند؟
Can’t Hurt me
استارتاپ ناب
وابی سابی
کار همچون زندگی
مدیر اثر بخش
The Secrets of our Success
اسکندر مقدونی
ارتباط بدون خشونت
ناخدایی دیجیتال
نگاهی با دوربین به اقتصاد ایران
پادشکننده
افسانه کاریزما
تلنگر برای ایران
کیفیت حکومت
نامههای واتسلاو هاول
قدرت بیقدرتان
کووید ۱۹ – بازتنظیم بزرگ
مدیر اثربخش
خوب به عالی
دیدار اتفاقی با دوست خیالی
تفکر سیستمی برای رهبران مدارس
نقشههایی برای گم شدن
کاوشی در فرهنگ
علوم ارتباطی
معمای فراوانی
پنجمین فرمان
از قیطریه تا اورنج کانتی
پیرمرد و دریا
جنگ چهرهای زنانه ندارد
چگونه مانند یک امپراطور فکر کنیم؟
تأملات
زندگی در میزند
سال ۱۴۰۱ را باید سال آشتی با پادکست هم بنامم. در این سال بیش از ۹۰ پادکست گوش کردم که مهمترینشان این پادکستها بودند:
پادکست گنبد کبود
دغدغه ایران
تاریخ شفاهی هاروارد ایران
پرچم سفید
پادکست سکه
پادکست اکنون (چهار قسمت)
وقایع اقتصادیه (پویا ناظران)
جافکری (دو قسمت)
Uncomfortable Conversations
Huberman Lab
Navalcast
برنامه توسعه فردی ۱۴۰۱
در ابتدای سال و در هدفگذاری سالانه، روی آموختن چند مهارت تأکید کردم.
مهارتها و میزان درصدی که به آموختن و کاربردی کردنشان قابل اختصاص است را در این جدول میآورم.
مهارت
درصد پیشرفت
سواد مالی پیشرفته (اصول سرمایهگذاری و استقلال مالی)
۵۰
تاریخ بشر و فهم دینامیک سیستم تاریخ
۹۰
تفکر مبتنی بر سناریو و سناریو نویسی
۶۰
ریاضی پیشرفته
20
یادگیری ماشین و هوش مصنوعی
10
میانگین نمره توسعه فردی
46
سواد مالی پیشرفته
اصول پسانداز
درآمد غیر مولد
اصول سرمایهگذاری
همه این مهارتها را تا حدی آزمایش کردم و به خصوص در مورد اصول سرمایهگذاری، با ضرر چند ده میلیونی، متوجه اصل مهم «بودجهبندی» و لزوم پایبندی دقیق به یک بودجه ماهانه شدم. هم اکنون پس از ورود هر درآمدی به کیف پولهای من، آن را به نسبت دقیق بین بودجه ماهانه تقسیم میکنم و تا قبل از آن اقدام به خرج کردن هیچ چیزی نمیکنم.
در عین حال، ترسی که از بیپولی داشتم نیز پس از زندان و بیکاری دو ماههام و کارهای پراکنده فریلنسری از بین رفت و متوجه شدم که بیپولی باید «انگیزه تلاش» باشد و نه ترسی که به خاطر از دست دادن جایگاه و کیفیت بقای مان داریم.
همچنان به این بخش نمره ۵۰ از ۱۰۰ میدهم.
تاریخ بشر و دینامیک سیستم تاریخ انسانی
برای این بخش «فقط» مطالعه نداشتم. از نزدیک در تجربه زندان، با کف جامعه و پایینترین طبقات آن آشنا شدم و روشهای زندگی و همراهی با آنها و این که آنها دنیا را چگونه و با چه عینکی میبینند را مشاهده کردم. به این بخش نمره ۹۰ از ۱۰۰ میدهم.
سناریونویسی
اگر چه اصول آن را یاد گرفتهام، اما دچار و اسیر نوعی کمالگرایی در نوشتن و پردازش سناریوها بودم و مثلا نتوانستم به صورت ماهانه سناریو بنویسم. به همین دلیل نمره آن را ۶۰ از ۱۰۰ در نظر گرفتهام.
ریاضیات پیشرفته
این بخش را تقریبا مرداد ماه متوقف کردهام. روتینش را جایی در میان تجربههای دیگر از دست دادم و دیگر هرگز نتوانستم صبحهای باکیفیت حل مسئله ریاضیاتی داشتهباشم. هر چند تا مباحثی نظیر Knot’s Theory و Riemann Series هم به صورت پراکنده پیش رفتهام و چیزهایی از آن آموختهام؛ اما اینها را به حساب آموختن سیستماتیک و صحیح نمیگذارم و نمره این بخش را ۲۰ از ۱۰۰ در نظر میگیرم.
هوش مصنوعی و یادگیری ماشین
درست است که سه ماه آخر سال را در یک محصول با محوریت هوش مصنوعی گذراندهام، اما گستردگی بیش از حد این دنیا و نیز تنوع بالای آن باعث نمیشوند که بتوانم نمرهای بهتر از ۱۰ از ۱۰۰ در این بخش به خودم بدهم.
منابع انسانی و عملکردی کارکنان
برای این بخش هم نمره خاصی در نظر نگرفتم. حقیقتا نه در جایگاه جذب و استخدام بودم و نه فکر میکنم بشود به این دسته مهارتی نمره داد. خروجی طولانی مدت این بخش و نیز پیچیدگی شاخصهایش باعث میشود به آن نمره خاصی ندهم.
در مجموع، برنامه توسعه فردی ۱۴۰۱، با شاخص کل ۴۶ درصد پیشرفت از ۱۰۰ درصد به اتمام میرسد. تقریبا به «نصف اهدافی که تنظیم کردهبودم» رسیدم و سعی میکنم سال بعد این شاخص را به ۶۰ درصد یا بیشتر نزدیک کنم.
دیرآموختهها و آموختههای جانبی سال ۱۴۰۱
دیرآموختهها
تجربه زندان، منحصر بهفردترین و عجیبترین تجربه من در ۱۴۰۱ بودهاست. هر چیزی که در «تمرین زندگی در شرایط سخت» داشتم را حتی نزدیک به این تجربه نیز نمیدانم. هر چند تجربه تلخی بود، اما بسیار خوشحالم که باعث شد چشمانم بیشتر روی حقیقت باز شوند و عمق روابط انسانی و نیز دینامیک جامعه را از نزدیک، و به صورت عریان تجربه کنم.
جایی از جردن پترسون نقل کردهبودم که در DNA ما، تجربه زندگی اجداد ما، از غارنشینان تا به امروز نهفته است و تمام آن تجربه جایی درون ما قفل شدهاست و تا زمانی که در محیط و شرایط ناشناخته قرار نگرفتهایم، آن ژنها فعال نمیشوند و تا زمانی که فعال نشوند و پروتئینهای جدیدی نسازند، تغییر نمیکنیم و چقدر جالب است که پتانسیل ناشناخته عظیمی درونمان هست از تمام انسانهایی که قبل از ما موفق شدهاند قبل از مرگ ژنهایشان را به دیگری انتقال دهند.
و چون نمیدانیم تمام اجدادمان چه سرنوشتی داشتهاند و چه تجربههایی کردهاند و دقیقا در کدام موقعیتها و شرایط «شکوفا» میشدهاند، مکانها و تجربههای ناشناخته و قرار گرفتن در معرض آنها و پذیرفتنشان و تلاش برای سازگاری با آنها ممکن است باعث شکوفایی حداکثری ما شود.
گویی ما فشرده تمام زندگی قبل از خودمان را یکجا داریم و صرفا محیطها و تجربهها و اعمال ناشناخته است که آنها را آزاد میکند.
من در محیط زندان، تجربه خشونت بیسابقه و وحشیانه و افول شخصیت انسانی در شرایط سخت را به چشمم دیدم و لمس کردم و از روز آزادی به بعد، پذیرش و آرامش بیشتری نسبت به جهان حس میکنم. پذیرشی که حاصل قرار گرفتن در سختترین شرایط قابل تصور برای خودم بود و سربلند از آن بیرون آمدم و نشکستم و تصمیم گرفتم در آن شرایط سخت نیز «انسانیت» و «ارزشهایی که برایم مهم بودند» را حفظ کنم و کردم.
ارتباطات انسانی من نیز که از ابتدای سال با دوره «سواد ارتباطی متمم» شروع شدهبودند، اینجا به کمال رسیدند. مدیتیشن دائمی در یک سال اخیر و «توقف کردن» و «جاری بودن زندگی را تماشا کردن» شاید ابزارهایی بودند که ناخواسته آن دوران حبس را تحملپذیر و آسان کردند و شاید اگر محکومیتی معادل با چند سال هم میداشتم، شاید به صورت کامل به مهارتهای ارتباطی انسانی با همه افراد دست پیدا میکردم. (زندان سیاسی محل تجمع و حضور افراد تقریبا از تمام اقشار بود و هست.)
خواندههای زندان و برنامه توسعه فردی در دو ماه غیبتم را میتوانید از این لینک ببینید.
مهارت دیگری که به من برای دیدن کسب و کار و نیز رسیدن به این کسب و کار جدید کمک فراوانی کرد، دوره «مدیریت محصول بوژان» بود که به همت محمد جعفری برگزار میشود.
دید و مدل ذهنی مدیر محصول، چیزی بود که توانست به لذت بردن من از همگرایی عالی آن با سایر بخشهای کسب و کار کمک فراوانی کند. علاوه بر اینها شبکهای ارتباطی از افراد سختکوش، دقیق و منضبطی یافتم که به نظرم در سالهای آینده بسیاری از آنها به دوستان خوبی برای من تبدیل خواهند شد.
بخش دوم – هدفگذاری سال ۱۴۰۲
اینجا کلیک کنید
برای برنامه توسعه فردی سال ۱۴۰۲، یک تم کلی دارم و آن یادگیری «تئوری بازی» و «اقتصاد» است و مابقی ابزارها و مهارتها را در کنار آن پیش میبرم.
عمیقتر شدن در زندگی نیز هدف مهمی است که با نگارش «کتاب زنده» و نیز «دوری از شبکههای اجتماعی» برای رسیدن به آن تلاش میکنم.
اقتصاد خرد: عرضه و تقاضا، کشش، هزینه فرصت، رفتار مصرفکننده، رفتار تولید کننده، هزینه تولید، بهینهسازی سود، بهینهسازی مطلوبیت، ساختار انواع بازارها
دینامیک تاریخ بشر: شامل رفتارهای اجتماعی بزرگمقیاس و عوامل کنترل کننده آنها
هوش مالی و سرمایهگذاری و درآمد سازی غیر مولد: سال آینده باید روی یادگیری سرمایهگذاری و باید و نبایدهای آن تمرکز کنم. امسال به حدی که بیاموزم، هزینه یادگیری دادهام.
ساختن یک کسب و کار جانبی: روی باشگاه محتوا، دورهای به نام «مدیر محتوا» تعریف کردهام که در حال پرورش دادن و ساختن آن به عنوان محصولی مورد نیاز شرایط اقتصادی دهه آینده در کسب و کارهای دیجیتال ایرانی هستم. این مدل را تا حد امکان به سمت اتوماسیون فرآیندی پیش میبرم و با فلسفه Grit و «روزی یک گام به سمت هدف» تکمیلش میکنم.
رشد کسب و کار: مهارتهای مورد نیاز برای رشد کلاسیک کسب و کار و نیز ارتباط با سرمایهگذاران، مدیران ارشد سایر کسب و کارها، بانکها و متخصصان مطرح را در برنامه امسالم دارم. از لابلای صحبتهای پراکنده افراد مطالب و سرنخهای بسیار زیادی برای آموختن وجود دارند و باید از آنها برای رشد حداکثری صداگرد (که اکنون چیزی کمتر از یک ماه از راهاندازیاش روی وب میگذرد) استفاده کنم.
سال گذشته زمان زیادی را در بحث Learning صرف کردم و ۱۴۰۲ باید بیشتر به سمت استفاده از آن یادگیریها بروم.
برای سال ۱۴۰۲، مجموعه رفتارهایم را طبق این لیست فعالیتها تنظیم کردهام:
با این حساب، برای فصل اول سال، Q1 1402 این اهداف را تنظیم کردهام:
با روزه گرفتنهای متوالی چند ساعته، آب نوشیدن بیشتر، پرهیز از غذای بیرون و فرآوردههای فرآوری شده، به خصوص شکر و نیز حرکت به سمت مدیتیشن روزانه (بیشتر از نیم ساعت در روز)، سلامت جسم و با تمرین ریاضیات و مباحثی که آن بالا اشاره کردم، سلامت ذهن و مغز را تضمین میکنم.
با تمرین پسانداز و سرمایهگذاری، امنیت مالی زندگی را تا جایی بالا میبرم که اگر شش ماه بیکار باشم، آسیب
جدی و خاصی نبینم.
برای این سه ماه ۱۲ کتاب در نظر گرفتهام که ماهانه ۳ کتاب است و چیزی حدود ۱۰۰ صفحه هم باید ماهانه بنویسم. احتمالا بیشترین تلاشم برای نگارش کتابم باشد که عنوان و موضوعش را در این عبارت خلاصه میکنم: «اقتصاد دیجیتال: توجه، تأثیر، و تعامل»
برای بخش «One step at the Time» فصل اول ۱۴۰۲، یک «جعبه ابزار کامل» باید بسازم و حداقل ۱۰ تمپلیت برای مدیریت بهتر تیم محتوا، فهم کسب و کار، چک لیستهایی برای انجام صحیح کار و ساختارمندی تیم روی باشگاه محتوا آپلود میکنم.
بنابراین گزارشهای سالانه، از این به بعد، هر سه ماه یکبار نیز برای سنجش و ارزیابی عملکرد نوشته و روی وبلاگ آپلود میشوند و میتوانید در همین بخش گزارش توسعه مهارتی آنها را مشاهده کنید.
بخش سوم – سناریوهای آینده و سناریوهای کسب و کاری
یا پاسخ به سؤال چه باید کرد؟
چند روز پیش، در سمینار بسیار مهمی شرکت کردم. سمیناری که اساتید و متخصصان مهمی را گردآوری کردهبود. این سمینار بحث صبح را با مبحث اقتصاد کلان و کسب و کارها و بعد از ظهر را با مبحث جامعه و کسب و کارها پیش برد و مخاطبانش هم اکثرا مدیران ارشد و مدیران کسب و کارها بودند.
آموختههای سمینار
سناریوهای اقتصاد کلان
آنچه در این بخش از گزارش میخوانید، ابتدا تحلیل اقتصاد کلان، از دکتر فرهاد نیلی اقتصاددان و استاد دانشگاه است. در تمام بخشهای این گزارش مطالبی را برای توضیح بیشتر آن افزودهام که مفروضات و تحلیلهای شخصی است و ممکن است صحیح نباشند. بنابراین خواهشمندم این سناریوها را به عنوان یک حالت آلترناتیو و یکی از هزاران اتفاق محتمل پیش رو ببینید و بخوانید و «حتما» آنها را با دانش و شهود خودتان بسنجید و نقد کنید.
بخش دوم مطالبی است که در مورد محیط کسب و کار دیجیتال و آینده محتوا بیشتر صحبت میکند.
در این نمودار سناریو، فرض گرفته میشود که دو عامل بسیار مهم در اقتصاد کلان ایران و به تبع آن «محیط کسب و کاری» مؤثر هستند: تغییر در منابع ریالی و تغییر در منابع ارزی.
در این نمودار هر چه به سمت چپ نزدیکتر شویم، اوضاع برای کسب و کارها «بدتر» میشود و تنها سناریوهای امیدوار کننده که بتوانند «سرعت تخریب منابع کسب و کارها» را کاهش دهند، در بخشهای سبز آن به نمایش درآمدهاند.
باز هم فرض میگیریم که تصمیمهای کلان در حوزههای ریالی و ارزی، عمدتا به سمت «بدترین سناریو» حرکت کند (تجربه سالهای متمادی مشاهده روندهای بزرگمقیاس سیاستگذاری کلان در ایران) و بنابراین احتمال حرکت به سمت رکود تورمی همچنان بالاست.
سناریوی امید بخش
در صورتی که در سطح «خارجی» توافق انجام گیرد، و امکان صادرات روزی ۲ میلیون بشکه نفت را داشتهباشیم، یکی از فرضهای سناریو «بازگشت منابع ارزی» است.
در صورتی که در سطح «خارجی» توافق انجام گیرد، و امکان صادرات روزی ۲ میلیون بشکه نفت را داشتهباشیم، یکی از فرضهای سناریو «بازگشت منابع ارزی» است. اگر این وضعیت همزمان با اعمال سیاستهای انقباضی در توزیع ریال و همچنین «سیاست انضباط مالی دولت» صورت پذیرد، در این صورت کسب و کارها با امیدبخشترین سناریو روبرو میشوند. یعنی «افزایش رشد اقتصادی مبتنی بر نفت و تشکیل سرمایه، روند کاهشی تورم در بلند مدت، کاهش نرخ ارز و ثبات نسبی ارز در بازار»
مفهوم این سناریو «رفاه» است.
راهکار کسب و کاری: تمرکز روی جذب سرمایه و «توسعه کسب و کار» به روشهای شناخته شده اعم از Blitzscaling یا راهکارهای رشد همهجانبه و سریع و ورود به بازارهای جهانی یا تمرکز روی جذب حداکثری مخاطبان
در سطح منابع انسانی این وضعیت یعنی بهبود شرایط معیشتی، افزایش جذب کارآموزان و حفظ نیروهای متوسط در کسب و کارها
که اگر این روند بتواند طولانیمدت ادامه داشتهباشد، میتواند به خروجی «کاهش نرخ مهاجرت» و احتمالا «معکوس شدن روند مهاجرت» بینجامد.
سناریوهای شک و تردید
اما در صورتی که وضعیت موجود در سطح خارجی تداوم یابد، و فروش نفت ایران به بازار جهانی حدود ۱ میلیون بشکه در روز باقی بماند، و در صورتی که همزمان در سطوح بالای تصمیمگیری، سیاستهای انضباطی نه به صورت کامل که به صورت موضعی (مشابه وضع امروز) اتخاذ و اجرایی شوند، پایه پولی از ۲۰ تا ۴۰ درصد رشد خواهد کرد.
این وضعیت به پنج حالت مختلف و پنج سناریوی محتمل میانجامد که وضعیت رفاه و کسب و کارها را با شک و تردید روبرو میسازد.
اول – ممکن است این سناریو در سطح کسب و کارها با محدودیتهای سرمایهگذاری و تجارت روبرو شود، یعنی وضعیت اقتصادی به سمت رکود برود و همزمان سرمایهگذاریها متوقف شوند. این یعنی آسیب کلی به «تمام» کسب و کارها وارد میشود و همزمان «کیک اقتصادی» کوچکتر و کوچکتر و ظرفیت رشد کسب و کارها با کاهش روبرو میشود.
دوم – وضعیت کسب و کارها، همزمان با ثبات سرمایهگذاری و ثبات تورم در مرز ۴۰ درصد باقی بماند که به احتمال زیاد این وضعیت برای بسیاری از کسب و کارهایی که به صورت کامل Market – Product Fit نیستند، کشنده و فرسایشی باشد.
سوم – وضعیت بیعملی و کژدار و مریز که همهچیز به سمت بدتر شدن برود و رشد اقتصادی متوقف شود.
از منظر منابع انسانی هر سه تای این سناریوها یعنی نیروهای خوب و سینیور و باتجربه، ممکن است دیگر اساسا «تمایلی» به کار کردن برای دریافت «ریال» نداشته باشند و ابزارهای مدیریتی «مالی» برای جذب آنها کافی نباشد. چرا که به لطایفالحیلی خواهند توانست به سادگی برای کارهای ساده چند هزار دلاری در بیاورند و با رفاه خوبی زندگی کنند.
طبیعتا نیروهای متوسط و ضعیف و تازهکارها هم که بهره اقتصادی خاصی به بنگاه کسب و کاری نمیدهند، از گردونه رقابت حذف میشوند.
خود این وضعیت دو دینامیسم مهم به راه میاندازد. بخشی از این نیروها مجبور به مهاجرت حداقلی هستند، بخش دیگری مجبور به ماندن، آموختن با حقوق بسیار اندک و وابستگی به خانواده یا اطرافیان. در نهایت میزان بیکاری بین نیروهای متخصص و مهاجرت نیروهای متوسط را شاهد خواهیم بود.
بخشی از نیروهای متخصص نیز ممکن است صرفا به دنبال داشتن ثبات بالاتر در دریافت اینترنت یا کاهش هزینههای دریافت هزینه دلاری، از ایران به کشورهای اطراف نظیر امارات، گرجستان، ترکیه، ارمنستان یا آذربایجان مهاجرت کنند؛ یا این که مستقیما برای کار در شرکتهای مهم و اسمی دنیا به سمت دنیای غرب بروند. در نهایت این وضعیت یعنی چنته کسب و کارها از نیروهای خوب و کارآمدی که کسب و کارها هزینه آموزش و تربیتشان را پرداختهاند خالی شده و درست زمانی که نیرو باید برای کسب و کار «صرفه اقتصادی» داشته باشد، او را ترک و در جغرافیای دیگری این سود اقتصادی را تولید میکند.
این سناریو یکی از غمانگیزترین و دردناکترین سناریوهایی است که در صورت تداوم وضع فعلی، به عنوان «اولین حالت» شاهد آن خواهیم بود.
چهارم – که به بهبود تولید و سرمایهگذاری در کوتاهمدت میانجامد و به صورت موقت ممکن است آهنگ افزایش تورم را کاهش دهد. این وضعیت برای کسب و کار یعنی «یک فرصت کوتاه برای تثبیت شدن» و اگر کسب و کارها نتوانند به سرعت خودشان را به این روند برسانند، تشدید وضعیت و پیشبرد آن ممکن است به سمت سناریوهای ناامیدکننده برود.
حفظ منابع انسانی و «حفظ هر چه داریم» در این سناریو بسیار مهم میشود.
پنجم – بالا بودن انتظارات تورمی که منجر به تعمیق رکود میشود. این سناریو در نهایت به سمت کوچکتر شدن کیک اقتصاد برای کسب و کارها و نیز تشدید ناامیدی از ناکارآمدی تصمیمگیران منجر میشود که خروجی ورشکستگی کسب و کارها را در پی دارد.
سناریوهای ناامیدکننده
اما اگر وضعیت ایران در جهان بینالملل بدتر شود و فروش نفت به زیر ۵۰ هزار بشکه در روز برسد و همزمان وضعیت سیاستهای مالی و پولی به سمتی برود که پایه پولی بیش از ۴۰ درصد رشد کند، ۳ وضعیت بسیار ناامیدکننده برای کسب و کارها پیش رو داریم:
وضعیت اول –افزایش تورم به سطوح بالاتر از ۵۰ درصد و شتاب گرفتن نرخ ارز
در این وضعیت ورشکستگی گسترده و مهاجرت نیروهای متخصص و نیز کار دلاری گرفتن نیروها به صورت فریلنسری محتملتر از ماندن شرکتهاست.
وضعیت دوم – افزایش تورم به سطوح بالاتر از ۵۰ درصد و احتمال دلاریزه شدن برخی بازارها
در این وضعیت کمکم درآمد دلاری نیز برای گذران زندگی در ایران مزیت خود را از دست خواهد داد و افزایش قیمتها به «دلار» سراغ اقتصاد ایران میآید. این یعنی چیزی فراتر از ورشکستگی کسب و کارها و خروج متخصصان و سرمایه از آنها.
وضعیت سوم – بدترین سناریوی محتمل که از دست رفتن کارکردهای ریال در «همه بخشهای اقتصاد» باشد که دیگر «هیچ» امیدی به کمر راست کردن اقتصاد ایران بعد از دههها هم وجود نخواهد داشت.
وضعیت کسب و کارهای دیجیتال
کسب و کارهای دیجیتال اما به کدام سمت میروند؟
تقریبا در دو دهه اخیر، کسب و کارهای دیجیتال دو روند مشخص را از سر گذرانیدهاند و اکنون وارد روند سوم میشوند.
ناشناختگی، تازگی، بازار کشف نشده و فرصتهای بیشمار در بازار بیرقیب (اقیانوس آبی)
شناختهشدن، رسمیت یافتن، مخالفت دیدن، ورود رگولاتوری، فرصتهای کمتر در بازار با رقبای جدی (در بخشهایی نظیر سرویسهای دلیوری، غذا، سلامت، بیمه، حمل و نقل و …)
در حالت اول و دوم کسب و کارها میتوانستند با جذب سرمایه و رشد سریع، به پایداری و ماندگاری و تبدیل به سازمان برسند.
تصویر از اکانت لینکدین «نیما قاضی» برداشته شدهاست.
تنها یک تفاوت عمیق برای ساختهشدن اکوسیستم با تمام اکوسیستمهای دیجیتال دنیا وجود داشت و آن وجه «سرمایهگذاری خطرپذیر» به ابعاد و گستردگی اکوسیستمهای دیجیتال دیگر بودهاست.
به هر حال آن زمان میشد با «آزمون و خطا» به سمت پیدا کردن فرصتها و یافتن روش رشد و توسعه و ماندگاری گشت.
خیل استارتاپهای شکست خورده و عدم تطابق «محصول – بازار» حاصل همین آزمون و خطاهاست و با ادبیات نسیم طالب «سیستمهای طبیعی با شکست خوردن میآموزند و بهتر میشوند.» (Via Negativa)
در دنیای محتوا، یکی از جدیترین تحولات در حال رخدادن است و آن ظهور و شتاب گرفتن دنیای هوش مصنوعی در این حوزه است.
هر چند این اتفاق جزو مواردی است که مدتهاست منتظر آن بودیم، اما بیتوجهی به آن و اصرار روی مدلهای کسب و کاری گذشته (نظیر پلتفرمهای تولید/خلق محتوا) یا نرفتن به سمت اتوماسیون همچنان کشنده است.
در سالهای آینده با ارزانتر شدن و با ادبیات کوین کلی «نزدیک صفر شدن» هزینه تولید/خلق محتوا، به سمت ارزشمندتر شدن «Content Structure» و فایلهای راهنما خواهیم رفت و البته مدل CCaaS که در سالهای گذشته به صورت انسانی صورت میپذیرفته است، به سرعت به سمت CCAIaaS گرایش پیدا میکند.
خود این مسئله باعث بروز دو دینامیسم بزرگ در محتوای فارسی و البته انگلیسی میشود.
حالت اول – بیارزش شدن محتواهای ویکی، اطلاعاتی و توصیفی (Wiki, Informative, Descriptive)
حالت دوم – با ارزشتر شدن محتواهای انسانی (Human Authentic Content)
حالت اول میتواند به سمت کاهش کار کارشناسان محتوا و تقلیل کارشان به «ادیتور محتوای ماشین» منجر شود که با توجه به وضعیت اقتصادی و سناریوهایی که شرح دادم، تغییر شغل و رفتن به سایر فیلدهای دنیای دیجیتال (مهاجرت کاری) یا تغییر جغرافیای زندگی (مهاجرت همهجانبه) از نتایج و خروجیهای آن خواهد بود.
حالت دوم میتواند به سمت افزایش رونق بازار آموزش مهارتهای منحصر کننده نظیر نوشتن به لحن و زبان انسان و نیز رونق گرفتن ترفیع کارشناسان محتوا به «نویسندگان»، «کپیرایترها»، «خلاقنویسها» و … شود. همچنین این حالت باعث ظهور مدلهای جدید کسب و کاری میشود که در آن AI میتواند جایگزین کار یدی و انسانی در بخشهای «تکراری» آن شود. درست مانند اتفاقی که با ظهور رباتها، در بخشهای مختلف صنعت رخ دادهاست و وظایف ملالآور، خطرناک و تکراری به ماشینهای غیر هوشمند سپرده شدهاند.
چه باید کرد؟
اما برسیم به بخش نهایی این گزارش و همچنین صحبت از این که در این بازی بزرگ که بیشتر سناریوها از سمت و سوی دیگری روانه میشوند، یک کسب و کار باید چه کارهایی انجام دهد تا «حداقل آسیب» را ببیند؟ (دقت کنید که آسیب ندیدن تقریبا در یک سناریو امکان دارد که خود آن سناریو هم جزو مواردی است که اقتصاددانان بزرگ کشور با شک و تردید به آن مینگرند.)
در این قسمت باز به برخی از راهکارهای اقتصاددانان، جامعهشناسان و امثالهم رجوع میکنم و بخشی از گفتهها و توضیحاتشان را با توضیح بیشتر مینویسم.
اول – حفظ و تثبیت نقدینگی، انضباط مالی
اولین راهکار این است که کسب و کار روی مفهوم «انضباط مالی» و پیشگیری کامل از ریخت و پاش هزینه کند. یعنی بودجهبندی دقیق، پایبندی به بودجه و استفاده از راهکارهایی که قبلا امتحان شده و جواب گرفتهاند.
برای پیشگیری از بدهکاری و از دست دادن ارزش پولی نیز، کسب و کارها ممکن است به سمت سرمایهگذاری روی «سپر تورمی» و کالاهایی بروند که ارزششان در برابر ریال حفظ میشود.
دوم – توجه ویژه به منابع انسانی
آنچه باعث میشود افراد دور و بر شما بمانند، دیگر نمیتواند «اهرمهای تشویقی مالی» باشد. سقوط ارزش ریال در برابر دلار و نیز حقوق حداقلی که کارکنان متخصص در همهجای دنیا دریافت میکنند، هرگز توسط کسب و کارها، حتی پولدارترین آنها نیز قابل جبران نیست.
بنابراین لازم است مدیران بیش از پیش روی فاکتورهایی که باعث ایجاد «انرژی احساسی» میشوند سرمایهگذاری کنند. این فاکتورها به نوعی «سرمایه فرهنگی ایرانیان» هستند و باعث میشوند «انرژی کارکنان برای ماندن کنار شما» در محیطی منحصر به فرد که برایشان ساختهاید حفظ شود و «کمتر» ریزش داشتهباشند.
این موارد در فرهنگ ایرانی شامل «نوروز، چهارشنبه سوری، شب یلدا» و امثالهم هستند.
در حقیقت باید درون شرکت چیزهایی به کارکنانتان بدهید که در بیرون قابل دسترسی نیستند. مواردی نظیر «عدالت توزیعی، عدالت رویهای، و نیز امنیت، آزادی، برابری، شنیده شدن، حس تقدیر و ارزشمندی، حس دیدهشدن»
اینها مواردی هستند که میتوانند افراد را کنار شما نگه دارند.
یادتان باشد که کارمندان شما به «موضعگیریهای اجتماعی» شما در برابر پیشامدهای اجتماعی بسیار حساس هستند و اگر چه به شما نمیگویند، اما زیر «رادار» آنها هستید.
جریان «شنیدن از کارمندان» به صورت منظم را فراموش نکنید. آنها چیزهایی میبینند که شما ممکن است هرگز نتوانید ببینید.
سوم – پادشکنندگی
داشتن دید «بدبینی» به کسب و کار و باز خلق فرآیندها و رویهها و توجه به «موتور خلق پول» سازمان ضرورت دارد.
ضروری است که روی آموزش خودتان و نیز آمادگی روانی برای مقابله با بحران به صورت جدی سرمایهگذاری کنید.
ضروری است که دایره آشنایان و افراد قابل اعتمادتان را که در موارد بحرانی بتوانید به آنها مراجعه کنید را بازبینی و تثبیت کنید.
ضروری است که برای هر یک ریال که در سازمان خرج میشود، توجیه داشته باشید.
ضروری است که جریان ورود سرمایه و نیز جذب سرمایه بیش از حد نیاز، را جدی بگیرید. (برای این کار نیاز به مهارتهای مذاکره، دانش مالی خوب و نیز صبر و حوصله بسیار زیاد) دارید.
این تحلیل هم ممکن است به شما در دیدن آنچه نادیده است کمک کند.
این تصویر رو ماهها قبل دانلود کردم و لینکش رو ندارم.
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید
و زمین از خون پرستوها رنگین است؟
دامن صبح بگیر
و از سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم میگذرند؟
گزارش توسعه مهارتی بهمن ماه ۱۴۰۱
به سبک و سیاقی که از ابتدای سال شروع کردهایم، گزارش توسعه مهارتی بهمن ماه را اینجا مینویسم.
برای خواندن سایر گزارشهای توسعه مهارتی همواره میتوانید از نوار بالای صفحه و قسمت «گزارش توسعه مهارتی سال ۱۴۰۱» به آنها دسترسی پیدا کنید.
بهمن ماه جزو ماههای آرام و کمتلاطم زندگی من در ۱۴۰۱ بود و جایی بود که بالاخره بتوانم با اطمینان بیشتری بگویم «ثبات» تقریبا به زندگیام بازگشت.
این ماه برای کتابخوانی هم خوب و هم بد بودهاست.
لیست کتابهایی که خواندم:
تفکر سیستمی برای رهبران مدارس (غیر از دو فصل اولش، مابقی ضعیف، تکراری و به دردنخور بودند)
کووید ۱۹، باز تنظیم بزرگ (باز هم مطلب دندانگیری نداشت و به نظرم بزرگنمایی بسیار زیادی روی پاندمی داشت، البته که در دوران قبل از واکسن این اثر نوشته شدهاست و بخشی از نگرانیاش طبیعی است.)
قدرت بیقدرتان
نامههای واتسلاو هاول
همچنان کتاب Homo Deus را ورق میزنم و راستش را بخواهید اصلا دوست ندارم به سرعت تمامش کنم. درست مانند کتاب Letters of Ethics سنکا که سعی میکنم هر از چند گاهی یک نامه آن را بخوانم و ساعتها در آن غرق شوم و هیچ وقت هم تمام نشود.
بهمن ماه بیشتر روی کسب و کار و دنیای هوش مصنوعی و البته «باشگاه محتوا» تمرکز کردهبودم. تا حد زیادی از نظر زیربنایی و فنی باشگاه را کم و بیش بازنگری کردم و روی موضوع «مدیر محتوا به عنوان عضوی از موتور خلق پول سازمان» تمرکز داشتم.
خوبی بازی این بار این است که من به «نتیجه» خیلی اهمیت نمیدهم و هر چند درآمدزایی از باشگاه را در برنامه دارم، اما از مسیر و اجرا و زمان گذاشتن و ایده گذاشتن روی باشگاه لذت بیشتری میبرم. تقریبا دو نفر هم هستند که در این برنامه به صورت هفتگی و دو هفته یکبار کوچینگ و آموزش آنها را بر عهده دارم و خودم از آموزش آنها بیشتر یاد میگیرم و لذت میبرم.
همانند سه کسب و کاری که این ماه برای یافتن نقاطی که از محتوا میتوانند درآمد کسب کنند و نمیتوانستند مورد بررسی و موشکافی قرار دادم. باشگاه محتوا را در لینکدین هم راهاندازی کردم که با کلیک روی این آیکون میتوانید مستقیما به سمتش بروید:
اولین و مهمترین دستاورد این بود که بالاخره روشی برای برنامهریزی روزم پیدا کردم که تا حد زیادی کار میکند: Time Boxing
هر روز را به چند تایم «نیم ساعته» تقسیم و تسکبندی میکنم و آن را به همین شکل هم اجرا و تیک میزنم. چون برنامهریزی از روز قبلش انجام شدهاست، تقریبا به جز موارد خاصی روزی نبودهاست که نتوانسته باشم طبق برنامه پیش بروم.
هر چند در روزهایی که سردرد یا درد دیگری داشتم، عمل کردن به این برنامه خیلی سختتر شدهبود.
روش کار هم بسیار ساده بود. یک برگ کاغذ و یک خودکار و چند مستطیل روی آن که با توجه به ساعت باید پر شوند.
و جالبتر این که برای شخص من «هیچ اپ» خاص و هیچ نرم افزاری هم به اندازه کاغذ و قلم کارآیی نداشتهاند!
دومین دستاورد مهم این ماه طولانی شدن فستینگها و صبحانه نخوردنهای متوالی بود که تا ساعت ۱۱ هیچ نوع قهوه و تا ساعت ۱۳ هیچ نوع غذای جامدی نخوردم و صرفا «آب، دمنوش و چای کمرنگ» مصرف کردم. این مسئله درست است که با عوارض جانبی نظیر بیحالی مقطعی همراه بود، اما به شدت تمرکزم را بالاتر برد و اجازه داد روی مواردی تمرکز کنم که معمولا نمیشد و حواسم پرت میشد.
ناموفقهای برنامه توسعه فردی
هنوز نرسیدهام کیساستادیهایی که دانلود کردهام را بخوانم و تحلیل کنم و نتیجهاش را بنویسم؛ در کنار این مسئله، آزاردهندهترین چیز برایم همچنان زمان کمی برای «اقتصاد» اختصاص دادن علیرغم تمایل عجیب و غریبم به این دانش است.
هر چند ویدئوهای بسیاری با موضوع اقتصاد، بیگدیتا و تحلیلهای آن میبینم و در اوقات بین تسکها زمانی برایشان میگذارم، اما هنوز عمیق نشدهام و این مسئله آزار دهنده است.
ویدئوها و درسهایی که دوست دارم بیشتر برایشان زمان بگذارم از این سایت هستند:
مابقی و هر چه به ذهنم برسد را در «کتاب زنده» مکتوب میکنم. دوست دارم برای ماه بعدی استفادهام از سوشال را به حداقل برسانم و به برنامه ۳۰ دقیقه در روزش پایبند بمانم.
گزیدهخوانیهایی از قدرت بیقدرتان واتسلاو هاول
خواندن کتاب در مترو و در زمان حرکت بین ایستگاههای قطار جزو عادتهایی است که ترک کردنش برایم سخت است.
در این میان، در برنامه کتابخوانی «طاقچه» من، این دو هفته اخیر، کتاب «قدرت بیقدرتان» که – خیلی وقت پیش و پس از خواندن نامه «واتسلاو هاول به گوستاو هوساک» را میخواندم – آن را خریدهبودم، در ردیف خواندن قرار گرفتهبود.
کتاب بیواسطه بسیار دقیق و عالی تجربه زندگی در یک حکومت پساتوتالیتر (به بیان خود واتسلاو) را نشان میدهد و چقدر دقیق پرده از ابعادی برمیدارد که برای افرادی که تحت لوای چنین حکومتی زندگی نکردهاند، هضمش اساسا آسان نیست.
من بریدههایی که خودم آنها را هایلایت کردهام را عینا از متن کتا نقل میکنم.
در هر بخشی هم به سیاق عادت کتابخوانیام، یادداشتی از فهم خودم را به آن افزودهام.
امیدوارم این یادداشتها باعث شود این کتاب هر چه بیشتر و بیشتر خواندهشود.
معرفی نویسنده: واتسلاو هاول کیست؟
واتسلاو هاول فقط یک نویسنده نیست. او که با نام چکی Václav Havel شناخته میشود، نخستین رئیس جمهور جمهوری چک و دهمین رئیس جمهوری «چکسلواکی» بودهاست. غیر از اینها واتسلاو هاول به نوشتن نمایشنامه، سرودن شعر، و نوشتن کتاب هم اشتغال داشتهاست.
آنچه اما کتاب را برای من ارزنده میکند، صرفا خود نویسنده نیست.
تجربیاتی است که او از زندگی در یک نظام با ادبیات خودش «پساتوتالیتر» دارد.
و این که چقدر دقیق و درست نظامها و سیاستمداران و روزنامهنگاران غربی که چیزی از زندگی در چنین حاکمیتهایی نمیدانند را با این مفاهیم دقیق به خوبی آشنا میکند.
گزیدههایی از متن کتاب واتسلاو هاول
نظام پساتوتالیتر فقط تا جایی در خدمت مردم است که ضروری است. آن هم ضروری به منظور تضمین خدمت گرفتن متقابل از مردم. هر چیزی فراتر از این محدوده، یا به عبارت بهتر، هر چیزی که باعث شود مردم پایشان را از نقشهای تعیینشدهشان فراتر بگذارند، از چشم نظام تعدی و تجاوزی به حریم خویش تلقی میشود.
انتفاع از مردم و انتقاع از حاکم
این بحث ضرورت خدمت رسانی را عمدتا میتوان با مفهوم «حامیپروری» و «رانتجویی» یکجا جمع کرد. یعنی در نظامهایی که به سمت پساتوتالیتری گرایش دارند، تیم حاکمیت عدهای را با عنوان «حامیان مطیع خویش» جمعآوری و صرفا در خدمت دائمی منافع آنان قرار میگیرد.
مابقی افراد تا جایی خدمت دریافت میکنند که لازم است.
در واقع برای مردمان عادی، حق و حقوق خاصی در نظر گرفته نمیشود و آنها صرفا به چشم «گاو ده من شیرده» نگریسته میشوند. تا حد زیادی شبیه تفسیر نظامهای اولیگارشی از مردم که موجوداتی هستند که باید به حاکم خدمت کنند و در ازای خدمتشان «تکه نانی» جلویشان انداخته میشود.
بیش از این «حق مطالبه» ندارند. چرا که مطالبه صرفا مخصوص طبقه «حامیان ویژه» است و آنان هم البته تمام مطالباتشان از زندگی، حداقل در تمام لایههای هرم مازلو تأمین شدهاست.
آنان مطالبه «آزادی» نمیکنند که آزادی مطالبهای ضد آرمانها و خواستهها و منافع آنان است.
بنابراین دو دسته افراد در این نظامها فراتر از حاکم زندگی میکنند: آنان که از حاکم منتفع میشوند و آنان که حاکم از آنان منتفع میشود.
ایدئولوژی که تفسیر ساختار قدرت از واقعیت است، همیشه در نهایت تحتالشعاع منافع ساختار قرار میگیرد.
در واقع ایدئولوژی یکی از ستونهای استحکام و پایداری روبنای نظام است. اما این ستون روی زیربنای بسیار سستی ساخته شدهاست. ستونی ساختهشده بر پایه دروغها. این ساختمان تا زمانی دوام خواهد آورد که مردم حاضر باشند زیر سقف دروغ زندگی کنند.
اتوتوتالیتریسم
بحث مهمی که واتسلاو هاول مطرح میکند، بحث اتوتوتالیتریسم است.
یعنی جایی که افراد در سایه زندگی در دروغ به بخشی از دستگاه حاکم تبدیل میشوند. آنان بیوقفه و بیمحابا دروغ میگویند تا مورد تعقیب قرار نگیرند و از سوی دیگر، کمکم توانایی راستگویی و زندگی در پرتوی حقیقت را از دست میدهند.
درست مثل بردگانی که حاضر نبودند باور کنند دیگر «برده» نیستند، افراد هم چنان در نقش خود فرو میروند که نوع دیگری از زندگی را نمیشناسند و به آن اهمیتی نمیدهند.
این جا جایی است که نویسنده، میگوید لازمه بقای سیستمهای پساتوتالیتر، دروغگویی مردمان است و پوسته این نظامها زمانی ترک برمیدارد که افراد دیگر حاضر به تحمل دروغگویی نباشند و راستگویی پیشه کنند و در پرتوی حقیقت زندگی کنند.
در ادامه همین بحث به یک نقل قول دقیقتر بپردازیم:
خیلی ساده، هر کدامشان آن دیگری را وا میدارد که مطیع باشند. آنها در نظام سلطه مفعول (ابژه) و در عین حال فاعل (سوبژه) هستند. هم قربانی این نظامند و هم ابزار فعل آن.
این همان مفهوم اتوتوتالیته است: خودزنی و خود درگیری اجتماعی وسیع میان اقشار مردم. جایی که افراد به صورت کامل هویت خود را از دست داده و به ابزار حکومت تبدیل میشوند.
در سطح وسیع رفتارهایی از متهم کردن دیگران به فعالیت علیه حکومت، از انتشار اطلاعات آنها به نهادهای امنیتی تا مشارکت در ضرب و شتم و دستگیری آنها را میتوان در این قالب گنجانید: اما چه چیزی نصیبشان میشود؟ «امنیت موقت از حفظ جان»
در واقع در لوای چنین حکومتهایی، خود مردم ابزار کنترل خودشان میشوند.
و در ادامه آن نکته کلیدی را دقیقا رو میکند:
اتوتوتالیتریسم
هر شخصی، به هر حال، به نحوی به ابتذال مادی نهفته در وجود انسانها و پیگیری نفع شخصیاش تن میدهد.
به هر حال، در وجود هر شخصی، تمایلی هست برای درآمیختن با امواج جمعیت بینام و نشان و حرکت آرام و بیدردسر همراه این امواج در دل یک زندگی قلابی. پس قضیه فراتر از تضادی ساده میان دو هویت است.
قضیه اصلا خود مفهوم هویت است.
این تمام مفهوم اتوتوتالیتریسم است که واتسلاو هاول به خوبی بیانش میکند: تقلیل انسانیت افراد به نیازهای بسیار ابتدایی آنها.
که اتفاقا ارضای همان نیازها از هیچ مسیری جز همرنگی با برخوانش حکومت از قراردادهای اجتماعی میسر نباشد. یعنی اگر همرنگ جماعت و حکومت نشوی، از ابتداییترین و اصولیترین ابتداییها محروم شوی.
به این ترتیب انسانها ناخواسته یا خواسته به ابزار دست حاکم توتالیتر تبدیل میشوند و هرگز نمیفهمند که «روش دیگری» هم برای زندگی وجود دارد.
سرکوب زندگی، اصلیترین ستون و زیربنای حکومت دروغ
واتسلاو هاول در بخش دیگری از کتاب قدرت بیقدرتان به نکاتی عمیق و دردناک اشاره میکند. در واقع دستش را درست جایی میگذارد که باید: تقابل دو سبک زندگی؛ ایستادن پساتوتالیتریسم در برابر مفهوم زندگی و در برابر مفهوم ساده زندگی، و نه تعریف تجملی و آنچنانی زندگی که ایستادن در برابر خود خود زندگی که ناچار پرتوی از حقیقت باید بر آن بتابد و این تمام آن چیزی است که در توتالیتریسم باید سرکوب شود.
با هم بخوانیم.
اگر زیستن در چنبره دروغ ستون اصلی نظام باشد، پس جای شگفتی ندارد که مهمترین تهدید برای آن زیستن در دایرۀ حقیقت و واقعیت باشد.
برای همین است که بیش از هر چیز دیگری سرکوب میشود.
در نظام پساتوتالیتر، حقیقت در گستردهترین معنایش اهمیت خیلی خاصی دارد، اهمیتی که در جاهای دیگر اینگونه به چشم نمیآید.
در این نظام، حقیقت نقشی بس عظیمتر، و فراتر از آن، بس متفاوتتر دارد.
عامل قدرت و اعمال مستقیم اجبار است. قدرت حقیقت چگونه عمل میکند؟ حقیقت چگونه عامل قدرت میشود؟ چگونه میتوان به قدرت واقعی آن جامۀ عمل پوشاند؟
این سؤالات هر کدامشان به اندازه یک کتاب بحث و توضیح و شرح و بسط دارند که قویا توصیه میکنم مابقی را در خود کتاب بخوانید و از آن لذت ببرید و اگر دوست داشتید چیزی از آن بنویسید، برای من هم بفرستید.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خونآلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
گزارش توسعه مهارتی دی ماه
به سبک و سیاقی که از ابتدای امسال آغاز کردهام، گزارش توسعه مهارتی دی ماه را اینجا مینویسم.
کتاب خوانی
برای سه ماه پایانی سال، برنامه متفاوتی از برنامه قبلی دارم. این اواخر بیشتر روی دو موضوع متمرکز هستم : Scarcity در میان انسانها و نظریه تکامل.
دی ماه بیشتر روی بحث «اقتصاد خرد» و مرور کتاب Hal Varian و ویدئوهای فرادرس بودم (در واقع ترکیبی از همه موارد را در کتابخوانی داشتم) و از سوی دیگر کتاب «باز تنظیم بزرگ، کووید ۱۹» و Homo Deus را تا حد خوبی پیش بردم و کم و بیش کتاب A Promised Land اوباما را ورق میزدم.
کشف بزرگ و Aha Moment!
در تمام برنامه کتابخوانی که عمدتا زمانی بالغ بر سی دقیقه در ابتدای روز و «زمان مقتضی مابین تسکهای کاری» را شامل میشود، گرایش به سمت و سوی فهم ساز و کار اجتماع انسانی بودهاست.
متوجه شدم که همان سال ۲۰۱۵ که مطالعه روی «توسعه پایدار» را جدیتر کردم، باید به سمت و سوی «اقتصاد» میرفتم تا جامعهشناسی و انسان شناسی و هزار نظریه دیگر توسعهای.
آن زمان درک نمیکردم که «ترجمه» نظریه تکامل در طبیعت، و همان بازیگر بزرگ تغییرات بسیار بزرگ زمین، همان چیزی که چرخ وجود حیات را میگرداند، صرفا به تکامل زیستشناختی انسان (که چیزی بیشتر از ۲۰ سال در موردش مطالعه کردهام) مربوط نمیشود، بلکه خودش را در قالب «کمیابی» و نظریه Scarcity بازتولید کردهاست.
برای فهمیدن این که رفتارهای انسانی دقیقا از کجا ریشه میگیرند و چرا تغییرات انسانی در یک گروه با یک فرد بسیار متفاوت میشود و سرچشمه رفتارهایی نظیر جنگ، معاملهگری، مذاکره و … کجاست، و چگونه سیستمهای انسانی تمایل به پیچیدگی پیدا میکنند و چه کنیم که این همه را با هم بفهمیم، «باید» میرفتم سراغ «اقتصاد».
البته که باید این زمان میگذشت تا بتوانم آن گمشده را پیدا کنم و اکنون که یافتمش، با سرعت بسیار زیادی، بسان تشنهای که به سرچشمه آب گوارایی رسیدهباشد، برای خواندن و فهمیدن و فکر کردن متون و مفاهیم «اقتصاد» سر از پا نمیشناسم و ساعتهای متمادی فکر کردن و فهمیدنش به هیچ عنوان جزو عمرم به حساب نمیآیند.
و البته اخیرا در مورد «آینده محتوا» پستهای قدیمیام را مرور و در مورد مدل بیزنسی CCaiaaS (خلق محتوای هوش مصنوعی به عنوان سرویس) صحبت کردهام. احتمال میدهم که از این ماه کمکم در این مورد به سمت دیدارهای حضوری و ضبط پادکست و ویدئوکست هم بروم.
شرایط بدنی و تغذیه و سلامتی
امسال تقریبا تنها سالی بود که در پاییز و حتی زمستان «هیچ کمردردی» نداشتم.
برنامه منظم ورزش با اپ «انرجیم» و همچنین پیادهروی دائمی روزانه، (هر چند شاخص ناسالم هوای تهران ممکن است بعدها کار دستم بدهد) جزو مواردی هستند که این سلامتی را حفظ میکنند.
با روش Intermittent Fasting ساعتهای متمادی گرسنگی را تحمل کردن، میزان تمرکزم را به شدت افزایش میدهد و البته هر روز صبح دوش آب خیلی سرد (به خصوص در زمستان که سرمای آب بیشتر هم شدهاست) باعث میشود شادابی و سر زندگی خوبی در طول روز داشته باشم.
اگر امسال به کمردرد مبتلا نشوم، سال آینده برنامه «دوی روزانه» را هم کمکم در برنامه ورزش صبحگاهی باید بگنجانم، هر چند بیشتر از هر چیزی بستگی به تمیزی هوا و سلامت آن برای دویدن بیرون از منزل دارد.
ایدههایی برای فکر کردن
ماشینهای هوشمند
یکی از مهمترین مسائلی که میتوان به آن فکر کرد، بحث «آینده و ماشینها» و «محتوا» است. من دیدگاه سنتی صفر و یکی ترمیناتوری که اگر موجودی از انسان باهوشتر شود، حتما به قتل ما مبادرت میکند را کناری میگذارم.
اساسا آنجا «باهوشتر» بودن یک نرم نادرست است.
چه انسان به واسطه داشتن «انواع هوش» از دیگری کمهوشتر یا باهوشتر شمرده نمیشود و ممکن است شخصی در ریاضیات ضعیفتر از دیگران و در فهم فضای سهبعدی بسیار قدرتمندتر و خلاقتر باشد. با معیار آزمون هوش استاندارد (که اساسا هوش استاندارد خاصی نمیتواند داشته باشد) چقدر میتوان به چنین چیزی دست یافت که بخواهیم آن را مبنا قرار دهیم؟
به هر حال. من از دنیای سینگولاریتی و آیندهای حرف میزنم که بخشی از وظایف مغزیمان، در واقع بخش مهمتری از وظایف مغزیمان را برونسپاری میکنیم. همانطوری که محاسبه اعداد را به ماشین حساب و جستجو و حافظه را به موبایل و مرورگر و گوگل سپردهایم، این بار شاید بتوان مثلا تحلیل کردن و محاسبات پیچیدهتر را به ماشین سپرد و اتفاقا چه دنیای جذابی میشود وقتی تحلیلهایی از سر ضعف اطلاعات و سرشار از مغلطه کمتر ارائه کنیم و دقیقتر سخن بگوییم و «بهتر» تصمیم بگیریم.
من این پست سجاد را برای این منظور قرض میگیرم، اما در کتاب زنده در موردش مینویسم. به نظرم ایده جذابی برای فکر کردن آمد و فکر میکنم بهتر باشد ساعتی از روز را به آن اختصاص دهیم و بیندیشیم.
حکمرانی خوب، رفتار پایهای انسان و در لزوم فهم بدیهیات
حکمرانی خوب، یک نیاز جمعی است. در واقع پایهایترین و نهاییترین پاسخ متخصصان توسعه به سوال آزاردهنده و دائمی «چه باید کرد؟» همواره از این جاده میگذرد: حکمرانی خوب (Good Governance)
مقدمه: دستمایه نوشتن این نوشته و برونریزی ذهنی پادکست «امین آرامش و علی آردم» در پادکست کارنکن و مطالعاتی شد که در حوزه توسعه و حکمرانی خوب داشتهام و بد ندیدم به همین بهانه هم که شده اندکی منظمتر این مباحث را برای خودم حداقل جمع و جور کنم.
اصول حکمرانی خوب
حکمرانی خوب چیست؟
عمدتا حکمرانی خوب را با این تصویر به خاطر میآوریم و تبیین میکنیم. حکمرانی خوب شامل ۷ اصل و هفت پایه مهم است که به ترتیب عبارتند از:
افراد لایق بر سر کارهایی که برای آن بهترین هستند
چشمانداز و نگاه به استراتژی (تصمیمگیریهای بلند مدت)
در واقع سیستمهایی که حکمرانی خوب دارند، باعث میشوند افراد لایق در جای صحیح خود قرار گیرند، به دوردستها و استراتژیها و نتایج بلند مدت تصمیمها توجه دارند، ریسک را میسنجند و در نظر میگیرند، از تمام گروهها و سلیقههای فکری و سیاسی و عقیدتی پشتیبانی میکنند، عملکرد را به صورت دائمی میسنجد و در نتیجه به صورت دائمی در حال یادگیری هستند و در نهایت قابلیت ساختهشدن ندارند، بلکه از مجموع این عوامل، «ظهور» میکنند.
تا اینجا آموختیم که سیستمهای حکمرانی خوب «ساخته» نمیشوند، بلکه ظهور پیدا میکنند.
من قبلا دو جا در مورد ریشهها و آسیبشناسی توسعه صحبت کردهام. در واقع آنجا گفتم که ظهور توسعه در ایران به دلایلی به تأخیر افتاده است و جایی هم نوشتم که توسعه در ایران اساسا مرده است و هر عملی که انجام دهیم، تزریق سرم به مردهای است که قرار نیست زنده شود.
بالاخره ما باید به سمت حکمرانی خوب برویم یا نه؟ بالاخره باید ما هم شاهد ظهور آن باشیم یا اصلا نمیشود و نباید بشود؟
به نظرم آنچه در بحث مرگ توسعه نوشتهام، درباره تمام راهکارهایی بودهاست که تا کنون رفتهایم و داشتهایم و یا سعی کردهایم از خارج از ایران «تطبیق» دهیم: از توسعه ترتیبی تا تکنوکراسی، دموکراسی تشریفاتی و توسعه دیجیتال.
هیچ کدام از این مدلها برای ما آنقدری که انتظارش را داشتیم کار نکردهاست.
ایشان معتقدند توسعه ایران باید با مدل «نیلوفرآبی» پیش برود: یعنی توسعههای کوچک، محلی و موردی.
توسعه در مفهوم نسل آتی که مکمل، نهادساز و توسعهساز هم باشد به عنوان مکمل این استراتژی و به عنوان راهکار «حکمرانی خوب» برگزیده شده و به اجرا در میآید.
من اما معتقدم ما در زمینه توسعه و برای رسیدن به حکمرانی خوب، یک گام بلند به عقب نیاز داریم و آن «مفهوم سازی» و «مفهوم پردازی» ادبیات توسعه پایدار و حکمرانی خوب است.
اساسا معقتدم تا زمانی که علوم انسانی به عنوان مفهوم ساز در ایران به صورت همهجانبه وارد بازی توسعه نشدهاند، بعید است که بتوانیم به سمت توسعه حتی گامی کوچک برداریم.
در ادامه از ارتباط این مسائل با همدیگر بحث میکنم.
توسعه علوم انسانی، فلسفه و جامعه شناسی
نخستین نکته این است که مدلهای توسعهای وارداتی «هرگز» کار نمیکنند. در سیستمهای پیچیدهای مثل جامعه که از تاریخ و جغرافیا و اقتصاد و هزاران عامل ریز و درشت برای بودنش منشأ میگیرد، هیچ مدلی نمیتواند دقیقا و عینا مانند مبدا، روی مقصد سوار شود و نتیجه بدهد.
در این میان فهم ما از مسائلی مانند حقوق انسان، رابطه حکومت با افراد، وظایف حاکمیت، قانونمداری و قانون گذاری، بیتعارف همچنان در دوران «صفوی» (در بهترین حالت) ماندهاست.
فلسفه و جامعه شناسی ایرانی همچنان کمتر درگیر مسئله توسعه و راهکارهای آن شاید باشد و شاید آنچه از توسعه این علوم در حال حاضر نتیجه میشود، راهکاری برای خاموش کردن آتشهای کوچک روزانه باشد تا راهکاری برای «ضد آتش کردن» در وسعت بالا.
از همین رو من معقتدم ما به شدت به مفهومپردازی همخوان با تاریخ و جغرافیا و نیازهای فرهنگی و سیاسی خودمان نیازمندیم و به شدت نیازمند فلاسفه و اندیشمندانی هستیم که ما را از این ۳۰۰ سال عبور دهند.
ما هم اکنون نیازمند پردازش مسائل و حل و فصل یکپارچه آنها برای جهان Hyperconnected و همخوانی و به روز شدن این علوم هستیم.
فلسفه نگرش و زندگی انسان قرن ۲۱، قاعدتا با فلسفه و نگرش انسان قرن ۱۸ که بیشتر راهکارهایش از جنس «حذف» و «محدودسازی» و «بستن» و «ندیدن» باشد، نمیخواند و تعارض این دیدگاهها چیزی بیشتر از هزینه روی دست ما نمیگذارد.
حکمرانی خوب، بیشتر از آنکه در سطح «راهکار» برایمان ملموس و ضروری باشد، باید در سطح تفکری، مفهومی و فکری و فهمی قابل لمس و قابل درک باشد.
توسعه، اقتصاد، کمیابی و حکمرانی خوب
یکی از دلایل مهمی که به اقتصاد به چشم یکی از شاخصهای نجاتبخش و به سوی توسعه و حکمرانی خوب نگاه میکنم، بحث «کمیابی» است.
کمیابی را از این منظر میتوان به نوعی ادامه تمام آن چیزهایی دانست که در مورد «فرگشت» و «تکامل» انسانی میدانیم. همان چیزی که «طبیعت» را میگرداند. همان عامل نادیده در اکوسیستمهای طبیعی و سیستمهای پیچیده طبیعی.
در واقع فهم درست «کمیابی» یکی از مؤثرترین راهکارها به سوی حکمرانی خوب است. چرا که انسان موجودی «اقتصادی» و به قولی «نیازمند» است و نمیتوان «نیاز» در انسان را با توسل به نصیحت و معنویت و توصیه از بین برد یا کاهش داد. (چنانچه در هزاران سال گذشته انواع و اقسام مذاهب و فرهنگها و مکاتب روی این موضوع تمرکز کردهاند) و همانطوری که نمیتوان «دروغگویی» و «عدم صداقت» انسانی و با ادبیات زیمباردو، «اثر شیطان» را روی آدمی با رویکردی صرفا به سوی «معنویت» از بین برد.
در میان بحثهایی که به صورت گسترده در اقتصاد رفتاری وجود دارند (دن اریلی) و هم در بحثهایی که از مبانی اقتصاد صحبت میکنند، «نیاز» به عنوان پیشران و تنظیم کننده زندگی انسان و اتفاقا یکی از غیرقابلمهارترین خصوصیات انسانی برشمرده میشود. (Unlimited Wants, Limited Resources).
فهم صحیح این موضوع و تأکید بر این که ما قرار نیست «نیازهای انسانی» را سرکوب کنیم یا برنامههای عظیمی صرف تبلیغاتی کنیم که نیاز انسانی را محکوم و مذموم نشان دهد، شاید خودش نخستین گام به سوی «حمکرانی خوب» باشد: درک مدیریت بهینه منابع در مقیاس کلان و کشوری.
هر چند این بحث را تماما به درک پیشنیازها و نیازسنجی حکمرانی خوب اختصاص دادهایم و از موضع نقد وارد آن نمیشویم.
منابع انسانی، آموزش و پرورش و حکمرانی خوب
در نهایت باید به سومین بخش و نهاییترین بخش بازگردیم: لزوم تربیت نسل توسعهخواه برای حکمرانی خوب.
از این منظر زمانی که فلسفه و درک درستی از مفاهیم در کشور ایجاد شود و «اقتصاد» و توجه به علم اقتصاد اولویت حکمرانی شود، میتوان انتظار داشت که پرورش نسلهای آینده نیز از مسیر صحیحی بگذرند و نسلی از افراد توسعهخواه را داشته باشیم که به سمت شاخصهای هفت گانه حکمرانی خوب حرکت کنند و در واقع مطالبهگر توسعه باشند، میتوان امیدوار بود که ایران نیز بالاخره پس از قرنهای متمادی درجا زدن، روی ریل توسعه قرار گرفتهاست.
ریل توسعهای که مقصدش شاید ایستگاه «حکمرانی خوب» باشد.
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما میاید؟
و زمین از خون پرستوها رنگین است؟
افکار پراکنده
امروز داشتم در میان یادداشتهای گذشتهام میچرخیدم. البته این کار را عمدتا انجام میدهم و به صورت دورهای برخی را تصحیح و برخی را دوباره نویسی میکنم. بعضی از آنها هم که باید مستقیما روانه سطل زباله شوند.
این یادداشت در Keep عینا متعلق به تقریبا سه سال پیش است. بدون هیچ کم و کاستی دوست داشتم آن را نقل کنم.